پاسخ های ارسال شده در انجمن
-
نویسندهنوشته ها
-
بسم الله الرحمن الرحیم < اولا طفره رفتن و فرار شیوه شما است ن بنده ثانیا اگر کذاب نباشی وجوابم خوانده باشی پاسخ به حدیث عمر داده شد واز حضرت طبق همین حدیث هم توسلی به قبر و رسول دیده نشد جز تایید خواب ن عمل توسل ثالثا نظر چند عالم گرایش به متصوفه دلیل بر اهلسنت نمیشه وبنده نظرات ائمه اربعه و بزرگان اهلسنت راجع به تئسل به اموات دادم که رد کذب واعای شما بود ثالثا نظر ابن تیمیه راجع به رد بودن توسل به اموات داده شد وخوب است کتب ایشان را بخوانی وبحث کرامات واعجاز را لطفا با اساس توسل یکی نکن . بنده نظر امامان اهلسنت مذاهب اربعه ادم راجع به توسل به صاحبان قبور ن نظر ابن وهاب تا کذب نبافی که اهلسنت طرفدار توسل به صاحبان قبر هست واز بخاری ومسلم سند دادم تا نگی که انان سنی نبودند. اما نظر فتوای مصر چنانچه حرفت صحیح باشد ربطی به سنی نداره و اهلسنت از اساس توسل به اموات را قبول نداره پس کذب نباف.اما نظر ابن تیمیه بر کرامات ورخ دادن مسائل این چنینی بود ن توسل به اموات وخوب است سایر نظرات ابن تیمیه هم بخوانی.چرا از یک موضوع خاص استناد کلی میکنی؟اینکه فلان جا اتفاق عجیب افتاد وفلان معجزه یا کرامت اتفاق افتاد چه ربطی داره به اصل موضوع؟ خواب فلان شخص یازنده شدن فلان مرده یا پاسخ فلان مرده دلیل بر این است که اموت پاسخ می دهند؟بفهم جناب اگر رسول یا عیسی فرضا مرده ای به اذن خدا زنده کردنددلیل نمی شودکه بگیم پس مردگان بعد وفاتشان قبل قیامت همه زنده می شوند بلکه صحیح این است اساسا اموات بعد وفاتشان قبل قیامت زنده نمیشوند وارجاعشان جهن انجام تکلیف بندگی وغیره قطع میشود مگر در حالت استثنا وبرای اعجز واثبات قدرت حق تعالی .پس این قیاس ها و ارتباط دادن با اصل موضوع باطل است. اگر طبق کرامت واعجاز رسول جواب سلام یا سوال فلان نفر داد استباط میکنی که مثلا اگر سوال فقهی داشتی بری سر قبر فلان امامزاده شهید اون جواب سوالت میدهد؟یا دکتر حسابی جواب سوال فیزیکت می دهد چنانچه شهید شده باشد؟ واقعا شعور داری با این قیاس های باطل بجای اثبات اصل موضوع؟ وجناب ابن تیمیه بحث وقوع کرامات کردند نتوسل به اموات ونظر سایت فتوی مصر و هر سایتی که ضد عقاید اهلسنت باشد رد است خواه به ظاهر سنی باشند یا شیعه .باطل باطل است وفرقی نداره از طرف کی باشد ولطف کن بحث برادران اعتقادی خودتان که یک نمونه اش تصوف باطل در لباس اهلسنت هستند باعلما وفقهای مذاهب اربعه اهلسنت یکی نکن. ببینم جز چند حدیث مورد بحث کجا اصحاب وخلفا واهلسنت وتابعین گنبد ساختن وضریح وتوسل به رسول و برا بلتد شدن از زمین واستعنت در امور می گفتند یا علی؟ بفهم جناب اینقدر لجوج وعنود نباش وبازی با کلمات نکن
سه شنبه، ۲۱ بهمن ۱۳۹۳ در ۴:۴۹ ق.ظ در پاسخ به: آیا در روز غدیر خم هوا گرم بود؟ردیه بر مقاله ی فریبی با نام غدیر #22850بسم الله الرحمن الرحیم > سوال:مقاله اسلا تکس در باره وضع هوا چرا نوشته شد؟ غیر این است که پاسخ به عوام فریبی وهای وهوی وقیل وقال مراجع شما وخودتان درباره وضع هوا در غدیر واحساسی کردن وبازی با کلمات شما است؟ ثانیا جواب شبهات وسوالات بنده ندادید واینطفره رفتن ها سودی برای شما نداره جناب
بسم الله الرحمن الرحيم فكر نكنم كلااب تر و عوام فريبتر اؤ علماي خمس و سهم امام بگیر شیعه وجود داشته باشد. اولا جواب حدیث به اصلاح منزلت وثقلین اگر کور نباشید و چشمت باز کنی بالا داده شده ثانیا بجای این مغلطه بازیا وفرار وامثالهم دوتا جواب منطقی وصحیح به بحث اثبات امامت ولزوم حضور امام وبحث خلافت بدید.با دوتا حدیث ساده دادن وتفسیر نکردن واثبات منظورت کارت راه نمیفتد جناب . ظاهرا جنابعالی همچون مراجع شیعه دنبال فرار وطفره رفتن هستید به بهانه اینکه طرف مقابل دروغ گفته یا غیره . این حرفا و قیل و قال کردن ها نفعی به حال شما نداره. اما تنها چیزی که از بحث حدیث ثقلین اثبات نمیشود امامت است که با توجه به لزوم حضور ایشان بین ملت ها و هدایت افراد تناقض دارد. اما فرمودی که چرا جواب حدیث انت خلیفتی فی کل مومن را ندادم. یا خوابید یا خودتان به خواب زدید اگر چشمتان باز کنید در همان جواب بالا به این مسئله هم جواب داده شده بود که منظور از عترت و به تبع آن خلافتشان بعد رسول چی هست . سوال موسی برا رفتن چند روز به طور هارون را جانشین نهاد یا برای بعد وفاتش؟ قیاس به مسئله موسی و هارون که ربطی به بعد وفات ایشان ندارد ثانیا کسی نگفته اهلبیت در تضاد با قرآن است بلکه اگر خوانده باشید فرمودم که منظور رسول آن بوده که چون اهلبیت نزدیکترین افراد به رسول بودند که قطعا عایشه و حفصه و سایر ازواج هم جز آن هستند پس فهم بهتری نسبت به قرآن دارند. شعار اهلسنت هم همین است تمسک به قرآن و سنت رسول منتها به فهم و روش سلف صالح امت که در صدر آن اهلبیت رسول هستند . سوال اگر منظور شما از خلافت و جانشینی مقام خلافت دنیا باشد که طبق حرف خودت ابوبکر آن را غصب کرد و اهلسنت و اصحاب طرف ابوبکر رفتند به جای رفتن سراغ علی ؛ کدام امام جز علی و حسن و اندک زمانی رضا خلافت داشتند؟ بعد اینکه فرضا بنده دروغگو و همه حرف و استناد و برداشت شما از احادیث قبول ؛ خب جناب لطف کن جواب بده الان امام زمان شما کجاست که طبق حدیث که حضور ایشان را الزامی میکند برای تمسک اینجانب به ایشان که هدایتم کند و به بنده بفهماند فرضا قمه زنی که اختلاف شدید فقهی بین جناب خامنه ای و مکارم از یک طرف و جناب وحیدخراسانی و برخی علمای متقدم شما کدام صحیح است؟ لطفا طفره نرو و جواب بدید الان امام و خلیفه رسول کجاست تا ملت را هدایت کند؟ نگو که نایبانش و کتب احادیث هستند که بسی حرف تمسخر زده ای و جواب این شبهه ات را بالا داده ام. ضمنا فراموش نشود که جواب بحث خلافت و امامت و صحت و سقم احادیث در بالا ذکر شده منتها اگر مصداق فی قلوبهم زیغ باشید و پنبه در گوشتان فرو کرده باشید بله از دید شمابرنده شدید و شادی میکنید.
اسلام تکسصفحه نخست
مقالات
سوالات
ویدئو و صوت
تالار گفتمان
لینک به ما
تماس با ماخلافت حضرت علی علیه السلام
خانه › انجمن ها › جانشینی › خلافت حضرت علی علیه السلام
برچسب ها : خلافت حضرت علی علیه السلام
این موضوع شامل 5 پاسخ ، و دارای 2 کاربر است ، و آخرین بار توسط salman110 در 7 ساعت, 29 دقیقه پیش بروز شده است.
در حال نمایش 6 نوشته – 1 تا 6 (از کل 6)نویسنده
نوشته ها | اشتراک افزودن به علاقمندی ها
شنبه، ۲۰ دی ۱۳۹۳ در ۵:۴۷ ب.ظ #22738 پاسخsalman110
مشارکت کنندهبسم الله الرحمن الرحیم
باسلام .
رسول الله صلی الله علیه و آله در جاهای مختلف امام علی علیه السلام را به عنوان خلیفه انتخاب کرده اند مانند:
انت منی بمنزله هارون من موسی ..وأنت خلیفتی فی کل مؤمن من بعدی
السنة عمرو بن أبی عاصم الضحاک الشیبانی جلد 2 صفحه 565 دار النشر : المکتب الإسلامی – بیروت – 1400 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق:الالبانی
رسول خدا ص فرمود: ای علی،تو در نزد من به منزله هارون در نزد موسی هستی…. و تو خلیفه بعد از من بر تمام مومنین هستی.
البانی هم ذیل این روایت گفته: روایت حسن استعکس کتاب را نیز ببینیم:
http://s6.uplod.ir/i/00507/njqai3giucv5.jpg
خب طبق نص صریح رسول الله صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام خلیفه ی ایشان بوده است .
اما مخالف میگوید این خلافت فقط در جنگ تبوک بوده است.این شبهه خیلی کودکانه است و نشان از بی اطلاعی ایشان دارد .
جواب این شبهه را با حدیث دیگری از رسول الله صلی الله علیه و آله پاسخ میدهیم که فرمودند اهلبیت و قرآن پس از وفات من خلیفه ی من هستند:
قال رسولُ اللهِ إني تارِكٌ فيكم الخَلِيفَتَيْنِ من بَعْدِي كتابَ اللهِ وعِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وإنهما لن يَتَفَرَّقا حتى يَرِدَا عَلَىَّ الحَوْضَ
الراوي:زيد بن ثابت المحدث: الالبانی – المصدر:تخريج كتاب السنة – الصفحة أو الرقم: 754
خلاصة حكم المحدث: صحيحلینک از سایت معتبر اهلسنت:
http://www.dorar.net/h/01b8b97554971935ffc486c43a9fe4ce
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:همانا در میان شما بعد از خودم دو خلیفه میگذارم کتاب الله و اهل بیتم و این دو از هم جدا نمیشوند تا در حوض بر من وارد شوند.
خب پس شیخ البانی بخاری دوران شما هم تصحیح کرده است .
بنابراین این شبهه که حضرت علی علیه السلام فقط در جنگ تبوک خلیفه بوده رد میشود .
پس ثابت شداهلبیت بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه و آله نیز خلیفه هستند .
خب با وجود سخن صریح پیامبر صلی الله علیه و آله مبنی بر خلافت حضرت علی علیه السلام چرا از دستور رسول الله صلی الله علیه و آله اطاعت نکردید؟
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
یکشنبه، ۱۹ بهمن ۱۳۹۳ در ۳:۴۰ ب.ظ #22818 پاسخnoor.haq
مشارکت کنندهبسم الله الرحمن الرحیم.
اما بعد:جناب سلمان حدیثی دادی«إني تارک فيکم الثقلين کتاب الله وعترتي، ما إن تمسکتم بهما لن تضلوا أبدا» من از ميان شما ميروم در حالي که دو يادگار گرانبها براي شما به جاي ميگذارم. کتاب خدا (قرآن) و عترتم (خاندان رسول) مادام که به اين هر دو چنگ زنيد هيچ گاه گمراه نميشويد.
اگر به ادلة عقلي ضرورت امامت که در آنها فلسفه وجودي امام را تفسير قرآن و بيان احکام الهي و حقايق ديني مراجع شیعه عنوان کردهاند توجه کنيد و حديث ثقلين را در کنار آنها بگذاريد، به تفسير شيعه از اين حديث ميرسيد و آن اينکه قرآن به تنهايي براي هدايت و راهنمايي انسان به سوي سعادت و کمال کافي نيست و ضرورتاً نياز به مفسران معصوم و منصوب از سوي خدا دارد و پيامبر صلي الله عليه وآله سلم در اين حديث خواسته است تا آن مفسران معصوم را – که عترت او هستند – معرفي کند. به عبارت ديگر بعد از پيامبر صلي الله عليه وآله سلم، مردم بايد تفسير صحيح قرآن را از زبان عترت او – که بنا به ادعاي شيعه همان امامان دوازده گانهاند – بشنوند، در غير اين صورت به گمراهي و ضلالت خواهند افتاد:
«مقارن نمودن اهل بيت و قرآن کريم در لزوم تمسک به آنها و اينکه اين دو هرگز از يکديگر جدا نميشوند، نشانگر آن است که هيچ يک از اين دو به تنهايي کافي نيست، کساني که ميگفتند: «کتاب خدا ما را بس است» سخت در اشتباه بودند، هم خود و هم مردم را فريب ميدادند».[2[
حال سخن ما اين است که اگر اين تفسير از حديث ثقلين درست باشد، نتيجة منطقي آن، ضلالت و گمراهي قطعي همة انسانها در عصر غيبت و محروميت ميلياردها انسانِ بيگناه از هدايت و سعادت خواهد بود. چرا که امکان عملي تمسک به عترت پيامبر صلي الله عليه وآله سلم در فهم و تفسير قرآن منتفي شده است و مردم يا خودشان در آيات قرآن تدبر ميکنند و با اتکا به عقل خود، به فهمي بشري (و لذا ناقص، ناخالص و خطاآلود) از دين ميرسند و يا از عالمان و فقيهان (که آنها نيز فهمي بشري از دين دارند) تقليد ميکنند. پس با اين حساب همة آنها گمراهند و تا ظهور امام معصوم راهي به سوي هدايت و سعادت وجود ندارد. آيا چنين سخني پذيرفتني است؟ تنها راهي که براي شيعه ميماند اين است که بگويد: هر چند عترت رسول اکرم صلي الله عليه وآله سلم اکنون حاضر نيستند، اما تعاليم آنها در قالب احاديث و روايات به ما رسيده است و اين تعاليم، خلاء وجودي آنها را پر ميکند. ما در بند قبل و تحت عنوان «ناکارآمدي تئوري امامت در عصر حاضر» نشان داديم که اگر قايل به ضرورت وجود امامان معصوم پس از پيامبر صلي الله عليه وآله سلم آنهم با ادلهاي که قبلاً از قول متکلمان شيعه آورديم – باشيم، هيچگاه نميتوانيم تعاليم به جاي مانده از امامان را پرکنندة خلاء وجودي آنها بدانيم. در اينجا نيز ميافزاييم که اگر تفسير شيعه از حديث ثقلين – که متکي به ادلة ضرورت امامت است – درست باشد، لازمة منطقي آن وجود و حضور امامان معصوم در همة اعصار است و غيبت امام معصوم با اين تفسير سازگار نيست و توسل به تعاليم به جاي مانده از امامان معصوم نيز مشکلي را حل نميکند.
به نظر ما اگر قبول کنيم که پيامبر صلي الله عليه وآله سلم به زبان مردم سخن ميگويد و عرف گفتاري مردم را رعايت ميکند، بايد بپذيريم که منظور آن حضرت از حديث ثقلين اين بوده که چون اهل بيت و خاندان من از همة مردم به من نزديکترند و بيشتر از ديگران در معرض تعاليم من قرار دارند، معارف قرآني و احکام الهي را بيشتر و بهتر از ديگران ميدانند. لذا مردم بايد حتي الامکان سعي کنند از علم آنها استفاده کنند و از محضرشان درس دين بياموزند. خصوصاً اگر توجه کنيم که حديث ثقلين به دو صورت آمده است، در يکي: «کتاب الله و سنتي»، و در ديگري «کتاب الله و عترتي» و اين دو منافاتي با هم ندارند بلکه همديگر را کامل ميکنند. توضيح اينکه حديث ثقلين در اصل حاوي عبارت: «کتاب الله و سنتي» بوده و پيامبر صلي الله عليه وآله سلم در اين حديث گفته است که بعد از من بايد به کتاب خدا و سنت من رجوع کنيد و به اين دو ريسمان الهي چنگ زنيد تا گمراه نشويد. لکن از آنجا که خاندان آن حضرت از ديگران به او نزديکتر بودند، با سنت او بيشتر از ديگران آشنايي داشتند، لذا پيامبر صلي الله عليه وآله سلم در موارد ديگري همين حديث را با عبارت: «کتاب الله و عترتي» بيان نمودهاند. حال اگر قائل شويم که اولاً منظور پيامبر صلي الله عليه وآله سلم از واژة «عترتي» افراد خاصي (مثلاً امامان دوازده گانة شيعه) است و ثانياً رجوع مردم به اين افراد خاص، براي فهم درست دين و برخورداري از نعمت هدايت و رسيدن به سعادت آخرت، ضرورت دارد، در اين صورت با همان نقدهايي مواجه ميشويم که پيش از اين در بررسي ادلة ضرورت امامت مطرح شد. در تفسيري که ما از حديث ثقلين ارائه داديم، نه سخن از ضرورت رجوع به عترت پيامبر وجود دارد و نه علم عالمان ديگر نفي ميشود. قول به ضرورت، به دليل محذورات عقلي قابل قبول نيست و نفي رجوع به عالمانِ ديگر نيز خلاف قواعد منطق است؛ زيرا اثبات شيء نفي ما عدا نميکند. به عبارت ديگر معناي سخن پيامبر صلي الله عليه وآله سلم اين نيست که اگر به عالمان ديگر رجوع کنيد، حتماً گمراه ميشويد و هرگز راهي به هدايت و سعادت نخواهيد برد. در قياس استنثنايي، نفي مقدم، نفي تالي را نتيجه نميدهد. سخن پيامبر بيش از اين نيست که اگر به عترت من رجوع کنيد هرگز گمراه نميشويد آيا اگر مقدم (رجوع به عترت) را نفي کنيم، نتيجة آن نفي تالي (و به عبارتي ديگر گمراهي قطعي و حتمي) خواهد بود؟ پاسخ اين سؤال بر طبق قواعد منطق منفي است. اگر سخن پيامبر صلي الله عليه وآله سلم را عرفي تلقي کنيم خواهيم ديد که استنتاج عصمتِ عترت از حديث ثقلين نيز از استحکام لازم منطقي برخوردار نيست. شيعه براي اثبات عصمت عترت با تمسک به حديث ثقلين چنين استدلال ميکند:
«امر رسول خدا صلي الله عليه وآله سلم مبني بر تمسک به قرآن و عترت بطور يکسان و در کنار يکديگر نشانگر آن است که: همانگونه که قرآن کريم از خطا و اشتباه مصون است … عترت پاک رسول خدا صلي الله عليه وآله سلم نيز از خطا و اشتباه و بطريق اولي از گناه معصوم و مبرا هستند».[3[
اما ظاهر کلام پيامبر چنين نيست که اين دو همسنگ هستند. آنچه از ظاهر اين سخن فهميده ميشود اين است که اگر به هر دو (قرآن و عترت) رجوع کنيد هرگز گمراه نميشويد. اگر منظور پيامبر صلي الله عليه وآله سلم از حديث مذکور، هم رديف و همسنگ بودنِ قرآن و عترت بود، دو لازمة عقلي و منطقي داشت:
1. در چنين فرضي، ضرورتي نداشت که بگويد به هر دو (قرآن و عترت) رجوع کنيد تا هدايت شويد بلکه بايستي ميگفت: به هر يک از اين دو رجوع کنيد هدايت ميشويد. البته اگر مباني شيعه را بپذيريم، در چنين فرضي پيامبر صلي الله عليه وآله سلم بايستي ميگفت که به جاي رجوع به قرآن، به عترت من رجوع کنيد؛ زيرا از نظر شيعه، ما، انسان هاي غيرمعصوم، تفسير قرآن را – آنچنانکه بايد و شايد – نميدانيم و از فهم بسياري از آيات قرآن عاجزيم و لذا نياز ضروري به تفسير امامان معصوم از اين کتاب آسماني داريم. به عبارت ديگر با پذيرش مباني شيعه، اگر امام معصوم (که مفسر حقيقي قرآن است) در ميان باشد، رجوع مستقيم مردم به قرآن و تدبر در آيات آن، نه تنها ضرورتي ندارد بلکه کاري عبث و بيهوده و حتي ممنوع خواهد بود. فراموش نکنيد که از نظر شيعه امامان معصوم، «قرآن ناطق» هستند و وقتي «قرآن ناطق» در ميان باشد آيا رجوع به «قرآنِ صامت» (به دليل عجز مطلق غيرمعصوم از فهم درست بعضي از آيات و احتمال خطا در فهم آيات ديگر) کاري عبث و بيهوده و لذا خلاف نخواهد بود؟
2. اگر منظور پيامبر صلي الله عليه وآله سلم از حديث ثقلين، همسنگ بودنِ قرآن و عترت و در نتيجه «عصمتِ عترت» بود، لازم ميآمد که مصاديقِ «عترت» را با صراحت و شفافيت تمام، نام برده و تک تک آن را به مردم معرفي کند. اما چرا آن حضرت چنين کاري نکرد؟ مگر بنا به ادعاي شيعه مردم از تشخيص وجود ملکة «عصمت» در يک شخص، عاجز نيستند و مگر شيعه نميگويد که معصوم را بايد معصوم به مردم معرفي کند، پس چرا پيامبر از معرفي صريح امامان معصوم (با ذکر نام و کنيه) دريغ کرد؟ تذکر اين نکته را ضروري ميدانم که حتي يک حديث معتبر که در آن پيامبر صلي الله عليه وآله سلم افرادي را به عنوان «امامان معصوم» نام برده باشد وجود ندارد و احاديث مورد استنادِ عالمان شيعه، همگي جعلي و بياعتبارند؛ زيرا در سلسلة راويان آنها افرادي وجود دارد که نه تنها از نظر اهل سنت اعتباري ندارند، بلکه حتي از نظر عالمان بزرگ شيعه نيز اطمينان به آنها نيست.
از اينها گذشته فرض کنيم که در ميان خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله سلم، عالمان و مفسران بزرگي وجود داشته باشند که مستقيماً از محضر ايشان استفاده کرده و قرآن را از ديگران بيشتر و بهتر ميفهمند و اگر چه معصوم نيستند، اما عالماني با تقوا و فقيهاني خدا ترس هستند. حال اگر پيامبر صلي الله عليه وآله سلم به مردم بگويد که علاوه بر رجوع به قرآن و تدبر در آيات آن، به اين عالمان هم رجوع کنيد و از علم آنها بهره ببريد تا هرگز گمراه نشويد، کدام محذور عقلي پيش ميآيد؟ خواهيد گفت عالمان و فقيهان، معصوم نيستند و ممکن است در فهم دين خطا کنند. پس نميتوان گفت که با رجوع به آنها (حتي اگر علمشان را از پيامبر صلي الله عليه وآله سلم گرفته باشند) هرگز گمراه نميشويم.
ميگوييم: اولاً بايد درک خود را از هدايت و گمراهي تصحيح کنيد. هدايت يعني قرار گرفتن در مسير تلاش صادقانه و خالصانه براي يافتن حق و تسليم شدن در برابر همان حقي که يافتهايم (هر چند ممکن است در تشخيص حقيقت اشتباه کرده باشيم، اما تا هنگامي که در حدّ توان بشري تلاش صادقانه و خالصانه کردهايم، همين باعث جلب رضايت خدا و تقرب به مقام ربوبي و رسيدن به اجر اخروي خواهد شد و هدايت نيز جز اين نيست) و کدام راه بهتر از درس آموزي از مکتب اصحابي که محضر پيامبر را درک کرده و حقايق ديني را از او آموختهاند. (خصوصاً اگر از بين خاندان آن حضرت بوده و بهرة بيشتري از معارف او برده باشند)؟ بنابراين انسان مومني که در قرآن تدبر ميکند و به تفکر و تعمّق در آيات آن ميپردازد و براي فهم بهتر قرآن، از انديشهها و يافتههاي بزرگان معروف (خصوصاً اصحاب خاص پيامبر و خاندان او) هم استفاده ميکند و قصد و نيت او هم خالص است، به چنين کسي هرگز نميتوان «گمراه» گفت، اگر چه ميدانيم که به دليل معصوم نبودن و محدوديتهاي بشري که دارد ممکن است اشتباهاتي هم داشته باشد. آنچه انسان را از مسير هدايت منحرف ميکند و به وادي ضلالت و گمراهي ميکشاند، عنادِ آگاهانه با حق (به خاطر هواي نفس، ملاحظات دنيوي و …) است. ثانياً عالمان شيعه معتقدند که امامان معصوم در احاديث متعددي مردم را در عصر غيبت، به فقيهان ارجاع داده و آنها را حجت خود بر مردم معرفي کرده و هدايت انسانها را در گرو پيروي از آنها دانستهاند. کاري به صحت و سقم اين مدعا نداريم. ميپرسيم آيا ميتوان از همين احاديث نتيجه گرفت که فقيهان معصومند؟ مسلماً پاسخ اين سوال منفي است. حال اگر چنين است چرا از توصية پيامبر به پيروي از «عترت» نتيجه ميگيريد که عترت پيامبر حتماً بايد معصوم باشد؟ ميبينيم که اگر درک خود را از هدايت و ضلالت تصحيح کنيم، در توصية پيامبر مبني بر تمسک به عترت (به معناي عالمان و مفسران و فقيهان از خاندان مبارکش) و اينکه اين تمسک مانع گمراهي مردم ميشود (حتي اگر خطاهايي هم در اين ميان رخ دهد) هيچ مشکلي و محذور عقلي پيش نخواهد آمد و چون چنين است، نميتوان حديث ثقلين را دليل قاطع و محکمي بر عصمت عترت (و اطلاق ضروري اين لفظ به افرادي خاص) گرفت. حديث مذکور ضرورتاً چنين نتيجهاي نميدهد زيرا با فرض عدم عصمت عترت هم سازگار ميافتد (به شرط اينکه سخن پيامبر را عرفي بفهميم و درک خود را از هدايت و ضلالت نيز تصحيح کنيم). ثالثاً اگر گمراهي را به معناي خطاي در فهم دين و تشخيص حقيقت بگيريم، مجبوريم اعتراف کنيم که ما هميشه گمراهيم و هرگز روي هدايت را نخواهيم ديد، حتي اگر به عترتي که بنا به ادعاي شيعه معصوم است رجوع کنيم. چرا که هر چند بنا به فرض، عترت پيامبر معصوم است اما انسانهاي ديگر غيرمعصومند و ممکن است در فهم کلام معصوم و حفظ و نگهداري و انتقال آن به ديگران دچار خطا شوند و لذا سخن پيامبر صلي الله عليه وآله سلم در حديث ثقلين (که اگر به قرآن و عترت رجوع کنيد هرگز گمراه نميشويد) حتي با فرض عصمت عترت، خلاف واقع از آب در ميآيد. به خدا پناه ببريم از تحليلهايي که نتيجة نهايي آنها خلاف واقع بودنِ سخن پيامبر است.———————————————
]1[لازمست به اين نکته مهم اشاره شود که لفظ حديث ثقلين با اين الفاظي که شيعه ذکر مي کنند صحيح نيست، بلکه لفظ صحيح آن چنانکه در کتاب صحيح مسلم آمده است، بصورت زير مي باشد:
زيد بن ارقم ميگويد: روزي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در مكان بنام خم، بين مكه ومدينه بلند شد وبراي ما سخنراني نمود خدارا حمد وثنا گفت ونصيحت كرد وتذكر داد سپس فرمود: « أَلَا أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِيَ رَسُولُ رَبِّي فَأُجِيبَ، أَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ وَأَهْلُ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي». يعني: اي مردم! من بشرم وبزودي قاصد پروردگارم مي آيد ومن آنرا اجابت ميكنم. من در ميان شما دو چيزي گرانبها باقي ميگذارم: اولي كتاب خدا است كه در آن هدايت ونور است، كتاب خدا را بگيريد وبه آن چنگ بزنيد پس مردم را به كتاب خدا تشويق نمود, سپس فرمود: و اهل بيتم، شما را در مورد اهل بيتم سفارش ميكنم، شما را درمورد اهل بيتم سفارش ميكنم، شما را در مورد اهل بيتم سفارش ميكنم.
حصين به او گفت: اي زيد! اهل بيت او چه كساني هستند؟ آيا همسران وي از اهل بيتش نيستند؟
فرمود: همسرانش از اهل بيت او هستند اما اهل بيت او كساني هستند كه بعد از او صدقه برآنها حرام است.
گفت: آنها چه كساني هستند؟
گفت: آنها فرزندان علي، عقيل، فرزندان جعفر وفرزندان عباس اند.
گفت: صدقه برهمه اينها حرام است؟
گفت: بله . صحيح مسلم كتاب فضائل الصحابه ـ شماره (36) و در سنن بيهقي و مسند احمد نيز همه با اين لفظ آمده اند.
بنابراين در اين حديث که صحيح مي باشد، قسمت «ما إن تمسکتم بهما لن تضلوا أبدا : مادام که به اين هر دو چنگ زنيد هيچ گاه گمراه نميشويد» در آن وارد نشده است. و جالب اينکه شيعه براي اثبات عقيده خود بيشتر به اين قسمت حديث نياز دارد! درحاليکه چنين لفظي صحت ندارد و تنها در روايات ضعيف شيعه وارد شده است که قابل حجت نيستند.
مثلا با لفظ : « إني تارك فيكم الثقلين أحدهما كتاب الله تبارك وتعالى سبب طرفه بيد الله وطرفه بأيديكم وعترتي أهل بيتي وإنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض» آمده که اين حديث ضعيف است و در سند آن شخصي غالي بنام ” هارون بن سعد” است. مراجعه کنيد به: “الضعفاء الكبير” (4/362) عقيلي. و “الكامل في الضعفاء” (7/203) ابن عدي. حتي بعضي از علما گفته اند: اين لفظ اصلا حديث نيست! و ساختگي مي باشد.
یکشنبه، ۱۹ بهمن ۱۳۹۳ در ۱۱:۰۲ ب.ظ #22832 پاسخsalman110
مشارکت کنندهالسلام علیکم.
برادر عزیز لطفا انشا ننویس…و فقط جواب سوال را بده زیرا منحرف کردن بحث.معنای فرار میدهد.
اما شما گفتی طبق تفسیر شیعه معنای خدیث ثقلین این است که قران همیسه نیاز مند مفسر معصوم است….بله صد در صد درست است….اما این تنها نتیجه از حدیث ثقلین نیست بلکه امامت نیز اثبات میشود….
ثانیا شما چرا به حدیث.انت خلیفتی فی کل مومن که در متن من امده جپاب ندادید?????
ثالثا در حدیث ثقلین نیز لفظ خلیفتین امده است:
ﻗﺎﻝ ﺭﺳﻮﻝُ ﺍﻟﻠﻪِ
ﺇﻧﻲ ﺗﺎﺭِﻙٌ ﻓﻴﻜﻢ
ﺍﻟﺨَﻠِﻴﻔَﺘَﻴْﻦِ ﻣﻦ
ﺑَﻌْﺪِﻱ ﻛﺘﺎﺏَ ﺍﻟﻠﻪِ
ﻭﻋِﺘْﺮَﺗِﻲ ﺃَﻫْﻞَ
ﺑَﻴْﺘِﻲ ﻭﺇﻧﻬﻤﺎ ﻟﻦ
ﻳَﺘَﻔَﺮَّﻗﺎ ﺣﺘﻰ ﻳَﺮِﺩَﺍ
ﻋَﻠَﻰَّ ﺍﻟﺤَﻮْﺽَ
ﺍﻟﺮﺍﻭﻱ : ﺯﻳﺪ ﺑﻦ
ﺛﺎﺑﺖ ﺍﻟﻤﺤﺪﺙ :
ﺍﻻﻟﺒﺎﻧﯽ –
ﺍﻟﻤﺼﺪﺭ : ﺗﺨﺮﻳﺞ
ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻟﺴﻨﺔ –
ﺍﻟﺼﻔﺤﺔ ﺃﻭ
ﺍﻟﺮﻗﻢ : 754
ﺧﻼﺻﺔ ﺣﻜﻢ
ﺍﻟﻤﺤﺪﺙ : ﺻﺤﻴﺢ
ﻟﯿﻨﮏ ﺍﺯ ﺳﺎﯾﺖ
ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺍﻫﻠﺴﻨﺖ :http://
http://www.dorar.net/
486c43a9fe4ceﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ
ﻋﻠﯿﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ
ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : ﻫﻤﺎﻧﺎ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺷﻤﺎ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﻭ
ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ
ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ
ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺘﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ
ﺩﻭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ
ﻧﻤﯿﺸﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ
ﺣﻮﺽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﻧﺪ .
ﺧﺐ ﭘﺲ ﺷﯿﺦ
ﺍﻟﺒﺎﻧﯽ ﺑﺨﺎﺭﯼ
ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ
ﺗﺼﺤﯿﺢ ﮐﺮﺩﻩ
ﺍﺳﺖ .دوباره سوالم را که به ان جواب ندادید میپرسم:
پیامبر فرمودند پس از وفات من اهلبیتم خلیفه ی من هستند پس چرا شما سراغ ابوبکر رفتید???????
رابعا چرا دروغ میگویید????
شما گفتید لفظ تمسک به اهلبیت برای گمراه نشدن فقط در روایات ضعیف امده است?!!!!!!!
در حالی که البانی همین لفظ را تصحیح میکند!!!!!
ﺃﻳُّﻬﺎ ﺍﻟﻨَّﺎﺱُ ! ﺇﻧِّﻲ ﻗﺪ ﺗﺮﻛﺖُ ﻓﻴﻜﻢ ﻣﺎ ﺇﻥ ﺃﺧﺬﺗﻢ ﺑﻪ
ﻟﻦ ﺗﻀِﻠُّﻮﺍ ، ﻛﺘﺎﺏَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭﻋﺘﺮﺗﻲ ﺃﻫﻞَ ﺑﻴﺘﻲ: ﺟﺎﺑﺮ ﺑﻦ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻤﺤﺪﺙ : ﺍﻷﻟﺒﺎﻧﻲ – ﺍﻟﻤﺼﺪﺭ :
ﺍﻟﺴﻠﺴﻠﺔ ﺍﻟﺼﺤﻴﺤﺔ – ﺍﻟﺼﻔﺤﺔ ﺃﻭ ﺍﻟﺮﻗﻢ : 1761
ﺧﻼﺻﺔ ﺣﻜﻢ ﺍﻟﻤﺤﺪﺙ : ﺻﺤﻴﺢ ﺑﻤﺠﻤﻮﻉ ﻃﺮﻗﻪلینک تصحیح البانی از سایت معتبر درر السنیه:
http://www.dorar.net/h/d64c14bcc991df9e30c1dcee27b613fd
پس این لفظ نیز صحیح است!!!!!
چرا برای به کرسی نشاندن حرفتان دروغ و اکاذیب میگویید????
یا از دروغتان همین جا عذر خواهی کنید یا دیگر با شما بحث نمیکنم…..زیرا با دروغگو بحثی ندارم.
والسلام علیکم
دوشنبه، ۲۰ بهمن ۱۳۹۳ در ۸:۱۳ ق.ظ #22834 پاسخnoor.haq
مشارکت کنندهسم الله الرحمن الرحیم . جناب سلمان ؛ظاهرا جنابعالی همچون مراجع شیعه دنبال فرار وطفره رفتن هستید به بهانه اینکه طرف مقابل دروغ گفته یا غیره . این حرفا و قیل و قال کردن ها نفعی به حال شما نداره. اما تنها چیزی که از بحث حدیث ثقلین اثبات نمیشود امامت است که با توجه به لزوم حضور ایشان بین ملت ها و هدایت افراد تناقض دارد. اما فرمودی که چرا جواب حدیث انت خلیفتی فی کل مومن را ندادم. یا خوابید یا خودتان به خواب زدید اگر چشمتان باز کنید در همان جواب بالا به این مسئله هم جواب داده شده بود که منظور از عترت و به تبع آن خلافتشان بعد رسول چی هست . سوال موسی برا رفتن چند روز به طور هارون را جانشین نهاد یا برای بعد وفاتش؟ قیاس به مسئله موسی و هارون که ربطی به بعد وفات ایشان ندارد ثانیا کسی نگفته اهلبیت در تضاد با قرآن است بلکه اگر خوانده باشید فرمودم که منظور رسول آن بوده که چون اهلبیت نزدیکترین افراد به رسول بودند که قطعا عایشه و حفصه و سایر ازواج هم جز آن هستند پس فهم بهتری نسبت به قرآن دارند. شعار اهلسنت هم همین است تمسک به قرآن و سنت رسول منتها به فهم و روش سلف صالح امت که در صدر آن اهلبیت رسول هستند . سوال اگر منظور شما از خلافت و جانشینی مقام خلافت دنیا باشد که طبق حرف خودت ابوبکر آن را غصب کرد و اهلسنت و اصحاب طرف ابوبکر رفتند به جای رفتن سراغ علی ؛ کدام امام جز علی و حسن و اندک زمانی رضا خلافت داشتند؟ بعد اینکه فرضا بنده دروغگو و همه حرف و استناد و برداشت شما از احادیث قبول ؛ خب جناب لطف کن جواب بده الان امام زمان شما کجاست که طبق حدیث که حضور ایشان را الزامی میکند برای تمسک اینجانب به ایشان که هدایتم کند و به بنده بفهماند فرضا قمه زنی که اختلاف شدید فقهی بین جناب خامنه ای و مکارم از یک طرف و جناب وحیدخراسانی و برخی علمای متقدم شما کدام صحیح است؟ لطفا طفره نرو و جواب بدید الان امام و خلیفه رسول کجاست تا ملت را هدایت کند؟ نگو که نایبانش و کتب احادیث هستند که بسی حرف تمسخر زده ای و جواب این شبهه ات را بالا داده ام. ضمنا فراموش نشود که جواب بحث خلافت و امامت و صحت و سقم احادیث در بالا ذکر شده منتها اگر مصداق فی قلوبهم زیغ باشید و پنبه در گوشتان فرو کرده باشید بله از دید شمابرنده شدید و شادی میکنید
دوشنبه، ۲۰ بهمن ۱۳۹۳ در ۸:۱۴ ق.ظ #22835 پاسخnoor.haq
مشارکت کنندهشيعه براي اثبات عصمت عترت با تمسک به حديث ثقلين چنين استدلال ميکند:
«امر رسول خدا صلي الله عليه وآله سلم مبني بر تمسک به قرآن و عترت بطور يکسان و در کنار يکديگر نشانگر آن است که: همانگونه که قرآن کريم از خطا و اشتباه مصون است … عترت پاک رسول خدا صلي الله عليه وآله سلم نيز از خطا و اشتباه و بطريق اولي از گناه معصوم و مبرا هستند».[3[
اما ظاهر کلام پيامبر چنين نيست که اين دو همسنگ هستند. آنچه از ظاهر اين سخن فهميده ميشود اين است که اگر به هر دو (قرآن و عترت) رجوع کنيد هرگز گمراه نميشويد. اگر منظور پيامبر صلي الله عليه وآله سلم از حديث مذکور، هم رديف و همسنگ بودنِ قرآن و عترت بود، دو لازمة عقلي و منطقي داشت:
1. در چنين فرضي، ضرورتي نداشت که بگويد به هر دو (قرآن و عترت) رجوع کنيد تا هدايت شويد بلکه بايستي ميگفت: به هر يک از اين دو رجوع کنيد هدايت ميشويد. البته اگر مباني شيعه را بپذيريم، در چنين فرضي پيامبر صلي الله عليه وآله سلم بايستي ميگفت که به جاي رجوع به قرآن، به عترت من رجوع کنيد؛ زيرا از نظر شيعه، ما، انسان هاي غيرمعصوم، تفسير قرآن را – آنچنانکه بايد و شايد – نميدانيم و از فهم بسياري از آيات قرآن عاجزيم و لذا نياز ضروري به تفسير امامان معصوم از اين کتاب آسماني داريم. به عبارت ديگر با پذيرش مباني شيعه، اگر امام معصوم (که مفسر حقيقي قرآن است) در ميان باشد، رجوع مستقيم مردم به قرآن و تدبر در آيات آن، نه تنها ضرورتي ندارد بلکه کاري عبث و بيهوده و حتي ممنوع خواهد بود. فراموش نکنيد که از نظر شيعه امامان معصوم، «قرآن ناطق» هستند و وقتي «قرآن ناطق» در ميان باشد آيا رجوع به «قرآنِ صامت» (به دليل عجز مطلق غيرمعصوم از فهم درست بعضي از آيات و احتمال خطا در فهم آيات ديگر) کاري عبث و بيهوده و لذا خلاف نخواهد بود؟
2. اگر منظور پيامبر صلي الله عليه وآله سلم از حديث ثقلين، همسنگ بودنِ قرآن و عترت و در نتيجه «عصمتِ عترت» بود، لازم ميآمد که مصاديقِ «عترت» را با صراحت و شفافيت تمام، نام برده و تک تک آن را به مردم معرفي کند. اما چرا آن حضرت چنين کاري نکرد؟ مگر بنا به ادعاي شيعه مردم از تشخيص وجود ملکة «عصمت» در يک شخص، عاجز نيستند و مگر شيعه نميگويد که معصوم را بايد معصوم به مردم معرفي کند، پس چرا پيامبر از معرفي صريح امامان معصوم (با ذکر نام و کنيه) دريغ کرد؟ تذکر اين نکته را ضروري ميدانم که حتي يک حديث معتبر که در آن پيامبر صلي الله عليه وآله سلم افرادي را به عنوان «امامان معصوم» نام برده باشد وجود ندارد و احاديث مورد استنادِ عالمان شيعه، همگي جعلي و بياعتبارند؛ زيرا در سلسلة راويان آنها افرادي وجود دارد که نه تنها از نظر اهل سنت اعتباري ندارند، بلکه حتي از نظر عالمان بزرگ شيعه نيز اطمينان به آنها نيست.
از اينها گذشته فرض کنيم که در ميان خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله سلم، عالمان و مفسران بزرگي وجود داشته باشند که مستقيماً از محضر ايشان استفاده کرده و قرآن را از ديگران بيشتر و بهتر ميفهمند و اگر چه معصوم نيستند، اما عالماني با تقوا و فقيهاني خدا ترس هستند. حال اگر پيامبر صلي الله عليه وآله سلم به مردم بگويد که علاوه بر رجوع به قرآن و تدبر در آيات آن، به اين عالمان هم رجوع کنيد و از علم آنها بهره ببريد تا هرگز گمراه نشويد، کدام محذور عقلي پيش ميآيد؟ خواهيد گفت عالمان و فقيهان، معصوم نيستند و ممکن است در فهم دين خطا کنند. پس نميتوان گفت که با رجوع به آنها (حتي اگر علمشان را از پيامبر صلي الله عليه وآله سلم گرفته باشند) هرگز گمراه نميشويم.
ميگوييم: اولاً بايد درک خود را از هدايت و گمراهي تصحيح کنيد. هدايت يعني قرار گرفتن در مسير تلاش صادقانه و خالصانه براي يافتن حق و تسليم شدن در برابر همان حقي که يافتهايم (هر چند ممکن است در تشخيص حقيقت اشتباه کرده باشيم، اما تا هنگامي که در حدّ توان بشري تلاش صادقانه و خالصانه کردهايم، همين باعث جلب رضايت خدا و تقرب به مقام ربوبي و رسيدن به اجر اخروي خواهد شد و هدايت نيز جز اين نيست) و کدام راه بهتر از درس آموزي از مکتب اصحابي که محضر پيامبر را درک کرده و حقايق ديني را از او آموختهاند. (خصوصاً اگر از بين خاندان آن حضرت بوده و بهرة بيشتري از معارف او برده باشند)؟ بنابراين انسان مومني که در قرآن تدبر ميکند و به تفکر و تعمّق در آيات آن ميپردازد و براي فهم بهتر قرآن، از انديشهها و يافتههاي بزرگان معروف (خصوصاً اصحاب خاص پيامبر و خاندان او) هم استفاده ميکند و قصد و نيت او هم خالص است، به چنين کسي هرگز نميتوان «گمراه» گفت، اگر چه ميدانيم که به دليل معصوم نبودن و محدوديتهاي بشري که دارد ممکن است اشتباهاتي هم داشته باشد. آنچه انسان را از مسير هدايت منحرف ميکند و به وادي ضلالت و گمراهي ميکشاند، عنادِ آگاهانه با حق (به خاطر هواي نفس، ملاحظات دنيوي و …) است. ثانياً عالمان شيعه معتقدند که امامان معصوم در احاديث متعددي مردم را در عصر غيبت، به فقيهان ارجاع داده و آنها را حجت خود بر مردم معرفي کرده و هدايت انسانها را در گرو پيروي از آنها دانستهاند. کاري به صحت و سقم اين مدعا نداريم. ميپرسيم آيا ميتوان از همين احاديث نتيجه گرفت که فقيهان معصومند؟ مسلماً پاسخ اين سوال منفي است. حال اگر چنين است چرا از توصية پيامبر به پيروي از «عترت» نتيجه ميگيريد که عترت پيامبر حتماً بايد معصوم باشد؟ ميبينيم که اگر درک خود را از هدايت و ضلالت تصحيح کنيم، در توصية پيامبر مبني بر تمسک به عترت (به معناي عالمان و مفسران و فقيهان از خاندان مبارکش) و اينکه اين تمسک مانع گمراهي مردم ميشود (حتي اگر خطاهايي هم در اين ميان رخ دهد) هيچ مشکلي و محذور عقلي پيش نخواهد آمد و چون چنين است، نميتوان حديث ثقلين را دليل قاطع و محکمي بر عصمت عترت (و اطلاق ضروري اين لفظ به افرادي خاص) گرفت. حديث مذکور ضرورتاً چنين نتيجهاي نميدهد زيرا با فرض عدم عصمت عترت هم سازگار ميافتد (به شرط اينکه سخن پيامبر را عرفي بفهميم و درک خود را از هدايت و ضلالت نيز تصحيح کنيم). ثالثاً اگر گمراهي را به معناي خطاي در فهم دين و تشخيص حقيقت بگيريم، مجبوريم اعتراف کنيم که ما هميشه گمراهيم و هرگز روي هدايت را نخواهيم ديد، حتي اگر به عترتي که بنا به ادعاي شيعه معصوم است رجوع کنيم. چرا که هر چند بنا به فرض، عترت پيامبر معصوم است اما انسانهاي ديگر غيرمعصومند و ممکن است در فهم کلام معصوم و حفظ و نگهداري و انتقال آن به ديگران دچار خطا شوند و لذا سخن پيامبر صلي الله عليه وآله سلم در حديث ثقلين (که اگر به قرآن و عترت رجوع کنيد هرگز گمراه نميشويد) حتي با فرض عصمت عترت، خلاف واقع از آب در ميآيد. به خدا پناه ببريم از تحليلهايي که نتيجة نهايي آنها خلاف واقع بودنِ سخن پيامبر است.
فرمودی: در صورت عدم عذر خواهی شما ثابت میشه که مشمول ایه شریفه ی :: ﺧَﺘَﻢَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻋَﻠﻲ ﻗُﻠُﻮﺑِﻬِﻢْ ﻭَ ﻋَﻠﻲ ﺳَﻤْﻌِﻬِﻢْ ﻭَ
ﻋَﻠﻲ ﺃَﺑْﺼﺎﺭِﻫِﻢْ ﻏِﺸﺎﻭَﺓٌ ﻭَ ﻟَﻬُﻢْ ﻋَﺬﺍﺏٌ ﻋَﻈﻴﻢ **میشوید که در اینصورت ادامه ی بحث با شما غیر ممکن است…زیرا بحث با دروغگو فایده ندارد. جواب: والله مشخص است که شما ومراجعتان بیشتر شامل این ایه شریفه هستید وکذب وتقیه وفرار وخلط مبحث کردن جزء لاینفک مذهبتان است.حكم التوسل
السؤال
ما حكم الذي يتوسل بالنبي صلى الله عليه وسلم، أو بالصالحين بعده؟ وهل هذه المسألة محل خلاف بين العلماء؟الجواب
الصحيح من أقوال العلماء: أنه لا يجوز التوسل بالنبي صلى الله عليه وسلم، ولا بأحد من الصالحين إلى الله عز وجل، فلا يجوز أن تقول مثلاً: اللهم إني أسألك بنبيك صلى الله عليه وسلم، أو اللهم إني أسألك بجاه نبيك صلى الله عليه وسلم، أو اللهم إني أسألك بفلان، أن تغفر أو ما أشبه ذلك، هذا لا يجوز(سلمان العوده اجزء259ص29) التوسل بجاه النبي صلى الله عليه وسلم وحكمه
السؤال: ما معنى التوسل بجاه النبي صلى الله عليه وسلم؟ وما حكمه؟ وما هي الأشياء التي يجوز أن يتوسل بالنبي صلى الله عليه وسلم بها؟ الجواب: التوسل بالجاه بدعة لم يشرعه الرسول صلى الله عليه وسلم، ولم يفعله أحد من السلف، كونه يقول: يا ربي! أسألك بجاه محمد صلى الله عليه وسلم أو أسألك بجاه نبينا صلى الله عليه وسلم فإن جاهه عند الله عظيم فيسأل به، هذا بدعة ما شرعت لنا، ولم يفعله أحد ممن يهتدى به من أهل الهدى، وإنما فعله الخلوف الذين ضلوا طريق الهداية، وأصبحوا يتخبطون في أمور لا يدرون أمشروعة هي أم لا، ويأخذ بعضهم عن بعض.
ذلك أن السؤال بالجاه كما إذا سألت الله بصلاته وبصومه وبإيمانه فأي صلة بينك وبين هذا؟! بخلاف ما إذا قلت: اللهم إني أسألك بأني أتبع محمداً صلى الله عليه وسلم، وأسألك بأني أؤمن به.
فهذا مشروع؛ لأن هذا إيمانك، وهذا عملك، والتوسل بعمل الإنسان مشروع إذا كان خالصاً لله جل وعلا، كما جاءت الأحاديث في ذلك.
وأما الأمور التي يجوز التوسل بها فهي بدعائه إذا كان حياً حاضراً يسمع ذلك، فتسأله أن يدعو لك، فهذا من التوسل الجائز.(کتاب التوحیدالجزء117ص17) يتوسل بالنبي صلى الله عليه وسلم بعد موته من غير أن يكون النبي صلى الله عليه وسلم داعياً له، ولا شافعاً فيه فقد علمنا أن عمر وأكابر الصحابة لم يروا هذا مشروعاً بعد مماته كما كان يشرع في حياته(التوسل انواعه واحکامه الجزء1ص88) وَقَالَ أَحْمَدُ وَغَيْرُهُ: فِي قَوْلِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: “أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ” 3: الِاسْتِعَاذَةُ لَا تَكُونُ بِمَخْلُوقٍ، قَالَ إبْرَاهِيمُ الْحَرْبِيُّ4: الدُّعَاءُ عِنْدَ قَبْرٍ مَعْرُوفٍ5 التِّرْيَاقُ الْمُجَرَّبُ. وَقَالَ شَيْخُنَا: قَصْدُهُ لِلدُّعَاءِ عِنْدَهُ رَجَاءَ الْإِجَابَةِ بِدْعَةٌ لَا قُرْبَةٌ بِاتِّفَاقِ الْأَئِمَّةِ، وَقَالَ أَيْضًا: يحرم بلا نزاع بين الأئمة6.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
[تصحيح الفروع للمرداوي]
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
__________
1 أي: التوسل بالدعاء منه، كما كان الصحابة رضي الله عنهم يتوسلون بدعاء النبي صلى الله عليه وسلم في حياته، وتوسل عمر بدعاء العباس رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا بَعْدَ وَفَاةِ النَّبِيِّ صَلَّى الله عليه وسلم، وتوسل معاوية بدعاء يزيد الجرشي رضي الله عنه.
2 في الأصل وهامش “س”: “وجعله”.
3 أخرجه مسلم “2708” “54”، من حديث خولة بنت حكيم السلمية، ونحوه في البخاري “3371” عن ابن العباس.
4 هو الإمام الحافظ، شيخ الإسلام، أبو إسحاق، إبراهيم بن إسحاق بن إبراهيم البغدادي الحربي، صاحب التصانيف له: “غريب الحديث”. “ت 285 هـ”. “سير أعلام النبلاء” 13/356.
5 هو: علم الزهد، بركة العصر، أبو محفوظ، معروف بن فيروز الكرخي، كان مجاب الدعوة. “ت 200 هـ”. الأعلام 7/269.
6 وهو الصواب؛ إذ كيف يكون قبر أحد من الأموات ترياقا ودواء للأحياء؟! وذلك مما لم يرد به كتاب ولا سنة، ولا فعله أحد من الصحابة والتابعين، ولا استحسنه أحد من أئمة المسلمين الذين يقتدى بهم، بل الثابت هو النهي عن حكم التوسل بالأنبياء والصالحين وما وجه الخلاف في ذلكالسؤال
في الأسبوع الماضي نشرت إحدى المجلات الإسلامية مقالاً لأحد كتابها جاء فيه تحت عنوان قضية التوسل قالوا: أما قضية التوسل بالرسول صلى الله عليه وعلى آله وسلم والأنبياء والملائكة والصالحين من عباد الله فقد ذكر الأستاذ البنا أن هذا من الأمور الخلافية بين الأئمة وأنه خلاف في كيفية الدعاء وليس من مسائل العقيدة، وليس الإمام البنا هو أول من قال بذلك، بل قال به محمد بن عبد الوهاب نفسه كما نقل في مجموع فتاويه، حيث قال في المسألة العاشرة قوله في الاستسقاء: لا بأس بالتوسل بالصالحين، وقول أحمد: يتوسل بالنبي خاصة مع قولهم: إنه لا يستغاث بمخلوق.الخلاف في المسألة ظاهر يمكنك أن تراجعه في بحث التوسل في الموسوعة الفقهية الكويتية في الجزء الرابع عشر، وبهذا يتضح لنا سلامة ما قاله الشيخ البنا وأنا شخصياً أميل إلى ترجيح عدم التوسل بذات النبي والصالحين وأتبنى رأي شيخ الإسلام ابن تيمية في ذلك.
ما رأيك يا شيخ؟الجواب
التوسل بالصالحين الذي ذكره الشيخ محمد بن عبد الوهاب وغيره من الفقهاء ظاهره التوسل بذواتهم والتوسل بدعائهم وهذا ظاهر غير مراد، مرادهم التوسل بالصالحين -أي: بدعائهم- كما فعل عمر رضي الله عنه حين قال: [اللهم إنا كنا نتوسل إليك بنبينا صلى الله عليه وسلم فتسقينا، وإنا نتوسل إليك بعم نبينا فاسقنا قم يا عباس فادعو الله] ولو كان التوسل بالنبي صلى الله عليه وعلى آله وسلم جائزاً هل يمكن أن يعدل عمر ومعه الصحابة عن التوسل بالرسول إلى التوسل بـ العباس؟ لا يمكن أبداً.
ثم التوسل بذواتهم وبجاههم ما فائدته؟ ليس سبباً لإجابة الدعاء، التوسل أصله التوصل، أي: أن نتخذ من هذا الذي توسلنا به ما يوصلنا إلى مقصودنا، وذات النبي أو جاهه ليس لنا فيه منفعة، فكل ما ورد من كلام العلماء المعروفين بالتوسل بالنبي صلى الله عليه وعلى آله وسلم فمرادهم التوسل بالإيمان به أو التوسل بدعائه إن كان حياً، وكذلك التوسل بالصالحين يعني: التوسل بدعائهم، هذا هو الصحيح.
وسبحان الله! كيف يصر بعض الناس على أن يقول: هذا جائز ويورد عليه هذه المشتبهات وعنده توسل جائز ما فيه إشكال ويعدل عنه، لولا أنها فتنة، لماذا لا يقول: ربنا إننا آمنا فاغفر لنا كما يقول المؤمنون، لكن بعض الناس مغرم بإثارة المسائل الخلافية.
أما هل هو عقيدة أو حكم فرعي؟ فهذه المسألة الخلاف فيها لفظي.
المهم أنه هل يجوز أم لا يجوز؟ والذي نرى أنه لا يجوز أن نتوسل بالنبي صلى الله عليه وعلى آله وسلم بذاته أو بجاهه، وإنما نتوسل بالإيمان به واتباعه.(لقاء الباب المفتوح الجزء216 ص24) 61 – حكم الصلاة خلف من يتوسل بالنبي صلى الله عليه وسلم
س: يسأل أخونا ويقول: ما رأيكم في الصلاة خلف إمام يتوسل بالنبي؛ كأن يدعو في آخر الدعاء بقوله: بحرمة النبي أحمد؟ هل تجوز الصلاة خلفه أم لا؟ وهل علينا إعادة الصلاة التي صليناها خلفه؟ وقد سألت عالما عندنا، فأفتى بأنه جائز التوسل بالنبي؛ لأن النبي كان يتوسل بحمزة، وعمر بن الخطاب توسل بعم النبي العباس، أفتونا في هذا بارك الله فيكم (1) ؟
ج: التوسل بحرمة النبي صلى الله عليه وسلم، أو بجاه النبي أو بحق النبي صلى الله عليه وسلم، أو بحق الأنبياء أو بجاه الأنبياء هذا بدعة عند أهل العلم، عند جمهور أهل العلم بدعة لا يجوز؛ لأن الله ما شرعه لنا، والتوسل عبادة، فلا يجوز أن يفعل إلا ما شرعه الله سبحانه وتعالى، فلا يجوز أن يقال: أسألك بحق فلان، أو بجاه فلان، أو بذات فلان، لا النبي صلى الله عليه وسلم ولا غيره. وإنما يتوسل العبد بأسماء الله وصفاته،
__________
(1) السؤال التاسع من الشريط رقم (147) .الفتوی شیخ بن باز الجزء12ص118 لا شك أن جملة: يا رسول الله أو يا حبيب الله -صلى الله عليه وسلم- جملة نداء، والنداء إنما يكون حقيقة لمن هو قادر على السماع ليجيب، والنبي -صلى الله عليه وسلم- ميت لا يسمع نداءنا ولا يجيب مناديه، وما قاله هذا الرجل لا يخلو إما أن يريد به الاستغاثة بالنبي -صلى الله عليه وسلم- وهذا من الشرك الأكبر، لأن الدعاء عبادة وهي لا تصرف إلا لله -عز وجل-، قال تعالى: “وما خلقت الجن والإنس إلا ليعبدون” [الذاريات: 56] ، وقال: “وقضى ربك ألا تعبدوا إلا إياه” [الإسراء: 23] ، وإما أنه يتوسل بالنبي -صلى الله عليه وسلم- أي يتوسل بجاهه -صلى الله عليه وسلم- أو بحقه أو بذاته، مثل أن يقول الإنسان: يا رسول الله اشفع لي عند ربك، أو أدعُ الله لي بكذا وكذا فهذا بدعة ومن وسائل الشرك ولا يجوز فعله معه -صلى الله عليه وسلم- ولا مع غيره؛ لأن النبي -صلى الله عليه وسلم- ميت لا يسمع كلامنا، وفي قصة استسقاء عمر -رضي الله عنه- بعم النبي -صلى الله عليه وسلم- العباس -رضي الله عنه- خير دليل على ذلك، إذ لو كان ذلك مشروعاً لتوجه عمر -رضي الله عنه- إلى قبر النبي -صلى الله عليه وسلم- واستشفع به، ولكنه لم يفعل وأخبر أن الناس كانوا يستسقون بالنبي -صلى الله عليه وسلم- في حياته، وبعد مماته -صلى الله عليه وسلم- استسقوا بحي يسمع الكلام، وطلبوا منه أن يدعو الله لهم انظر ما رواه البخاري (1010) من حديث أنس -رضي الله عنه-.
وقد تكون هذه الكلمة جارية مجرى العادة ويغلب على المرء قولها دون أن يقصد من ورائها شيئاً، وهذا خطأ ينبغي على المرء تركه وتجنبه؛ لما فيه من التشبه بفعل من يخشى عليه من الشرك أو البدعة، والله أعلم. فتاوی واستشارات الیوم الجزء3 ص65
577 – وإذا كان كذلك فمعلوم أنه إذا ثبت عن عثمان بن حنيف أو غيره أنه جعل من المشروع المستحب أن يتوسل بالنبي صلى الله عليه وسلم بعد موته من غير أن يكون النبي صلى الله عليه وسلم داعياً له ولا شافعاً فيه، فقد علمنا أن عمر وأكابر الصحابة لم يروا هذا مشروعاً بعد مماته، كما كان يشرع في حياته، بل كانوا في الاستسقاء في حياته يتوسلون به، فلما مات لم يتوسلوا. قاعده جلیله فی التوسل والوسیله الجزء1ص228 ز امام ابوحنیفه میگوید: «لا ینبغی لأحد أن یدعوا الله إلا به ، وأکره أن یقول بمعاقد العز من عرشک ، أو بحق خلقک» برای کسی شایسته نیست خداوند را بجز با خود او (اسمها، صفات و همان روشی که مشروع قرار داده) بخواند و مکروه می دانم که بگوید از تو میخواهم به تکیهگاههای عزتِ عرشت یا بحق مخلوقاتت..[ التوسل والوسیلة ص82 , و نگاه کنید به: شرح الفقه الأکبرص198[حدیثی که توسل ام المومنین عایشه رضی الله عنها ذکر فرمودید. باید یادآورشد که اهل قبور( ازشیعه وصوفیان) عادت دارند برای اثبات عقایدشرک آلود خود به آیات متشابهات وروایات موضوع یا خواب و داستان و غیره استناد کنند؛هیچگاه نتوانستید حتی یک آیه صریح و یک حدیث سالم برای توجیه شرکیات خودتان ذکر کنید و هرگز هم نخواهید توانست و حدیث فوق که ذکرشد هرچند ربطی به توسل ندارد و صراحتا نیامده که عایشه فرموده باشد جهت آمدن باران بروید و سقف را باز کنید؛ مگر باز شدن یانشدن سقف در توسل و باران و شنیدن رسول و اموات نقش دارد؟ یعنی اگر سقف سوراخ نمیشد رسول نمیشنید و باران نمی آمد؟ عایشه نمیتوانست بگوید طلب باران از رسول کنید و ملت را به زحمت نیندازند جهت سوراخ کردن سقف؟ اگرطلب باران از اموات صحیح بود پس چرا ملت سمت عایشه رفتند و مستقیم سراغ قبر رسول نرفتند؟ ملت نمیدانستند که توسل به صاحبان قبور جایز است؟ نمیشد ملت در خانه بنشینند و از همان جا بدون سوراخ کردن سقف دعا کنند؟ ملت نمیدانستند به استسقا بروند؟یعنی به محض باز شدن سوراخ سقف فورا باران آمد و دعا و روزه و استسقا قبلش نبود؟ بعد برای اتمام باران سقف را بستند تاباران قطع شود؟آیا ملت قبلش برای دعا روزه و استسقا و طلب باران نرفتند ؟ فرضا سند حدیث صحیح باشد گرچه که نیست بازم ابدا حجت نخواهد بود،اهلسنت عقاید خود را از قرآن کریم و سنت رسول الله(گفتار و اعمال و عقاید) ایشان میگیرند ن از آراء و اجتهادصحابه که معصوم از خطا و گناه نبوده اند و در کتب معتبر و حتی قرآن بارها شده که از نظرات و اعمال اشتباه آنان یادشده. و آراء اجتهادی صحابی که اجماع نظر اصحاب و فقها بر آن نباشد ملزم به پیروی و قبول آن نمی باشیم. ثانیا پیرو سوالت که مرتب تکرار میکنی آیا عایشه با توسلش مشرک شد یا خیر؟ اما جوابت: ابدا و هرگز، اولا لفظ حدیث صریح نیست که عایشه ملت را دستور به سوراخ کردن سقف دهد صرفا جهت نزول باران و بحث توسل به رسول وثانیا اعمال و گفتار عایشه در طول مدت حیاتشان با این عمل در تناقض است و اگر چنین بود احادیث صحیح بیشتری مبنی بر توسل های پیاپی عایشه و دعوت ایشان به ملت جهت توسل به قبر رسول و ایشان برای رفع حاجات و مشکلاتشان ، ثالثا فرضا عایشه چنین دستوری داده باشد قیاس کار عایشه بخاطر اجتهادش و نیت پاکش با اجتهاد باطل و نیت بد مراجع شما جهت سوق افراد به بارگاههای و نفع تیلیاردی هزاران بار تفاوت است. یوسف علیه السلام برای آزاد شدن از زندان از فرعون کمک خواست وخدا بر زندان شدنش افزود و شما برای آزادشدن ورفع حاجت به امامان یا سران مملکت متوسل میشید(سوتفاهم نشود که توسل انواع دارد وباید تفکیک شود)، کار یوسف یا ادعای خدایی خورشید از طرف ابراهیم یامشت موسی در قتل قبطی و یا کارهای انبیا و اولیا را با کار شرکی و نیت دار خودتان قیاس نکنید. مثل دختری هستید که از راه بد بچه دار شده و بعد با زبان درازی ادعا دارد وهمچون مریم مقدس بدون لمس بشری بچه دار شده . به قول جناب مولانا: کار پاکان را قیاس از خود مگیر / گرچه باشد در نبشتن شیر و شیر . گرچه قیاس در فقه آزاد است و در عقاید باطل ، اما شما شیعیان مهمترین اصول اعتقادی خود را با قیاس اثبات میکنید و بر قیاس بر فقه ایراد میگیرید. مثلا چون یحیی در کودکی رسول شد که نشده پس امام زمان ما هم در کودکی امام شده ؛یا چون فلان پیامبر فلان انجام داد پس امامان ما هم میتوانند و امثال این قیاس های باطل اعتقادی. ضمنا در جایی از ابن حبان و بزرگان ما نقل میکنید و کسانی که مدنظر شما سخن گفته اند با القاب و عناوین بلند خطابشان میکنید تا نشان دهید اینان بزرگان ما و کلامشان در حد کلام خلفا و اصحاب و حتی رسول نزد ما است اما هرگاه از نظر و سخن آنان راضی نباشید به فحاشی و هتاکی و جسارت به ام المومنین و خلفا و اصحاب و بزرگان ما آنان را بد و تحقیر و بی سواد و غیره نشان میدهید گرچه همین روش در سرکوب مخالفان خود در عرصه سیاست و دنیا و دینی مثل علما و سرانتان در پیش گرفته اید و راه بجایی نبرده اید. لازم به ذکر است اگر قرار باشد کسی خساف و متهور و فحاش و لعان وتهمت زن و فریبکار باشد قطعا شما و سران اعتقادی مذهبتان هستندو کتب شما از شرک و خرافات و فحاشی ها الی ما شاء الله مملو است ن بزرگان ما که همچون ابن حبان بزرگوار باشد
شنبه، ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ در ۷:۰۳ ب.ظ #22801 پاسخnoor.haq
مشارکت کنندهشیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در کتاب “الرد علی البکری” (ص 68) گفته: « وما روی عن عائشة رضی الله عنها من فتح الکوة من قبره إلی السماء لینزل المطر لیس بصحیح ولا یثبت إسناده.. ومما یبین کذب هذا أنه فی مدة حیاة عائشة لم یکن للبیت کوة بل کان بعضه باقیا کما کان علی عهد النبی صلی الله علیه وسلم بعضه مسقوف وبعضه مکشوف وکانت الشمس تنزل فیه کما ثبت فی الصحیحین عنها أن النبی صلی الله علیه وسلم کان یصلی العصر والشمس فی حجرتها لم یظهر الفئ بعد، ولم تزل الحجرة کذلک حتی زاد الولید بن عبد الملک فی المسجد فی إمارته لما زاد الحجر فی مسجد الرسول صلی الله علیه وسلم . . ومن حینئذ دخلت الحجرة النبویة فی المسجد ثم إنه بنی حول حجرة عائشة التی فیها القبر جدار عال وبعد ذلک جعلت الکوة لینزل منها من ینزل إذا احتیج إلی ذلک لأجل کنس أو تنظیف . وأما وجود الکوة فی حیاة عائشة فکذب بین ولو صح ذلک لکان حجة ودلیلا علی أن القوم لم یکونوا یقسمون علی الله بمخلوق ولا یتوسلون فی دعائهم بمیت ولا یسألون الله به وإنما فتحو علی القبر لتنزل الرحمة علیه ولم یکن هناک دعاء یقسمون به علیه فأین هذا من هذا ؟ ..».
«و آنچه که از عایشه رضی الله عنها روایت شده که (گفته باشد) دریچه ای از (سقف) قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم به سوی آسمان باز کنید تا باران ببارد، صحیح نیست و اسناد آن ثابت نشده است.. و آنچه که دروغ بودن این داستان را روشن می کند اینست که در مدت زمان حیات عایشه، آن خانه (حجره عایشه که قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز در آنجا بود) هیچ دریچه و سوراخی نداشته، بلکه قسمتی از آن خانه همچنان بمانند عهد پیامبر صلی الله علیه وسلم باقی مانده بود که (بمانند سابق) قسمتی از سقف آن پوشیده و قسمتی باز بوده است بگونه ایکه نور خورشید به داخل حجره می تابید؛ چنانکه در صحیحین (بخاری و مسلم) از عایشه روایت شده که پیامبر صلی الله علیه وسلم زمانی نماز عصر را می خواندند که نور خورشید داخل حجره او میشد و سایه (دیوار آن از حجره اش) بالا نرفته بود. بعد از آن، حجره همواره برهمان شکل بود تا آنکه ولید بن عبد الملک در وقت امارت خود مسجد را فراخ ساخت و در آنزمان حجره نبوی داخل مسجد شد، بعد از آن به دور حجره عائشه که قبر رسول الله صلی الله علیه وسلم در آن هست دیوار بلندی بنا کرد وبعد از آن بالای حجره روزنه ای ساختند تا کسی جهت جارو کردن وتنظیف آن از طرف بالای حجره داخل آن شود.
و اما وجود دریچه برسقف حجره در زمان حیات عائشه دروغ آشکاری است، و اگر صحت هم داشته باشد دلیل بر این می شود که اصحاب کرام در دعای خود توسل به مرده ها نمی کردند و مخلوقی را دردعای خود برای الله تعالی وسیله نمی گردانیدند و بامرده ها ازخداوند تعالی چیزی نمی خواستند، و آنها قبر رسول الله صلی الله علیه وسلم را بخاطر این بسوی آسمان گشودند تا رحمت خداوند تعالی بروی نازل شود واین کارشان باین معنی نیست که دردعای خویش برای الله تعالی رسول الله صلی الله علیه وسلم را وسیله گردانیده باشند پس درمیان این دو امر فرق است».
امام نووی رحمه الله نیز در “شرح صحیح مسلم” در توضیح حدیث « کَانَ یُصَلِّی الْعَصْر وَالشَّمْس فِی حُجْرَتهَا قَبْل أَنْ تَظْهَر» می گوید: «مَعْنَاهُ: التَّبْکِیر بِالْعَصْرِ فِی أَوَّل وَقْتهَا وَهُوَ حِین یَصِیر ظِلّ کُلّ شَیْء مِثْله، وَکَانَتْ الْحُجْرَة ضَیِّقَة الْعَرْصَة، قَصِیرَة الْجِدَار بِحَیْثُ یَکُون طُول جِدَارهَا أَقَلّ مِنْ مِسَاحَة الْعَرْصَة بِشَیْءٍ یَسِیر، فَإِذَا صَارَ ظِلّ الْجِدَار مِثْله دَخَلَ وَقْت الْعَصْر ، وَتَکُون الشَّمْس بَعْدُ فِی أَوَاخِر الْعَرْصَة لَمْ یَقَع الْفَیْء فِی الْجِدَار الشَّرْقِیّ». «مراد از حدیث؛ (استحباب) خواندن نماز در اول وقت آن است؛ یعنی وقتی که سایه هر چیز به اندازه خودش شده باشد، و حجره (عایشه) پهنای کمی داشت، و دیوار آن نیز کوتاه بود بگونه ایکه طول دیوار آن اندکی از مساحت سطح حجره کمتر بود، و هرگاه سایه دیوار (غربی) به اندازه خودش می شد وقت نماز عصر می رسید، و نور خورشید در انتهای سطح حجره می تابید و سایه دیوار (غربی) بر روی دیوار شرقی نمی افتاد» و مراد از این حدیث آنست که حجره عایشه رضی الله عنها – که قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز در آنجا بود – در طول حیات عایشه رضی الله عنها، همواره قسمتی از سقف آن باز بوده و قسمتی از آن پوشیده بود، و برای همین نور خورشید داخل حجره می شد بگونه ایکه سایه دیوار داخل حجره قرار می گرفت، و از این واقعیت مشخص می گردد که آن حدیث – مورد استناد قبوریون – صحت ندارد، که در آن گفته شده: سقف حجره باز شود تا بین قبر و آسمان مانعی نباشد! چرا که نیازی به این عمل نبوده!
بنابراین استناد به این حدیث بعلت عدم صحت آن نمی تواند عقیده شرک آمیز اهل قبور را توجیه کند، هرچند که خود این حدیث و ماجرا – بالفرض صحت – ربطی به جواز توسل ندارد!
حث حدیثی که توسل ام المومنین عایشه رضی الله عنها ذکر فرمودید. باید یادآورشد که اهل قبور( ازشیعه وصوفیان) عادت دارند برای اثبات عقایدشرک آلود خود به آیات متشابهات وروایات موضوع یا خواب و داستان و غیره استناد کنند؛هیچگاه نتوانستید حتی یک آیه صریح و یک حدیث سالم برای توجیه شرکیات خودتان ذکر کنید و هرگز هم نخواهید توانست و حدیث فوق که ذکرشد هرچند ربطی به توسل ندارد و صراحتا نیامده که عایشه فرموده باشد جهت آمدن باران بروید و سقف را باز کنید؛ مگر باز شدن یانشدن سقف در توسل و باران و شنیدن رسول و اموات نقش دارد؟ یعنی اگر سقف سوراخ نمیشد رسول نمیشنید و باران نمی آمد؟ عایشه نمیتوانست بگوید طلب باران از رسول کنید و ملت را به زحمت نیندازند جهت سوراخ کردن سقف؟ اگرطلب باران از اموات صحیح بود پس چرا ملت سمت عایشه رفتند و مستقیم سراغ قبر رسول نرفتند؟ ملت نمیدانستند که توسل به صاحبان قبور جایز است؟ نمیشد ملت در خانه بنشینند و از همان جا بدون سوراخ کردن سقف دعا کنند؟ ملت نمیدانستند به استسقا بروند؟یعنی به محض باز شدن سوراخ سقف فورا باران آمد و دعا و روزه و استسقا قبلش نبود؟ بعد برای اتمام باران سقف را بستند تاباران قطع شود؟آیا ملت قبلش برای دعا روزه و استسقا و طلب باران نرفتند ؟ فرضا سند حدیث صحیح باشد گرچه که نیست بازم ابدا حجت نخواهد بود،اهلسنت عقاید خود را از قرآن کریم و سنت رسول الله(گفتار و اعمال و عقاید) ایشان میگیرند ن از آراء و اجتهادصحابه که معصوم از خطا و گناه نبوده اند و در کتب معتبر و حتی قرآن بارها شده که از نظرات و اعمال اشتباه آنان یادشده. و آراء اجتهادی صحابی که اجماع نظر اصحاب و فقها بر آن نباشد ملزم به پیروی و قبول آن نمی باشیم. ثانیا پیرو سوالت که مرتب تکرار میکنی آیا عایشه با توسلش مشرک شد یا خیر؟ اما جوابت: ابدا و هرگز، اولا لفظ حدیث صریح نیست که عایشه ملت را دستور به سوراخ کردن سقف دهد صرفا جهت نزول باران و بحث توسل به رسول وثانیا اعمال و گفتار عایشه در طول مدت حیاتشان با این عمل در تناقض است و اگر چنین بود احادیث صحیح بیشتری مبنی بر توسل های پیاپی عایشه و دعوت ایشان به ملت جهت توسل به قبر رسول و ایشان برای رفع حاجات و مشکلاتشان ، ثالثا فرضا عایشه چنین دستوری داده باشد قیاس کار عایشه بخاطر اجتهادش و نیت پاکش با اجتهاد باطل و نیت بد مراجع شما جهت سوق افراد به بارگاههای و نفع تیلیاردی هزاران بار تفاوت است. یوسف علیه السلام برای آزاد شدن از زندان از فرعون کمک خواست وخدا بر زندان شدنش افزود و شما برای آزادشدن ورفع حاجت به امامان یا سران مملکت متوسل میشید(سوتفاهم نشود که توسل انواع دارد وباید تفکیک شود)، کار یوسف یا ادعای خدایی خورشید از طرف ابراهیم یامشت موسی در قتل قبطی و یا کارهای انبیا و اولیا را با کار شرکی و نیت دار خودتان قیاس نکنید. مثل دختری هستید که از راه بد بچه دار شده و بعد با زبان درازی ادعا دارد وهمچون مریم مقدس بدون لمس بشری بچه دار شده . به قول جناب مولانا: کار پاکان را قیاس از خود مگیر / گرچه باشد در نبشتن شیر و شیر . گرچه قیاس در فقه آزاد است و در عقاید باطل ، اما شما شیعیان مهمترین اصول اعتقادی خود را با قیاس اثبات میکنید و بر قیاس بر فقه ایراد میگیرید. مثلا چون یحیی در کودکی رسول شد که نشده پس امام زمان ما هم در کودکی امام شده ؛یا چون فلان پیامبر فلان انجام داد پس امامان ما هم میتوانند و امثال این قیاس های باطل اعتقادی. ضمنا در جایی از ابن حبان و بزرگان ما نقل میکنید و کسانی که مدنظر شما سخن گفته اند با القاب و عناوین بلند خطابشان میکنید تا نشان دهید اینان بزرگان ما و کلامشان در حد کلام خلفا و اصحاب و حتی رسول نزد ما است اما هرگاه از نظر و سخن آنان راضی نباشید به فحاشی و هتاکی و جسارت به ام المومنین و خلفا و اصحاب و بزرگان ما آنان را بد و تحقیر و بی سواد و غیره نشان میدهید گرچه همین روش در سرکوب مخالفان خود در عرصه سیاست و دنیا و دینی مثل علما و سرانتان در پیش گرفته اید و راه بجایی نبرده اید. لازم به ذکر است اگر قرار باشد کسی خساف و متهور و فحاش و لعان وتهمت زن و فریبکار باشد قطعا شما و سران اعتقادی مذهبتان هستندو کتب شما از شرک و خرافات و فحاشی ها الی ما شاء الله مملو است ن بزرگان ما که همچون ابن حبان بزرگوار باشد
شنبه، ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ در ۷:۰۳ ب.ظ #22801 پاسخnoor.haq
مشارکت کنندهشیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در کتاب “الرد علی البکری” (ص 68) گفته: « وما روی عن عائشة رضی الله عنها من فتح الکوة من قبره إلی السماء لینزل المطر لیس بصحیح ولا یثبت إسناده.. ومما یبین کذب هذا أنه فی مدة حیاة عائشة لم یکن للبیت کوة بل کان بعضه باقیا کما کان علی عهد النبی صلی الله علیه وسلم بعضه مسقوف وبعضه مکشوف وکانت الشمس تنزل فیه کما ثبت فی الصحیحین عنها أن النبی صلی الله علیه وسلم کان یصلی العصر والشمس فی حجرتها لم یظهر الفئ بعد، ولم تزل الحجرة کذلک حتی زاد الولید بن عبد الملک فی المسجد فی إمارته لما زاد الحجر فی مسجد الرسول صلی الله علیه وسلم . . ومن حینئذ دخلت الحجرة النبویة فی المسجد ثم إنه بنی حول حجرة عائشة التی فیها القبر جدار عال وبعد ذلک جعلت الکوة لینزل منها من ینزل إذا احتیج إلی ذلک لأجل کنس أو تنظیف . وأما وجود الکوة فی حیاة عائشة فکذب بین ولو صح ذلک لکان حجة ودلیلا علی أن القوم لم یکونوا یقسمون علی الله بمخلوق ولا یتوسلون فی دعائهم بمیت ولا یسألون الله به وإنما فتحو علی القبر لتنزل الرحمة علیه ولم یکن هناک دعاء یقسمون به علیه فأین هذا من هذا ؟ ..».
«و آنچه که از عایشه رضی الله عنها روایت شده که (گفته باشد) دریچه ای از (سقف) قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم به سوی آسمان باز کنید تا باران ببارد، صحیح نیست و اسناد آن ثابت نشده است.. و آنچه که دروغ بودن این داستان را روشن می کند اینست که در مدت زمان حیات عایشه، آن خانه (حجره عایشه که قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز در آنجا بود) هیچ دریچه و سوراخی نداشته، بلکه قسمتی از آن خانه همچنان بمانند عهد پیامبر صلی الله علیه وسلم باقی مانده بود که (بمانند سابق) قسمتی از سقف آن پوشیده و قسمتی باز بوده است بگونه ایکه نور خورشید به داخل حجره می تابید؛ چنانکه در صحیحین (بخاری و مسلم) از عایشه روایت شده که پیامبر صلی الله علیه وسلم زمانی نماز عصر را می خواندند که نور خورشید داخل حجره او میشد و سایه (دیوار آن از حجره اش) بالا نرفته بود. بعد از آن، حجره همواره برهمان شکل بود تا آنکه ولید بن عبد الملک در وقت امارت خود مسجد را فراخ ساخت و در آنزمان حجره نبوی داخل مسجد شد، بعد از آن به دور حجره عائشه که قبر رسول الله صلی الله علیه وسلم در آن هست دیوار بلندی بنا کرد وبعد از آن بالای حجره روزنه ای ساختند تا کسی جهت جارو کردن وتنظیف آن از طرف بالای حجره داخل آن شود.
و اما وجود دریچه برسقف حجره در زمان حیات عائشه دروغ آشکاری است، و اگر صحت هم داشته باشد دلیل بر این می شود که اصحاب کرام در دعای خود توسل به مرده ها نمی کردند و مخلوقی را دردعای خود برای الله تعالی وسیله نمی گردانیدند و بامرده ها ازخداوند تعالی چیزی نمی خواستند، و آنها قبر رسول الله صلی الله علیه وسلم را بخاطر این بسوی آسمان گشودند تا رحمت خداوند تعالی بروی نازل شود واین کارشان باین معنی نیست که دردعای خویش برای الله تعالی رسول الله صلی الله علیه وسلم را وسیله گردانیده باشند پس درمیان این دو امر فرق است».
امام نووی رحمه الله نیز در “شرح صحیح مسلم” در توضیح حدیث « کَانَ یُصَلِّی الْعَصْر وَالشَّمْس فِی حُجْرَتهَا قَبْل أَنْ تَظْهَر» می گوید: «مَعْنَاهُ: التَّبْکِیر بِالْعَصْرِ فِی أَوَّل وَقْتهَا وَهُوَ حِین یَصِیر ظِلّ کُلّ شَیْء مِثْله، وَکَانَتْ الْحُجْرَة ضَیِّقَة الْعَرْصَة، قَصِیرَة الْجِدَار بِحَیْثُ یَکُون طُول جِدَارهَا أَقَلّ مِنْ مِسَاحَة الْعَرْصَة بِشَیْءٍ یَسِیر، فَإِذَا صَارَ ظِلّ الْجِدَار مِثْله دَخَلَ وَقْت الْعَصْر ، وَتَکُون الشَّمْس بَعْدُ فِی أَوَاخِر الْعَرْصَة لَمْ یَقَع الْفَیْء فِی الْجِدَار الشَّرْقِیّ». «مراد از حدیث؛ (استحباب) خواندن نماز در اول وقت آن است؛ یعنی وقتی که سایه هر چیز به اندازه خودش شده باشد، و حجره (عایشه) پهنای کمی داشت، و دیوار آن نیز کوتاه بود بگونه ایکه طول دیوار آن اندکی از مساحت سطح حجره کمتر بود، و هرگاه سایه دیوار (غربی) به اندازه خودش می شد وقت نماز عصر می رسید، و نور خورشید در انتهای سطح حجره می تابید و سایه دیوار (غربی) بر روی دیوار شرقی نمی افتاد» و مراد از این حدیث آنست که حجره عایشه رضی الله عنها – که قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز در آنجا بود – در طول حیات عایشه رضی الله عنها، همواره قسمتی از سقف آن باز بوده و قسمتی از آن پوشیده بود، و برای همین نور خورشید داخل حجره می شد بگونه ایکه سایه دیوار داخل حجره قرار می گرفت، و از این واقعیت مشخص می گردد که آن حدیث – مورد استناد قبوریون – صحت ندارد، که در آن گفته شده: سقف حجره باز شود تا بین قبر و آسمان مانعی نباشد! چرا که نیازی به این عمل نبوده!
بنابراین استناد به این حدیث بعلت عدم صحت آن نمی تواند عقیده شرک آمیز اهل قبور را توجیه کند، هرچند که خود این حدیث و ماجرا – بالفرض صحت – ربطی به جواز توسل ندارد!
بسم الله الرحمن الرحیم.فرمودی:در جواب باید بگم اما عمر بن خطاب این خواب را پذیرفته است پس ظاهرا برای عمر بن خطاب خوابش حجت بوده…بهتر نیست با عمر بن خطاب مخالفت نکنید??? جواب:عمر بن خطاب رضی الله عنه خبر از رفتن آن شخص نزد قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ندارد و تنها آن مرد خوابش را برای عمر تعریف کرده است ن توسل به قبر رسول که پیامبر عمر را وصیت به گشایش و فراخ دستی میکند.ایا عمر بعد شنیدن خواب توسل به قبر رسول وایشان کرد؟ بعد فرمودی:حتی اگر فقط خوابش را تعریف کردع باشد نه توسل را باز هم حرف شیعه اثبات میشود چون عمر بن خطاب در این صورت تایید کرده است که رسول خدا ص پس از وفاتشان ارتباطشان با دنیا قطع نشده و از احوال امت خبر دارند….پس سخن شیعه اثبات میشود. جواب:اولا بین شنیدن اختلاف است ثانیا ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﺍﻥ ﻟﻠﻪ ﻣﻼﺋﮑﺔ ﺳﻴﺎﺣﻴﻦ ﻓﻲ ﺍﻻﺭﺽ ﻳﺒﻠﻐﻮﻥ ﻋﻦ ﺍﻣﺘﻲ ﺍﻟﺴﻼﻡ. ﺻﺤﻴﺢﺍﻟﺠﺎﻣﻊ.( 2147 )
يعني: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻼﺋﮑﻪﻫﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻲﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﻼﻡ ﺍﻣﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻲﺭﺳﺎﻧﻨﺪ.
*ﺳﻴﺎﺣﻴﻦ*ﻳﻌﻨﻲ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﺩﻭﺭ ﻣﻲﺯﻧﻨﺪ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ ﺑﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺳﻠﻢ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﻲﻓﺮﺳﺘﺪ،ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻣﻮﮐﻞ ﺍﻳﻦ ﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪﻋﻠﻴﻪﻭﺳﻠﻢ ﻣﻲ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ
ﭘﺲﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩﻩﻫﺎ ﻣﻲﺷﻨﻮﻧﺪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺗﺮ ﻭ ﻣﺴﺘﺤﻖﺗﺮ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻣﺎ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﻳﮋﮔﻲﻫﺎ ﻭ ﺧﺼﺎﻳﺼﻲ ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺮﺗﻤﺎﻡ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﻭ ﻣﺮﺳﻠﻴﻦ ﻭ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﻭﺑﺮﺗﺮﻱ ﺩﺍﺭﺩ. ن اینکه خودشان با گوش خودشان بشنوند و این استثنا است ومعجزه. فرمودی: تمام این مطالبی که از کتاب شریف نهج البلاغه بیان کردید در مورد مردگان بود اما این بحث ما ربطی به مردگان عادی ندارد بلکه بحث ما انبیا و شهدا هستند همان کسانی که الله تعالی در مورد ایشان میفرماید:
“”ﻭَ ﻻ ﺗَﺤْﺴَﺒَﻦَّ ﺍﻟَّﺬﻳﻦَ ﻗُﺘِﻠُﻮﺍ ﻓﻲ ﺳَﺒﻴﻞِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺃَﻣْﻮﺍﺗﺎً ﺑَﻞْ ﺃَﺣْﻴﺎﺀٌ
ﻋِﻨْﺪَ ﺭَﺑِّﻬِﻢْ ﻳُﺮْﺯَﻗُﻮﻥَ 169″”بله الله تعالی میفرماید شهدا را مرده نپندارید.
پس این خطبه ها در مورد مردگان هست نه انبیا و شهدا جواب:کجای ایه امده انبیا؟12000امامزاده نبی یا امام یا شهید بودند؟ می گویید: بالفرض که آيات نشنوا بودن اموات بر دنيا را بپذيريم ليکن امامان که نمرده اند و شهيد اند و الله در قرآن مي گويد مپنداريد شهدا مرده اند…
پاسخ: از آياتي که درباره نحوه حيات شهدا آمده است دو آيه هست که اگر خود آيات را از قرآن مي بخوانيم مي بينيم بعضي ها چطور در کمال بي انصافي آيات را قيچي مي کنند!
بعضي ها فقط آنجايي که الله مي گويد “مرده مپنداريد آنهايي که در راه خدا کشته شده اند بلکه زنده اند” را براي مردم عادي بازگو مي کنند اما مگر کل آيه همين است؟!!
خير. ادامه آيات جواب و برداشت را 180 درجه معکوس مي کند! اين دو آيه را با هم ببينيم :
و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله امو’ت بل احياء و لکن لاتشعرون (بقره 154)
و مرده مگوييد براي کسي که کشته مي شود در راه الله, بلکه زنده اند ولي شما درک نمي کنيد.
و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امو’تا بل احياء عند ربهم يرزقون (آل عمران 169)
و مرده مپنداريد کساني که در راه الله کشته شدند بلکه نزد رب شان زنده اند [در حاليکه] روزي مي خورند.
در ادامه آيه اول آمده و اما شما درک نمي کنيد يعني همه کساني که در چارچوب ادراک محدود دنيا زنده هستند و در ادمه آيه دوم گفته شده نزد خدا زنده اند [نه بين زندگان]
** ذکر اين نکته مهم است که از ما زندگان که در ادراک و حواس و ارتباطات بين همين دنيا محدود ايم در همين محدوده فعاليت و بندگي انتظار مي رود و
و در مورد کيفيت درک حيات برزخي يا سراي آخرت لمس و درکي نمي توانيم داشته باشيم و در راستاي ايمان آن ها را بي چون و چرا مي پذيريم
ضمنا از چيزي که هرگز درک نمي کنيم و با ما ارتباطي ندارد بازخواست نمي شويم پس گفتيم ما آن ها را درک نمي کنيم. حيات برزخي و اخروي شهدا را نيز درک نخواهيم کرد
چرا که در ادامه آيه گفته و لکن لاتشعرون: ولي شما درک نمي کنيد. مخاطب اين آيه شخص نادان نيست, بلکه همه ماييم چرا که آيه عام است نه خاص افرادي ويژه.
همان طور که در ادامه آيه دوم گفته شده نزد رب شان زنده اند و روزي مي خورند نه اينکه بين ما زنده و موجود باشند پس معناي مرگ دنيوي چيست.
**نکته دوم: بالفرض که در اين دنيا زنده و بين ما باشند آيا شايسته است همسر شهدا دو شوهر داشته باشند؟ يا شايسته است اموال شخص زنده بعنوان ارث تقسيم شود؟
¤¤¤ پس کساني که آيات خدا را قيچي شده و بدون توضيح به افراد عادي مي دهند قطعا رهروان کمر بسته ي شيطان اند که ميخواهند بنام امام و شهيد از ملت، سودي هنگفت به جيب بزنند.
***
در مرحله بعد ممکن است شخصي بگويد پس چرا الله در قزآن گفته وسيله بجوييد و امامان گفته اند ما را وسيله تقرب قرار دهيد.
جواب: اولا با اينکه امامان نزد اهل سنت بسيار عزيزند اما هرگز هيچ امامي به خود اجازه نداده است که خود را وسيله و واسطه ي عبادت و تقرب قرار دهد
تقرب يعني نزديک شدن و الله مي گويد نحن اقرب عليکم من حبل الوريد : ما از رگ گردن به تو نزديک تريم. پس تقرب با واسطه روح امام و بت و شهيد ديگر چيست.
دوما: الله فرموده وسيله اما وسيله را هم مشخص کرده است که شامل عبادات مي شوند اما متاسفانه عده اي اين آيه را هم قيچي کرده اند و فقط مي گويند اي کساني که ايمان آورده ايد وسيله جوييد!
اصل آيه اين است:
یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله وابتغوا الیه الوسیله و جاهدوا فی سبیله لعلکم تفلحون
(مائده35)= ای اهل ایمان از خدا بترسید و بخدا توسل جوئید و در راه او *جهاد* کنید باشد که رستگار شوید.
به چند نمونه از توسل اسلامي دقت کنيد:
1. توسل به اسماء و صفات الهي:
و لله الأسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه سیجزون ما کانوا یعلمون
= برای الله اسامی نیکو است بدانها الله را بخوانید و آنانکه در نام های او کفر و عناد می ورزند به خود واگذارید که بزودی به کردار بدشان مجازات خواهند شد(اعراف180 )
2. توسل به عبادات و فرايض:
(مائده35)=ای اهل ایمان از خدا بترسید و بخدا توسل جوئید و در راه او جهاد کنید باشد که رستگار شوید.
همه مي دانند که جهاد عبادت فرض است و وسيله. و در آیات دیگر قرآن گفته: وسیله صبر و الصلوة اند. و سیدنا علی مرتضي در نهج البلاغه خطبه 110 فرموده :این وسیله نماز و روزه و حج است.
3. توسل به دعاي شخص صالح زنده.
فأعلم أنه لا اله الا الله و استغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات و الله یعلم متقلبکم و مثواکم(محمد19 )
= باز هم بدانکه هیچ خدایی جز خدای یکتا نیست و تو بر گناه خود و برای مردان و زنان با ایمان آمرزش طلب و الله منازل انتقال شما به عالم آخرت و مسکن همیشگی شما همه را می داند.
دقت کنيد که اين أيه و آيه 64 سوره نسا در زمان خاص و به مخاطبيت رسول الله ص در زمان حيات مبارک بودند و مفسرين همه آن را مي دانند.
بنده نظر امامان اهلسنت مذاهب اربعه ادم راجع به توسل به صاحبان قبور ن نظر ابن وهاب تا کذب نبافی که اهلسنت طرفدار توسل به صاحبان قبر هست واز بخاری ومسلم سند دادم تا نگی که انان سنی نبودند. اما نظر فتوای مصر چنانچه حرفت صحیح باشد ربطی به سنی نداره و اهلسنت از اساس توسل به اموات را قبول نداره پس کذب نباف.اما نظر ابن تیمیه بر کرامات ورخ دادن مسائل این چنینی بود ن توسل به اموات وخوب است سایر نظرات ابن تیمیه هم بخوانی.چرا از یک موضوع خاص استناد کلی میکنی؟اینکه فلان جا اتفاق عجیب افتاد وفلان معجزه یا کرامت اتفاق افتاد چه ربطی داره به اصل موضوع؟ خواب فلان شخص یازنده شدن فلان مرده یا پاسخ فلان مرده دلیل بر این است که اموت پاسخ می دهند؟اگر طبق کرامت واعجاز رسول جواب سلام یا سوال فلان نفر داد استباط میکنی که مثلا اگر سوال فقهی داشتی بری سر قبر فلان امامزاده شهید اون جواب سوالت میدهد؟یا دکتر حسابی جواب سوال فیزیکت می دهد چنانچه شهید شده باشد؟ واقعا شعور داری با این قیاس های باطل بجای اثبات اصل موضوع؟ببینم جز چند حدیث مورد بحث کجا اصحاب وخلفا واهلسنت وتابعین گنبد ساختن وضریح وتوسل به رسول و برا بلتد شدن از زمین واستعنت در امور می گفتند یا علی؟ بفهم جناب اینقدر لجوج وعنود نباش وبازی با کلمات نکن
اینم جواب برادر وصال ومجاهد دین وروم های اهلسنت ومدیران طلوع به شما بود که حرفای شما بهشان ارجاع شد وجوابتان دادندو ضمنا دعوت به مناظره در رومشان فرمودند وظاهرا برادر مجاهد قبلا جواب به شبهات شما داده بودند
بسم الله الرحمن الرحیم . ظاهرا الحق و الأنصاف در قلبتان مرض هست مصداق آیه شریفه فی قلوبهم مرض؛ و حقد و کینه نسبت به اصحاب و شاگردان مخلص مکتب رسول به حد اعلای خود رسیده که در باطنتان شاگرادن مکتب رسالت را بعد سال ها فداکاریشان آن بزرگواران را عادل نمیدانید و در عوض شاگردان حوزه های شرکی و خرافی خود را عادل و خوب میدانید . شما اصلا فهمیدی و جواب بالا را خواندی که منظور از عدالت اصحاب چی هست؟ پیش خودت فکر کردی که منظور عصمت آنان ازخطا و اشتباه هست . جناب بفهم که منظور از عادل بودن شاگردان رسول که جوانی و مال و زن و فرزند و جانشان همه فدای رسول و راه ایشان کردند این است که اصحاب رسول وقتی در بحث و جریانی قرار بگیرند باتوجه به اجتهاد و استناد خودشان که نیتشان رضایت خدا و رسول است آن را انجام خواهند داد و نمیان برای مقاصد و غرض خود به عمد به خدا و رسول کذب نسبت دهند . یکی از شرایط رهبری جامعه و قضاوت بین دو نفر عادل بودن قضات و شاهدان هستند. آیا اصحاب رسول از قضات دادگاه ایران و رهبر و افرادمعمولی و بسیجیان و جانبازان جنگ 8 سال کمتر هستند؟ کسی ادعا نکرده که اصحاب خطا و گناه نداشتند بلکه بالاتر از بحث حسین اگر چشمت باز کنی اهلسنت در جنگ بین علی و معاویة و فتنه جمل که دو طرف صحابه بوده اند حق بیشتر به جانب علی میدهند . خطا و گناه جناب سلیمان بن صرد بخاطر پول و جاه و منصب نبود وما هم طرفداری کار ایشان نکردیم اما ایشان با توجه به موقعیت و شرایط زمان دچار وهم و اشتباه اجتهادی شدند و هدف از خروج حسین را قانع ندانستند همانطور که عده ای از اصحاب مخالفت با خروج حسین و رفتن به سمت کوفه کردند؛ خروج حسین با زن و بچه و افراد عادی و آرایش جنگی نداشتن طوری وانمود میکرد که ایشان برای جنگ و جهاد نرفته اند و الا سلیمان به ایشان میپیوست؛ شاید بگویید که وقتی حسین در محاصره قرار گرفت و مسلم کشته شد چرا اقدام نکرد.کجا آمده که سلیمان توان… 12:47
*vesale…noor* دوباره آنلاین شده است12:47
*vesale…noor* says:
بسم الله الرحمن الرحیم . ظاهرا الحق و الأنصاف در قلبتان مرض هست مصداق آیه شریفه فی قلوبهم مرض؛ و حقد و کینه نسبت به اصحاب و شاگردان مخلص مکتب رسول به حد اعلای خود رسیده که در باطنتان شاگرادن مکتب رسالت را بعد سال ها فداکاریشان آن بزرگواران را عادل نمیدانید و در عوض شاگردان حوزه های شرکی و خرافی خود را عادل و خوب میدانید . شما اصلا فهمیدی و جواب بالا را خواندی که منظور از عدالت اصحاب چی هست؟ پیش خودت فکر کردی که منظور عصمت آنان ازخطا و اشتباه هست . جناب بفهم که منظور از عادل بودن شاگردان رسول که جوانی و مال و زن و فرزند و جانشان همه فدای رسول و راه ایشان کردند این است که اصحاب رسول وقتی در بحث و جریانی قرار بگیرند باتوجه به اجتهاد و استناد خودشان که نیتشان رضایت خدا و رسول است آن را انجام خواهند داد و نمیان برای مقاصد و غرض خود به عمد به خدا و رسول کذب نسبت دهند . یکی از شرایط رهبری جامعه و قضاوت بین دو نفر عادل بودن قضات و شاهدان هستند. آیا اصحاب رسول از قضات دادگاه ایران و رهبر و افرادمعمولی و بسیجیان و جانبازان جنگ 8 سال کمتر هستند؟ کسی ادعا نکرده که اصحاب خطا و گناه نداشتند بلکه بالاتر از بحث حسین اگر چشمت باز کنی اهلسنت در جنگ بین علی و معاویة و فتنه جمل که دو طرف صحابه بوده اند حق بیشتر به جانب علی میدهند . خطا و گناه جناب سلیمان بن صرد بخاطر پول و جاه و منصب نبود وما هم طرفداری کار ایشان نکردیم اما ایشان با توجه به موقعیت و شرایط زمان دچار وهم و اشتباه اجتهادی شدند و هدف از خروج حسین را قانع ندانستند همانطور که عده ای از اصحاب مخالفت با خروج حسین و رفتن به سمت کوفه کردند؛ خروج حسین با زن و بچه و افراد عادی و آرایش جنگی نداشتن طوری وانمود میکرد که ایشان برای جنگ و جهاد نرفته اند و الا سلیمان به ایشان میپیوست؛ شاید بگویید که وقتی حسین در محاصره قرار گرفت و مسلم کشته شد چرا اقدام نکرد.کجا آمده که سلیمان توانست و به عمد انجام نداد، از کجا معلوم ایشان خواسته به یاری قاصد حسین بشتابد و جلو ایشان نگرفته باشند؟ فرضا که به عمد هم یاری نرسانده باشد خب نگاه کن به حدیثی که دادی گرچه کار از کار گذشته بود و فایده نداشت اما همین که بعدا از کارشان بر خلاف سایرقاتلان پشیمان شدندو چه بسا توبه کرده باشند و خدا آنان را بخشیده باشد. اما خلاصه کلام گناه و خطای یک صحابه یا چند نفر دلیل بر بی ایمان شدن و غیره نباشد بلکه آنان شاگردان مکتب رسالت بودند و تاحد توانشان سعی در جلب رضایت خدا و رسول داشتند اما بخاطر طبع انسان بودنشان وآگاهی کامل به برخی از امور دنیا و دین نداشتن امکان دارد به خطا رفته باشند که باز هم از ارزش و حق گفتن آنان وبه عدالت رفتار کردند آنان نمی کاهد. پس جناب بجای ایراد واهی بر اصحاب رسول قلب و عقلت پاک کن از این تعصبات و غرض و حقد نسبت به آنان . اما بحث آیات قرآن که گفتی دلیل بر عادل و یا خوب بودن آنان نمیدهد. کسانی که الله آنان را در جای جای قرآن ستوده و کنتم خیر امة دانسته و دستور داده ایمانی همچون ایمان آنان داشته باشیم آمنوا کما آمن الناس. اتفاقا آیات قرآن و رفتار و فداکاری و عمل اصحاب هر عاقلی را به این وا میدارد که خوب بودن و ایمان و حق گو و عادل بودن آنان را اعتراف نماید. الحق شما و سلف یهودی شما طبق قرآن دشمن ترین افراد نسبت به رسول و اصحاب و افراد مومن هستید. مشرکان مکه و کفار جهان ادعا داشتند که صادق تر و عاشق تر از اصحاب محمد به محمد ندیدند.حالا چطور شده این اصحاب شدند ناعادل که به عمد به خدا و رسول بد نسبت دهند و خلاف حق عمل کنند . الله شفایت دهد جناب سلمان و قلب بیمارت را پاک گرداند که لابلای اوراق تاریخ میگردی و تجسس میکنید که شاید کوچکترین خطا ازاصحاب و فداییان رسول و دین ببینید و از آنجا آنان را بد یا ناحق و ناعادل جلوه دهید. قابل ذکر است اگر از هر دین و آیینی بپرسید بهترین و مخلص ترین و عادل ترین شما کیا هستند قطعا جواب خواهند داد اصحاب و یاران اولیه رسول و رهبر اصلی دینشان ؛ برعکس اگر از یک شیعه بپرسی بدترین و ناعادل ترین افراد امت کیا هستند البته اگرطفره نرود و کذب نبافد و تقیه نکند قطعا جواب خواهد داد شرورترین و بدترین و ناعادل ترین افراد امت همان اصحاب محمد بودند که بعد رسول طرف ابوبکر رفتند و دستور خدا و رسول را زیر پا گذاشتند و سهم در قتل فاطمه داشتند و غصب خلافت و به تبع آن ظلم هایی که در طی تاریخ به امامان و شیعیان شده. بازم تکرار میکنم الله متعال شفایت دهد جناب سلماندوشنبه، ۲۰ بهمن ۱۳۹۳ در ۸:۳۳ ق.ظ در پاسخ به: آیا در روز غدیر خم هوا گرم بود؟ردیه بر مقاله ی فریبی با نام غدیر #22836بسم الله الرحمن الرحیم . فرمودید که بنده بحث اصلی شما که دماسنج تشریف دارید و هدفتان این است که برای اثبات امامت عدلی به شرایط آب و هوا استناد کنید از آنجا که جوابی از قرآن و احادیث صحیح و عقل و منطق ندارید . گرچه به شرایط جوی آن زمان در جوابها اشاره فرموده ام اماخب فرضا هم طبق ادعای شما اسلام تکس و ما کذب گفتیم و حق با شماست و هوا از بس داغ بوده که نگو ، حالا که چی؟اثبات امامت از طریق درجه هوا؟ آیا رسول و اصحابش وسط راه نمیخواستند استراحت کنند و به قافله استراحت دهند و حداقل نماز اقامه شود؟ این با آب وتاب شرایط درجه هوا نقل میکنید و برای به کرسی نشاندن حرفا و ادعای خودتان و اغراضتان به چه چیزهایی که دست نمیزنید .کمی عقل و شعور داشته باش جناب و خودت را فریب نده، از آنجایی که فهمیدم هدف اول و آخر شما از بحث درجه هوا این است که نهایتا برسی و ایجاد شبهه کنید که هدف و منظور رسول از آن واقعه بیان امامت علی ع بوده لازم دیدم همینجا و در پست بالا جواب شبهاتت یکجا داده شود که های وهوی راه نندازید؛ پس میبینی بنده فرار نکردم و طفره نرفتم و این شیوه شما و بزرگان شما هست
و فکر کنم جواب پست بالا برای رفع شبهات و سفسطه بازی شما وهدفتان کافی باشد.شيعه براي اثبات عصمت عترت با تمسک به حديث ثقلين چنين استدلال ميکند:
«امر رسول خدا صلي الله عليه وآله سلم مبني بر تمسک به قرآن و عترت بطور يکسان و در کنار يکديگر نشانگر آن است که: همانگونه که قرآن کريم از خطا و اشتباه مصون است … عترت پاک رسول خدا صلي الله عليه وآله سلم نيز از خطا و اشتباه و بطريق اولي از گناه معصوم و مبرا هستند».[3[
اما ظاهر کلام پيامبر چنين نيست که اين دو همسنگ هستند. آنچه از ظاهر اين سخن فهميده ميشود اين است که اگر به هر دو (قرآن و عترت) رجوع کنيد هرگز گمراه نميشويد. اگر منظور پيامبر صلي الله عليه وآله سلم از حديث مذکور، هم رديف و همسنگ بودنِ قرآن و عترت بود، دو لازمة عقلي و منطقي داشت:
1. در چنين فرضي، ضرورتي نداشت که بگويد به هر دو (قرآن و عترت) رجوع کنيد تا هدايت شويد بلکه بايستي ميگفت: به هر يک از اين دو رجوع کنيد هدايت ميشويد. البته اگر مباني شيعه را بپذيريم، در چنين فرضي پيامبر صلي الله عليه وآله سلم بايستي ميگفت که به جاي رجوع به قرآن، به عترت من رجوع کنيد؛ زيرا از نظر شيعه، ما، انسان هاي غيرمعصوم، تفسير قرآن را – آنچنانکه بايد و شايد – نميدانيم و از فهم بسياري از آيات قرآن عاجزيم و لذا نياز ضروري به تفسير امامان معصوم از اين کتاب آسماني داريم. به عبارت ديگر با پذيرش مباني شيعه، اگر امام معصوم (که مفسر حقيقي قرآن است) در ميان باشد، رجوع مستقيم مردم به قرآن و تدبر در آيات آن، نه تنها ضرورتي ندارد بلکه کاري عبث و بيهوده و حتي ممنوع خواهد بود. فراموش نکنيد که از نظر شيعه امامان معصوم، «قرآن ناطق» هستند و وقتي «قرآن ناطق» در ميان باشد آيا رجوع به «قرآنِ صامت» (به دليل عجز مطلق غيرمعصوم از فهم درست بعضي از آيات و احتمال خطا در فهم آيات ديگر) کاري عبث و بيهوده و لذا خلاف نخواهد بود؟
2. اگر منظور پيامبر صلي الله عليه وآله سلم از حديث ثقلين، همسنگ بودنِ قرآن و عترت و در نتيجه «عصمتِ عترت» بود، لازم ميآمد که مصاديقِ «عترت» را با صراحت و شفافيت تمام، نام برده و تک تک آن را به مردم معرفي کند. اما چرا آن حضرت چنين کاري نکرد؟ مگر بنا به ادعاي شيعه مردم از تشخيص وجود ملکة «عصمت» در يک شخص، عاجز نيستند و مگر شيعه نميگويد که معصوم را بايد معصوم به مردم معرفي کند، پس چرا پيامبر از معرفي صريح امامان معصوم (با ذکر نام و کنيه) دريغ کرد؟ تذکر اين نکته را ضروري ميدانم که حتي يک حديث معتبر که در آن پيامبر صلي الله عليه وآله سلم افرادي را به عنوان «امامان معصوم» نام برده باشد وجود ندارد و احاديث مورد استنادِ عالمان شيعه، همگي جعلي و بياعتبارند؛ زيرا در سلسلة راويان آنها افرادي وجود دارد که نه تنها از نظر اهل سنت اعتباري ندارند، بلکه حتي از نظر عالمان بزرگ شيعه نيز اطمينان به آنها نيست.
از اينها گذشته فرض کنيم که در ميان خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله سلم، عالمان و مفسران بزرگي وجود داشته باشند که مستقيماً از محضر ايشان استفاده کرده و قرآن را از ديگران بيشتر و بهتر ميفهمند و اگر چه معصوم نيستند، اما عالماني با تقوا و فقيهاني خدا ترس هستند. حال اگر پيامبر صلي الله عليه وآله سلم به مردم بگويد که علاوه بر رجوع به قرآن و تدبر در آيات آن، به اين عالمان هم رجوع کنيد و از علم آنها بهره ببريد تا هرگز گمراه نشويد، کدام محذور عقلي پيش ميآيد؟ خواهيد گفت عالمان و فقيهان، معصوم نيستند و ممکن است در فهم دين خطا کنند. پس نميتوان گفت که با رجوع به آنها (حتي اگر علمشان را از پيامبر صلي الله عليه وآله سلم گرفته باشند) هرگز گمراه نميشويم.
ميگوييم: اولاً بايد درک خود را از هدايت و گمراهي تصحيح کنيد. هدايت يعني قرار گرفتن در مسير تلاش صادقانه و خالصانه براي يافتن حق و تسليم شدن در برابر همان حقي که يافتهايم (هر چند ممکن است در تشخيص حقيقت اشتباه کرده باشيم، اما تا هنگامي که در حدّ توان بشري تلاش صادقانه و خالصانه کردهايم، همين باعث جلب رضايت خدا و تقرب به مقام ربوبي و رسيدن به اجر اخروي خواهد شد و هدايت نيز جز اين نيست) و کدام راه بهتر از درس آموزي از مکتب اصحابي که محضر پيامبر را درک کرده و حقايق ديني را از او آموختهاند. (خصوصاً اگر از بين خاندان آن حضرت بوده و بهرة بيشتري از معارف او برده باشند)؟ بنابراين انسان مومني که در قرآن تدبر ميکند و به تفکر و تعمّق در آيات آن ميپردازد و براي فهم بهتر قرآن، از انديشهها و يافتههاي بزرگان معروف (خصوصاً اصحاب خاص پيامبر و خاندان او) هم استفاده ميکند و قصد و نيت او هم خالص است، به چنين کسي هرگز نميتوان «گمراه» گفت، اگر چه ميدانيم که به دليل معصوم نبودن و محدوديتهاي بشري که دارد ممکن است اشتباهاتي هم داشته باشد. آنچه انسان را از مسير هدايت منحرف ميکند و به وادي ضلالت و گمراهي ميکشاند، عنادِ آگاهانه با حق (به خاطر هواي نفس، ملاحظات دنيوي و …) است. ثانياً عالمان شيعه معتقدند که امامان معصوم در احاديث متعددي مردم را در عصر غيبت، به فقيهان ارجاع داده و آنها را حجت خود بر مردم معرفي کرده و هدايت انسانها را در گرو پيروي از آنها دانستهاند. کاري به صحت و سقم اين مدعا نداريم. ميپرسيم آيا ميتوان از همين احاديث نتيجه گرفت که فقيهان معصومند؟ مسلماً پاسخ اين سوال منفي است. حال اگر چنين است چرا از توصية پيامبر به پيروي از «عترت» نتيجه ميگيريد که عترت پيامبر حتماً بايد معصوم باشد؟ ميبينيم که اگر درک خود را از هدايت و ضلالت تصحيح کنيم، در توصية پيامبر مبني بر تمسک به عترت (به معناي عالمان و مفسران و فقيهان از خاندان مبارکش) و اينکه اين تمسک مانع گمراهي مردم ميشود (حتي اگر خطاهايي هم در اين ميان رخ دهد) هيچ مشکلي و محذور عقلي پيش نخواهد آمد و چون چنين است، نميتوان حديث ثقلين را دليل قاطع و محکمي بر عصمت عترت (و اطلاق ضروري اين لفظ به افرادي خاص) گرفت. حديث مذکور ضرورتاً چنين نتيجهاي نميدهد زيرا با فرض عدم عصمت عترت هم سازگار ميافتد (به شرط اينکه سخن پيامبر را عرفي بفهميم و درک خود را از هدايت و ضلالت نيز تصحيح کنيم). ثالثاً اگر گمراهي را به معناي خطاي در فهم دين و تشخيص حقيقت بگيريم، مجبوريم اعتراف کنيم که ما هميشه گمراهيم و هرگز روي هدايت را نخواهيم ديد، حتي اگر به عترتي که بنا به ادعاي شيعه معصوم است رجوع کنيم. چرا که هر چند بنا به فرض، عترت پيامبر معصوم است اما انسانهاي ديگر غيرمعصومند و ممکن است در فهم کلام معصوم و حفظ و نگهداري و انتقال آن به ديگران دچار خطا شوند و لذا سخن پيامبر صلي الله عليه وآله سلم در حديث ثقلين (که اگر به قرآن و عترت رجوع کنيد هرگز گمراه نميشويد) حتي با فرض عصمت عترت، خلاف واقع از آب در ميآيد. به خدا پناه ببريم از تحليلهايي که نتيجة نهايي آنها خلاف واقع بودنِ سخن پيامبر است.سم الله الرحمن الرحیم . جناب سلمان ؛ظاهرا جنابعالی همچون مراجع شیعه دنبال فرار وطفره رفتن هستید به بهانه اینکه طرف مقابل دروغ گفته یا غیره . این حرفا و قیل و قال کردن ها نفعی به حال شما نداره. اما تنها چیزی که از بحث حدیث ثقلین اثبات نمیشود امامت است که با توجه به لزوم حضور ایشان بین ملت ها و هدایت افراد تناقض دارد. اما فرمودی که چرا جواب حدیث انت خلیفتی فی کل مومن را ندادم. یا خوابید یا خودتان به خواب زدید اگر چشمتان باز کنید در همان جواب بالا به این مسئله هم جواب داده شده بود که منظور از عترت و به تبع آن خلافتشان بعد رسول چی هست . سوال موسی برا رفتن چند روز به طور هارون را جانشین نهاد یا برای بعد وفاتش؟ قیاس به مسئله موسی و هارون که ربطی به بعد وفات ایشان ندارد ثانیا کسی نگفته اهلبیت در تضاد با قرآن است بلکه اگر خوانده باشید فرمودم که منظور رسول آن بوده که چون اهلبیت نزدیکترین افراد به رسول بودند که قطعا عایشه و حفصه و سایر ازواج هم جز آن هستند پس فهم بهتری نسبت به قرآن دارند. شعار اهلسنت هم همین است تمسک به قرآن و سنت رسول منتها به فهم و روش سلف صالح امت که در صدر آن اهلبیت رسول هستند . سوال اگر منظور شما از خلافت و جانشینی مقام خلافت دنیا باشد که طبق حرف خودت ابوبکر آن را غصب کرد و اهلسنت و اصحاب طرف ابوبکر رفتند به جای رفتن سراغ علی ؛ کدام امام جز علی و حسن و اندک زمانی رضا خلافت داشتند؟ بعد اینکه فرضا بنده دروغگو و همه حرف و استناد و برداشت شما از احادیث قبول ؛ خب جناب لطف کن جواب بده الان امام زمان شما کجاست که طبق حدیث که حضور ایشان را الزامی میکند برای تمسک اینجانب به ایشان که هدایتم کند و به بنده بفهماند فرضا قمه زنی که اختلاف شدید فقهی بین جناب خامنه ای و مکارم از یک طرف و جناب وحیدخراسانی و برخی علمای متقدم شما کدام صحیح است؟ لطفا طفره نرو و جواب بدید الان امام و خلیفه رسول کجاست تا ملت را هدایت کند؟ نگو که نایبانش و کتب احادیث هستند که بسی حرف تمسخر زده ای و جواب این شبهه ات را بالا داده ام. ضمنا فراموش نشود که جواب بحث خلافت و امامت و صحت و سقم احادیث در بالا ذکر شده منتها اگر مصداق فی قلوبهم زیغ باشید و پنبه در گوشتان فرو کرده باشید بله از دید شمابرنده شدید و شادی میکنید
بسم الله الرحمن الرحیم.
اما بعد:جناب سلمان حدیثی دادی«إني تارک فيکم الثقلين کتاب الله وعترتي، ما إن تمسکتم بهما لن تضلوا أبدا» من از ميان شما ميروم در حالي که دو يادگار گرانبها براي شما به جاي ميگذارم. کتاب خدا (قرآن) و عترتم (خاندان رسول) مادام که به اين هر دو چنگ زنيد هيچ گاه گمراه نميشويد.
اگر به ادلة عقلي ضرورت امامت که در آنها فلسفه وجودي امام را تفسير قرآن و بيان احکام الهي و حقايق ديني مراجع شیعه عنوان کردهاند توجه کنيد و حديث ثقلين را در کنار آنها بگذاريد، به تفسير شيعه از اين حديث ميرسيد و آن اينکه قرآن به تنهايي براي هدايت و راهنمايي انسان به سوي سعادت و کمال کافي نيست و ضرورتاً نياز به مفسران معصوم و منصوب از سوي خدا دارد و پيامبر صلي الله عليه وآله سلم در اين حديث خواسته است تا آن مفسران معصوم را – که عترت او هستند – معرفي کند. به عبارت ديگر بعد از پيامبر صلي الله عليه وآله سلم، مردم بايد تفسير صحيح قرآن را از زبان عترت او – که بنا به ادعاي شيعه همان امامان دوازده گانهاند – بشنوند، در غير اين صورت به گمراهي و ضلالت خواهند افتاد:
«مقارن نمودن اهل بيت و قرآن کريم در لزوم تمسک به آنها و اينکه اين دو هرگز از يکديگر جدا نميشوند، نشانگر آن است که هيچ يک از اين دو به تنهايي کافي نيست، کساني که ميگفتند: «کتاب خدا ما را بس است» سخت در اشتباه بودند، هم خود و هم مردم را فريب ميدادند».[2[
حال سخن ما اين است که اگر اين تفسير از حديث ثقلين درست باشد، نتيجة منطقي آن، ضلالت و گمراهي قطعي همة انسانها در عصر غيبت و محروميت ميلياردها انسانِ بيگناه از هدايت و سعادت خواهد بود. چرا که امکان عملي تمسک به عترت پيامبر صلي الله عليه وآله سلم در فهم و تفسير قرآن منتفي شده است و مردم يا خودشان در آيات قرآن تدبر ميکنند و با اتکا به عقل خود، به فهمي بشري (و لذا ناقص، ناخالص و خطاآلود) از دين ميرسند و يا از عالمان و فقيهان (که آنها نيز فهمي بشري از دين دارند) تقليد ميکنند. پس با اين حساب همة آنها گمراهند و تا ظهور امام معصوم راهي به سوي هدايت و سعادت وجود ندارد. آيا چنين سخني پذيرفتني است؟ تنها راهي که براي شيعه ميماند اين است که بگويد: هر چند عترت رسول اکرم صلي الله عليه وآله سلم اکنون حاضر نيستند، اما تعاليم آنها در قالب احاديث و روايات به ما رسيده است و اين تعاليم، خلاء وجودي آنها را پر ميکند. ما در بند قبل و تحت عنوان «ناکارآمدي تئوري امامت در عصر حاضر» نشان داديم که اگر قايل به ضرورت وجود امامان معصوم پس از پيامبر صلي الله عليه وآله سلم آنهم با ادلهاي که قبلاً از قول متکلمان شيعه آورديم – باشيم، هيچگاه نميتوانيم تعاليم به جاي مانده از امامان را پرکنندة خلاء وجودي آنها بدانيم. در اينجا نيز ميافزاييم که اگر تفسير شيعه از حديث ثقلين – که متکي به ادلة ضرورت امامت است – درست باشد، لازمة منطقي آن وجود و حضور امامان معصوم در همة اعصار است و غيبت امام معصوم با اين تفسير سازگار نيست و توسل به تعاليم به جاي مانده از امامان معصوم نيز مشکلي را حل نميکند.
به نظر ما اگر قبول کنيم که پيامبر صلي الله عليه وآله سلم به زبان مردم سخن ميگويد و عرف گفتاري مردم را رعايت ميکند، بايد بپذيريم که منظور آن حضرت از حديث ثقلين اين بوده که چون اهل بيت و خاندان من از همة مردم به من نزديکترند و بيشتر از ديگران در معرض تعاليم من قرار دارند، معارف قرآني و احکام الهي را بيشتر و بهتر از ديگران ميدانند. لذا مردم بايد حتي الامکان سعي کنند از علم آنها استفاده کنند و از محضرشان درس دين بياموزند. خصوصاً اگر توجه کنيم که حديث ثقلين به دو صورت آمده است، در يکي: «کتاب الله و سنتي»، و در ديگري «کتاب الله و عترتي» و اين دو منافاتي با هم ندارند بلکه همديگر را کامل ميکنند. توضيح اينکه حديث ثقلين در اصل حاوي عبارت: «کتاب الله و سنتي» بوده و پيامبر صلي الله عليه وآله سلم در اين حديث گفته است که بعد از من بايد به کتاب خدا و سنت من رجوع کنيد و به اين دو ريسمان الهي چنگ زنيد تا گمراه نشويد. لکن از آنجا که خاندان آن حضرت از ديگران به او نزديکتر بودند، با سنت او بيشتر از ديگران آشنايي داشتند، لذا پيامبر صلي الله عليه وآله سلم در موارد ديگري همين حديث را با عبارت: «کتاب الله و عترتي» بيان نمودهاند. حال اگر قائل شويم که اولاً منظور پيامبر صلي الله عليه وآله سلم از واژة «عترتي» افراد خاصي (مثلاً امامان دوازده گانة شيعه) است و ثانياً رجوع مردم به اين افراد خاص، براي فهم درست دين و برخورداري از نعمت هدايت و رسيدن به سعادت آخرت، ضرورت دارد، در اين صورت با همان نقدهايي مواجه ميشويم که پيش از اين در بررسي ادلة ضرورت امامت مطرح شد. در تفسيري که ما از حديث ثقلين ارائه داديم، نه سخن از ضرورت رجوع به عترت پيامبر وجود دارد و نه علم عالمان ديگر نفي ميشود. قول به ضرورت، به دليل محذورات عقلي قابل قبول نيست و نفي رجوع به عالمانِ ديگر نيز خلاف قواعد منطق است؛ زيرا اثبات شيء نفي ما عدا نميکند. به عبارت ديگر معناي سخن پيامبر صلي الله عليه وآله سلم اين نيست که اگر به عالمان ديگر رجوع کنيد، حتماً گمراه ميشويد و هرگز راهي به هدايت و سعادت نخواهيد برد. در قياس استنثنايي، نفي مقدم، نفي تالي را نتيجه نميدهد. سخن پيامبر بيش از اين نيست که اگر به عترت من رجوع کنيد هرگز گمراه نميشويد آيا اگر مقدم (رجوع به عترت) را نفي کنيم، نتيجة آن نفي تالي (و به عبارتي ديگر گمراهي قطعي و حتمي) خواهد بود؟ پاسخ اين سؤال بر طبق قواعد منطق منفي است. اگر سخن پيامبر صلي الله عليه وآله سلم را عرفي تلقي کنيم خواهيم ديد که استنتاج عصمتِ عترت از حديث ثقلين نيز از استحکام لازم منطقي برخوردار نيست. شيعه براي اثبات عصمت عترت با تمسک به حديث ثقلين چنين استدلال ميکند:
«امر رسول خدا صلي الله عليه وآله سلم مبني بر تمسک به قرآن و عترت بطور يکسان و در کنار يکديگر نشانگر آن است که: همانگونه که قرآن کريم از خطا و اشتباه مصون است … عترت پاک رسول خدا صلي الله عليه وآله سلم نيز از خطا و اشتباه و بطريق اولي از گناه معصوم و مبرا هستند».[3[
اما ظاهر کلام پيامبر چنين نيست که اين دو همسنگ هستند. آنچه از ظاهر اين سخن فهميده ميشود اين است که اگر به هر دو (قرآن و عترت) رجوع کنيد هرگز گمراه نميشويد. اگر منظور پيامبر صلي الله عليه وآله سلم از حديث مذکور، هم رديف و همسنگ بودنِ قرآن و عترت بود، دو لازمة عقلي و منطقي داشت:
1. در چنين فرضي، ضرورتي نداشت که بگويد به هر دو (قرآن و عترت) رجوع کنيد تا هدايت شويد بلکه بايستي ميگفت: به هر يک از اين دو رجوع کنيد هدايت ميشويد. البته اگر مباني شيعه را بپذيريم، در چنين فرضي پيامبر صلي الله عليه وآله سلم بايستي ميگفت که به جاي رجوع به قرآن، به عترت من رجوع کنيد؛ زيرا از نظر شيعه، ما، انسان هاي غيرمعصوم، تفسير قرآن را – آنچنانکه بايد و شايد – نميدانيم و از فهم بسياري از آيات قرآن عاجزيم و لذا نياز ضروري به تفسير امامان معصوم از اين کتاب آسماني داريم. به عبارت ديگر با پذيرش مباني شيعه، اگر امام معصوم (که مفسر حقيقي قرآن است) در ميان باشد، رجوع مستقيم مردم به قرآن و تدبر در آيات آن، نه تنها ضرورتي ندارد بلکه کاري عبث و بيهوده و حتي ممنوع خواهد بود. فراموش نکنيد که از نظر شيعه امامان معصوم، «قرآن ناطق» هستند و وقتي «قرآن ناطق» در ميان باشد آيا رجوع به «قرآنِ صامت» (به دليل عجز مطلق غيرمعصوم از فهم درست بعضي از آيات و احتمال خطا در فهم آيات ديگر) کاري عبث و بيهوده و لذا خلاف نخواهد بود؟
2. اگر منظور پيامبر صلي الله عليه وآله سلم از حديث ثقلين، همسنگ بودنِ قرآن و عترت و در نتيجه «عصمتِ عترت» بود، لازم ميآمد که مصاديقِ «عترت» را با صراحت و شفافيت تمام، نام برده و تک تک آن را به مردم معرفي کند. اما چرا آن حضرت چنين کاري نکرد؟ مگر بنا به ادعاي شيعه مردم از تشخيص وجود ملکة «عصمت» در يک شخص، عاجز نيستند و مگر شيعه نميگويد که معصوم را بايد معصوم به مردم معرفي کند، پس چرا پيامبر از معرفي صريح امامان معصوم (با ذکر نام و کنيه) دريغ کرد؟ تذکر اين نکته را ضروري ميدانم که حتي يک حديث معتبر که در آن پيامبر صلي الله عليه وآله سلم افرادي را به عنوان «امامان معصوم» نام برده باشد وجود ندارد و احاديث مورد استنادِ عالمان شيعه، همگي جعلي و بياعتبارند؛ زيرا در سلسلة راويان آنها افرادي وجود دارد که نه تنها از نظر اهل سنت اعتباري ندارند، بلکه حتي از نظر عالمان بزرگ شيعه نيز اطمينان به آنها نيست.
از اينها گذشته فرض کنيم که در ميان خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله سلم، عالمان و مفسران بزرگي وجود داشته باشند که مستقيماً از محضر ايشان استفاده کرده و قرآن را از ديگران بيشتر و بهتر ميفهمند و اگر چه معصوم نيستند، اما عالماني با تقوا و فقيهاني خدا ترس هستند. حال اگر پيامبر صلي الله عليه وآله سلم به مردم بگويد که علاوه بر رجوع به قرآن و تدبر در آيات آن، به اين عالمان هم رجوع کنيد و از علم آنها بهره ببريد تا هرگز گمراه نشويد، کدام محذور عقلي پيش ميآيد؟ خواهيد گفت عالمان و فقيهان، معصوم نيستند و ممکن است در فهم دين خطا کنند. پس نميتوان گفت که با رجوع به آنها (حتي اگر علمشان را از پيامبر صلي الله عليه وآله سلم گرفته باشند) هرگز گمراه نميشويم.
ميگوييم: اولاً بايد درک خود را از هدايت و گمراهي تصحيح کنيد. هدايت يعني قرار گرفتن در مسير تلاش صادقانه و خالصانه براي يافتن حق و تسليم شدن در برابر همان حقي که يافتهايم (هر چند ممکن است در تشخيص حقيقت اشتباه کرده باشيم، اما تا هنگامي که در حدّ توان بشري تلاش صادقانه و خالصانه کردهايم، همين باعث جلب رضايت خدا و تقرب به مقام ربوبي و رسيدن به اجر اخروي خواهد شد و هدايت نيز جز اين نيست) و کدام راه بهتر از درس آموزي از مکتب اصحابي که محضر پيامبر را درک کرده و حقايق ديني را از او آموختهاند. (خصوصاً اگر از بين خاندان آن حضرت بوده و بهرة بيشتري از معارف او برده باشند)؟ بنابراين انسان مومني که در قرآن تدبر ميکند و به تفکر و تعمّق در آيات آن ميپردازد و براي فهم بهتر قرآن، از انديشهها و يافتههاي بزرگان معروف (خصوصاً اصحاب خاص پيامبر و خاندان او) هم استفاده ميکند و قصد و نيت او هم خالص است، به چنين کسي هرگز نميتوان «گمراه» گفت، اگر چه ميدانيم که به دليل معصوم نبودن و محدوديتهاي بشري که دارد ممکن است اشتباهاتي هم داشته باشد. آنچه انسان را از مسير هدايت منحرف ميکند و به وادي ضلالت و گمراهي ميکشاند، عنادِ آگاهانه با حق (به خاطر هواي نفس، ملاحظات دنيوي و …) است. ثانياً عالمان شيعه معتقدند که امامان معصوم در احاديث متعددي مردم را در عصر غيبت، به فقيهان ارجاع داده و آنها را حجت خود بر مردم معرفي کرده و هدايت انسانها را در گرو پيروي از آنها دانستهاند. کاري به صحت و سقم اين مدعا نداريم. ميپرسيم آيا ميتوان از همين احاديث نتيجه گرفت که فقيهان معصومند؟ مسلماً پاسخ اين سوال منفي است. حال اگر چنين است چرا از توصية پيامبر به پيروي از «عترت» نتيجه ميگيريد که عترت پيامبر حتماً بايد معصوم باشد؟ ميبينيم که اگر درک خود را از هدايت و ضلالت تصحيح کنيم، در توصية پيامبر مبني بر تمسک به عترت (به معناي عالمان و مفسران و فقيهان از خاندان مبارکش) و اينکه اين تمسک مانع گمراهي مردم ميشود (حتي اگر خطاهايي هم در اين ميان رخ دهد) هيچ مشکلي و محذور عقلي پيش نخواهد آمد و چون چنين است، نميتوان حديث ثقلين را دليل قاطع و محکمي بر عصمت عترت (و اطلاق ضروري اين لفظ به افرادي خاص) گرفت. حديث مذکور ضرورتاً چنين نتيجهاي نميدهد زيرا با فرض عدم عصمت عترت هم سازگار ميافتد (به شرط اينکه سخن پيامبر را عرفي بفهميم و درک خود را از هدايت و ضلالت نيز تصحيح کنيم). ثالثاً اگر گمراهي را به معناي خطاي در فهم دين و تشخيص حقيقت بگيريم، مجبوريم اعتراف کنيم که ما هميشه گمراهيم و هرگز روي هدايت را نخواهيم ديد، حتي اگر به عترتي که بنا به ادعاي شيعه معصوم است رجوع کنيم. چرا که هر چند بنا به فرض، عترت پيامبر معصوم است اما انسانهاي ديگر غيرمعصومند و ممکن است در فهم کلام معصوم و حفظ و نگهداري و انتقال آن به ديگران دچار خطا شوند و لذا سخن پيامبر صلي الله عليه وآله سلم در حديث ثقلين (که اگر به قرآن و عترت رجوع کنيد هرگز گمراه نميشويد) حتي با فرض عصمت عترت، خلاف واقع از آب در ميآيد. به خدا پناه ببريم از تحليلهايي که نتيجة نهايي آنها خلاف واقع بودنِ سخن پيامبر است.———————————————
]1[لازمست به اين نکته مهم اشاره شود که لفظ حديث ثقلين با اين الفاظي که شيعه ذکر مي کنند صحيح نيست، بلکه لفظ صحيح آن چنانکه در کتاب صحيح مسلم آمده است، بصورت زير مي باشد:
زيد بن ارقم ميگويد: روزي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در مكان بنام خم، بين مكه ومدينه بلند شد وبراي ما سخنراني نمود خدارا حمد وثنا گفت ونصيحت كرد وتذكر داد سپس فرمود: « أَلَا أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِيَ رَسُولُ رَبِّي فَأُجِيبَ، أَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ وَأَهْلُ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي». يعني: اي مردم! من بشرم وبزودي قاصد پروردگارم مي آيد ومن آنرا اجابت ميكنم. من در ميان شما دو چيزي گرانبها باقي ميگذارم: اولي كتاب خدا است كه در آن هدايت ونور است، كتاب خدا را بگيريد وبه آن چنگ بزنيد پس مردم را به كتاب خدا تشويق نمود, سپس فرمود: و اهل بيتم، شما را در مورد اهل بيتم سفارش ميكنم، شما را درمورد اهل بيتم سفارش ميكنم، شما را در مورد اهل بيتم سفارش ميكنم.
حصين به او گفت: اي زيد! اهل بيت او چه كساني هستند؟ آيا همسران وي از اهل بيتش نيستند؟
فرمود: همسرانش از اهل بيت او هستند اما اهل بيت او كساني هستند كه بعد از او صدقه برآنها حرام است.
گفت: آنها چه كساني هستند؟
گفت: آنها فرزندان علي، عقيل، فرزندان جعفر وفرزندان عباس اند.
گفت: صدقه برهمه اينها حرام است؟
گفت: بله . صحيح مسلم كتاب فضائل الصحابه ـ شماره (36) و در سنن بيهقي و مسند احمد نيز همه با اين لفظ آمده اند.
بنابراين در اين حديث که صحيح مي باشد، قسمت «ما إن تمسکتم بهما لن تضلوا أبدا : مادام که به اين هر دو چنگ زنيد هيچ گاه گمراه نميشويد» در آن وارد نشده است. و جالب اينکه شيعه براي اثبات عقيده خود بيشتر به اين قسمت حديث نياز دارد! درحاليکه چنين لفظي صحت ندارد و تنها در روايات ضعيف شيعه وارد شده است که قابل حجت نيستند.
مثلا با لفظ : « إني تارك فيكم الثقلين أحدهما كتاب الله تبارك وتعالى سبب طرفه بيد الله وطرفه بأيديكم وعترتي أهل بيتي وإنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض» آمده که اين حديث ضعيف است و در سند آن شخصي غالي بنام ” هارون بن سعد” است. مراجعه کنيد به: “الضعفاء الكبير” (4/362) عقيلي. و “الكامل في الضعفاء” (7/203) ابن عدي. حتي بعضي از علما گفته اند: اين لفظ اصلا حديث نيست! و ساختگي مي باشد.یکشنبه، ۱۹ بهمن ۱۳۹۳ در ۳:۳۰ ب.ظ در پاسخ به: آیا در روز غدیر خم هوا گرم بود؟ردیه بر مقاله ی فریبی با نام غدیر #22817ر
حال بپردازيم به داستان غدير خم. اولين و مهمترين گام براي تحليل علمي و دقيق اين حادثه، اين است که با تحقيق و تفحص وسيع و عميق در لابلاي متون معتبر تاريخي و روايي و با جمع و تفريق اختلافاتي که در اين متون (در نقل ماجراي غدير خم) وجود دارد، به يک قدر متيقن (يا به عبارتي ديگر: قدر مشترک) برسيم که مورد قبول عالمانِ بزرگ هر دو فرقه (شيعه و سني) باشد. گام بعد اين است که بدانيم حوادث پيراموني اين ماجرا (يعني علل و عوامل وقوع آن) چه بوده است. ما در حد توان خود اين دو گام را برداشته و خلاصة واقعه را آنگونه که در تواريخ معتبر آمده و مورد قبول طرفين دعواست تقديم حضور شما ميکنيم: در سال دهم هجري که رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم عازم آخرين سفر حج بود، نامههايي به رؤساي قبايل عرب و بلاد مسلمين فرستاد و از آنان دعوت کرد که براي انجام حج در مکه حاضر شوند. از جمله نامهاي نيز به علي عليه السلام – که در اين هنگام در يمن بسر ميبرد و اخذ زکات مينمود – نوشت و آن حضرت را به شرکت در مراسم حج دعوت کرد. علي عليه السلام وقتي نامة رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را دريافت کرد، با خود انديشيد که اگر بخواهد اموال بيت المال را با خود حمل کند، نميتواند در موقع مقرر به مکه برسد. ناچار آن اموال را به تعدادي از کساني که همراه او بودند – مانند بريدة اسلمي و خالد بن وليد – واگذار نمود که تحت مراقبت آنان حمل شود و خود به سرعت بيشتر روانة مکه شد تا به موقع در مراسم حج حضور يابد. پس از انجام مراسم حج به سوي کاروان يمن بازگشت. لکن وقتي به قافله بيت المال رسيد، مشاهده نمود که پارهاي از اموال بيت المال مورد تصرف و استفادة خالد بن وليد و بريده اسلمي و ديگران قرار گرفته است. از مشاهدة آن وضع غضب بر وي مستولي شد و خاطيان را مورد عتاب و خطاب قرار داد و با آنان به شدت و با قاطعيت برخورد کرد. اين رفتار، که عين صواب بود بر متخلفان سختگران آمد و کينة آن حضرت را در دل گرفتند و آماده انتقام شدند و کساني را به خدمت رسول خدا فرستاده يا خود مستقيماً مراجعه نموده و از خشونت و شدت سختگيري آن جناب شکايت نمودند.
آنحضرت صلي الله عليه و آله وسلم براي آرامش دادن به آنها پارهاي از فضايل علي رضي الله عنه را بيان کرد. اما خالد و بريده و ديگران قبل از ملاقاتِ رسول خدا تا توانسته بودند از بدگويي علي عليه السلام نزد ديگران مضايقه نکرده بودند و طبعاً بسياري از مردمي که هنوز علي عليه السلام را به درستي نميشناختند ممکن بود اثر اين بدگوييها، نسبت به آن حضرت بدبين شده و کدورتِ خاطر حاصل کنند. رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم وقتي اين وضعيت را مشاهده نمود، بر خود لازم ديد که قبل از آنکه جمعيت همراه متفرق گردند و پيش از آنکه امواج اين واقعه به مکه برسد و يا در مدينه شايع شود و مردم آنجا را تحت تأثير قرار دهد، از شخصيت بارز و ممتاز علي عليه السلام دفاع کرده و او را با فضايلي که دارد به مسلمانان معرفي کند و قضيه را در همانجا حل و فصل نمايد. لذا در اجتماع غدير خم به معرفي آن جناب پرداخت و وجوب دوستي او بر همة مسلمانان را مطرح کرد، بدين صورت که ابتدا از مردم در مورد «اولي» بودنِ خودش نسبت به آنان اعتراف گرفت و سپس فرمود : «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» و در آخر چنين دعا فرمود : «اللهم وال مَن والاه وعاد مَن عاداه[7]»[8].
اين بود خلاصهاي از ماجراي غدير خم، آنگونه که در اسناد و مدارک معتبر تاريخي و روايي آمده و مورد قبول فريقين است. همانگونه که ديديم، علت و زمينة اصلي وقوع اين حادثه ماجراي درگيري عدهاي از کاروانيان يمن (خصوصاً خالد بن وليد و بريدة اسلمي) با علي عليه السلام بود و در تحليل اين حادثه نبايد اين نکتة مهم مغفول واقع شود. اکنون نوبت آن است که داستان غدير خم را از زبان يکي از مراجع شيعه (آقاي ناصر مکارم شيرازي) بشنويم:
«در آخرين سال عمر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، مراسم حجة الوداع با شکوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به پايان رسيد … ياران پيامبر که عدة آنها فوق العاده زياد بود از خوشحالي درک اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نميگنجيدند. … آفتاب حجاز آتش بر کوهها و درهها ميپاشيد[9] … ظهر نزديک شده بود. کم کم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاي خشک و سوزان «غدير خم» از دور نمايان ميشد. اينجا در حقيقت چهار راهي است که مردم حجاز را از هم جدا ميکند…. ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به همراهان داده شد. مسلمانان با صداي بلند، آنها را که پيشاپيش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند و مهلت دادند تا عقب افتادگان هم برسند … موذن پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با صداي الله اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد … نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصميم داشتند به خيمههاي خود پناهنده شوند، ولي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به آنها اطلاع داد که همه بايد براي شنيدن يک پيام تازة الهي خود را آماده کنند … منبري از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر بر فراز آن قرار گرفت و بعد از حمد و سپاس پروردگار، مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود: …. اکنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر که در ميان شما ميگذارم چه خواهيد کرد؟ يکي از ميان جمعيت داد زد، کدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله؟ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بلافاصله گفت: اول ثقل اکبر، کتاب خداست … و دوم خاندان من … ناگهان مردم ديدند پيامبر به اطراف خود نگاه کرد … و همين که چشمش به علي عليه السلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد و … فرمود: چه کسي از همة مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و پيامبر داناترند. پيامبر گفت: خدا مولي و رهبر من است و من مولي و رهبر مومنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و ارادة من بر ارادة آنها مقدم) سپس فرمود: «فمن کنت مولاه فعلي مولاه»: هر کس من مولا و رهبر او هستم، علي عليه السلام مولا و رهبر اوست …. [سپس] سر به سوي آسمان برداشت و عرض کرد: … خداوندا دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار … يارانش را ياري کن و آنها را که ترک ياريش کنند، از ياري خويش محروم ساز و حق راه همراه او بدار و او را از حق جدا مکن.
خطبة پيامبر به پايان رسيد … هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود که امين وحي خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم خواند: « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ..» (المائدة: 3) و «امروز آيين شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم …». پيامبر فرمود: «خداوند بزرگ است؛ همان خدايي که آيين خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوت و رسالت من و ولايت علي عليه السلام پس از من راضي و خشنود گشت».[10]
در خلاصهاي که از قول آقاي مکارم شيرازي آورديم صراحتاً ذکري از آية تبليغ نيامده است. لکن همانطور که پيش از اين آمد، ايشان در تفسير آية تبليغ مدعي هستند که اين آيه در روز غدير خم و در شأن علي عليه السلام آمده و در نقل فوق آنجا که ميگويند «مسلمانان تصميم داشتند به خيمههاي خود پناهنده شوند، ولي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به آنها اطلاع داد که همه بايد براي شنيدن يک پيام تازة الهي خود را آماده کنند» منظورشان اين است که آية تبليغ به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل شد و آن حضرت موظف گرديد که پيام الهي (يعني ولايت و امامت علي عليه السلام) را به گوش مردم برساند. حال بپردازيم به نقاط ضعفِ استناد شيعه به اين داستان:
1. اولين اشکال اين است که داستان غدير خم در اين نقل تحريف شده است. يعني به بعضي حوادث مهم که زمينة بروز اين حادثه بودند (مانند اختلاف و درگيري عدهاي کاروانيان يمن با علي عليه السلام و شکايتهاي مکرر تعدادي از آنها – از جمله خالد بن وليد و بريده اسلمي – از علي عليه السلام در نزد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اصلاً اشارهاي نشده است و بعضي حوادث (مانند نزول آية تبليغ و آية اکمال دين در اين روز) بدون هيچ سند و مدرک معتبري در درون اين داستان گنجانده شدهاند تا نتيجة مطلوب شيعه بدست آيد. ماجراي کاروان يمن و شکايت عدهاي از علي عليه السلام براي اين حذف شده است تا مبادا کلمة «مولا» در جملة «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» معناي «دوست و ياور» را بدهد. آية تبليغ براي اين در داستان فوق گنجانده شده است تا به خواننده چنين القا شود که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از طرف خداوند مأمور شده بود که آن سخنان را در بارة علي عليه السلام به مردم بگويد و بدين ترتيب نصب علي عليه السلام به امامت، جنبة الهي پيدا کند. آية اکمال دين هم براي اين وارد داستان شده است تا اين مطلب را القاء کند که دين خداوند، با نصب علي عليه السلام به امامت کامل شد و بدونِ اعتقاد به امامت آن حضرت (و فرزندانش)، دين و ايمان انسان ناقص است، در لابلاي داستان، با آوردن جملاتي مانند: «آفتاب حجاز آتش بر کوهها و درهّها ميپاشيد» در بيان شدت گرماي هوا اغراق شده است تا اين مطلب القا شود که بعيد است پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در چنين هواي گرمي و در زير آفتاب سوزاني که آتش بر سر مردم ميپاشيد، مردم را جمع کرده و به آنها توصيه کند که علي عليه السلام را دوست داشته باشيد. به عبارت ديگر در بيان گرماي هوا چنان اغراق شده که وانمود شود مطلب مهمتر از توصيه به دوستي با علي عليه السلام بوده است. اما اين جعل و تحريفها جز اينکه ارزش و اعتبار استدلال را از بين ببرند کاري نميکنند.
2. قبل از اينکه زمان آخرين حج پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم برسد، آن حضرت نامههايي به بزرگان و سران قبايل عرب در سراسر عربستان داده و از آنها خواسته بود که در مکه حاضر شوند. تا اينجا اين مطلب به ذهن ميرسد که لابد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قصد داشت مطالب حساس و مهمي در مراسم حج بيان کند و با اين کار براي آخرين بار با مردم اتمام حجت نمايد. مراسم حجة الوداع در حالي شروع شد که بيش از يکصد هزار نفر از مردم سراسر عربستان (از شهرها و روستاهاي مختلف) به مکه آمده بودند تا براي آخرين بار محضر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را – آن هم در مراسم حج – درک کنند. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در اين مراسم با شکوه، دو سخنراني مهم و طولاني ايراد فرمود. اولي در عرفات و دومي در منا. در اين دو سخنراني (که بيش از يکصد هزار نفر از مردم عربستان، با جان و دل به آن گوش ميدادند) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم يک بار ديگر خلاصهاي از مهمترين و حساسترين تعاليم اسلام را – که اکثر آنها جنبة اجتماعي و سياسي داشت – به مردم ابلاغ کرد و حتي مطالب مهمي در مورد نحوة حکومت در اسلام بيان نمود، اما نه اشارهاي به الهي بودنِ مقامِ جانشيني پس از خود کرد و نه نامي از علي عليه السلام به عنوان امام و جانشين پس از خود برد. به عبارت ديگر هر چند در مورد ماهيت حکومت اسلامي و نحوة رفتار حاکمان با مردم و حقوق متقابل مردم و حکومت مطالب فراواني بيان نمود اما هيچگاه نگفت که حاکم و زمامدار پس از من بايد از طرف خدا و با معرفي من انجام شود، و لذا نامي هم از علي عليه السلام به عنوان امام و جانشين پس از خود نبرد. اگر واقعاً پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در روز غدير خم ميخواست علي عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از خود تعيين کند، اين کار را در مراسم حج (و در همين دو سخنراني) انجام ميداد تا به گوش همة مسلمانان (خصوصاً بزرگان و سران قبايل عرب، که بنا به دعوت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در اين مراسم شرکت کرده بودند) برسد و حجت بر همه تمام شود. در مراسم باشکوه حجة الوداع، بيش از يکصد هزار نفر از مردم سراسر عربستان حضور داشتند. اما وقتي اين مراسم به پايان آمد، مردم شهرها و روستاها و قبايل مختلف، براي بازگشت به شهر و ديار خود، هر کدام راه خود را در پيش گرفته و کاروانهاي مختلف هر يک به راهي رفتند و مردم مکه هم در مکه ماندند. تعدادي از کاروانها هم که مسيرشان به طرف مدينه بود، به همراه کاروان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم راه مدينه را در پيش گرفتند. يعني اينگونه نبود که همة آن جمعيت يکصد هزار نفري، بعد از پايانِ مراسم حج، به همراه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تا غدير خم آمده باشند. بلکه تعداد افرادي که به همراه پيامبر آمدند، قاعدتاً بسيار کمتر از کل تعداد شرکت کنندگان در حجة الوداع بوده است. حال اگر واقعاً پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ميخواست علي عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از خود به مردم معرفي کند، آيا بهتر و عاقلانهتر نبود اين کار را در مراسم حج و در حضور بيش از يکصد هزار مسلمان – که در ميان آنها بسياري از بزرگانِ عرب و سران قبايل گوناگون، بنا به دعوت قبلي خودشان حضور داشتند – انجام ميداد؟ مگر اينکه بگوييم پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نميخواست در اين مورد از جانب خود تصميم بگيرد و منتظر فرمان الهي بود و خداوند هم در روز غدير خم با نزول آية تبليغ اين فرمانرا به او داد. اما اين توجيه دردي را دوا نميکند زيرا اولاً (همانگونه که در پيش آمد) هيچ سند و مدرک معتبري که مورد قبول فريقين باشد، اين ادعا را تأييد نميکند و ثانياً اين توجيه تنها کاري که ميکند اين است که سوال را از پيامبر به خدا منتقل ميکند و تقصير را به گردن خدا مياندازد. چرا که همين سوال را ميتوان بدين گونه مطرح کرد که اگر خداوند ميخواست به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمان دهد که علي عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از خود معرفي کند، چرا اين فرمان را در مراسم حج صادر نکرد تا حجت بر همة مردم تمام شود و احتمال اختلاف در بين امت (بر سر امامت و خلافت) کمتر شود؟ از اينها گذشته، در آخرين سخنراني پيامبر (که در آخرين روزهاي عمر مبارکش ايراد فرمود) نيز خبري از نصب علي عليه السلام به عنوان امام و جانشين پس از خود نيست. آيا مطلب به اين اهميت – که بنا به ادعاي شيعه ماية اکمال دين خدا شده و سرنوشت اسلام و مسلمين به آن وابسته است – بايد فقط يک بار در روز غدير و در ميان تعداد محدودي از ياران و همراهان پيامبر گفته شود؟ آيا نبايد پس از آن باز هم در جاهاي ديگر (و مهمتر از همه در آخرين سخنراني پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم) مورد تأکيد قرار ميگرفت؟
3. اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در اين روز ميخواست علي عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از خود معرفي کند، چرا اين مطلب را با صراحت بيان نکرد تا جايي براي اختلاف نماند؟ چرا با صراحت نگفت که خداوند به من فرمان داده است تا علي عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از خود به شما معرفي کنم و من نيز اکنون در حضور شما او را رسماً به عنوان امام و جانشين پس از خود به شما معرفي ميکنم و اگر شما او را امامِ خود ندانيد و با او مخالفت کنيد، دين و ايمانتان ناقص است و از هدايت و سعادت محروم ميشويد؟ آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نميتوانست با صراحت بگويد که اي مردم، مقام امامت، مقامي است الهي که جز با نصب از طرف خدا تحقق نميپذيرد و اکنون نيز خداوند علي عليه السلام را بعد از من به امامتِ اين امت نصب کرده است و شما هم بعد از من بايد از او اطاعتِ محض و بيچون و چرا کنيد؟
4. اصحاب و ياران پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم که هم عرب بودند و هم به پيامبر ايمان داشتند و هم در صحنة غدير خم حضور داشتند و سخن پيامبر را مستقيماً ميشنيدند، از سخنِ آن حضرت، اولي به تصرف بودنِ علي عليه السلام نسبت به مردم و همين طور امامت و جانشيني او پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را استنباط نکردند بلکه همان معناي دوستي و محبت نسبت به علي عليه السلام را فهميدند و اين خود بهترين گواه است بر اينکه شيعه، سخن پيامبر را درست نفهميده است. چگونه است که صدها نفر از اصحاب بزرگ پيامبر که بسياري از آنها دانشمند و مفسر قرآن هم بودند و صدها بار محضر پيامبر را درک کرده بودند، چنين برداشتي از سخنان آن حضرت نکردهاند اما سالها بعد، عدهاي که نه با پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم حشر و نشر داشتند و نه در واقعة غدير خم حاضر بودند، به چنين درکي رسيدهاند؟ از ميان صدها و هزاران نفر از اصحاب و ياران بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، حتي يک نفر سخن پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در روز غدير خم را به معناي نصب علي عليه السلام به امامت و جانشيني پس از پيامبر ندانست و چنين استنباطي از آن نکرد. (اگر ميتوانيد، يک سند محکم و معتبر ارائه دهيد که نشان دهد حتي يک نفر و فقط يک نفر از ياران پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، چنين برداشتي از سخن آن حضرت داشتند). در پاسخ به اين نکته عالمان شيعه ميگويند : اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، معناي حديث غدير را (آنگونه که ما ميفهميم) فهميده بودند. اما پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به دليل دنيا پرستي، رياست طلبي و هواي نفس، با آنکه ميدانستند پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، علي را به جانشيني پس از خود نصب کرده بود، چشمشان را به روي حقيقت بستند و عالمانه و عامدانه با حق و حقيقتي که مثل روز برايشان روشن بود به دشمني و عناد برخاستند. به عبارت ديگر بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مردم همه مرتد شدند، جز سه يا چهار نفر. اما در اينجا چند سوال پيش ميآيد:
الف. مردم و اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم کداميک از اصول اعتقادي را زير پا گذاشته بودند که آنها را به ارتداد متهم ميکنيد؟ اگر منظورتان «امامت علي» است، که اين هنوز اثبات نشده است و متهم کردن اصحاب بزرگوار پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به ارتداد به دليل انکار امامت علي عليه السلام قبل از اثبات آن، دور منطقي و مصادره به مطلوب است.
ب. مدعاي فوق (ارتداد مردم پس از پيامبر) به اين معناست که بيست و سه سال نبوت پيامبر و اين همه زحمات طاقت فرساي او هيچ نتيجهاي نداشت جز تربيت سه يا چهار مسلمان واقعي! آيا اين پذيرفتني است؟ از اينها گذشته آيا سند و مدرک معتبري از همان سه نفر که به قول شيعه مسلمان ماندند (مانند سلمان و ابوذر) مبني بر تاييد مدعاي شيعه وجود دارد؟
ج. مدعاي فوق به اين معناست که اصحاب و ياران پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مشتي منافق دنياپرست و رياست طلب و ناجوانمرد و … از آب در آمدند، در اين صورت چگونه ميتوان به قرآني که از دست آنها و با نقل آنها به دست ما رسيده است اطمينان کرد؟ چنين انسانهاي دنياپرست و رياست طلب و منافقي، از کجا معلوم که قرآن را هم تحريف نکرده باشند و حتي براي اطمينان دادن به آيندگان و فريب آنها آيهاي مانند: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ » (الحجر: 9) را به آن وارد نکرده باشند؟
د. اگر مدعاي شيعه در مورد معنا و مفاد حديث غدير خم درست است، چرا علي عليه السلام بعد از آن هيچگاه با استناد به اين حديث، بر حق الهي خود در امر امامت و خلافتِ مسلمين استدلال نکرد؟ اين درست است که علي عليه السلام در مواردي براي اثبات فضيلت خود، به اين حديث استدلال ميکرد. اما هيچگاه نميگفت که بر طبق اين حديث، من از طرف خدا و توسط پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به عنوان امام معصوم و جانشين بلافصل آن حضرت منصوب شدهام، بلکه حديث غدير را به عنوان يکي از فضيلتهاي خود ذکر ميکرد. در هيچ روايت معتبري از علي عليه السلام نيامده است که بگويد من جانشين بر حق پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و منصوب از طرف خدا و رسول او هستم به دليل اينکه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در روز غدير آن سخن را در حق من گفت. البته علي عليه السلام خود را در امر خلافت و زمامداري مسلمين احق از ديگران ميدانست، بلکه براي اثبات برتري خود، به خصوصيات و ويژگيهايي مانند تربيت شدن در دامان پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و سبقت در اسلام و فداکاريهايش در راه دين خدا و دانش فراوان خود اشاره ميکرد و گاهي نيز سخنان و يا سفارشهاي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد خودش (مانند حديث غدير خم) را مطرح نمود تا بدين طريق فضيلت و برتري خود را نسبت به ديگران اثبات کند. اما هيچ گاه نگفت که من در روز غدير خم، به فرمان الهي و توسط پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به امامتِ امت نصب شدهام و اگر مردم تن به اطاعت و فرمانبرداري من ندهند، فرمان خدا و رسول را زير پا گذاشتهاند.
اکنون زمان آن رسيده است که جملة معروف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد علي عليه السلام را مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم. در سخنراني روز غدير خم، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ابتدا از مردم ميپرسد که آيا من نسبت به شما از خود شما «أولي» نيستم؟ و وقتي مردم به اين سؤال پيامبر پاسخ مثبت ميدهند، آن حضرت ميفرمايند: «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» و سپس آن دعاي معروف را در حق ايشان و دوستدارانشان ميکند : «اللهم وال مَن والاه وعادِ من عاداه» يعني: خدايا دوست داشته باش هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر کسي را که با او دشمني ميکند. در اينجا ادعاي عالمان شيعه اين است که در جملة «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از واژة «مولا» همان «اولي به تصرف» است که امامت را نيز ميتوان از اين مفهوم استنباط کرد. تنها دليل شيعه اين است که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، قبل از بيان اين جمله «اولي» بودنِ خود نسبت به مردم را مطرح کرده و در اين مورد از مردم اعتراف گرفته و پس از آن گفته است که «هر کس من مولاي او هستم، علي عليه السلام هم مولاي اوست» بنابراين معلوم ميشود که منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از «مولا» همان «اولي» است. اما اين دليل، از قوت زيادي برخوردار نيست؛ زيرا ميتوان گفت سوالي که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در صدر حديث از مردم ميکند براي اين است که ابتدا از آنها در مورد «اولي» بودنِ خودش نسبت به مردم اعتراف بگيرد تا بر مطلوب خويش تاکيد کند. به عبارت ديگر آن حضرت، با اين عمل قصد داشت به مردم بگويد که اگر مرا به عنوان پيامبر قبول داريد و اگر واقعاً مرا نسبت به خود اولي ميدانيد، بايد با علي عليه السلام دوستي کنيد، همان طور که با من دوستي ميکنيد. درست مانند پدري که هنگام نصيحت به فرزندش گاهي سوال ميکند که آيا من پدر تو نيستم، و وقتي که فرزند پاسخ مثبت ميدهد، پدر به او ميگويد که اگر واقعاً مرا به عنوان پدر خود ميداني و اگر واقعاً قبول داري که من مصلحت تو را بيشتر از تو ميدانم و تو را از خودت بيشتر دوست دارم، پس (في المثل) با فلان شخص، دوست و مهربان باش و با او دشمني نکن. حال براي اينکه مطلب بهتر فهميده شود، سوالي ميکنيم و آن اين که اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بعد از سخني که در صدر حديث گفته بود، نصيحت ديگري ميکرد آيا تناقض و محذور عقلي پيش ميآمد؟ و آيا ميتوانستيم بگوييم که صدر و ذيل کلام پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با هم ناسازگارند؟ هرگز! زيرا اطلاق و عموميت اين جمله: «أ لستُ اولي بکم من أنفسکم» تمامي خواستههاي پيامبر از امت را شامل ميشود و نميتوان آن را قرينة معناي «مولا» قرار داد. به عبارت بهتر، هر خواستة ديگري که پس از آن مطرح ميشد نيز به همين ميزان مشمول اين حکم بود.
«مولا» در زبان عرب معاني گوناگوني دارد که جز با وجود يک قرينه، نميتوان به معناي مورد نظر گوينده پي برد. لکن يکي از رايجترين و پر کاربردترين معاني آن «دوست» و «ياور» است و قرائن زير نشان ميدهند که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در جملة «من کنت مولاه …» همين معني را اراده کرده است:
الف. زمينه و علت اصلي وقوع حادثة غدير خم و صدور اين حديث، ماجراي درگيري بين عدهاي از کاروانيان يمن (مانند خالد بن وليد و بريدة اسلمي) با علي عليه السلام و دشمني و بدگويي اين عده نسبت به آن حضرت بود بگونهاي که ممکن بود بدگوييهاي اين افراد از علي عليه السلام، شخصيت آن حضرت را در بين مردم خدشهدار کند. پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نيز براي رفع اين کدورتها و دشمنيها و براي اينکه شخصيت بارز علي عليه السلام را بار ديگر به مردم معرفي کند و بدبينيهايي را که ممکن بود نسبت به آن جناب بوجود آمده باشد رفع نمايد، وجوب دوستي و محبت او را به مردم يادآوري کرد. تا با اين کار جلوي فتنههايي را که ممکن بود در آينده پيش بيايد، بگيرد.
ب. اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ميخواست «اولي» بودنِ علي عليه السلام را مطرح کند، هيچگاه به جاي «اولي» از واژة «مولا» استفاده نميکرد. زيرا «اولي» بر وزن افعل و «مولا» بر وزن «مفعل» است و عرب هيچگاه «مفعل» را به جاي «افعل» بکار نميبرد. آيا اگر پيامبر ميخواست «اولي» بودنِ علي عليه السلام را مطرح کند نميتوانست بگويد: «من کنت اولي بنفسه فهذا علي اولي به»؟ آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم با فرض بر اينکه قصد داشت «اولي» بودن و «امامت» علي عليه السلام را مطرح کند – نميدانست که بکار بردن واژة «مولا» (که در عرف زبان عرب به معناي «دوست» و «ياور» است) به جاي «اولي» ممکن است بسياري از انسانها را به اشتباه بيندازد؟
ج. دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم پس از جملة «من کنت مولاه …» محکمترين قرينه براي اثبات اين حقيقت است که در جملة مذکور «مولا» به همان معناي رايج (يعني «دوست» و «ياور») بکار رفته است. دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم پس از جملة فوق چنين است: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»، يعني خدايا دوست داشته باش هر که را که او را دوست دارد و دشمن بدار کسي را که با او دشمني ميکند. همين دعا به وضوح نشان ميدهد که منظور پيامبر از «مولا» همان «دوست و ياور» بوده و جملة مورد بحث، مفهومي جز توصيه به محبت و دوستي با علي عليه السلام نداشته است. اگر منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از «مولا» همان «اولي» بود، پس از آن جمله ميبايستي چنين دعا ميکرد که : «اللهم وال من آمن بأولويته وعاد من لم يؤمن بأولويته»، يعني خدايا هر کس را که به «اولي» بودن علي عليه السلام ايمان آورد دوست داشته باش و هر کس را که به «اولي» بودن او ايمان نميآورد دشمن داشته باش. به عبارت ديگر اگر منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از جملة «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» نصب آن جناب به امامت و جانشيني پس از خود بود، در دعاي خود ميفرمود: خدايا هر کس را که از او اطاعت ميکند دوست داشته باش و هر کس را که از او اطاعت نميکند، دشمن بدار.
د. همانطور که پيش از اين هم ذکر نموديم، استنباط اصحاب بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از اين جمله «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» وجوب دوستي و محبت نسبت به علي عليه السلام بود و اين خود قرينهاي است محکم و خدشهناپذير در اثبات اينکه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از بکار بردن واژة «مولا» معنايي جز دوست و ياور را اراده نکرده است.
ه. باز هم تاکيد ميکنيم که اگر منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از «مولا» همان «اولي به تصرف» باشد و با اين سخن بخواهد امامت علي عليه السلام را مطرح کند، خودش بهتر از همه ميداند که اينجا (غدير خم) که عدة محدودي از ياران او در کنارش هستند، جاي اين کار نيست و چنين امر مهم و سرنوشت سازي ميبايستي چند روز قبل از آن و در مراسم حج و در حضور بيش از يکصد هزار نفر از مردم سراسر عربستان صورت ميگرفت، نه اکنون (و در غدير خم) که اکثر آن مسلمانان و بزرگان و سران قبايل عرب و بلاد مسلمين متفرق شده و راهي شهر و ديار خود شدهاند.
و. اگر منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از حديث غدير خم، نصب علي عليه السلام به امامت و جانشيني پس از خود بود، بعد از واقعة غدير خم و در مدينه نيز حداقل يکبار به اين موضوع اشاره ميکرد و آن را مورد تاکيد قرار ميداد. اما حتي در آخرين سخنرانياش که يک هفته قبل از رحلت ايراد فرمود، کمترين اشارهاي به آن موضوع نکرد و همين نشان ميدهد که منظور آن حضرت از جملة «من کنت مولاه …» مطرح کردن «اولويت» علي عليه السلام و نصب آن حضرت به امامت و جانشيني پس از خود نبوده است.
اکنون بهتر ميفهميم که در واقعة غدير خم، نه خداوند خطا کرده است، نه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و نه اصحاب بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، بلکه در اينجا اين عالمان شيعه هستند که خطا کردهاند؛ زيرا با تفسير غلطي که از جملة پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم کردهاند، بطور ناخواسته، خدا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و هزاران نفر از اصحاب بزرگ و با ايمان و وفادار پيامبر را خطا کار معرفي کردهاند. خطاي خداوند اين است که آية تبليغ را در مراسم حجة الوداع (که بيش از يک صد هزار مسلمان در آن حضور داشتند) نازل نکرد و بعد از اينکه اکثر اين مسلمانان براي بازگشت به شهر و ديار خود از پيامبر خداحافظي کرده و متفرق شده بودند تازه يادش افتاد که بايد فرمان نصب علي عليه السلام به امامت را صادر کند. اشتباه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم هم اين بود که اولاً با صراحت سخن نگفت و ثانياً با بکار بردن واژة «مولا» به جاي «اولي» که خلاف قواعد زبان عرب است (و اگر هم نباشد کاملاً استثنايي است) بسياري از انسانهاي بيگناه را به اشتباه انداخت و ثالثاً بعد از واقعة غدير، گويا فراموش کرده بود که در اين روز، فقط عدة محدودي از ياران آن حضرت همراهش بودهاند و بسياري از مردم عربستان (حتي در مدينه) از اين واقعه خبر ندارند و ممکن است بعد از او در ميان امت، در مورد امامت و رهبري جامعة مسلمان، اختلاف و درگيري رخ دهد و به اسلام ضربه وارد شود و همين فراموشي مانع از آن شد که چنين مطلب مهمي را با نامه و يا بصورت شفاهي به اطلاع ساير مسلمانان و بزرگان عرب و سران قبايل برساند و يا حتي در آخرين سخنرانياش يادي از اين موضوع مهم بکند. اشتباه هزاران نفر از اصحاب پيامبر هم اين بود که از ميان آنها حتي يک نفر منظور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را – آنگونه که شيعه ميفهمد – نفهميد. اما سوال اين است که آيا واقعاً خدا و پيامبر و اصحاب آن حضرت اشتباه کردهاند يا عالمان شيعه؟
[1]- تفسير نمونه – ج 5 – ص 5.
[2]- همان ص 5.
[3]- همان – ص 5.
[4]- همان ص – 6.
[5]- همان – ص 7.
[6]- آموزش عقايد، ج 2، ص – 150-149.
[7]- خلاصة فوق را از کتاب «شاهراه اتحاد» با اندکي تلخيص و تصرف نقل کرديم.
[8] – براي تفصيل بيشتر موضوع غدير به: مسند امام احمد حديثهاي شماره: 906،915،1242،22461 و «البداية والنّهايه» از حافظ ابن كثير 5/ 233-240 و السيرة النبويه از ابن هشام 4/416 و كتاب «عقيدة امامت و حديث غدير» از مولانا محمود اشرف عثماني ديوبندي و کتاب «حديث غدير و ما اهل سنت» و کتاب «منهاج السنة النبوية» مراجعه شود. (مصحح)
[9] – اين سخنان همانطوري که مشاهده مي شود نوعي بر انگيختن عواطف مردم بوده و قيمت علمي ندارند، براي تفصيل بيشتر آب و هواي روز غدير به کتاب «آلفوس» تأليف عليرضا اميري مراجعه شود. (مصحح)
[10]- تفسير نمونه – ج 5- ص 12-8.یکشنبه، ۱۹ بهمن ۱۳۹۳ در ۳:۲۸ ب.ظ در پاسخ به: آیا در روز غدیر خم هوا گرم بود؟ردیه بر مقاله ی فریبی با نام غدیر #22816قبل از بيان داستان غدير خم، خوب است نکاتي را در مورد شأن نزول و مفاد آية تبليغ (67 سورة مائده) که يکي از ستونهاي اصلي استدلال شيعه بر غدير خم است متذکر شويم. آيه مذکور چنين است: « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ» (المائدة: 67).
«اي پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکني پيامش را نرساندهاي. و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه ميدارد. آري خدا گروه کافران را هدايت نميکند».
عالمان شيعه معتقدند که اين آيه در روز غدير خم نازل شده و در حقيقت خداوند با نزول اين آيه، به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم دستور داده است که موضوع امامت و ولايت علي عليه السلام را به مردم ابلاغ نمايد و او را به عنوان جانشين پس از خود نصب کند و تأکيد کرده است که اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين کار را نکند، رسالتش ناتمام ميماند و در ضمن نبايد هيچ گونه ترسي از مردم داشته باشد زيرا خداوند او را از شر دشمنان حفظ خواهد کرد. در اينجا سه مطلب مهم بايد مورد بررسي قرار گيرد :
الف. اينکه آيا واقعاً اين آيه در روز غدير خم نازل شده است؟
ب. اينکه آيا مفاد آية مذکور، ابلاغ موضوع ولايت و امامت علي عليه السلام است؟
ج. اينکه موضوع ترس پيامبر از مردم چه بوده است؟
در مورد مطلب اول (الف) با قاطعيت ميگوييم که هيچ سند و مدرک معتبري اين مدعا را اثبات نميکند و عالمان شيعه تاکنون حتي يک سند معتبر براي اثبات اينکه اين آيه در روز غدير خم و در شأن علي عليه السلام نازل شده است نياوردهاند. گاهي براي اثبات اين ادعا، به کتابهايي از بعضي عالمان اهل سنت استناد ميکنند و ميگويند فلان دانشمند اهل سنت هم اين مدعا را مطرح يا تأييد کرده است. اما اولاً اکثريت قاطع دانشمندان اهل سنت چنين ادعايي را قبول ندارند و در کتابهاي خود نشان دادهاند که شأن نزول مذکور، جعلي و ساختگي است. ثانياً معدود افرادي هم که شأن نزول فوق را محتمل دانستهاند هيچ سند معتبري براي اثبات آن ارائه ندادهاند. خوب است عالمان شيعه براي اثبات و تحکيم مدعاي خود، به جاي ارائه فهرستي از کتب اهل سنت که در آنها اين شأن نزول مطرح يا تأييد شده است، يک بار و فقط يک بار سلسلة راويان اين شأن نزول را با قواعد رجال شناسي مورد قبول فريقين بررسي کرده و بطور مستند نشان دهند که واسطههاي نقل آن همگي از نظر عالمان بزرگ اهل سنت مورد وثوق بوده و هستند. اينجاست که عالمان شيعه به بنبست ميرسند و چيزي براي گفتن ندارند. به عنوان مثال آقاي ناصر مکارم شيرازي در تفسير نمونه ابتدا مدعي ميشود:
«در کتابهاي مختلفي که دانشمندان اهل تسنن، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشتهاند روايات زيادي ديده ميشود که با صراحت ميگويد: آية فوق دربارة علي عليه السلام نازل شده است».[1]
سپس به جاي بررسي کلية واسطهها و راويان اين شأن نزول (حداقل در يک مورد)، فقط نام مصادر حديث را ميآورند: «اين روايات را جمع زيادي از صحابه از جمله «زيد بن ارقم» و «ابوسعيد خدري» و «ابن عباس» و «جابر بن عبدالله انصاري» و … نقل کردهاند».[2]
و بعد از بيان اينکه اين احاديث به طرق گوناگون بيان شدهاند، بدون بررسي سندي حتي يکي از طرق، و اثبات اعتبار و مورد وثوق بودن واسطههاي نقل آن، نام دانشمنداني (مانند ابو نعيم اصفهاني، ابن عساکر، فخر رازي و ….) را ذکر ميکند که «به اين احاديث در کتب خود تصريح کردهاند».[3]
تا اينجا (اگر به روش علمي در اين مباحث ملتزم باشيم) چيزي عايد ما نشده است جز نام چند دانشمند که در کتب خود ذکري از اين شأن نزول کردهاند (بدون اينکه معلوم شود آيا دانشمندان نامبرده در فهرست فوق، شأن نزول مذکور را رد يا قبول کردهاند و در هر دو صورت، آيا سندي هم براي اثبات مدعاي خود آوردهاند يا خير) و همه چيز در هالهاي از ابهام مانده است. اما آقاي مکارم شيرازي، خود با يک اعتراف عجيب و باور نکردني، ابهامات موجود را از بين ميبرند:
«اشتباه نشود. منظور اين نيست که دانشمندان و مفسران فوق، نزول اين آن را دربارة علي عليه السلام پذيرفتهاند، بلکه منظور اينست که روايات مربوط به اين مطلب را در کتب خود نقل کردهاند. اگر چه پس از نقل اين روايت معروف، به خاطر ترس از شرايط خاص محيط خود و يا به خاطر پيشداوريهاي نادرستي … از پذيرفتن آن خودداري کردهاند».[4]
عجبا! اگر دانشمندان مذکور، شأن نزول مورد ادعاي شيعه را نپذيرفتهاند و آن را رد کردهاند، ديگر ذکر اسامي آنها به عنوان دانشمنداني که به اين شأن نزول در کتبِ خود تصريح کردهاند، چه فايدهاي براي اثبات يا تقويت ادعاي شيعه در اين مورد دارد؟ مگر کسي منکر اين بود که بعضي دانشمندان بزرگِ اهل سنت، در بعضي از کتب خود به اين شأن نزول اشاره کردهاند؟ مهم اينست که آيا اين بزرگان، روايات مربوط به آن را پذيرفتهاند يا نه، و در هر دو صورت دليل و مدرک آنها کدام است. اخلاق نيز حکم ميکند که به جاي متهم کردن اين دانشمندان به تعصبات مذهبي و يا ترس از شرايط خاص محيط، مدعاي آنها را با دليل و منطق و با سند و مدرک معتبر، نقد کنيم. جالب اينجاست که آقاي مکارم شيرازي در ادامه ميفرمايند:
«ولي جمعي ديگر [از دانشمندان اهل سنت] نزول آيه را در مورد علي عليه السلام مسلم دانستهاند».[5]
لکن نامي از اين افراد نميآورد. ما نيز نميدانيم آن «جمعي ديگر» که نزول آيه در مورد علي عليه السلام (و در روز غدير خم) را قطعي و مسلم دانستهاند چه کساني هستند و سند و مدرک آنها در اين مورد کدام است؟ اي کاش آقاي مکارم شيرازي براي اثبات يا تقويت مدعاي خود، به جاي ارائه فهرستي از دانشمندان اهل سنت که شأن نزول مذکور را رد کرده و يا فقط محتمل دانستهاند، اسامي و اسناد و مدارکِ دانشمنداني را ارائه ميدادند که اين شأن نزول را قطعي و مسلم ميدانند. در اين صورت بهتر ميتوانستيم به نتيجه برسيم.
حال بپردازيم به نکتة بعدي (ب) و بحث پيرامون مفاد آية تبليغ. سوال اين است که در اين آيه، معنا و مصداق « مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ » چيست؟ به عبارت ديگر خداوند از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، ابلاغِ چه چيزي به مردم را خواسته است؟ به نظر ما خداوند در اين آيه ميخواهد به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بگويد که آياتي را که به تو نازل شده و يا ميشود به مردم برسان و در اين راه از هيچ کس نترس و فقط وظيفهات را که ابلاغ آيات الهي به مردم است انجام بده و خداوند نيز تو را از شر دشمنان و بدخواهان (کافران و يا منافقاني که ممکن است آيات الهي به ضرر آنها تمام شود و در صدد کارشکني يا ضربه زدن به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و مومنان برآيند) حفظ ميکند. به عبارتي ديگر آية تبليغ مفهومي کلي دارد و خطاب به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ميگويد آيات الهي را که بر تو نازل شده و يا ميشود به مردم برسان که اگر اين کار را نکني رسالتِ خود را انجام ندادهاي. اما عالمان شيعه ميگويند که در اين آيه، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مأمور ابلاغ پيام الهي مبني بر ولايت و امامتِ علي عليه السلام شده است. به عبارت ديگر گويي خداوند ابتدا به طريق وحي، پيام امامت و ولايت علي عليه السلام را به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم رسانده و بعد، از او خواسته است که اين پيام الهي را به مردم برساند. اما سوال اين است که اگر آنچه ابتدا (يعني پيش از نزول اين آيه) به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل شده (يعني آنچه کلمة «ما» در عبارت « مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ » به آن اشاره ميکند) موضوع امامت و جانشيني علي عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است، آيهاش در کجاي قرآن قرار دارد؟ مگر اين موضوع، قبلاً به طريق وحي به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم «نازل» نشده است، پس چرا آن حضرت در روز غدير خم، ذکري از آن آيه نميکند؟ آنچه به طريق «وحي» به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم «نازل» شده و آن حضرت مأمور «ابلاغ» آن به مردم است و در غير اين صورت «رسالتش» ناتمام ميماند لاجرم بايد آيهاي از قرآن باشد، اما کجاست آيهاي که در آن سخن از امامت و ولايت علي عليه السلام و جانشيني او پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آمده باشد؟ ممکن است بگوييد که موضوع امامت علي عليه السلام بصورت آيهاي از قرآن به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل نشده بود؛ زيرا اين کار به صلاح نبود و احتمال داشت بعدها دشمنان و مخالفانِ علي عليه السلام، براي رسيدن به اهداف خود، حتي قرآن را هم تحريف کنند. اما اين توجيه به هيچ روي پذيرفته نيست، زيرا:
1. سخن فوق بر خلاف ظاهر آيه است. بر طبق آنچه از ظاهر آيه معلوم ميشود، قبلاً مطلبي به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم «نازل» شده و حال آن حضرت موظف به «ابلاغ» آن به مردم است تا «رسالتش» ناتمام نماند. پس آن مطلب حتماً بايد آيهاي از قرآن باشد. زيرا در غير اين صورت در آية مورد بحث، عبارت «أنزل» نميآمد.
2. اگر قرار است قرآن آخرين کتاب آسماني (و براي همة انسانها تا روز قيامت) باشد، خداوند خودش آن را از گزند دشمنان حفظ ميکند و جلوي تحريف و نابودي آنرا ميگيرد و ترسي هم از تحريفگران نخواهد داشت. همانطور که خود در قرآن فرموده است : «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (الحجر: 9) پس چرا بايد از ذکر صريحِ امامتِ علي عليه السلام و جانشيني او پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بصورت آيهاي در قرآن بترسد؟ چگونه است که خداوند از اين همه يهود و نصارا و بتپرست و مشرک و ملحد و منافق و … (آن هم در زماني که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم تازه رسالتش را آغاز کرده و تنها و بيياور است و قدرتي ندارد و حتي خطر مرگ، او را تهديد ميکند) نميترسد و آيات توحيد و مبارزه با کفر و شرک و بتپرستي را به پيامبرش نازل ميکند و او را مأمور شکستن بتها و مبارزه با کفار و مشرکين و هدايت مردم به سوي توحيد و يکتاپرستي مينمايد، اما اکنون که سراسر عربستان مسلمان شده و به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ايمان آوردهاند و آن حضرت قدرت کامل دارد و در مدتِ رسالت خود، صدها و هزاران شاگرد تربيت کرده است، ميترسد که مبادا عدهاي آخرين کتاب آسماني را تحريف کنند؟
3. اگر خطر تحريف در ميان باشد، آيا فقط امامتِ علي عليه السلام در معرض اين خطر قرار داد؟ آيا خطر تحريف، آيات مربوط به کفار و مشرکين و يهود و نصارا و ستارهپرستان و … را تهديد نميکند؟ مسلماً اگر چنين خطري سبب شود که خداوند بنا به مصلحت، مطلبِ مهمي مانند امامتِ علي عليه السلام را بصورت آيهاي از قرآن نياورد، در اين صورت، صدها مطلبِ مهمتر از آن (مانند آيات مربوط به توحيد و نبوت و معاد) نيز در قرآن نميآمد و به عبارت دقيقتر، اصلاً قرآني نازل نميشد.
4. اگردشمنان و بدخواهان، قادر به تحريفِ قرآن بودند، همين آية تبليغ (و همينطور آيات ديگري مانند آية ولايت) را که مستمسک شيعه براي اثبات ادعاهايش است، از قرآن حذف ميکردند. براستي اگر از يک طرف اين آيات بر طبق اسناد و مدارک محکم و خدشهناپذير، در شأن علي عليه السلام نازل شدهاند و صراحتاً اشاره به امامت و ولايت او ميکنند و از طرفي هم دشمنان و بدخواهانِ آن حضرت قادر به تحريف قرآن بودند، پس چرا اين آيات تحريف نشد؟
5. اگر دشمنان و بدخواهان، قادر به تحريف احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد امام علي عليه السلام هم بودند و نميگذاشتند که حديثي از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در مورد امامت علي عليه السلام به جاي بماند که در دلالت داشتن بر امامت علي عليه السلام و جانشيني آن حضرت پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم صراحت داشته باشد- ميپرسيم اگر چنين است، اين احاديث چگونه بعد از هزار و چهار صد سال، بدست ما رسيدهاند و توسط دشمنان و بدخواهان تحريف و يا نابود نشدهاند؟ دشمناني که قادر به تحريف قرآن بودند و خداوند را از انزال آيهاي صريح در مورد امامت علي عليه السلام ترساندند، چگونه نتوانستند کلام پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم را که بشر بود، تحريف کنند و يا باعث فراموشي آن از حافظة تاريخ شوند؟
حال فرض کنيم که آنچه قبلاً به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نازل شده بود، امامت علي عليه السلام بوده، لکن صلاح نبود که اين مطلب به صورت آيهاي صريح در قرآن بيايد. بسيار خوب، اما اگر چنين است چرا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم (در روز غدير خم) با صراحت نفرمود که اي مردم، من قبلاً از طرف خداوند مأمور شده بودم که موضوع امامت و ولايتِ علي عليه السلام را به شما ابلاغ کنم ولي بنا به مصالحي تاکنون نتوانستهام (يا نخواستهام) اين پيام الهي را به طور علني و رسمي به شما ابلاغ کنم و هماکنون فرشتة وحي بر من نازل گرديد و از طرف خداوند به من پيغام داد که اين موضوع را به اطلاع شما برسانم، لذا هماکنون به فرمان الهي، علي عليه السلام را رسماً به عنوان امام و جانشين پس از خودم به شما معرفي ميکنم! گيريم که خداوند صلاح نميدانست آيهاي با صراحت در موضوع امامت علي عليه السلام نازل کند، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم که ميتوانست چنين مطلبي را با صراحت و شفافيت بيان کند. پس چرا آن حضرت چنين کاري نکرد؟
اما مطلب سوم (ج) يعني ترس پيامبر از مخالفت و کارشکني مردم نسبت به مسأله امامت و جانشيني علي عليه السلام نيز شنيدني است. عالمان شيعه از طرفي مدعي هستند که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از همان روزي که رسالت خود را علني کرد، علي عليه السلام را به عنوان خليفه، وصي و جانشين پس از خود به مردم معرفي و بعدها نيز به دفعات و در مناسبتهاي مختلف اين موضوع را با صراحت بيان نموده است، و از طرفي هم ميگويند که آن حضرت از نصب علي عليه السلام به عنوان امام و جانشين پس از خود، بيم داشت و خداوند در آية تبليغ (که بنا به ادعاي شيعه در روز غدير خم نازل شده است) به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اطمينان داده و گفته است که ترس را کنار بگذار و پيام خداوند را به مردم برسان زيرا خداوند تو را از شرّ دشمنان و بدخواهان و يا کج فهمان و کج انديشان حفظ ميکند! آيا اين يک تناقض آشکار نيست؟ نگاه کنيد:
«برحسب آنچه از روايات متعدد استفاده ميشود، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قبلاً مأمور شده بودند که امامت علي عليه السلام را رسماً اعلام کنند ولي بيم داشتند که مبادا مردم، اين کار را حمل بر نظر شخصي آن حضرت و از پذيرفتن آن سرباز زنند. از اينروي در پي فرصت مناسبي بودند که زمينة اين کار فراهم شود تا اينکه اين آية شريفه نازل شد: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ..» و ضمن تأکيد بر لزوم تبليغ اين پيام الهي به آن حضرت مژده داد که تو را از پيامدهاي آن مصون خواهد داشت. با نزول اين آيه، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم دريافتند که زمان مناسب فرا رسيده و تأخير بيش از اين روا نيست. از اين روي در غدير خم به انجام اين وظيفه مبادرت ورزيدند. آنچه اختصاص به اين روز داشت، اعلام رسمي و گرفتن بيعت از مردم بود و گرنه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در طول دورانِ رسالتشان بارها و به صورتهاي گوناگون، جانشيني امير مومنان علي عليه السلام را گوشزد کرده بودند و (حتي) در همان روزهاي آغازين بعثت، هنگامي که آية «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ » (الشعراء: 214) نازل شد در حضور همة خويشاوندان فرمودند: نخستين کس که دعوت مرا بپذيرد جانشين من خواهد بود و به اتفاق فريقين، نخستين کسي که پاسخ داد علي بن ابي طالب بود. و نيز هنگامي که آية «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» (النساء: 59) نازل شد و اطاعتِ کساني را به عنوان «أولي الأمر» بطور مطلق واجب کرد، جابر بن عبدالله انصاري از آن حضرت پرسيد: « أولي الأمر » چه کساني هستند؟ فرمود : «هم خلفايي يا جابر وأئمة المسلمين بعدي، أوّلهم علي بن ابي طالب …».[6]
در اينجا سوالات زيادي مطرح ميشود که به چند نمونة آن اشاره ميکنيم:
1. بر طبق کدام روايت معتبر، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم قبلاً (و از طرف خداوند) مأمور شده بودند که امامت علي عليه السلام را رسماً اعلام کنند؟ خواهش ما اين است که براي اثبات اين ادعا، فقط يک حديث معتبر با ذکر سند ارائه دهيد.
2. اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بيم داشتند که مردم، اين کار را حمل بر نظر شخصي کنند و از پذيرش آن سرباز زنند، پس چرا ميگوييد که آن حضرت، در همان روز اول و در مهماني که براي فاميل و خويشاوندان خود ترتيب داده بود، با صراحت تمام علي عليه السلام را به عنوان وزير، وصي، خليفه و جانشين پس از خود معرفي کرد و بعدها نيز دهها و صدها بار در موقعيتهاي مختلف، اين کار را تکرار نمود؟ آيا اين تناقض نيست؟ ممکن است بگوييد در هيچ کدام از آن موارد، اعلامِ امامت و جانشيني علي عليه السلام، رسمي نبوده است، اما سوال ما اين است که اگر خوفِ حملِ سخنان پيامبر بر نظر شخصي و عدم پذيرش اين سخنان از سوي مردم مطرح باشد، اولاً چه فرقي بين اعلامِ رسمي و غيررسمي اين مطلب وجود دارد و ثانياً بر طبق ادعاي شيعه (و به نحوي که در فوق آمد) پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در همان روز اول و در آن مهماني، رسماً و با صراحت تمام، امامت علي عليه السلام را به مردم ابلاغ کردهاند. اگر آنچه شيعه در مورد حديث «يوم الإنذار» ميگويد، (صرفنظر از صحت و سقم آن) معرفي رسمي علي عليه السلام به عنوان جانشين پيامبر نيست، پس معناي «معرفي رسمي» چيست؟
3. اگر خوف از سوء فهم مردم در ميان بود، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ميتوانست با بيان صريح و شفافِ موضوع، و تاکيد بر اينکه نصب علي عليه السلام به امامت و جانشيني پس از من، فرماني از سوي خدا و اصلي از اصول دين است، مانع اين سوء فهم شود. اما چرا آن حضرت چنين کاري نکرد؟ مگر اينکه بگوييم حتي اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين موضوع را با صراحت و شفافيت بيان ميکرد، باز هم مردم سخنان او را حمل بر نظر شخصي کرده و از پذيرش آن سرباز ميزدند. اما اين سخن فقط يک ادعاي غيرقابل اثبات است که نه تنها پشتوانهاي از دليل و برهان ندارد بلکه دلايل فراواني در رد آن ميتوان اقامه کرد. آيا اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در سالهايي که در مدينه به قدرت رسيده بود و شمار مسلمانان روز به روز بيشتر ميشد و بر ايمان و اعتماد و محبت مردم نسبت به آن حضرت افزوده ميگرديد، امامت و جانشيني علي عليه السلام را رسماً و صراحتاً و به عنوان يک فرمان الهي، اعلام ميکرد، مردم سخن او را حمل بر نظر شخصي نموده و با اين کار نعوذ بالله، پيامبر را متهم به دروغ گويي و سوء استفاده از مقام رسالت ميکردند؟ آيا ممکن است مردمي که به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ايمان آوردهاند و در راه پيشرفت دين خدا شکنجهها ديده و زخمها خورده و آوارگيها کشيده و زن و فرزند از دست داده و همة هستي خود را در راه رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در طبق اخلاق نهادهاند، به اين راحتي ايمانِ خود را بر باد دهند؟ امامت و جانشيني علي عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، به دنياي آنها لطمه ميزد يا به آخرتشان؟ اگر به دنيايشان لطمه ميزد (که البته دليلي هم براي اثبات آن نداريم) چنين واقعيتي چگونه ميتوانست مانع پذيرش امامت علي عليه السلام از سوي آنها شود در حالي که در طول بيست و سه سال رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم همة دنيايشان را از دست داده بودند و ديگر دنيايي نداشتند که امامت علي عليه السلام آن را به خطر بيندازد؟ اصحاب بزرگي که بهترين سالهاي جواني خود را در راه رسالت پيامبر و گسترش دين اسلام در سختي و محروميت از نعمتهاي دنيا گذارنده بودند، آيا معقول است که در دوران پيري و کهولت به خاطر حب مقام و قدرت و رياست حکم خدا را زير پا گذاشته و ثواب يک عمر مجاهدت در راه خدا را پايمال و آخرتِ خود را تباه کنند؟ ممکن است بگوييد که اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بالآخره انسان بودند و ارتکاب چنين خطايي از سوي آنها محال عقلي نبود و لذا خوف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم معقول و موجه بود. اما اولاً اين سخن فقط يک احتمال است و قطعيت ندارد و ثانياً شرط ابلاغ پيامهاي الهي به مردم اين نيست که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ابتدا يقين کند که سخن او را حمل بر نظر شخصي نميکنند؛ زيرا اين احتمال در خيلي از جاهاي ديگر هم وجود دارد و اگر صرف احتمال عقلي (مبني بر عدم پذيرش مردم) مانع از ابلاغ پيامهاي الهي به مردم شود، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم هيچ گاه نميتواند هيچ آيهاي از قرآن را به مردم ابلاغ کند. ما منکر اين نيستيم که همواره ممکن است عدهاي کج فهم و سست ايمان وجود داشته اند، اما اصحاب و ياران پيامبر که داراي اراده ها و ايمان پولادين بودند و هيچگاه چنين تهمتي به رسول خدا نميزدند و پيامبر نيز هيچگاه به خاطر سوء فهم و عدم پذيرش اقليتي کج فهم و سست ايمان، وظيفة خود را ترک نميکند. پس بطور خلاصه دو اصل را نبايد فراموش کنيم: اول اينکه اصل بر برائت است مگر اينکه خلاف آن اثبات شود، (و در اينجا دليلي نداريم که خلاف را اثبات کند) و دوم اينکه قصاص قبل از جنايت عقلاً و شرعاً حرام است (مدعاي شيعه مبني بر اينکه اگر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم موضوع امامت و جانشيني علي عليه السلام پس از خود را با صراحت بيان ميکرد، مردم – خصوصاً اصحاب بزرگ – سخن آن حضرت را حمل بر نظر شخصي خودش ميکردند، قصاص قبل از جنايت است).
4. اينکه ميگويند «پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم قبلاً مامور شده بود که امامت علي عليه السلام را رسماً اعلام کند» منظورتان از «قبلاً» چه زماني است؟ لاجرم خواهيد گفت: از همان روز اول که رسالت آن حضرت علني شد (يعني حدود بيست سال قبل از واقعة غدير خم). حال سوال اين است که چرا خداوند از همان روز اول که اين وظيفه و مأموريت را به عهدة پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نهاد، او را از شر دشمنان و بد خواهان و يا از بيم کج فهمي مردم ايمن نکرد و به او اطمينان خاطر نداد؟ آيا اين کار خلاف حکمت نيست که خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمان دهد که علي عليه السلام را رسماً به عنوان امام و جانشين پس از خود معرفي کند و با آنکه ميبينيد آن حضرت از بيمي که دارد، به وظيفة خود (يعني ابلاغ پيام الهي به مردم) عمل نميکند، ساکت بنشيند و بيست سال بعد (يعني در ماههاي آخر عمر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم) به او بگويد که ديگر بيش از اين تأخير روا نيست و بايد اين پيام را به گوش مردم برساني؟ ممکن است بگوييد که شرايط اجازه نميداد که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در سالهاي رسالت خود، علي عليه السلام را رسماً به امامت نصب کند و در روز غدير خم شرايط از هر جهت آماده بود. اما اين توجيه به هيچ روي درست نيست؛ زيرا سوالات زيرا در ذهن بوجود ميآورد:
الف. مگر خداوند به اين حقيقت واقف نبود که در آن سالها، شرايط براي اين کار مناسب نبود، پس چرا وظيفه را به عهدة پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم گذاشت؟
ب. روز غدير خم، روزي بود که پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به همراه جمعي از ياران خود از حجة الوداع باز ميگشتند، يعني چند روز بعد از آخرين حجِ آن حضرت. آيا چند روز قبل از غدير خم (يعني در مراسم حج که بيش از صد هزار نفر از سراسر عربستان همراه پيامبر حضور داشتند) شرايط مناسب نبود؟ چرا آية تبليغ در مراسم حجة الوداع نازل نشد تا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در حضور همة شرکت کنندگان در مراسم حج که جمعيت انبوهي بودند – امامت و جانشيني علي عليه السلام پس از خود را رسماً اعلام کند؟ آيا در روزهاي حجة الوداع، شرايط همچنان نامناسب بود؟ اگر به اين سوال پاسخ مثبت دهيد ميپرسيم اين شرايط نامناسب که بيست سال طول کشيد و حتي در روزهاي حجة الوداع هم از بين نرفته بود و جلوي پيامبر را ميگرفت، چه بود که به ناگهان در روز غدير خم از صحنة روزگار محو شد و شرايط مناسب جاي آن را گرفت؟
5. يک بار ديگر نگاهي بيندازيم به مطلبي که از آقاي مصباح يزدي نقل کرديم. ايشان نيز مانند اکثر عالمان شيعه مدعي هستند که:
«هنگامي که آية: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» (النساء: 59) نازل شد و اطاعت کساني را به عنوان «أولي الأمر» بطور مطلق واجب کرد، جابر بن عبدالله انصاري از آن حضرت پرسيد اين «أولي الأمر» چه کساني هستند؟ [پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم] فرمود: «هم خلفايي يا جابر وأئمة المسلمين بعدي، أوّلهم علي بن أبي طالب …»
در اينجا پاسخ به سوالات زير ضروري ميشود:
الف. آيا عالمان شيعه (و از جمله خود ايشان) واقعاً نميدانند که حديث مذکور به هيچ وجه سند محکم و معتبري ندارد و در سلسلة راويان آن افرادي (مانند «محمد بن همام»، «جعفر بن محمد بن مالک»، «حسن بن محمد بن سماعه» و …) وجود دارند که نه تنها از نظر عالمان اهل سنت، بلکه حتي از نظر بزرگان شيعه نيز فاسد، فاسق و لذا غيرقابل اعتماد هستند؟ درست است که عالمان بايد به مردم «آموزش عقايد» بدهند، اما کدام «عقايد» عقايدي که ساخته و پرداختة عدهاي حديث سازِ فاسد، فاسق و غيرقابل اعتمادند؟
ب. مگر بنا به ادعاي شيعه، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم علاوه بر ابلاغ آيات الهي به مردم، مأمور شرح و تفسير آن آيات نبودند و مگر آية «أولي الأمر» سالها (و يا حداقل ماهها) پيش از واقعة غدير خم نازل نشده بود، پس چرا پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم اين آيه را فقط براي جابر تفسير کرد؟ آيا اين سوال که «أولي الأمر چه کساني هستند» فقط براي جابر پيش آمده بود؟ ميدانيم که در زبان عرب، «أولي الأمر» به معناي «صاحبان امر حکومت» و يا به عبارتي ديگر «مسئولين حکومتي» است و عموم مردم از اين آيه لزوم اطاعت از حاکمان (براي حفظ نظم و سامان يافتن امور مردم) را ميفهميدند. حال اگر واقعاً منظور خداوند از «أولي الأمر» افراد خاصي (يعني علي بن ابي طالب و فرزندانش) بود، آيا پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم موظف نبود که اين مطلب را در ملأعام و براي همة مردم بيان کند؟ اگر بگوييد شرايط اين اجاره را به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نميداد، ميپرسيم چرا خداوند آيهاي را نازل کرد که هم نيازمند تفسير بود و هم شرايط مناسب براي تفسير آن از سوي پيامبر وجود نداشت؟ آيا نزول آيهاي که هم نيازمند تفسير و تعيين مصداق از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم است و هم پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم (به دليل شرايط خاص) از تفسير آن خوف دارد و تا چند سال ديگر اين خوف ادامه خواهد داشت، بيهوده و حتي نوعي اضلال از طرف خداوند نيست؟ -
نویسندهنوشته ها