پاسخ های ارسال شده در انجمن
-
نویسندهنوشته ها
-
سلام
شما یک حرف بر علیه شیعه زدید و من با یک روایت از صحیح مسلم و بخاری ثابت کردم که همان حرف را ابوبکر و عمر هم زده اند . و شما جوابی ندادید . ( هرچند استنادتان به معنی دوستی با این روایت در مورد ولقعه غدیر فرو میپاشد )
در ثانی بهتر است به ترجمهاي كه اهل سنت و شيعه براي كلمه «مولي» كردهاند دقت كنيد :
كسي كه اولا به تصرف است ، يعني اوامر او در همه شوون زندگي انسان بايد مورد اجرا قرار گيرد .
اين ولايت در آن واحد براي خداوند و رسول او جاري است ؛ رسول خدا (ص) نيز به امر خداوند ، اين حق را براي اميرمومنان بر گردن همه مسلمانان لازم كردند ؛ و لازمه اين حق ، امامت ، بعد از رسول خدا (ص) است . لذا حضرت فرمودند «هو وليكم بعدي».ثالثا من ان حدیث را کامل نیاوردم چون طولانی بود . حالا شما میتوانید به پست زیر از همین سایت رفته و به توجیهات این حدیث که اورده است بخندید :
آیا حضرت علی رابطه دوستانه با حضرت عمر نداشت؟
و هرچه او تقلا کرده نتوانسته که ثابت کند در مورد نظر حضرت علی در مورد ابوبکر و عمر که دروغگو خائین پیمان شکن گناهکار هستند . جواب محکم بدهد و سفسطه کرده است .
رابعا : به جای معرفی سایت
که فیلتر است میتوانید نرم افزار مکتب شامله یا جامع الکبیر را معرفی کنید تا بیشتر خودتان را رسوا کنید .
( مرید اسداله غالب را از چه میترسانید ؟ )
ادامهاين شخص، دو ادعا كرده است. يك ادعا كرده است كه طرف مقابل، هزار تومان به او بدهكار است. اين ادعا، بيّنه لازم دارد و تا وقتي بيّنه نباشد، قاضي حكم نميكند. ولي خودش گفت من 500 تومان به او بدهكار هستم و اعتراف كرده است. قاضي هم او را ملزم ميكند كه بايد 500 تومان به طرف مقابل بدهد. اين همان قاعده الزام است. هم علماي شيعه بر اين عقيدهاند و هم علماي اهل سنت. همانطوري كه علماي اهل سنت، چيزي را كه در کتابهاي ما به نفع خودشان باشد، انتخاب ميكنند، به رخ ما ميكشند، ما هم انكار نميكنيم و از باب قاعده إلزام، نميتوانيم آن را انكار كنيم و بايد براي آن جواب پيدا كنيم و آنچه كه در کتابهاي ما به ضرر آنهاست، به هيچجه آنها را انتخاب نميكنند و ما هم نميگوييم اين انتخاب شما گزينشي است. اين قانون عقلاء و بين المللي است.
آقاي إبن حزم اندلسي ـ از بزرگان و استوانههاي علمي اهل سنت ـ ميگويد:معنا ندارد در مناظره با شيعه، به كتابهاي خودمان كه آنها قبول ندارند، احتجاج و استناد كنيم و آنها هم در مناظره با ما اهل سنت، بر كتابهاي خودشانن كه ما قبول نداريم، احتجاج و استناد كنيم. هر يك از دو طرف، لازم است دليلي بياورند كه مورد قبول طرف ديگر باشد.
الفصل في الأهواء و الملل و النحل، ج4، ص159
مثلا اگر يك سني از كتاب كافي، روايتي را انتخاب كند كه به ضرر ماست، ما ميپذيريم و خود را موظف به جواب ميدانيم. همانطوري كه ما هم اگر روايتي را از صحيح بخاري پيدا كرديم كه به نفع ماست، به آن احتجاج ميكنيم و معنايش اين نيست كه تمام روايات صحيح بخاري را قبول داريم. آن دسته از روايات را كه به نفع ما و به ضرر آنهاست، انتخاب و احتجاج ميكنيم. اين يك قاعده الزامي و عقلائي است.
اورده اید : چرا شما همیشه دین و ایمان خود را از احادیث جعلی و موضوعی کتابهای ما می گیرید ؟جواب : خدا نکند که ما ایمان و دین خود را بخواهیم از شما بگیریم . فکرش را بکنید بخواهیم از کتاب صحیح بخاری یا مسلم ( روایات دیگر که به گفته شما جعلی است را رها میکنیم ) از پیامبر الگو برداری کنیم :
1 : انس گفت : رسول خدا صلي الله عليه وسلم در يك ساعت از شبانه روز بين يازده زن خويش مي گشت !!! به انس گفتم : آيا او نيروي اين كار را داشت؟ پاسخ داد : در ميان ما صحابه اين چنين مطرح بود، كه به آن حضرت نيروي سي مرد داده شده است !!!(صحيح بخاري ، ج1، ص71)
2 : پيامبر در جلوى مردم برهنه و عريان شد . (بخاري ، ج1، ص 96 ، ح364)
3 : پیامبر ایستاده بول میکرد ( صحیح بخاری جلد 1 ص 72)
4 : پيامبر فراموش میکند و در حال جنابت نماز مى خواند. ( صحيح البخاري، ج 1، ص77، ح 275)
5 :ميان زينب بنت حجش و عايشه، جلوي چشم پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) همديگر را فحاشي ميكنند. عايشه ميگويد: وقتي من به زينب فحاشي كردم، رسول الله (صلي الله عليه و سلم) خوشحال شد و به زينب گفت: ديدي كه عايشه چطور به تو فحش داد؟ او دختر ابوبکر است!
صحيح مسلم، ج7، ص136 ـ صحيح البخاري، ج3، ص132
وای ماشاله
حتی فکر الگو برداری هم از کتب صحیح شما چندش اور است . و نتیجه الگو برداریمان میشود سلمان رُشتی !!!
اما دلیل استناد ما :
در رابطه با استدلال در برابر مخاطب يا خصم، قانون كلي است و در اسلام و در قوانين بين المللي به نام قاعده إلزام معروف است. اگر طرف مخاطب، در محكمه و دادگاه، دو سخن بگويد و يكي به نفع خودش و يكي هم به نفع مدعي. محكمه، آنچه را كه به نفع مدعي گفته شد، انتخاب ميكند و آنچه كه به ضرر مدعي گفته، رها ميكند. بر فرض، دو نفر به محكمه رفتهاند و شخصي ميگويد:
اين آقا، هزار تومان به من بدهكار است و من هم 500 تومان به او بدهكار هستم.
اما در جواب به سوال 2 و سه شما وقتی پیامبر حرفی جز حق نمیزند فعلا احتیاجی به جواب دادن در این زمینه نمی باشد . هرچند جوابش بسیار اسان است .اما حرف شیخ صدق را دوباره بخوانید : او میگوید : و شكي نيست كه علي ولي الله است … اما در اصل اذان چنين نيست . و من اين را گفتم تا با اين زياده در روايات ، متهمان به تفويض را كه خود را در بين ما جا داده اند پيدا كنيم .پس شهادت ثالثه جزو اذان نيست و اگر با نيت جزئيت گفته شود باعث بطلان عمل مي شود.
همان حرفی که ما میزنیم .
در ثانی پيامبر (ص) از آغاز دعوت نبوت خود، بحث ولايت و جانشني حضرت علي عليه السلام را در بين قريش که در بين آنها کفار و مشرکين نيز بودند بيان کرده است همچناکه حديث دار در اين خصوص مشهور است و در روايات فراوان نيز در کنار شهادت به رسالت پيامبر (ص) شهادت به ولايت حضرت علي عليه السلام نيز ذکر شده است
أنبأني الشيخ الحافظ شهردار بن شيرويه بن شهر دارا الديلمي إجازة قال: أنبأنا أحمد بن خلف حدثنا الحاكم أبو عبد الله محمد بن عبد الله البيع حدثنا محمد بن المظفر حدثنا عبد الله بن محمد بن غزوان حدثنا علي بن جابر حدثنا محمد بن خالد الحافظ بن عبد الله حدثنا محمد بن الفضيل حدثنا محمد بن سوقة عن إبراهيم عن الأسود عن عبد الله بن مسعود قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله): ” أتاني ملك فقال: يا محمد * (واسأل من أرسلنا من قبلك من رسلنا) * قال: قلت على ما بعثوا قال: على ولايتك وولاية علي بن أبي طالب “(1). الحديث الثاني: أبو نعيم المحدث الأصفهاني في (حلية الأولياء) في تفسير قوله تعالى: * (واسأل من أرسلنا من قبلك من رسلنا) * ليلة أسري به جمع الله بينه وبين الأنبياء قال: سلهم يا محمد على ماذا بعثتم؟ قالوا: بعثنا على شهادة إلا إله إلا الله والإقرار بنبوتك والولاية لعلي (عليه السلام.فرائد السمطين (ج1 / ص81) ح62
حال سوال بعدی شما شاید این باشد که چرا پيامبر صلي الله عليه و آله در کنار شهادت به خود، براي حضرت علي (ع) اقرار نمي گرفتند، علت آن در آيه تبليغ بيان شده است والله يعصمک من الناس وقتي پيامبر (ص) در اواخر عمر خود از بيعت گرفتن حضرت علي (ص) آشکارا ترس اين را داشتند که شايد برخي قبول نکنند و از دين خارج شود، چطور انتظار هست که حضرت در ابتداء مسلمان شدن کسي، به ولايت حضرت علي (ع) نيز اعتراف بگيرند؟!
ثانيا: اگر واقعا کسي به نبوت پيامبر صلي الله عليه و آله اعتراف کند، در حقيقت به همه آنچه که پيامبر مي آورد نيز اعتراف دارد از جمله اينها ولايت حضرت علي (ع) است که پيامبر بارها به آن اشاره کرده است و اگر آن شخص واقعا مسلمان باشد به ولايت حضرت علي نيز اقرار کرده است
ادامهو جناب ابن کثير دمشقي هم از قول ابن ماجه حديثي نقل ميکند که در ان نام اين شخص وجود دارد : البداية و النهاية ابن کثير ج 3 ص 285 … ابويعلي الموصلي /مسند ابي يعلي ج 5 ص 293 /جزء 6/ص458 : 2845 – حدثنا محمد بن خالد بن عبد الله الطحان ، حدثنا أبي ، حدثنا سعيد ، عن قتادة ، عن أنس… … ابن حجر عسقلاني در الاصابة : ابن حجر از او حديث نقل ميکند و احاديث او را موضوع نميداند : الاصابه في معرفة صحابه ج8 ص66 /الجز 3 ص 457 : وأسنده من طريق محمد بن خالد بن عبد الله الطحان عن أبيه عن أبي الجليل عن… … الاصابه في معرفة صحابه جزء 2 ص397 ….
شخصي که امام قزويني صاحب صحاح ستة و ابن حبان و ابن حجر عسقلاني و امام ثعلبي و … از او روايت نقل ميکنند و بر او خورده نميگرند چگونه فردي ضعيف است در نقل راويت ؟؟؟؟؟؟؟
2. علي ابن جابر : جالب اينجاست که وقتي جناب الباني به نام اين شخص ميرسد مگويد او را نميشناسد ! السلسلة الضعيفة والموضوعة الباني در توضيح حديث 4884السلسلة الضعيفة –
مختصرة تمام کساني که اين حديث را در کتابشنان اورده اند يا شخص را به نام همان علي ابن جابر نقل کرده اند : از جمله :تاريخ دمشق ابن عساكر، ج42، ص241 – متوفي قرن ششم تفسير امام ثعلبي، ج8، ص337 – متوفي قرن پنجم شواهد التنزيل حاكم حسكاني، ج2، ص223 -متوفي قرن پنجم … همچنين حاکم نيشابوري اين راوي رو به اسم علي ابن جابر مياورد در رديف راويان که اين نشان ميدهد ايشان شخص شناخته شده اي در بين محدثين بوده !!!! که جناب ابن حبان در کتاب رجالي خودالثقات نام ايشان را ميبرد علي ابن جابر الاودي من اهل الموصل يروي عن ابي نعيم… علي ابن جابر الاودي از اهالي موصل و ابونعيم از او روايت نقل ميکند الثقات ابن حبان جلد 8 ص474 ابن عساکر در کتاب خود نام او را به عنوان علي ابن جابر الجابري الموصلي مياورد : انبا ابونعيم … علي ابن جابر الجابري الموصلي …. در اينجا ابونعيم باز او روايت ميکند تاريخ مدينه دمشق -ابن عساکر-ج 30 ص 306 شمس الدين ذهبي در شرح حال ايشان ميگويد : علي ابن جابر الجابري الموصلي الذي لقيه ابونعيم … علي ابن جابر جابري موصلي کسي که ملاقات کرده ابونعيم را … سير اعلام النبلاء جلد 16 ص 134 … بله اين علي ابن جابر موصلي شناخته شده مورخين و محدثين بود که ابن اثير و حاکم و ثعلبي … اسم اين راوي را اينگونه نقل کرده اند.
حال چطور جناب الباني و شما راوي رو که جزء ثقات هست و ذهبي و ابن عساکر و امام ثعلبي و حاکم نيشابوري او را مشناسند و از او حديث نقل ميکنند را نميشناسد ؟؟؟؟؟؟ و ميگويد من او را نميشناسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و به همين دليل روايت رو رد ميکند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اين کار الباني وهابي بجز عناد و دشمني با روايات در شان علي ع چيز ديگري هست؟؟؟؟؟
سلامابتدا ببینیم خود حاکم چه میگوید بعد حرف البانی متعصب را نقد کنیم :
يا عبدَ اللهِ أتاني ملَكٌ فقال يا محمَّدُ وسلْ من أرسلنا من قبلِك من رُسلِنا علامَ بُعثوا قال قلتُ علامَ بُعثوا قال على وِلايتِك وولايةِ عليِّ بنِ أبي طالبٍ
الراوي: عبدالله بن مسعود المحدث: الحاكم – المصدر: معرفة علوم الحديث – الصفحة أو الرقم: 156
خلاصة حكم المحدث: تفرد به علي بن جابر عن محمد بن خالد عن محمد بن فضيل ولم نكتبه إلا عن ابن مظفر وهو عندنا حافظ ثقة مأمونبررسي سندي و رجالي اين حديث معرفة العلوم حاکم نيشابوري ص 96 : اولا حاکم نيشابوري به گفته شمس الدين ذهبي امام المحدثين بعد از نقل اين روايت ميگويد که اين روايت از محمد ابن مظفر نقل شده و ميگويد او نزد ما ثقه و مورد اطمينان هست.
ذهبي در شرح ابن مظفر مينويسد: الامام ابوالمظفر… و همچنين او را هم عصر و رفيق امام غزالي ميداند تاريخ الاسلام ذهبي ج 34 ص 312 و خطيب بغدادي در هنگام نقل حديث از اون به او لقب حافظ ميدهد !!!!! تاريخ بغداد ج 14 ص 321
اما وقتي الباني به اين حديث ميرسد ميگويد : اين حديث موضوع(ساختگي) است . 4884 – ( يا عبدالله ! أتاني ملك فقال : يا محمد ! (واسأل من أرسلنا قبلك من رسلنا) على ما بعثوا ؟ قال : قلت : على ما بعثوا ؟ قال : على ولايتك وولاية علي بن أبي طالب ) . السلسلة الضعيفة – مختصرة بعد تنها ايرادي که از اين حديث ميگرد وجود : 1.محمد ابن خالد ابن عبدالله الواسطي الطحان 2.علي ابن جابر
اما محمد ابن خالد
1.محمد ابن خالد ابن عبدالله الواسطي الطحان: و اما در مورد محمد ابن خالد ابن عبدالله او را از ديدگاه مورخان ضعيف ميداند !!!!!!
اين در صورتي هست که افرادي مانند ابن ماجه قزويني صاحب يکي از صحاح ستة و ابن حبان و …. از او حديث نقل کرده اند !!!!!!!!! صحيح ابن حبان ج 6 ص364 : 2637 – أخبرنا الحسن بن سفيان قال : حدثنا محمد بن خالد بن عبد الله الواسطي و جمعة بن عبد الله البلخي … قال شعيب الأرنؤوط : إسناده صحيح …. …
اقاي ابن حجر هيثمي از بزرگان محدثين اهل سنت هست در کتاب مجمع زوائد جلد 10 ص 93 باب جامع في التسبيح و التحميد و غيرهما ميگويد : وثقه ابن حبان در ضمن جناب ابن حبان ايشان رو در کتاب ثقات خود به عنوان شخصه ثقه مياورد: الثقات ابن حبان جلد 9 ص 90 … اين شخص اگر ضعيف هست و ثقه نيست در کتب صحاح ستة چه ميکند؟؟؟؟
سنن ابن ماجه قزويني ج1 ص539 /الجزء پنجم ص 280 : 1758 – حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْوَاسِطِىُّ حَدَّثَنَا أَبِى عَنْ عَطَاءِ بْنِ السَّائِبِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ رُخِّصَ لِلْكَبِيرِ الصَّائِمِ فِى الْمُبَاشَرَةِ وَكُرِهَ لِلشَّابِّ.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ در پاسخ به: Reply To: تکلیف ائمه بعد از امام حسین را روشن کنید #10670خدا میداند که قصد توهین ندارم ، اما شما که دنبال نسب هستید لطفا نسب ابوبکر و عمر را هم برای ما مشخص کنید :نسب عمر :
در تفسير طبري که ابن تيميه تفسير طبري از تفاسير مورد اعتماد مي داند،آمده:
غضب رسول الله يوما من الأيام .
پیامبر غضبناک شد و رفت بالاي منبر و فرمود: مردم خبر بدهم که خانواده هاي پست چه کساني هستند؟ بعد گفت : فلاني ميداني پدر تو کيست ؟ پدر تو اين کسي که ميگويي نيست و پدرت شخص ديگري بوده است.
پيامبر يکي يکي داشت همه را معرفي کرد که عمر ديد اگر به اين شکل پيش برود:
گر حکم شود که مست گيرند در شهر هر آنچه هست گيرند
آمد و افتاد پاي پيامبر را بوسيد
فقام إليه عمر فقبل رجله.
پاي پيامبر را عمر بوسيد
وقال يا رسول الله رضينا بالله ربا وبك نبيا وبالإسلام دينا وبالقرآن إماما فاعف عنا عفا الله عنك.
خلاصه اش اين است که پرده ها را بالا مزن و بيش از اين ما را رسوا مکن.
تفسير الطبري، ج7، ص81
البته روایات زیادی در مورد نسب عمر است که من برای اینکه عزیزان اهل سنت ناراحت شوند بقیه را نمی اورم .
نسب ابوبکر :
حدثنا محمد بن عَمْرِو بن خَالِدٍ الْحَرَّانِيُّ حدثني أبي ثنا بن لَهِيعَةَ عن أبي الأَسْوَدِ عن عُرْوَةَ قال أبو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ اسْمُهُ عبد اللَّهِ بن عُثْمَانَ بن عَامِرِ بن عَمْرِو بن كَعْبِ بن سَعْدِ بن تَيْمِ بن مُرَّةَ شَهِدَ بَدْرًا مع رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم وَأُمُّ أبي بَكْرٍ رضي اللَّهُ عنه أُمُّ الْخَيْرِ سَلْمَى بنتُ صَخْرِ بن عَامِرِ بن عَمْرِو بن كَعْبِ بن سَعْدِ بن تَيْمِ بن مُرَّةَ بن كَعْبِ بن لُؤَيِّ بن غَالِبِ بن فِهْرِ بن مَالِكٍ.
المعجم الكبير، ج 1 ص 51، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء – الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م.
رواه الطبراني وإسناده حسن.
مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9 ص 40، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي – القاهرة، بيروت – 1407هـ.
اين روايت ثابت ميکند که پدر ابوبکر با دختر برادر خود ازدواج کرده است که قطعا ازدواجي است حرام و غير شرعي و حتي در زمان جاهليت نيز چنين ازدواجهايي سابقه نداشته است.
تعدادي از بزرگان اهل سنت تصريح کردهاند که مادر ابوبکر دختر عموي او بوده است:
وأمه : أم الخير سلمى بنت صخر بن عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة بن كعب , وهي ابنة عم أبي بكر الصديق .
فتح الباب في الكنى والألقاب ، ج 1 ص 107، تحقيق : أبو قتيبة نظر محمد الفاريابي ، ناشر : مكتبة الكوثر – السعودية – الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1417هـ – 1996م.
قلت لابن داب من أم أبي بكر فقال أم الخير هذا اسمها وهي ابنة عم أبي بكر.
المصباح المضيء في كتاب النبي الأمي ورسله إلى ملوك الأرض من عربي وعجمي، ج 1 ص 32، تحقيق : محمد عظيم الدين ، ناشر : عالم الكتب – بيروت – 1405هـ.
شنبه، ۱۷ آبان ۱۳۹۳ در ۲:۵۰ ب.ظ در پاسخ به: Reply To: تکلیف ائمه بعد از امام حسین را روشن کنید #10669سلاماجر رسالت پیامبر را با این سخنانتان خوب میدهید .
بترسید از روزی که چشم در چشم پیامبر شوید و ادعای مسلمانی هم داشته باشید .
اما سوال من اینجاست که ایا درست است که وَإِنَّ اللَّهَ لَيُؤَيِّدُ هذا الدِّينَ بِالرَّجُلِ الْفَاجِرِ
صحيح البخاري، ج 3، ص 1114 و ج 4، ص 1540 و ج 6، ص 2436
خداي عالم دين اسلام را با يک مرد فاجر تاييد ميکند و گسترش ميدهد.
حال ميگويند عمر دين را گسترش داده است . در این روایت 2 نکته است1 : اسلام گسترش پیدا میکند . پس هیچ نقصی در اسلام نیست
2 : شخصی فاجر دین اسلام را گسترش میدهد .
و در تایید نيز احمد بن حنبل از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت ميكند:
إن الله تبارك وتعالى سيؤيد هذا الدين بأقوام لا خلاق لهم
خداوند تبارك و تعالى به زودي اين دين را توسط اقوامي كه فاقد هرگونه شايستگي هستند ياري ميرساند.
مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 45 ـ دقائق التفسير، ابن تيميه، ج 2، ص 143.
و در روايتي ديگر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم فرمودند:
إن الله عز وجل ليؤيد هذا الدين برجال ما هم من أهله.
خداوند عزوجل اين دين را توسط مرداني كه اهليت براي اين كار را ندارند تأييد خواهد نمود.
مجمع الزوائد، الهيثمي، ج 5، ص 302.
در منابع معتبر اهل سنت هم از قول رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کردهاند که فرموده است:
یکون بعدی أئمة لا یهتدون بهدای ولا یستنون بسنتی ، وسیقوم فیهم رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فی جُثمان أنس . قلت : کیف أصنع یا رسول الله ! إن أدرکت ذلک ؟ قال : تسمع وتطیع للأمیر وإن ضرب ظهرک وأخذ مالک فاسمع وأطع
صحیح مسلم: 20/6 ، کتاب الأمارة باب الأمر بلزوم الجماعة ح 51.پیشوایانى بعد از من خواهند آمد که نه از هدایتهاى من بهرهاى برده اند و نه به سنت من عمل مىکنند، و قلوب آنان همانا قلوب شیاطینى است که در درون جسم آدمى قرار گرفته باشد.
و شما این شیاطین را برای من مشخص نکردید ؟
در ضمن افراد فاجر هم برای ما معرفی میکنید ؟
سلام
آورده اید :
اگر معنی کلمه ی ولی فقط سرپرستی باشد شما در اذان می گویید اشهد ان علی ولی الله .
پس منظور شیعه اینست که حضرت علی سرپرست خداست ؟؟!!
جواب : قال أبو بكر : صلى الله عليه وسلم ، فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك ويطلب هذا ميراث امرأته من أبيها ، فقال أبو بكر: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم (ما نورث ما تركناه صدقة) فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً والله يعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق ، ثم توفي أبو بكر و صلى الله عليه وسلم وولي أبي بكر فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً والله يعلم إني لصادق بار راشد تابع للحق.
(صحیح مسلم،کتاب الجهاد،باب حکم الفی)
پس ابوبکر و عمر هم سرپرست خداوند هستند !!!
دوست عزیز مکتب شیعه بر این استدلالات ابکی که شما فکر میکنید پایه گذاری نشده است .
بهتر بود اصل كلام مرحوم شيخ صدوق را بياوريد تا مشخص شود ايشان چه مي گويند :
والمفوضة لعنهم الله قد وضعوا أخبارا وزادوا في الاذان ” محمد وآل محمد خير البرية ” مرتين ، وفي بعض رواياتهم بعد أشهد أن محمدا رسول الله ” أشهد أن عليا ولي الله ” مرتين ، ومنهم من روى بدل ذلك ” أشهد أن عليا أمير المؤمنين حقا ” مرتين ولا شك في أن عليا ولي الله وأنه أمير المؤمنين حقا وأن محمدا وآله صلوات الله عليهم خير البرية ، ولكن ليس ذلك في أصل الاذان ، وإنما ذكرت ذلك ليعرف بهذه الزيادة المتهمون بالتفويض ، المدلسون أنفسهم في جملتنا
مفوضه كه خدا ايشان را لعنت كند ، اخباري به دروغ آورده و در اذان چنين اضافه كردند كه محمد وآل محمد خير البريه اند ؛ و در بعضي از روايات آنها چنين آمده است كه بعد از اشهد ان محمدا رسول الله دو بار بگو اشهد ان عليا ولي الله …. و شكي نيست كه علي ولي الله است … اما در اصل اذان چنين نيست . و من اين را گفتم تا با اين زياده در روايات ، متهمان به تفويض را كه خود را در بين ما جا داده اند پيدا كنيم .
يعني مرحوم شيخ صدوق نيز مي فرمايند اين مطلب جزو اصل اذان نيست و كسي كه ادعا كند اين مطلب جزو اصل اذان است از مفوضه است و بدعت گذار . و ما نيز همين را مي گوييم . و همين تلاش هاي مرحوم شيخ صدوق بوده است كه اكنون در كتب ما چنين مطالبي يافت نمي شود .سلامعبدالله بن مسعود از نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل ميكند:
أتاني ملك، فقال: يا محمد! و اسئل من أرسلناك من قبلك من رسلنا علي ما بعثوا؟ قال قلت: علي ما بعثوا؟ قال: علي ولايتك و ولاية علي بن أبيطالب.
اي محمد! از پيامبران قبل از خودت سؤال كن كه بر چه چيزي مبعوث شدهاند؟ گفتم: بر چه چيزي مبعوث شدهاند؟ فرمود: بر ولايت تو و ولايت علي بن أبي طالب.
معرفة علوم الحديث، ج 1، ص 95، اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عبد الله الحاكم النيسابوري، الوفاة: 405، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1397هـ – 1977م، الطبعة: الثانية، تحقيق: السيد معظم حسين ـ الكشف والبيان (تفسير الثعلبي)، ج 8، ص 338، اسم المؤلف: أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم الثعلبي النيسابوري، الوفاة: 427 هـ – 1035م، دار النشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت – لبنان – 1422هـ-2002م ، الطبعة: الأولى ، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي ـ تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 241، اسم المؤلف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعي، الوفاة: 571، دار النشر: دار الفكر – بيروت – 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري ـ الجواهر الحسان في تفسير القرآن (تفسير الثعالبي)، ج 8، ص 338، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن محمد بن مخلوف الثعالبي، الوفاة: 875، دار النشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت ـ شواهد التنزيل حسكاني، ج 2، ص 223 و…
اين روايت خيلي صريحتر از بقيه روايات است. پس شهادت بر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام پس از شهادت بر رسالت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، چيز عبث و زائدي نيست. همان مطلبي را ما در اذان و اقامه خود ميگوئيم كه بزرگان شما در كتابهاي حديثي خود نقل كردهاند.
تلاش عمر بر تحريف آيه (السابقون الاولون) :
در اين آيه كريمه خداوند متعال مسلمانان را به سه دسته تقسم كرده است : 1 . پيشي گيرندگان مهاجر ؛ 2 . پيشي گيرندگان انصار ؛ 3 . كساني كه از كارهاي نيك آنها پيروي كنند .
اما از آن جايي كه خليفه دوم قائل به برتري قبيله قريش بر تمام قبائل بود و از طرفي پذيرفتن اين كه قرآن كريم از قبيله ديگري تمجيد كرده باشد ، براي او بسيار سخت وناگوار بود ؛ از اين رو با هوشياري و زيركي فوق العاده تلاش كرد كه اين آيه را تحريف نمايد .
طبق آن چه كه دانشمندان اهل سنت نوشتهاند ، جناب خليفه با حذف «واو» از جمله «والذين اتبعوهم» و صفت قرار دادن آن براي «المهاجرين» ، آيه را اين گونه تلاوت ميكردهاند:
والسابقون الأولون من المهاجرين والأنصار الذين اتبعوهم بإحسان .
حذف «واو» توسط خليفه چند نتيجه داشت :
الف : آيه شامل دو دسته از مسلمانان مي شود : 1 . پيشي گيرندگان مهاجر ؛2 . انصاري كه از مهاجرين پيروي ميكنند ! ، و قسم سومي وجود ندارد
ب : انصار اصالتاً فضيلتي ندارند و اگر فضيلتي هم باشد به خاطر پيروي آنها از مهاجرين است .
ج : رضايت از مهاجرين بدون قيد و شرط (لا بشرط) است ؛ ولي رضايت از انصار به شرط پيروي از اعمال نيك مهاجرين است (بشرط شيء) و تابعين (بقيه مسلمانان) هيچ بهرهاي از اين آيه نميبرند (بشرط لا ) .
در حقيقت با اين تحريف كوچك ، ميخواست به انصار بفهماند كه بر شما واجب است كه از مهاجرين پيروي كنيد ! .
در اين صورت معناي آيه اين ميشود كه خداوند از مهاجرين و كساني كه از مهاجرين پيروي ميكنند ، راضي است و آنان را به بهشت برين خواهد برد .
قاسم بن سلام در فضائل القرآن مينويسد :
… وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ ، فَقَالَ عُمَرُ : الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ ، فَقَالَ زَيْدٌ : أَمِيرُ المُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ ، فَقَالَ عُمَرُ : ائْتُونِي بِأُبَي بنِ كَعْبٍ ، فَسَأَلَهُ عَنْ ذالِكَ ؟ فَقَالَ أُبِيٌّ : وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ فَقَالَ عُمَرُ : نَعَمْ إِذَنْ ، فَنَعَمْ إِذَنْ ، نُتَابِعُ أُبَيَّاً .
عمر آيه را بگونه اي تلاوت كرد كه بين (الانصار) و (الذين) از حرف واو استفاده نكرد وآن را حذف كرد، زيد بن ثابت گفت: الذين را با واو بايد خواند، دو مرتبه عمر بدون واو خواند، زيد عقب نشيني كرد وگفت: گويا خليفه بهتر مي داند، عمر دستور داد تا ابي بن كعب را حاضر كنند، وقتي كه آمد از وي پرسيد جواب داد: (والذين اتبعوهم) يعني واو عطف دارد، عمر قبول كرد ودو بار هم تكرار كرد. وگفت: از ابي پيروي مي كنيم.
فضائل القرآن ، ج 2 ، ص 66 و تفسير الطبري ، ج 11 ، ص 8 و جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير) ، جلال الدين سيوطي ، ج 14 ، ص 8 و الدر المنثور ، سيوطي ، ج 4 ، ص 268 .
اما در مورد حزب اله و نقش ایران در منطقهخداوکیلی اگر همین حزب اله و ایران نبودند تا به حال اسمی از کشور فلسطین بود ؟
وقتی عربستان برای غزه کفن میفرستاد اما ایران و حزب اله اسلحه شما به عربستان افتخار میکردید یا ایران
آیا وقتی امارات و قطر و مصر به انها خیانت میکردند شما خوشحال بودید ؟
اگر ایران و حزب اله نبودن که شما باید به نتیانیاهو میگفتید اق دایی
و ابوبکر البغدادی هم که نه به شیعه رحم میکنه و نه سنی در لیست خلفای 12 گانه یتان در کنار اسم یزید می اوردید .
6) عـطـيـه از رجـال احمد بن حنبل است وواضح است كه احمدروايت نمى كند مگر از فرد مورد اعـتـمـاد, واحـمـد روايـت هـاى زيـادى از او نـقـل كـرده است , پس ادعاى اينكه احمد, عطيه را ضـعيف شمرده است دروغ محض است .
تقى سبكى مى گويد: واحمد خدااو را رحمت كند روايت نـمـى كرد مگر از فرد مورد اعتماد, مخالفين مايعنى ابن تيميه اين مطلب را به صراحت گفته اند.
ابن تيميه دركتابى كه در جواب بكرى پس از ده نوشته از او, تاليف كرده است مى گويد: كسانى از عـلماء حديث كه قائل به جرح وتعديل اند بر دونوع اند: بعضى از آنها جز از فرد مورد اعتماد روايت نمى كنند مانندمالك …واحمد بن حنبل .. .
واين سخن مخالفين ما را بس است جهت اينكه احمد جز از معتمدين روايت نمى كند ولذا معنى نداردكه او بر عطيه خدشه اى وارد كند . شفاء الاسقام ج10 ص 11.
7) سـبـط ابـن جوزى او را تاييد مى كند .
او به صراحت عطيه را مورداعتماد شمرده وتضعيف او را مـردود مـى دانـد, او ابـتـدا سخن پيامبر(ص ) خطاب به على (ع ): لا يحل لاحد ان يجنب فى هذا الـمسجدغيرى وغيرك , [براى كسى جز من وتو جايز نيست كه در اين مسجد جنب باشد], را نقل كرده سپس مى گويد: پس اگر بگويندعطيه ضعيف است وبراى ضعف حديث استدلال كنند كه تـرمـذى گـفـتـه اسـت : ايـن حديث را براى محمد بن اسماعيل بخارى خواندم ,يا او از من شنيد وخنديد.
جـواب ايـن است كه : عطيه عوفى از ابن عباس وصحابه روايت كرده ومورد اعتماد است واما قول ترمذى مبنى بر اينكه بخارى با شنيدن اين حديث خنديده است بخاطر اين سخن پيامبر(ص ) است : آن راحلال نمى دانم مگر بر فرد پاك , نه در حال حيض ونه در حال جنابت .
شافعى مى گويد: براى جنب جايز است كه از مسجد عبور كند وابوحنيفه مى گويد جايز نيست تا آنـكـه غـسل كند وحديث على حمل براين مى شود كه اين استثنا مخصوص او بوده , همانگونه كه مسائلى مخصوص پيامبر(ص ) بوده است .خلاصة عبقات الانوار ج1 ص 339.8) ادعـاى ابـن جـوزى بـر ايـنكه يحيى بن معين عطيه را تضعيف كرده است نيز مردود است زيرا دورى از ابن معين نقل كرده است كه عطيه مرد صالحى است .
حافظ ابن حجر در شرح حال عطيه چنين مى گويد: دورى از ابن معين نقل كرده است كه او مرد صالحى است . تهذيب التهذيب ج7 ص 225.
بنابراين آنچه ابن جوزى به يحيى بن معين نسبت داده صحيح نيست .
ابـن جـوزى نـسبت به حديث ثقلين بسيار جاهل است زيرا او خيال مى كند با ضعيف شدن عطيه , حـديـث ثـقـلـيـن نـيـز تـضـعـيـف مى شود,در حاليكه تاييد يا تضعيف او هيچ ضررى به حديث ثقلين نمى زند, زيرا حديثى را كه عطيه از ابو سعيد روايت كرده است ابوطفيل نيز از ابو سعيد نقل نـموده وابو طفيل از صحابه بشمارمى رود .
از آن گذشته درستى حديث ثقلين بسته به روايت ابو سـعيدنيست چه از راه عطيه باشد چه ابو طفيل .
اگر فرض كنيم كه روايت ابو سعيد از هر دو راه ضـعـيـف بـاشـد بـاز هم ضررى به حديث نمى رساند, به اين دليل كه حديث داراى راه ها وروايت هاى مختلف است . -
نویسندهنوشته ها
سلام
به واله تمامی حرفهایی که تو میزنی از روی مناظره سجودی و شریفی در مورد امام زمان است که در انجا اقای شریفی به تک تک این استدلالات ابکی جواب داده و قیافه سجودی و سرخ وسفید شدنش در انجا وقتی جوابها را میشنید دیدنی است .
سجودی در انجا جوابی برای شریفی نداشت و وقتی جواب را میگرفت چون حرفی نداشت سوال را عوض میکرد .
حالا شما حرفهای سجودی را برای من می اورید .
دوستان عزیز برای این که متوجه شوید حق و حقیقت چیست حتما مناظره را سرچ کنید تا بفهمید راه حق کجاست و باطل کیست . خداوند در قرآن ميفرمايد «بل اكثرهم يعلمون الحق فهم معرضون»
بسياري از كساني كه از حق رويگردان هستند ، حق را ميدانند .
علل و انگيزه چند چيز است :
ا. حقد و كينه دروني نسبت به حق و حقيقت و طرفداران و صاحبان آن
ب. ترس از رسوايي
ج . ترس از ازدست دادن فرصت هاي موجود كه با پذيرش حق از دست ميرود ( مثل حقوق هزار برابری معلمی سجودی )