پاسخ های ارسال شده در انجمن
-
نویسندهنوشته ها
-
سند و دلالت.
یادتان هست روایتی را بررسی کردند که عمر به خانه های بهشتیان حسادت می کرد. البته دقیقش یادم نیست. ولی تقریبا مضمومنش این بود.
یا مثلا رواتی که گفته بود صدیق برتر از شهید است. اینها را از نظر دلالی بررسی کردند. یادتان هست؟
.
برای اینکه بتوانم دقیق بگویم باید چند روزی وقت بگذارم و فایلها را نگاه کنم و بگویم در چه تاریخی کدام احادیث را بررسی کردند.
.
احتمالا نیمه دوم شهریور وقتم اجازه دهد و بتوانم آدرس بگذارم.
به این جهت است که نوشته های بعدی به صورت باریک نمایش داده می شود و خواندن آن مشکل.اما اگر کسی فهم مطلب داشته باشد و چشمی کمی بینا، می تواند بفهمد که مطلب گذاشته شده مربوط به کدام پست است و البته که می تواند ببیند در هر مطلبی اشاره ای هست که طرف بفهمد مربوط به کجاست.
دیدید مطمئن شده بودم رو الکی ننوشتم.باباجون رفیقت در اصل تاپیک نوشته توسل به من دون الله. تو اومدی میگی توسل به اهل قبور.
تعریف من دون الله رو ندادید. و ندادید و ندادید. این پیامبران به چه چیزی علم نداشتند رو نگفتید و نمی گویید. چرا؟ چ را.
نکته اینست که شما دیدی رفیقت چیزی پرونده و رفته. اومدی وسط کار رو بچسبی تا کسی نگه که آره و اینا….. . اما چه چسبیدنی. خودت رو زدی به تعاقل و ادای سماور رو درمیاری. اما حواست نیست که ملت دور از جان و بلانسبت شما عقل که هیچ، فهم مطلب هم دارند. جان شما.
دقت کنید که اصل موضوع چه بوده و شما چه کرده اید.
اگر در مورد آیه 3 زمر حرفی زدی که معقول بوده و بر مبنای فهم، دوباره بنویس. من که ندیدم.
من 3 زمر را تحلیل کردم اما شما اومدی و …. .
مثال زدم که؛
به یارو میگن 4=2+2 به دلیل اینکه بعد از 2 عدد 3 می باشد و بعد آن عدد 4. حالا وقتی 2عدد به 2 اضافه شود چند میشود؟ 4. چرا؟ چون 4 عدد دوم بعد از 2 می باشد. بعد یارو میگه نه کی گفته. هر آدم عاقل و بی غرض و مرضی می داند که 5=2+2. چرا؟ چون همه میگن. همه میدونن. مهمتر اینکه من میگم.
بعد به یارو میگیم که باباجون دقت کن که 1و1و1و1 روی هم رفته و نرفته میشوند 4. میگه نه میشن 5. چون بی غرض و مرض…… . بعد میپره بالا میپره پایین و میگه که دیدید رسواش کردم. دیدید ثابت کردم که 5=2+2. دلیلش هم همینه که نوشتم 5=2+2. عجب.
بعد حضار همه می خندند و چراغها روشن میشوند.
این مثال در عالم یک مصداق دارد. فقط شخص شما.
سوال این بود که ” این سجده ها بر خدا بوده؟ ”و ” دستور خدا به یعقوب و اهلش کجاست که گفته باشد بر یوسف سجده کنید؟ ”
اینکه تاویل رویای من اینست یعنی اینکه خدا دستور داده؟ بر چه مبنایی؟
چرا ما میتوانیم با مبانی اهل سنت اعتقادات آنها را رد کنیم اما شما نمی توانید؟ احتمالا دلیلش اینست که تناقض در آن موج می زند. اگر قصد داری بطلان امری را ثابت کنی باید از همان امر دلیل بیاوری. خصوصا که بحث دین است. شما برای اثبات اسلام برای یک یهودی از یهودیت دلیل می آوری یا اسلام؟ اگر از اسلام می آوری که دمت گرم. اگر از یهودیت آوردی و ملزمش کردی آن وقت احسنت داری.
و این جمله سیدالساجدین سلام الله علیه را چقدر دوست دارم. الحمدلله.
لا فرق بينك وبينها إلاّ انّهم عبادك وخلقك
خب سوال اینه که در خود عبارت چه آمده؟ آنها عبد و خلق تو هستند. آن که فرموده فرقی بین تو و آنها نیست مگر اینکه آنها خلق هستند. دقت می کنید که ظرافتش در کجاست؟ والله العلی العظیم اگر بفهمید من میرم و پشت سرم رو هم نگاه نمیکنم.
فایده ذکرش چیست؟ باز مثال 4=2+2 رو بنویسم؟ فایده می دانید چیست؟
.
و در پایان خوشحالم که مجددا یک مثلا سنی این سایت آمد و چیزی پروند و رفت. ایرادش را که گرفتیم و جوابش را که خواستیم خودش که وجود نداشت و سواد، رفقایش هم که شواد رنگ آمیزی دارند آمدند و نقاشی کشیدند و رفتند. راستی چند ساله از کجا؟
.
متنی که از سایت عقاید گذاشته بود و به آن استناد و استدلال کرده بود را جواب دادیم و برخی سوالات هم داشتیم.
مثل همیشه اهل سنت این سایت که اگر سر سوزنی به فکر مذهبشان بودند سعی می کردند جواب دهند نه نقاشی کنند، چشمشان اصل قضیه را ندیده. خدا شفا بده.
اولین نکته در نوشته شما این موضوع است که هیچ منبعی در آن دیده نمی شود به غیر از آدرس آیات. اگر آدرس منابع را می دادید بسیار بهتر می شد.
در رابطه با موارد چهارگانه ابتدایی چون مطلبی ننوشته اید که متوجه به شیعه باشد بنده هم چیزی نمینویسم غیر از اینکه منظور از عبارت رب الارباب چیست.
اللَّهُ: قيل: أصله إله فحذفت همزته، و أدخل عليها الألف و اللام، فخصّ بالباري تعالى، و لتخصصه به قال تعالى: هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا [مريم/ 65]. و إِلهٌ جعلوه اسما لكل معبود لهم، و كذا اللَّاتُ، و سمّوا الشمس إِلَاهَة، لاتخاذهم إياها معبودا.
و أَلَهَ فلان يَأْلُهُ الْآلِهَةَ: عبد، و قيل: تَأَلَّهَ.
فَالْإِلهُ على هذا هو المعبود
مفردات ألفاظ القرآن ج1 ص82
و في المصباح أَلِهَ يَأْلَهُ من باب تعب إِلَاهَةً بمعنى عبد عبادة. و تَأَلَّهَ: تعبد. و الْإِلَهُ: المعبود
مجمع البحرین ج6 ص339
أله:
الإِلَهُ: الله عز و جل، و كل ما اتخذ من دونه معبوداً إلَهٌ عند متخذه، و الجمع آلِهَةٌ. و الآلِهَةُ: الأَصنام، سموا بذلك لاعتقادهم أَن العبادة تَحُقُّ لها، و أَسماؤُهم تَتْبَعُ اعتقاداتهم لا ما عليه الشيء في نفسه، و هو بَيِّنُ الإِلَهةِ و الأُلْهانيَّةِ: و في حديث وُهَيْب بن الوَرْد: إذا وقع العبد في أُلْهانيَّة الرَّبِّ، و مُهَيْمِنِيَّة الصِّدِّيقين، و رَهْبانِيَّةِ الأَبْرار لم يَجِدْ أَحداً يأْخذ بقلبه أَي لم يجد أَحداً يعجبه و لم يُحِبَّ إلَّا الله سبحانه؛ قال ابن الأَثير: هو مأْخوذ من إلَهٍ، و تقديرها فُعْلانِيَّة، بالضم، تقول إلَهٌ بَيِّنُ الإِلَهيَّة و الأُلْهانِيَّة، و أَصله من أَلِهَ يَأْلَهُ إذا تَحَيَّر، يريد إذا وقع العبد في عظمة الله و جلاله و غير ذلك من صفات الربوبية و صَرَفَ وَهْمَه إليها، أَبْغَضَ الناس حتى لا يميل قلبه إلى أَحد. الأَزهري: قال الليث بلغنا أَن اسم الله الأَكبر هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وحده :قال: و تقول العرب للهِ ما فعلت ذاك، يريدون و الله ما فعلت. و قال الخليل: الله لا تطرح الأَلف من الاسم إنما هو الله عز ذكره على التمام؛ قال: و ليس هو من الأَسماء التي يجوز منها اشْتقاق فِعْلٍ كما يجوز في الرحمن و الرحيم. و روى المنذري عن أَبي الهيثم أَنه سأَله عن اشتقاق اسم الله تعالى في اللغة فقال: كان حقه إلاهٌ، أُدخلت الأَلف و اللام تعريفاً، فقيل أَلإِلاهُ، ثم حذفت العرب الهمزة استثقالًا لها، فلما تركوا الهمزة حَوَّلوا كسرتها في اللام التي هي لام التعريف، و ذهبت الهمزة أَصلًا فقالوا أَلِلاهٌ، فحرَّكوا لام التعريف التي لا تكون إلَّا ساكنة، ثم التقى لامان متحركتان فأَدغموا الأُولى في الثانية، فقالوا الله، كما قال الله عز و جل: لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي؛ معناه لكنْ أَنا، ثم إن العرب لما سمعوا اللهم جرت في كلام الخلق توهموا أَنه إذا أُلقيت الأَلف و اللام من الله كان الباقي لاه…………. . قال أَبو الهيثم: فالله أَصله إلاهٌ، قال الله عز و جل: مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُ إِلهٍ بِما خَلَقَ. قال: و لا يكون إلَهاً حتى يكون مَعْبُوداً، و حتى يكونَ لعابده خالقاً و رازقاً و مُدبِّراً، و عليه مقتدراً فمن لم يكن كذلك فليس بإله، و إِن عُبِدَ ظُلْماً، بل هو مخلوق و مُتَعَبَّد. قال: و أَصل إلَهٍ وِلاهٌ، فقلبت الواو همزة كما قالوا للوِشاح إشاحٌ و للوِجاحِ و هو السِّتْر إِجاحٌ، و معنى ولاهٍ أَن الخَلْقَ يَوْلَهُون إليه في حوائجهم، و يَضْرَعُون إليه فيما يصيبهم، و يَفْزَعون إليه في كل ما ينوبهم، كما يَوْلَهُ كل طِفْل إلى أُمه.
لسان العرب ج13 ص467
دوست عزیز لجاجت کدومه.میگم که دلالت حدیث زیر سواله. چرا چون نقضش موجود است. ولو اینکه روایت اولی متواتر باشد.
ضمن اینکه جمع روایات دیگر ناقض غرض این روایت است.
بعد نوشتم که بحث سند یک چیز است. بحث دلالت چیز دیگر. مثلا روایتی سند صحیح دارد اما با قرآن نمی خواند. چه می کنند؟ اگر رد نکنند قطعا قبول هم نمی کنند. چرا؟ چون دلالت بر مخالفت با قرآن دارد.
حالا حکایت همین روایت است. با احادیث دیگر در تضاد است.
این تعاریف هیچکدام حکایتی از تعریف شما ندارد مگر بخش پایانی لسان العرب که آن هم موید شما نیست. به این جهت که لفظ ” ولاه ” را آورده. به جاد 15 حدود صفحه 450 به بعد همین لسان العرب که رجوع کنید معنایش را می یابید.
نوشته اید ؛
” ﺩﺭ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﮐﻠﯽ ﺍﻟﻪ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﯾﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺟﻠﺐ ﻧﻔﻊ ﯾﺎ ﺩﻓﻊ ﺿﺮﺭ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﺎ ﺭﻏﺒﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﯿﻄﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺭﻏﺒﺖ ﻭ ﺷﻮﻕ ﺑﺸﺘﺎﺑﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﺞ ﭼﻮﻥ ﻭ ﭼﺮﺍﯾﯽ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﺎﯾﺪ .
ﭘﺲ ﺩﺭ ﮐﻞ ﺍﻟﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺭﺳﯽ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺣﻮﺍﺋﺞ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻬﺎﯼ ﺑﺸﺮ ﺭﺍ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﭘﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺮﺩﻩ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﻮﺍﺋﺞ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮﺩﺍﺭﯼ ﺍﻭ ﺭﻏﺒﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ . ”
در حالی که ” فَالْإِلهُ على هذا هو المعبود “. حالا طبیعی به نظر می رسد که معبود خصوصیاتی داشته باشد که منحصر به فرد باشد. دقت کنید که خصوصیت. منحصر به فرد. نتیجه این انحصار میشود ” و معنى ولاهٍ أَن الخَلْقَ يَوْلَهُون إليه في حوائجهم، و يَضْرَعُون إليه فيما يصيبهم، و يَفْزَعون إليه في كل ما ينوبهم، كما يَوْلَهُ كل طِفْل إلى أُمه “.
اما این مطلب نکته و ظرافتی دارد که بواسطه آن نه تنها منحصر به فرد بودن خصوصیات ذکر شده را نفی نمی کند بلکه آن را در اعلی درجه اختصاصی بودن تایید می نماید.
خصوصیاتی مانند رازق و خالق و… بودن که نتیجه آن می شود بخش پایانی تعریف لسان العرب. دقت کنیم که اله، اله نشده چون می توانسته نفعی برساند یا ضرری را دفع کند.
در منابعی که ” ﺍﻟﻪ ﺍﻟﻔﺼﯿﻞ ﺍﻟﯽ ﺍﻣﻪ ” را آورده بودند و من دیدم، این وجه تسمیه ای که شما نوشته اید را نداشتند. بلکه آورده بودند ” إذ العباد مولعون بالتضرع إليه في الشدائد “.
نوشته اید؛
” ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ﺑﺸﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻩ ﺧﺎﮐﯽ ﺳﭙﺮﯼ ﮔﺸﺖ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﺩﺭ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺑﺪﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻣﺴﺘﻘﻼ ﯾﺎ ﺑﺎﻟﻮﺍﺳﻄﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺟﻠﺐ ﻧﻔﻊ ﯾﺎ ﺩﻓﻊ ﺿﺮﺭ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ ﭘﺲ ﺑﻮﺍﺳﻄﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﻏﺒﺖ ﻭ ﺭﻫﺒﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩﺭﺱ ﺑﺸﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ “.
لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ 59 احزاب.
و سرچشمه اش را این آیه دانسته اید.
خب ایراد اول در عبارت ” بالواسطه ” است. ایراد دوم به این موضوع برمی گردد که شما در معنای اله به دافع ضرر یا نافع بودن توجه کرده اید و مهمترین بخش تعریف اله که همان که معبود بودن است را از یاد برده اید.
مثالی می زنم که قدیمی است اما کاربردی.
اگر قوم نوح یا هر کس دیگری از فردی توقع دفع یا جلب چیزی را داشته باشد و تنها او را در این امر صاحب قدرت بداند، این فرد مشرک است؟ اگر او را بالواسطه صاحب توان بداند چطور؟ فرقی در مورد زنده و مرده قائل نشوید. کلیت بحث را ببینید. در واقع اگر بنا به تعریف شما پیش برویم که اله چون دفع ضرر و جلب منفعت می کند، اله است، آن موقع با توجه به عبارت ” ﻣﺴﺘﻘﻼ ﯾﺎ ﺑﺎﻟﻮﺍﺳﻄﻪ ” که شما نوشته اید، هر چیزی که برای ما نافع یا دافع باشد می شود اله. من کلاه بر سر می گذارم تا از آفتاب محافظتم کند. یعنی دافع ضرر آفتاب است از من. پس کلاه می شود اله برای من و مشرک. آیا اینطور است؟ آسپرین رقیق کننده خون است. یک منفعتی در آن جود دارد که خدا قرار داده است. این ماده دارای خاصیتی است و ضرری(لختگی خون) را از من دور می کند. اله می شود؟ یعنی تمام افرادی که معتقدند آسپرین نافع است ولو بالواسطه(یعنی خدا خواسته که نافع باشد)، مشرک هستند؟
به نظر میرسد گیر قوم نوح جای دیگری باشد. شما نیاز دارید ابتدائا بین بالاستقلال و بالواسطه تفکیک قائل شوید. سپس باید توجه شود که قوم نوح بر فرض اینکه مجسمه ای ساخته باشند و….. . آن مجسمه را چه پنداشته اند.
در هر دو مورد باید دقت کنید که اله یعنی معبود. خاصیت این معبود چیست؟ اصلا چرا معبود شده است؟ و آیا اگر کسی صفتی از صفات او را داشت او هم معبود می شود؟….. برای جواب دادن به این موضوع باید به چند خط بالاتر دقت ویژه کنید. ” . دقت کنیم که اله، اله نشده چون می توانسته نفعی برساند یا ضرری را دفع کند. “
نوشته اید؛
” ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺍﻟﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﻣﺴﺘﯿﻘﯿﻢ ﻭ ﭼﻪ ﺑﺎﻟﻮﺍﺳﻄﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﺟﻠﺐ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﻭ ﯾﺎ ﺩﻓﻊ ﺿﺮﺭﯼ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺭﻏﺒﺖ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻭ ﺗﻤﻨﺎ ﻓﻘﻂ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺍﻭﺳﺖ ﻭ ﺑﺲ .”
باز همان توضیحات بالایی. البته یادآور میشوم که این نوشته شما در مقام نفی قدرت از خداوند هم هست. به این معنا که وقتی فقط خدا صاحب قدرت باشد آیا نمی تواند از قدرتش به کس دیگری ببخشد؟ نمی تواند با همان قدرتی که دارد کس دیگری را هم قادر کند؟ اگر می تواند، خب این همان بالواسطه بودن است. یعنی الف میتواند با قدرتی که خدا به او داده یعنی بواسطه قدرتی که از خداست ولی در ید او، دافع یا نافع باشد. شما در این مشکلی میبینید؟ یعنی خدا را ناتوان در این امر می بینید که بذل قدرت کند یا گمان برده اید کسی وجود ندارد که لایق چنین موهبتی باشد؟ اگر تا به حال ندیده اید همان مثال آسپرین کافی است. گمان کنم هر کس در طول عمر خود یک مرتبه از آسپرین استفاده کرده باشد. شاید بگویید که این همان تاثیر ماده است که ذاتی نیست. قبول می کنیم اما می پرسیم که این تاثیر از کجا آمده؟ وقتی الف از ب متاثر میشود معنایش چیزی غیر از اینست که ب قدرتی داشته که توانسته بر روی الف اثر بگذارد؟
غیر از مثال در مورد مواد، مثال در مورد انسان هم می توان آورد. اما همان آسپرین مثال خوبی است.
در مورد اختصاص درخواست از خداوند هم مشکلی وجود ندارد. مگر اینکه اگر خودش فرموده باشد که واسطه هم ممکن است یا خواستن از دیگری هم منعی ندارد(نه اینکه گمان کنیم او ذاتا قادر است)، چه باید کرد؟ البته توجه دارید که بنده قصد ندارم اثبات کنم که حتما واسطه ای وجود دارد. بلکه صرفا در مورد امکانش مینویسم که شما در نوشته خود آن را هم مردود دانسته اید.
و البته بنده با شما در این موضوع که کسی بالاستقلال قدرتی ندارد مگر خداوند متعال، هم نظر بوده و موافقت دارم.
در مورد شاخه دوم الوهیت.
در آیه ای که آورده اید ” الدین ” به چه معناست؟ شما آن را به معنای قانون و شریعت گرفته اید. خب اگر قانون و شریعت را مترادف دانسته باشید، باشد لازم می آید که همه قانون گذاری ها را شامل شود. به این دلیل که وقتی قانونی وضع شود تبعیت از آن باید بی چون و چرا باشد. این معقول است. در غیر این هر کس ساز خود را کوک و خواهد نواخت.
اگر شریعت چیزی غیر از معنای عرفی قانون باشد، یعنی به معنای دین باشد، شرع لکم من الدین در قرآن آمده. اگر دین را همان مجموعه نازل شده توسط خدا بدانیم ” و یکون الدین لله “. حرف شما صحیح می شود. ما هم با آن مخالفتی نداریم. حالا کدام را منظور دارید؟ و دلیلتان چیست.
در مورد رب.
نوشته اید؛
” ﺑﺪﺭﺳﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﺮﻭﺩ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺭﺏ ﺧﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻓﺮﯾﺎﺩﺭﺳﯽ ﺍﺯ ﺍﺻﻞ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ “.
اشاره ای به آیه 81 انعام کرده و این نتیجه را گرفته اید. در حالیکه فراموش کرده اید مخاطب حضرت ابراهیم علیه السلام کیست که البته آیه 83 مخاطب را معلوم نموده است. و البته اصل حرف خود را خیلی زودتر از آنچه فکر کنیم، مجددا تکرار کرده اید. فرض بگیریم که مخاطب نمرود است. چگونه و بر اساس چه دلیل یا قرینه ای یافته اید که نمرود خداوند را رب می دانسته؟ اگر می دانسته، رب به کدام یک از 5 معنایی که نوشته اید محسوب می کرده؟ بر اساس کدام دلیل یا قرینه؟
سپس در مورد فرعون نوشته اید؛
” ﺍﺩﻋﺎﯼ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺣﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯾﯽ ﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﻭﭼﺮﺍﯼ ﻣﺼﺮ ﻭ ﻧﻬﺮﻫﺎﯼ ﺟﺎﺭﯼ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺩﻋﺎﯼ ﺭﺑﻮﺑﯿﺖ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺣﺪ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﻭ ﺧﺰﺍﺋﻦ ﻭ ﺍﻧﻬﺎﺭ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﺳﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺍﺩﻋﺎﯼ ﺭﺑﻮﺑﯿﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ .”
به آیه 51 زخرف اشاره کرده اید و 24 نازعات. اما دقت نکرده اید که در همان سوره نازعات در 5 آیه قبلتر فرموده« وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى ». این یک رب است که موسی فرموده تو را به آن هدایت کنم. آیات قبلی می فرماید انه طغی. آیات بعدی می فرماید کذب و عصی. در نهایت آیه 24 می فرماید ” انا ربکم الاعلی “. دقت می کنید که اعلی در مقایسه با چیست؟ بعد از چه کاری این حرف را می زند؟ اول طغیان کرده. سپس تکذیب کرده. بعد از آن خود را اعلی دانسته. خب این به معنای اینست که او خود را تنها و فقط مالک مصر میدانسته است؟
برای جواب لازم است که معنای رب را در لغت نامه ها مطالعه کنید. یعنی مطالعه بیشتر. این آیه ای که چند خط پایینتر نوشته اید نیز کمکتان می کند ” ﺇﺗَﺨَﺬﻭﺍ ﺃﺣﺒﺎﺭَﻫُﻢ ﻭَ ﺭُﻫﺒﺎﻧَﻬُﻢ ﺃﺭﺑﺎﺑﺎً ﻣِﻦ ﺩﻭﻥِ ﺍﻟﻠﻪ “.
در بخش الوهیت.
نوشته اید؛
” ﺩﺭ ﺁﯾﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﺻﺮﺍﺣﺖ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻥ ﺟﻬﺖ ﻫﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺮﮎ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺜﺎﻝ ﺁﯾﻪ 20 ﺳﻮﺭﻩ ﺟﻦ ))ﻗُﻞْ ﺇِﻧَّﻤَﺎ ﺃَﺩْﻋُﻮ ﺭَﺑِّﻲ ﻭَﻻ ﺃُﺷْﺮِﻙُ ﺑِﻪِ ﺃَﺣَﺪًﺍ (( ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺻﺎﺣﺒﻢ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﺸﺮﮎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ ”
خب ابتدا باید ترجمه آیه را بدون زوائد نوشت. بعد دوباره باید ارجاعتان دهم به توضیح ابتدای مطلب. آیا این امکان وجود دارد که خداوند خواندن کس دیگری را هم مجاز بگرداند؟ نه اینکه دومی مستقلا و ذاتا دارا باشد بلکه خدا در اختیارش گذاشته باشد. اگر این شکل باشد آیا شرک محقق می شود؟
بعد شما باید قرینه ای بر این موضوع بیاورید که منظور از ” دعا ” در قرآن همان خواندن است و منحصر در آن است. مثال نقضش خیلی معروف است. اگر به کسی بگوییم که کمکم کن(سوای زنده و مرده) آیا مشرک شده ایم؟ اگر معنای مورد نظر شما در لفظ ” دعا ” صحت داشته باشد و تاویلی غیر از معنای دلخواه شما نداشته باشد، چگونه تفکیک می کنید که خواندن در این فلان مورد شرک است و در فلان مورد شرک نیست؟ یعنی معیارش چیست؟
و تذکر اینکه در تمام فروض مطروحه باید نقش استقلال و عدم استقلال را لحاظ نمایید
در رابطه با شماره 3 چیزی دستگیرم نشد. چگونه لازم آمد که “برﺍﯼ ﺗﺤﻘﻖ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺐ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻭ ﺩﻓﻊ ﻣﻀﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻭ ﮐﻤﮏ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ”.
این نوشته هم جالب بود. البته نه در مورد بحث تاپیک. به صورت کلی عرض کردم.
” 3 – ﻋﺎﻣﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺭﺍ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻓﻬﻢ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺒﻨﺎﯼ ﻓﻬﻢ ﺁﯾﺎﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺮﺑﯽ ﻣﺒﯿﻦ ﺗﺨﻄﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ”
در رابطه با نتیجه گیری از آیات احقاف نوشته اید؛
” ﺣﺎﻝ ﺩﺳﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺩﻋﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺻﺎﻟﺢ ﺧﺪﺍ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ.”
خب فرض کنیم که مستقیم بخواهند. باز این را باید جواب دهید که آیا ممکن نیست که خدا به کسی قدرتش را داده باشد؟ فکر کنیم که اصلا نداده. آیا امکانش هم نیست؟ یعنی دست خدا در این موضوع بسته است؟ اگر کسی گفت که من می خوانم اما به این اعتقاد که خدا جوازش را داده(ولو اینکه نداده باشد) شما بر چه اساسی می توانید او را مشرک بدانید؟ یعنی کسی که می گوید معطی ذاتی فقط خداست اما الف و ب و ج هم معطی هستند لکن بالله(گرچه در حقیقت نباشند) می توان مشرک خواندش؟ به چه دلیل؟
در آیه 56 اسراء عبارت ” زعمتم من دونه ” برای چیست و معنایش چیست؟
در آیه 57، دقت بفرمایید که آیه فرموده آن خوانده شده ها هم دنبال وسیله ای هستند. کجای این حرف نقض غرض از وسیله بودن آنها نموده؟ مثلا(فقط مثلا) ملت از پیامبرانشان چیزی بخواهند یا متوسل به او باشند برای تقرب. و خود آن پیامبر هم بوسیله دیگری سعی در تقرب بیشتر به خداوند داشته باشد. آیا می توان گفت که چون خود آن پیامبر به دنبال تعالی است، دیگر نمی تواند وسیله ای برای تعالی دیگران باشد؟ به چه دلیل. آیا آیه منعی هم همراه دارد؟ یا فقط فرموده که خود آن وسیله ها هم ابتغاء تقرب می کنند؟ حتی مثالی که در مورد پیامبر صلی الله و علیه و آله وسلم زده اید. آیا ایشان روزی که متولد شدند یا مبعوث شدند، بلیط بهشت در دست داشتند؟ اگر جواب مثبت است پس چرا تعبد می کردند؟ احتمالا جواب باید منفی باشد. در اینصورت معنای آیه هم روشن می شود. دقت بیشتری بفرمایید. یعنی همان انصافی که فرموده اید را رعایت کنید.
در مورد آیه 186 سوره بقره؛
وقتی که بنده از پیامبر سوال کند درباره خدا، فرموده فانی قریب. خب این قرابت خداوند را بنده از چه کسی باید بشنود؟ دقت کنید که می فرماید وقتی از تو می رسند در مورد من. پس من قریب هستم. خب جواب این سوال از رسول را چه کسی باید بدهد؟ واقعا نبود کلمه قل اینقدر شگفت انگیز است؟ در آیاتی که از سوره اسراء آوردید دقت نمودید که بحثش چه بود؟ آیا آنجا بحث به این مهمی نبود که فرموده قل ادعوا الذین….؟ یعنی شرک که لظلم عظیم می باشد و حبط عمل در پی دارد، در درجه پایینتری است؟ به کدام دلیل؟
در مورد داعی ناصح؛
اینکه فرموده ففریقا کذبتم(کذبوا) و فریقا تقتلون(یقتلون) عنی اینکه آنها را ناصح امین می دانسته اند؟ در آیاتی که انبیاء فرموده اند ما نبی هستیم و خدا را بپرستید و….، خا نتیجه کار را چه می فرماید؟ یا اتهام ساحر بودن است یا کذاب بودن یا مجنون بودن و…. . خب روشن است که اصلا آنها را به عنوان ناصح قبول نداشتند. چرا؟ متعدد دارد که آیا روش پدرانمان را رها کنیم. آیا از گذشته دست برداریم. اصلا ما شما را در گمراهی میبینیم. یعنی آن ملت گمراه معتقد بودند که این نبی نه تنها ناصح نیست بلکه در گمراهی فرو رفته است. لذاست که همواره پیامبران تکذیب شدند چون اقوام قبول نداشتند که آنها ناصح هستند.
از حق نگذریم در پایان مقاله ای که این سایت http://www.alah11.blogfa.com/post-1.aspx نوشته، یک کاری کرده که نه سیخ بسوزد و نه کباب که گمان میکنم بابت این بوده که نمی توانسته اتهامش به خیل عظیم ادعایی خود را ثابت کند.
اما از نویسنده اصلی هم سوالاتی دارم؛
علاوه بر سوالات موجود در متن، واقعا تعریف شرک چیست؟ اگر کسی الله را تنها اله هستی بداند و قائل لا اله الا الله باشد اما معتقد به تنفیذ(نه تفویض) قدرت به غیر هم باشد، واقعا مشرک است؟ همه خصوصیات در مورد الله متعال را که نوشته اید قبول دارد اما قائل به تجویز قدرت از جانب خداوند متعال هم هست. مشرک است؟ ولو اینکه عقیده اش در تنفیذ و تجویز باطل باشد. چگونه می توان او را مشرک دانست؟ ولو اینکه هیچ و هیچ مجوزی برای اعتقادش نتواند بیاورد. چگونه مشرک میشود؟
.
در پایان از نویسنده اصلی و فرعی درخواست دارم تا تعریفی از شرم نیز ارائه دهند.
-
نویسندهنوشته ها
تناقض موجو یک ایراد دلالی به محتوای این حدیث وارد میکند. ایراد که می دانید چیست؟
فردی دو نفر را برتر از خود می داند. همان فرد آن دو نفر را دارای صفات رذیله ای می داند.
نتیجه چیست؟
یا آن فرد اشتباه کرده. که باید ثابت شود در مدح اشتباه کرده یا در قدح.
یا آن فرد خودش دارای آن صفات رذیله مذکور بوده و طبق آنچه که نوشتیم که برتری در صفات منفی یعنی آلوده بودن بیشتر، نتیجه می آید آن دو نفر در صفات رذیله نسبت به او رذل تر و پست تر باشند تا از آن فرد برتر باشند.