پاسخ های ارسال شده در انجمن
-
نویسندهنوشته ها
-
آقای ….عمر عزیز : اگر امکان داره توهین نفرماییدآقای ……عمر عزیز :
من حس کردم که شما از برخی ایادی امریکا و اسراییل ارتزاق میکنید . شما نماینده ما اهل سنت هستید پس با احترتم به همه بحث مذهبی بفرمایید . ما از امریکا و اسراییل بیزاریم .فردا همه میتونن تایپک های انتقام جویانه ای بر حضرت عمر و ابوبکر رضی الله بکنند / لطفا این کار را ادامه ندید/.جناب …………عمر :
رهبر معظم ایران با هر گونه تفرقه و توهین به خلفای ما مخالف هستند و این کار هارا ممنوع کرده اند ، این خلاف اسلام است که تفرقه افکنی بین مسلمین ایجاد بفرمایید . شما به راحتی نمی توانید کسی را از پرچم اسلام عزیز بیرون بیندازید . اکنون اسلام و قرآن ، مارا به اعلام برائت از صهینیسم و امریکای جنایتکار و اعلام حمایت و همبستگی با مردم مظلوم و مسلمان فلسطین و لبنان دعوت می کنند . پس بار کینه را پایین بگدارید و کلمه توحید سر دهید باشد که خدای متعال هدایتتان کند .یامالک یوم الدین ، ایاک نعبد و ایاک نستعین .
آقای ………..عمر . برادر من ، هم خون من ، چرا شما فقط میخواهی از عقاید ابن تیمیه پیروی بکنید و با نشانه پوچی ننگ خروج از اسلام را به مردم بزنی . من شما را دوست دارم اما با عقاید شما مخالف هستم . عقاید شما باید مورد بازبینی قرار گیرد . بله من آن سنی که شما فکر میکنید نیستم. شما با این برخورد های خشن و تند و بدون تدبر و غرور آمیز سنی هارا هم از سنت خود دور میکنید . انصافا شیعیان خوش اخلاق تر و با سیاست تر از شما هستند .
من از شما سوال دارم که چه کسی بود که سردار شوشتری و سران قبایل سنی و شیعه سیستان و بلوچستان را کشت ؟ چه کسانی اکنون در سراوان و ایرانشهر مشغول کشتار مسلمین و برادران اهل سنت ما هستند ؟ همین تندرو های وهابی هستند که اسلام را به سمت وحشی گری می برند . رهبر ایران هیچ کس را نکشته و به نا حق نخواهد کشت . اگر کسی به مدت 50 سال به کشتار مردم دست بزند هنوز نمی تواند به رکورد منبع ارتزاق شما یعنی امریکا و اسراییل برسد .
یا مالک یوم الدین ، اهدنا الصراه المستقیملطفا به این اشکال که از طرف شیعیان مطرح شده پاسخ دهید (ممنون ) :
سلام
یک سوال بسیار ساده داشتم:
در صحیح بخاری آمده:«فَقَالَ لَهَا أَبُو بَكْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – قَالَ « لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ » . فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ…» پس طبق این حدیث حضرت فاطمه س از جناب ابوبکر غضیناک بود تا وقتی شهید شدند یا بحساب شما فوت کردند. پس تا آخر عمر این غضب باقی بود و حضرت راضی نشدند.
حال باز در همین صحیح بخاری از پیامبر ص روایت شده که فرمودند:«حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِيدِ حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِينَارٍ عَنِ ابْنِ أَبِى مُلَيْكَةَ عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – قَالَ « فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى ، فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِى »»
خوب آیا از این دو حدیث یعنی حدیث اول به عنوان صغری و حدیث دوم به عنوان کبری می توانیم نتیجه بگیریم که جناب ابوبکر پیامبر ص را غضبناک کرده؟؟!!
حال نتیجه را داشته باشیدو این آیه را ببنید:«إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهينا»(احزاب/57)
خوب چه نتیجه ای می توان گرفت؟؟؟!!!
بی صبرانه منتظر پاسخهای شما دوستان به این سوال ساده هستم.آقا ببیخشد من چند تا سوال داشتم . شما شیعه هستید یا سنی ؟لطفا با گفتن اينکه منظورش عمر نبوده است خود را مضحکه نکنيد.
لطفا شما ثابت کنید که منظور علی ، عمر بوده . از منابع شیعه بگویید .ولى از شورا يكى از روى حسد و كينه از من برگشت و ديگرى به طرفدارى از داماد خود اقدام كرد و حوادث ديگر كه مايل نيستم آنها را بازگو كنم
تا اين كه سومى يعنى عثمان بن عفان به خلافت برخاست، در حالى كه شكم و دو پهلويش باد كرده بود و جز خالى كردن و خوردن كارى نداشت.
افراد قبيله و پسران پدرش با او همدست شدند، به جان بيت المال مسلمين افتادند مانند شترى كه گياهان تر و تازه بهارى را مىخورد.
آرى مال خدا را با حرص و ولع و با تمام دهان مىخوردند تا زمانى كه رشته كار از دست خليفه به در رفت و داستان به كشته شدنش انجاميد و شكمبارگى و غرور او وى را بر زمين زد
نا گهان ديدم كه مردم از هر سوى روى به من نهادهاند و مانند موى گردن كفتار به دورم ريختهاند
به طورى كه حسن و حسين (عليهما السلام) زير دست و پا قرار گرفتند و لباس تنم پاره شد
و مردم مثل رمه گوسفندان اطراف من جمع شدند.
ولى همين كه به خلافت ظاهرى رسيدم و با من بيعت كردند مخالفتها شروع شد، جمعى پيمان شكنى كردند و گروهى از دين بيرون رفتند و عدهاى هم با ستمكارى دلم را آزردند.
گويى آنها اين سخن خدا را نشنيدهاند كه فرمود:ترجمهرواننهجالبلاغه(ارفع)، صفحهى 55
«جهان آخرت را از آن كسانى قرار داديم كه در دنيا قصد طغيان و فساد ندارند و پايان شايسته براى پرهيز كاران است».
آرى به خدا قسم كه اين آيه را شنيدند و خوب درك كردند و ليكن دنيا چشم آنها را پر كرده و زينتهايش دلشان را برده بود.
سوگند به پروردگارى كه دانه گياه را در خاك شكافت و انسان را بيافريد. اگر آن جمعيت زياد حضور نمىيافتند و وجود جمعى يارى كننده نبود كه حجت بر من تمام گردد و نبود پيمانى كه خداوند تبارك و تعالى از علماء و دانشمندان گرفته تا راضى نشوند بر سيرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم، هر آينه رشته شتر خلافت را بر كوهانش مىانداختم و پايانش را چون اولش فرض مىكردم و از خلافت كناره مىگرفتم. آن وقت شما مى فهميديد كه اين دنياى شما نزد من از آب بينى بزى كم ارزشتر است.گفتهاند: در موقعى كه آن گرامى اين بيانات را مىفرمود، مردى از ساكنين دهاتهاى عراق از جا برخاست و نامهاى به آن حضرت داد. امير المؤمنين (عليه السلام) نامه را گرفت و مورد مطالعه قرار داد. وقتى نامه را خواند، ابن عباس گفت: اى امير المؤمنين اگر دنباله خطبهات را ادامه مى دادى بهتر بود مولا (عليه السلام) فرمود: اى پسر عباس چنين چيزى ديگر نخواهى شنيد اين سخنان شعله غم بود كه زبانه كشيد و خاموش شد.
ابن عباس گفت: به خدا قسم هيچوقت از شنيدن هيچ سخنى به اندازه نشنيدن باقى گفتار امير المؤمنين على (عليه السلام) تأسف نخوردم
سيد رضى كه رضوان خدا بر او باد گويد: امام عليه السلام از گفته «كراكب الصّغبة ان أشنق لها خرم و ان اسلس له تقحّم» چنين اراده فرموده: آن كس كه بر شترى نا آرام و سر كش سوار است اگر مهار آن را به شدت گيرد در نتيجه بينى حيوان پاره مىشود و اگر مهار آن را سست نمايد او راترجمهرواننهجالبلاغه(ارفع)، صفحهى 57
با شدّت نقش زمين مىكند و اختيار از دست شتر سوار خارج مىگردد. جمله «اشنق النّاقة» در وقتى گفته مىشود كه شتر سوار مهار حيوان را به طرف بالا بكشد. و «شنقها» همين معنا را مىرساند همان طور كه ابن السّكيّت در كتاب اصلاح المنطق گفته است و اگر سؤال كند كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود «اشنق لها» و نه فرمود: «اشنقها» پاسخ مىدهيم كه «اشنق لها» را در مقابل «اشلس لها» فرمود. بنا بر اين گويا آن گرامى چنين فرموده و در حديث آمده كه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله در حالى كه بر شترى سوار بود «قد شنق لها و هى تقصع بجرّتها» يعنى مهار شتر را كشيد در حالى آن حيوان نشخوار مىكرد و مقدارى از دهانش بيرون ريخت. بنا بر اين از اين حديث استفاده مىشود كه «اشنق و شنق» دو لفظ مترادفند و همچنين شاهد ديگر اين است كه اشنق يعنى شنق و آن گفته عدىّ بن زيد عبادى است.
شائها ما تبيّن فى الايدى و اشناقها الى الاعناق
شترهايى كه سركشند و مهارشان در دست ما نيست و رام نمىشوند، بد شترانى هستند.آگاه باشيد به خدا سوگند كه پسر ابى قحافه لباس خلافت را پوشيد در حالى كه مىدانست خلافت جز بر قامت من سزاوار نبود و موقعيت من نسبت به خلافت مانند موقعيت سنگ آسياست.
معارف الهى از سينهام چون سيل سرازير است و هيچ مرغ بلند پروازى در پرواز به بلندى مقام من نمى رسد.
ولى بناچار از آن چشم پوشيدم و كناره گرفتم
و بر سر دو راه ماندم يا دست تنها به مبارزه بر خيزم و يا صبر كنم و از جنگ با كوردلان پرهيز نمايم.
در اين صورت است كه سالخوردگان، فرتوت و ناتوان مىشوند و كودكان، پير مىگردند و ديندار تا ديدار با پروردگارش در رنج و مصيبت است.
ديدم كه صبر كردن خردمندانه است.
صبر كردم مانند كسى كه به چشمش خار رفته و در گلويش استخوانى مانده،
مىديدم كه ميراثم را به تاراج مىبرند.
تا اين كه ابو بكر راه خويش پيمود و خلافت بعد از خود را به عمر بن خطاب واگذار كرد.
سپس مولا امير المؤمنين على (عليه السلام) به شعر «اعشى» استشهاد فرمود: «فرق است بين روزى كه در پشت شتر نشسته و با سختىها مبارزه مىكردم»، «و روزى كه با حيّان برادر جابر در ناز و نعمت مىگذرانيدم».
شگفتا مردى كه در زمان زنده بودنش مىگفت مردم مرا از خلافت معاف كنيد چه شد كه هنگام مرگ، خليفه بعدى خود را هم معين كرد.ترجمهرواننهجالبلاغه(ارفع)، صفحهى 53
آرى آن دو خلافت را مانند دو پستان شتر بين خود تقسيم كردند.
اوّلى خلافت را در ناحيهاى خشن و سنگلاخ قرار داد زيرا كه عمر سخنش تند و ملاقات با او رنج آور و اشتباهش زياد و عذر خواهىاش بسيار بود.
مصاحبت با شخصى داراى اين اوصاف مثل سوارى مىماند كه بر شتر سركش سوار است، اگر مهارش را محكم نگه دارد، بينى شتر پاره و مجروح مىشود و اگر رها كرده به حال خود بگذار، سر نگون شده و بميرد.
به خدا سوگند كه مردم به انحراف از راه راست و نا فرمانى پروردگار گرفتار شدند و هر روز به رنگى در آمدند.
ولى من در تمام اين مدت صبر كردم و با سختى و غم همراه بودم.هه هه هه هه باز هم جواب ندادی . حرف هایی میزنید که اصلا سند برای آن نمی آورید . من شما را به اسلام دعوت می کنم و از شما میخوام تا از ارتزاق از بودجه میلیاردی آمریکا و انگلیس نخوری چون پول خون سنی های فلسطینه .
یه هدیه برات میگذارم ، از نهج البلاغه
آگاه باشيد به خدا سوگند كه پسر ابى قحافه لباس خلافت را پوشيد در حالى كه مىدانست خلافت جز بر قامت من سزاوار نبود و موقعيت من نسبت به خلافت مانند موقعيت سنگ آسياست.
معارف الهى از سينهام چون سيل سرازير است و هيچ مرغ بلند پروازى در پرواز به بلندى مقام من نمى رسد.
ولى بناچار از آن چشم پوشيدم و كناره گرفتم
و بر سر دو راه ماندم يا دست تنها به مبارزه بر خيزم و يا صبر كنم و از جنگ با كوردلان پرهيز نمايم.
در اين صورت است كه سالخوردگان، فرتوت و ناتوان مىشوند و كودكان، پير مىگردند و ديندار تا ديدار با پروردگارش در رنج و مصيبت است.
ديدم كه صبر كردن خردمندانه است.
صبر كردم مانند كسى كه به چشمش خار رفته و در گلويش استخوانى مانده،
مىديدم كه ميراثم را به تاراج مىبرند.
تا اين كه ابو بكر راه خويش پيمود و خلافت بعد از خود را به عمر بن خطاب واگذار كرد.
سپس مولا امير المؤمنين على (عليه السلام) به شعر «اعشى» استشهاد فرمود: «فرق است بين روزى كه در پشت شتر نشسته و با سختىها مبارزه مىكردم»، «و روزى كه با حيّان برادر جابر در ناز و نعمت مىگذرانيدم».
شگفتا مردى كه در زمان زنده بودنش مىگفت مردم مرا از خلافت معاف كنيد چه شد كه هنگام مرگ، خليفه بعدى خود را هم معين كرد.ترجمهرواننهجالبلاغه(ارفع)، صفحهى 53
آرى آن دو خلافت را مانند دو پستان شتر بين خود تقسيم كردند.
اوّلى خلافت را در ناحيهاى خشن و سنگلاخ قرار داد زيرا كه عمر سخنش تند و ملاقات با او رنج آور و اشتباهش زياد و عذر خواهىاش بسيار بود.
مصاحبت با شخصى داراى اين اوصاف مثل سوارى مىماند كه بر شتر سركش سوار است، اگر مهارش را محكم نگه دارد، بينى شتر پاره و مجروح مىشود و اگر رها كرده به حال خود بگذار، سر نگون شده و بميرد.
به خدا سوگند كه مردم به انحراف از راه راست و نا فرمانى پروردگار گرفتار شدند و هر روز به رنگى در آمدند.
ولى من در تمام اين مدت صبر كردم و با سختى و غم همراه بودم.امام اوزاعي رحمه الله مي گويد: “هرکس ابوبکر صديق رضي الله عنه را مورد توهين قرار دهد از دين خود برگشته و مرتد شده و خون وي حلال است.مسلمین جهان کجا هستند تا ببینند که مبنای فرقه وهابی پوچ و بی اساس است . به چه سندی و چه مدرکی شما تمام مهاجرین را معصوم دانستید . آیا صدها نمونه بیاورم که پیامبر اکرم (ص) از عمر رنجیده شد و اورا مذموم کرد ؟
چطور قاتلین دختر پیامبر (ص) اینطور مورد تکریم شما قرار میگیرند . چطور کسانی که در سقیفه حق علی (ع) را غصب کردند شایسته این مقام است ؟امام اوزاعی این حکم را از کجایش در آورده؟ تمام احکام شما این چنین است ؟
برگشتن از دین زعنی چه ؟ به چه ملاکی چنین فتوای وقیحی صادر کرده . بعد بگویید پیروان ابن تیمیه ضد بدعت هستند . این هم بدعت . این هم قاضی شریح جلاد .** فقط خواهشا به نظر نظر دهنده و هم چنین متن نظر داده شده دقیقا توجه کنین .۱.سبکی می گوید:افکار ابن تیمیه هیچ گونه هماهنگی با عقیده عموم مسلمین ندارد ودر عقاید اسلامی بدعت گذاشت و ارکان اسلام را درهم شکست و در پوشش پیروی از کتاب وسنت و دعوت مردم به حق وهدایتشان به سوی بهشت دست به بدعت در دین زد و از جماعت مسلمین خارج شد.
(طبقات الشافعیه ج۱۰ ص ۱۸۶ ـ محمد بن محمد بخاری حنفی متوفای ۸۴۱ ه در بدعت و تکفیر ابن تیمیه پی برده سخن گفته و در مجلس درس خود تصریح کرده:کسی که به ابن تیمیه شیخ الاسلام اطلاق کند کافر می شود. البدر الطالع ج۲ ص ۲۶۰)
۲.حصنی دمشقی معتقد است:ابن تیمه فردی زندیق(ملحد) می باشد و کسی که عقاید او را قبول داشته باشد خون و مالش مباح و هدر است.۰الدرر الکامنة ج ۱ ص ۱۵۴)
۳.ابن حجر هیثمی گوید: خدا او را خوار و گمراه و کور و کر کرده است.(الفتاوی الحدیثیة ص ۸۶)
۴.نبهانی می گوید:همانند خورشید در روز روشن آن هم در وسط آسمان ثابت و روشن گردید که علما مذاهب چهارگانه در مردود شمردن بدعت های ابن تیمیه اتفاق نظر دارند که در حقیقت در عاقل بودن او تامل دارند تا چه رسد به خطا شمردن عقاید و نظرات او نسبت به مسایلی که در آن با اجماع مسلمین مخالفت کرده به ویژه در مساله زیارت قبر پیامبر اکرم (ص).
(النفی و التقریب. طبسی ص ۱۰۹ – الملل والنحل للسبحانی ص ۵۰)
۵.و….
اين ادعا يقيناً مردود است و منابع معتبر تاريخي نظير تاريخ الائمه و الملوك و سيرة ابن هشام و… بر كفالت ابوطالب اتفاق نظر دارند.جواب تفصيلي:
چنين شبههاي از لحاظ تاريخي قابل قبول نيست و تا به حال هيچ منبع معتبري مدعي چنين مطلبي نشده است، چنان كه منابع دست اوّل تاريخ اسلام نيز اين شبهه را مردود ميدانند و ابوطالب را به عنوان كفيل پيامبر (ص) معرفي كرده و ميگويند: رسول خدا (ص) هشت ساله بود كه جدّ بزرگوارش وفات يافت، عبدالمطلب در هنگام وفات كفالت و نگهداري پيامبر (ص) را به ابوطالب سفارش و توصيه كرد.[1] چنانكه اين وصيت به زبان شعر نيز بيان شده است:
اوصيك يا عبد مناف بعدي بموعد بعد ابيه فردٍ[2]
اي عبد مناف (ابوطالب) نگاهداري و حفاظت شخصي را كه مانند پدرش يكتاپرست است بر دوش تو ميگذارم و ابوطالب در پاسخ گفت: پدرجان محمد (ص) هيچ احتياجي به سفارش ندارد، زيرا او فرزند من است و فرزند برادرم. ابوطالب با عبدالله پدر پيامبر (ص) از يك مادر بودند.[3]
چون عبدالمطلب درگذشت ابوطالب پيامبر (ص) را پيش خود برد و پيامبر (ص) با او بوده، و با اينكه ابوطالب ثروتي نداشت و نادار بود امّا بهترين سرپرست براي پيامبر(ص) بود، علي (ع) ميفرمايد: «پدرم در عين ناداري، سروري كرد و پيش از او هيچ فقيري سروري نيافت.[4]
ابوطالب نسبت به پيامبر (ص) چنان دوستي و محبت شديدي ابراز ميداشت كه هيچ يك از فرزندان خود را تا آن اندازه دوست نميداشت، ابوطالب كنار پيامبر (ص) ميخوابيد و هر گاه بيرون ميرفت رسول خدا را همراه خود ميبرد و چنان دلبستگي شديدي به پيامبر (ص) داشت كه نسبت به هيچ چيز چنان نبود و خوراكهاي خوب را مخصوص آن حضرت قرار ميداد.[5]
يعقوبي مينويسد: از رسول خدا (ص) روايت شده است كه پس از وفات فاطمه بنت اسد همسر ابوطالب كه زني مسلمان و بزرگوار بود فرمود: «اليوم ماتت اُمّي» امروز مادرم وفات كرد، و او را در پيراهن خويش كفن كرد و در قبرش فرود آمد و در لحد او خوابيد و چون از ايشان پرسيدند چرا براي فاطمه چنين بيتاب شدهاي؟ فرمود: «او به راستي مادرم بود، چون كودكان خود را گرسنه ميگذاشت و مرا سير ميكرد. آنان را گردآلود ميگذاشت و مرا تميز و آراسته مينمود، و راستي كه مادرم بود.[6]
——————————————————————————–
[1] – محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، قاهره، مطبعة الاستقامه، بيتا، ج 2، ص 32، احمد بن اسحاق يعقوبي و تاريخ يعقوبي، مترجم، محمد ابراهيم آيتي، (تهران؛ شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چ ششم، 1371، ش)، ج 1، ص 368 و ابن هشام السيرة النبويه، (بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا)، ج 1، ص 189 و علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب، (مصر مطبعة السعاده چ چهارم، 1384 ق)، ج 2، ص 281.
[2] – احمد بن اسحاق يعقوبي، همان.
[3] – محمد بن جرير طبري ، همان، احمد بن اسحاق يعقوبي، همان، ابن هشام، همان.
[4] – احمد بن اسحاق يعقوبي، همان.
[5] – محمد بن سعد، الطبقات الكبري، قاهره، مطبعة نشر الثقافة الاسلاميه، 1358 ق، ج 1، ص 101.
[6] – احمد بن اسحاق يعقوبي، همان
در اينجا فرصت آن نيست كه خدمات ابوطالب بيان گردد اما به اتفاق همه نويسندگان، او همه بلاها و رنج ها را به جان خريد و از حريم رسالت دفاع نمود، چگونه ميتوان چنين فردي را كافر ناميد !
درباره راه دوم مي گوييم: آثار ادبي كه از او به يادگار مانده، به روشني گواهي مي دهد كه او به راه و رسم برادر زادة خود مؤمن بوده و او را بسان موسي و مسيح (ع) از پيامبران الهي مي دانست، چنان كه مي فرمايد:
الم تعلموا انا وجدنا محمدا نبياً كموسي خط في اول الكتب (سيره ابن هشام 1/352)
« نمي دانيد كه ما محمد را پيامبري، مانند موسي مي دانيم كه در كتابهاي پيشينيان نوشته شده است ».
و در قصيدة ديگر مي فرمايد:
« بهترين مردم بدانند كه محمد پيامبري است مانند موسي و مسيح بن مريم ».
« او مانند آن دو نفر با هدايت هاي الهي به سوي ما آمد و هر يك از پيامبران به فرمان خدا هدايت كرده و از گمراهي باز ميدارند».
اين اشعار و غير آنها، حاكي از ايمان خالص اين مرد الهي است و بسيار دور از انصاف است كه چنين مردي را بخاطر برخي از روايات ساخته و پرداختة عناصر اموي، از جرگة مؤ منان دور سازيم.
اينك به بررسي برخي از روايات، كه دربارة تكفير او آمده است، مي پردازيم:
مسلم در صحيح خود از ابوهريره نقل مي كند كه رسول خدا به عموي خود ابوطالب گفت: عمو! بگو: «لا اله الاالله» تا من در روز رستاخيز به نفع تو گواهي دهم.
ابوطالب گفت: اگر ترس از سرزنش قريش نبود من اين جمله را به زبان جاري مي كردم و از اين طريق ديدگان تو را روشن مي ساختم، در اين هنگام آيه ذيل فرود آمد:
«انك لا تهدي من احببت ولكن الله يهدي من بشاء ….» قصص/56
[تو تمي تواني آن كس را كه دوست مي داري، هدايت كني. خدا هر كس را كه بخواهد هدايت مي كند.]
اين حديث از دو جهت مردود است:
نخست: ابوطالب در سال دهم بعثت چشم از جهان بر بست و ابوهريره در سال هفتم هجرت به مدينه آمد و ايمان آورد. او اين جريان را چگونه با چشم خود ديد، همچنان كه ظاهر حديث حاكي از آن است. و اگر واسطه در ميان بوده، آن واسطه كيست؟ و در هر دو صورت، حديث واجد شرايط حجيت نيست.
دوم: ايمان – كه نوعي توبه است – در آخر زندگي نجاب بخش نيست، چگونه پيامبر اكرم (ص) به او چنين كاري را پيشنهاد مي كند و قرآن در اين مورد چنين مي فرمايد:
«وليست التوبه للذين بعملون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الان و لاالذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا عذابا اليماً». نساء/18
[و توبه كساني كه گناه مي كنند و آنگاه كه مرگ يكي از ايشان در رسد، مي گويد: اكنون توبه كردم، پذيرفته نيست و نيز توبه كساني كه در حال كفر مي ميرند، پذيرفته نخواهد بود، آنانند كه برايشان عذابي دردناك آماده كرده ايم.] -
نویسندهنوشته ها