ابوبکر_قشمی

پاسخ های ارسال شده در انجمن

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 35)
  • نویسنده
    نوشته ها
  • در پاسخ به: Reply To: امیرالمؤمنین عمر بن خطاب رضی الله عنه #1971

    عمر فاروق رضی الله تعالی عنه

    «اللهم أعز الإسلام بأحب هذين الرجلين عندك بعمر بن الخطاب أو بابی جهل بن الهشام»[1]

     (خدايا دين اسلام را با مسلمان شدن هر كدام ازاين دو مردي كه نزد تو محبوب‌تر باشد، عمر بن الخطاب يا ابو جهل بن هشام، تقويت بفرما)

    سائلی را گفت آن پیــــر کهن    *****     چند از مــــــردان حق گویی سخن؟ 

    گفت خوش آید زبان را بر دوام    *****    تا بگــــویید حـــــــرف ایشان را مدام

    گر نیم از ایشان گفتـــــــه ام     *****    خوش دلم کاین قصه از جان گفته ام
      سخن از امام العدل و دومین خلیفه رسول الله(ص)است. سخن از مردی است که قیصر و کسرا را به زانو در آورد و چون پاکان زندگی کرد و چون پاکان شهید شد.و این مختصر مانند سوسویی از دنیای انوار زندگی این سردار بزرگ است که از ورای 14 قرن، صدای دو رگه اش به گوش میرسد که خطاب به کفار میگوید:زشت و قبیح باد این صورتهایی که میبینم!

    مشخصات

    عمر 13 سال از حضرت محمد(ص)کوچکتر بود[2]. و در سن 23 سالگی تشکیل خانواده داد.[3]

    اهل مکه حضرت عمر(رض)را که(در آن وقت) 23 سال داشت این چنین توصیف میکنند:دارای  چهره ای سفید و آمیخته به سرخی، و با گونه های زیبا و بینی ظریف و چشمان درشت و ابروان براق، و پاهای كلفت و محكم، و بازوهای مفتول و دست و پنجه های ستبر و محكم و قوی[4] و پوست سخت و بنیه سنگین كه هنگام راه رفتن با شتاب بود و در كنار دیوارها، عابرین وزن سنگین او را بر زمین احساس می كنند، و قامتش نیز آنقدر بلند است كه همراه هر دسته ای از دور ظاهر می شود، مردم خیال می كنند كه چندین پیاده همراه یك سواره هستند[5](از بلندقدترین اعراب بود)، و وقتی می خواهد بر اسبش سوار شود،به گونه ای سوار میشد،كه گویی بر پشت او آفریده شده[6]، و با دست راست و چپ بدون تفاوت می نویسد،و شمشیر میزند[7]، و صدایش به حدی دورگه و پرقدرت است كه در منزلش هر كدام از همسایه‏هایش را كه بخواهد صدا می زند.[8]

     و هیبت عمری را که بی نظیر بود. مولانا در ماجرای ملاقات کردن پیام رسان رومی با فاروق(رض)اینگونه بیان میکند..

    آمـــــد او آنـــــجا و از دور ایــــــــستاد          …        مر عمـــــر را دید و در لـــرز افــــتاد                                           

    هیبتــــی زان خفــــــته آمد بر رسـول          …       حالتی خوش کرد در جانش نـــــزول

    مهــر و هیـــبت هست ضــــد همدگر          …        این دو ضـــــد را دید جمع اندر جـگر

    گفت با خود مـن شـــــهان را ديده ام          …        پيش سلـــــطانان مـه و بگزيــده ام

    از شهانـم هيبـــت و ترســـى نبــــود          …        هيبت اين مـــــرد هوشـــم را ربــود

    بى ســـلاح اين مرد خفــــته بر زمين          …        من به هفت اندام لرزان چيست اين (مثنوی معنوی مولانا جلال الدین)[9]

    و الکساندر مازاس در کتابش مینویسد: عبدالله ابن عباس به دست روميان اسير و فوراً به قسطنطنيه منتقل شد و مطمئن بودند اسارت اين فرمانده معروف و از نزديكان پيامبر (ص) موجب نهايت نگراني مسلمانان و موجب برآوردن مقداري از توقعات آن ها مي شود، ولي هنگامي كه فاروق طي نامه تهديدآميزي به امپراتور نوشت كه اگر او را فوراً و بدون قيد و شرط آزاد نكني شخصاً براي آزاد كردن آن به قسطنطنيه مي آيم ،شاه رومی از ترس، ابن عباس را همراه هدايا به مدينه فرستاد.[10]

    و در قسمتی از کتابش میخوانیم: شاه رومی بعد از خواندن نامه تهدید آمیز عمر، به روی زانوهای خود افتاد![11]

    چهره ی قبل از اسلام عمر بن خطاب(رض)!  و نظری به یکی از صحنه های کشتی!

    او همانند دیگر اعضای خانواده خود به تجارت اشتغال داشت.و چهره بارز قبل از اسلام او اینچنین بود که:

    بین مکیان دارای احترام بود و جوانان از او حساب میبردند و او را کشتی گیری قدر میدانستند!(در یکی از روزها)

    بمحض شنیدن صدای جارچی و اعلام مبارزه کشتی، در امواج خروشان مردم، بسوی محل كشتی گیری می شتابد، اما از چین های چهره‏اش، از سرخی رگهای چشمانش و از سرعت گامهایش؛ بخوبی پیداست كه او بصورت تماشاچی به آن میدان نمی شتابد، و بلكه تصمیم گرفته در مسابقه شخصاً شركت کند، و در نزدیك میدان در حالیكه گامهایش سرعت بیشتری پیدا كرده اند.زیر لب این جمله را زمزمه می كند«مگر مرا نشناخته اند؟كه مرا از یك جوان روستایی می ترسانند !!» به وسط میدان می شتابد و آن جوان هیكلی و پر زور روستایی را، كه تا آن روز بسیاری از جوانان قریش را به زمین كوبیده بود، بعد از مدتی مقاومت نقش زمین می گرداند، و در حالیكه چشمان حیرت زده همه تماشاچیان به قواره تنومند و هیكل جوان روستایی شكست خورده دوخته است، ناگاه غرّش غریو و هلهله و طنین صدای (اَحسَنتَ! اَحسَنتَ) فضای وسیع میدان را فرا می گیرد، و كسانی كه تا به حال از صحنه دورتر ایستاده‏اند، بصورت امواجی جلوتر می آیند و با بیتابی گردنها را بلند می كنند تا از بالای سر و دوش دیگران به این قهرمان زورمند و پیروز شهر مكه بنگرند.[12]
    داستان تاريخي مسلمان شدن عمر بن الخطاب (رضي الله عنه)

    روزي حضرت عمر(رض) شمشير به دوش، ا زخانه خارج مي‌شود تا رسول الله (ص)را به قتل برساند. در بين راه با يكي از اقوامش(نعيم بن عبدالله)روبرو مي‌شود. نعیم میپرسد: به كجا مي‌روي؟ مي‌گويد: مي‌روم تا اين كس را كه به خدايانمان ناسزا مي‌گويد و دين جديدي بنا كرده است. به قتل برسانم. نعيم گفت: به خدا قسم خود را گول مي‌زني و فريب خود را مي‌خوري. آيا گمان مي‌كني اگر دست به اين كار خطرناك بزني. فرزندان عبدمناف (يعني بني هاشم) تو را رها میکنند؟ گذشته از اين آيا بهتر نيست كه به فكر خويش و قومت باشي كه پيرو همين كسي شده‌اند كه مي‌گويي؟

    عمر متعجب شده مي‌پرسد: كدام خويش و قوم؟ نعيم مي‌گويد: خواهرت "فاطمه" وشوهرش "سعيد بن زيد"(پسر عمويت).

    عمر بي‌درنگ راه خود را تغيير مي‌دهد و به طرف خانه خواهرش مي‌شتابد. همين كه به آنجا مي‌رسد، صداي خواندن چيزي به گوشش مي‌رسد، خواهرش احساس مي‌كند كسي مي‌آيد، لذا "خباب بن الارت" را كه به آنها قرآن مي‌آموخت با ورقه قرآن كه در دستش بود، در جايي از خانه پنهان مي‌كند.

    عمر نزديك مي‌شود و از خواهرش مي‌پرسد: اين چه بود كه شنيدم ؟ خواهرش مي‌گويد: چيزي خوانده نشده كه بشنوي، ولي عمر به گوش خود شنيده بود، مگر مي‌شود ترديد كند؟ لذا مي‌گويد: بلي،خودم شنيدم كه مي‌خوانديد، به خدا قسم، خبر يافته‌ام و اكنون خود فهميدم كه شما تابع محمد شده‌ايد». آنگاه بي‌درنگ به سعید حمله مي‌كند، و فاطمه به طرفداري شوهرش بر مي‌خيزد و به دفاع مي‌پردازد. عمر خشمگين شده و ضربت سختي بر رخسار خواهرش مي‌زند كه خون آلود مي‌شود.

    در اين هنگام حساس كه فاطمه مي‌بيند برادرش تعصب دين باطل خود را دارد، با خود مي‌گويد، آيا رواست كه او تعصب دين خود را داشته باشد و ما تعصب دين حق را نداشته و آن را كتمان كنيم؟ پس او و سعيد هر دو يك زبان شده مي‌گويند: بلي ما مسلمان شده‌ايم. به خدا و رسولش ايمان آورده‌ايم. هر چه مي‌تواني فرو مگذار، خود را تسليم امر خداي واحد كرده‌ايم.

    عمر كه چشمش بر رخسار خواهرش مي‌افتد و مي‌بيند خون آلود شده است از كار خود پشيمان مي‌شود. زيرا به هر جهت او خواهرش بود كه اكنون به جاي آن كه او را نوازش كند، مجروحش كرده است، عاطفه وجدانش او را سرزنش مي‌كند. اينجا است كه از كرده خود پشيمان مي‌شود. پس مي‌نشيند و با خود مي‌گويد: اين همان فاطمه خواهر من است كه چندي قبل مانند من دلباخته دين قريش بود؟ پس چه شده و چه سري در بين است كه آن را ترك نموده، به دين جديد روي آورده و تا آنجا پايدار است كه هر گونه آسيب را تحمل مي‌كند. يقيناً سري در كار است. آيا بهتر نيست آن را بدانم؟ لهذا با ملاطفت از خواهر شجاعش مي‌خواهد كه به او بدهد آنچه می خواندند. تا بخواند و بداند آنچه را كه محمد آورده و تعليم مي‌دهد.

    مي‌گويد: مي‌ترسم به ما پس ندهي. عمر قسم ياد مي‌كند كه پس دهد. فاطمه به خوبي در مي‌يابد كه برادرش متحول شده است و آثار هدايت و علايم توفيق در وجودش تجلي كرده است. اميد است دين حق را بپذيرد، لهذا آن ورقه قرآن كريم را كه اوايل سوره طه( آیات1تا7) را داشت، به او مي‌دهد و او آن را از دست خواهرش گرفته مي‌خواند با خواندن بسم الله …. گویی وجودش بی حس شده اوراق از دستش می افتد.انگار نام و نشان خدای یگانه بر وجودش سنگینی میکند.خود را جمع کرده و دوباره صحیفه را گرفته شروع به خواندن میکند.بعد از خواندن میگوید: چه نيك است اين كلام؟ و چه گرامي است اين بيان،"خباب "همان كسي كه قبل از ورود عمر، براي فاطمه و شوهرش قرآن مي‌خواند، با شنيدن اين سخن اميدبخش از مخفی گاه خود خارج مي‌شود. و مي‌گويد: اي عمر! به خدا قسم، اميد دارم كه خداوند تو را به اجابت دعاي پيغمبرش مختص نموده باشد، چون كه ديروز شنيدم كه مي‌فرمود: (خدايا دين اسلام را با مسلمان شدن هر كدام از اين دو مردي كه نزد تو محبوب‌تر باشد، ‌عمر بن الخطاب يا ابوالحكم(ابوجهل) عمرو بن هشام تقويت بفرما).عمر گفت:آیا تو خود این را شنیدی؟ گفت:آری.پس حضرت عمر(رض) فرمود: مرا راهنمايي كنيد تا به نزد رسول الله بروم.
    آن حضرت با عده‌اي از اصحابش در خانه ابن ارقم در نزديكي كوه صفا كه محل اجتماعات مسلمين اول بود، بسر مي‌برد.

    عمر به آنجا مي‌شتابد و در مي‌زند. به رسول الله اطلاع مي‌دهند كه عمر شمشيرش را به دوش آويخته، پشت در ايستاده است. حمزه عموي پیامبر(ص) اين شکارچی شیر عرض مي‌كند: يا رسول الله اجازه بفرماييد بيايد. اگر قصد خوبي دارد به ياري‌اش مي‌شتابيم و هرگاه اراده بدي در دل داشت، او را با شمشير خودش خواهيم كشت».

    حضرت رسول(ص) اجازه مي‌فرمايد تا بيايد. همين كه عمر به خانه وارد مي‌گردد عرض مي‌كند:                                (أشهد أنك رسول الله جئتك لأومن بالله وبما جاءك من عندالله) گواهي مي‌دهم كه تو رسول خدايي، آمده‌ام به نزدت، تا به خدا و به آنچه كه از نزد خدا به تو رسيده است ايمان بياورم.

    وقتی این جمله دلنشین(به خیر آمدم یا رسول) از زبان مبارک حضرت عمر(رض)خارج شد.

    رسول الله و مسلمين كه در خانه بودند از فرط مسرت و خوشحالي به حدي با صداي بلند تكبير(الله اكبر)  مي‌گويند كه صدايشان به گوش آن دسته از مردم مكه كه نزديك خانه بودند مي‌رسد. [13]
    عمر مسلمان شدن خود را آشكار مي‌سازد

    حضرت عمر در سال پنجم بعثت به دين اسلام مشرف گرديد. چون عده مسلمين در آن هنگام از40 نفر مرد و 11نفر زن جمعاً 51 نفر تجاوز نمي‌كرد جرئت نداشتند در مسجد الحرام علناً عبادت كنند، ولي عمر كسي نبود كه دين خود را از كسي بپوشد يا از كسي بترسد و عبادت خود را پنهاني انجام دهد. لذا همين كه مسلمان گرديد، عرض كرد: يا رسول الله! چرا دين خود را پنهان مي‌كنيم و حال آن كه ما برحقيم؟ رسول الله گفت: عده ما كم است اي عمر .

    عمر عرض مي‌كند: يا رسول الله! قسم به آن كس كه تو را به حق فرستاد، هر مجلسي كه قبلاً‌ در حال كفر در آنجا نشسته‌ام، حتماً بدانجا روم تا با ايمان بنشينم و ايمانم را براي مردم آشكار سازم ـ سپس از جاي برخاسته به مسجدالحرام داخل مي‌شود و اسلامش را آشكار مي‌سازد ـ و پس از آن كعبه را طواف نموده، نزد هر يك از گروههایی كه در مسجدالحرام گرد هم نشسته بودند مي‌نشيند و دين خود را براي آنها اعلام مي‌نمايد و آنگاه نزد رسول الله باز مي‌گردد و عرض مي‌كند: پدر و مادرم فدايت يا رسول الله! اكنون چه چيزي تو را باز مي‌دارد از اين كه عبادت را آشكار انجام فرمايي، چه به خدا قسم هر مجلسي كه قبلاً در حال كفر در آن نشسته بودم، به آنجا رفته اسلام خود را براي اهل مجلس اظهار و آشكار ساختم، بدون آن كه از كسي بيمناك باشم يا بترسم.

    بعد از این حضرت رسول الله(ص)با دو صف(یکی عمر(رض)ویکی حمزه (رض))از خانه خارج شده و کعبه را جلو چشم مشرکین طواف میکنند!ونماز ظهر را آنجا میخوانند. اینجاست که کمر مشرکین با دیدن هیبت عمر مرد عظيم بني عدي و از شوكت حمزه، شجاع بزرگ بني‌هاشم میشکند! و جرئت نمیکنند مانع طوافشان شوند يا جلو نمازشان را بگيرند يا حداقل اعتراض نمايند. فقط به همدیگر میگفتند:امروز محمد حق خود را از ما گرفت!

    اينجا بود كه حضرت عمر اين كلمه تاريخي را با صدايي رسا بر زبان آورد و گفت: (لانعبد الله سراً بعد اليوم) پس از امروز هرگز خدا را پنهاني نمي‌پرستيم.[14]( و از خود سیدنا عمر(رض) نقل است که در همین روز محمد(ص)او را ملقب به فاروق کرد).[15]

    عمر کرد اسلام را آشکار       ***      بیاراست گیتی چو  باغ بهار (فردوسی)
     
    هجرت آشکار عمر بن خطاب[16]

    عمر نه تنها اسلام و عبادتش را از كسي پنهان نداشت، بلكه هجرتش را نيز از دشمنان نپوشيد، در آن هنگام كه رسول الله به مسلمين دستور فرمود به مدينه هجرت نمايند، قريش بيمناك شده نمي‌گذاشتند مسلمين به آنجا روند.

    ولي عمر بر خود نپسنديد مخفيانه هجرت نمايد، لذا همين كه تصميم گرفت به مدينه رود، در خانه سلاح پوشيد و به مسجد الحرام رفت، بيت الله را طواف نمود و نماز خواند.

    بر کمر خنجر زند میر یلان                       تند و تیز و خم چو ابروی بتان

     آنگاه بر مشركين كه گروه گروه در اطراف كعبه نشسته بودند، گذر كرد و گفت: زشت و قبيح باد اين صورتها و رويهايي كه مي‌بينم. من هم اكنون هجرت مي‌كنم و نزد برادرانم به مدينه مي‌روم. هر كس مي‌خواهد فرزندانش يتيم، همسرش بيوه و پدر و مادرش در عزايش بنشينند، پس در راه با من روبرو شود.

    هر آن کز شما جنبد از جای خویش                        ببیند سر خویش بر پای خویش!

    هيچ كس جرأت نكرد او را از رفتن باز دارد يا در راه تعقيبش نمايد. بدون هيچ گونه پيش آمدي به سلامت به مدينه رسيد.

    او در دوران حیات حضرت رسول(ص)در تمام جنگها او را همراهی کرد و اعجاز ها آفرید و حکمتها به کار برد.و چه زیبا سروده آن شاعر حکیم که ..

    گه ز درد عشق جان میسوختش    …   گه ز نطق حق زبان میسوختش!

                               چون نبی میدید کو میسوخت زار   …   گفت شمع جنت است او آشکار! (منطق الطیر عطار نیشابوری)
    تصویری از زندگی امیر المومنین فاروق اعظم(رض) در دوران خلافتش

    حضرت اسلم میفرماید:روزی همراه با امیرالمومنین به طرف حرة(مکانی نزدیک مدینه)می رفتم،آتشی در بیابان به نظر رسید،حضرت عمر(رض)فرمود:شاید این کاروانی است که به سبب فرا رسیدن شب در شهر داخل نشده ، بیرون شهر قیام کرده است،برویم تا از او خبری بگیریم و در این شب از او محافظت کنیم،به آنجا رفته دیدیم که زنی است با چند بچه.

    بچه ها فریاد میزنند و دیگی بر آتش ، میجوشد. سلام گفتیم و اجازه خواستیم و پرسیدیم:این بچه ها چرا می گریند؟ زن گفت:گرسنگی اینها را ناچار کرده .امیر فرمود:در دیگ چه داری؟زن گفت:پر از آب است و برای تسلی اینها روی آتش نهاده ام تا راحتتر بخوابند! و گفت:فیصله من و امیرالمومنین عمر در بارگاه الهی خواهد شد زیرا در این تنگی از ما خبری نمیگیرد. حضرت به گریه در آمدند و فرمودند:خدا بر تو رحم کنند،عمر از این حال تو چه خبر دارد؟زن گفت:او امیر نشده که از حال ما بی خبر بماند!

    اسلم میفرماید:حضرت مرا با خود همراه کرد و از آنجا بازگشتیم .وی مقداری چربی و لباس و درهم نقدی از بیت المال برداشته در کیسه ای آن را خوب پر کرد و به من گفت:اینها را بر پشت من بگذار،گفتم:اینها را من میبرم! فرمود:خیر بر پشت من بگذار.. دو سه مرتبه اصرار کردم.. که در آخر امیرالمومنین فرمود:آیا روز قیامت هم تو بار مرا به دوش میگیری؟ این بار را خود به دوش میگیرم زیرا در قیامت از من سوال خواهد شد.اسلم میفرماید:من ناچار شده کیسه را بر پشت او گذاشتم و آن حضرت با نهایت شتاب نزد آن زن رفت،وقتی رسیدیم .حضرت مقداری آرد و خرما و چربی در دیگ انداخته با کفگیر آنها را حرکت میداد و به هم می زد و آتش را خود دمیدن شروع کرد.و (چنان با شتاب می دمید)که از میان ریش مبارک آن حضرت دود خارج میشد.همین روش ادامه داشت تا این که حریره(نو عی غذا)آماده شد.بعد از آن با دست مبارک خود در آورده به آنها غذا داد که آنها سیر شدند.آن زن بی نهایت خوشحال شد. و گفت:الله تعالی تو را جزای خیر دهد تو استحقاق آن را داشتی که جای عمر خلیفه ات می کردند!! انقلاب روحی شدیدی حضرت را فرا گرفت..آخر او خود.. عمر بود.[17]

    به تن در خدمت خلقم ،به جان در خدمت جانان      ******        همین یک نکته آموختم،ز فاروق سپهسالار

    دو نمونه از عدالت امیرالمومنین

    عمر و انتخاب حاکم رئوف

    چون عمر فطرتاً عادل و رئوف بود، زمامداران را از بين مردم رؤوف بر مي گزيد. هر گاه احساس مي كرد كسي از آنها بي رأفت و نامهربان است او را بر كنار مي كرد. در اين باره روايت شده كه امارت جايي را به مردي از قبيله بني اسد كه مي دانسته مدبر و كاردان است واگذار مي كند. او به مجلس عمر مي آيد تا حكمش را گرفته به محل مأموريتش برود، اتفاقاً در همين حين يكي از فرزندان كوچك عمر به مجلس مي آيد. عمر او را به آغوش مي كشد و مي بوسد. آن مرد عرض مي كند: يا اميرالمؤمنين شما فرزندتان را مي بوسيد؟ به خدا قسم من هيچ گاه فرزندم را نبوسيده ام.

    عمر مي فرمايد: پس تو كه با فرزندت بي عاطفه و بي مهري، به خدا قسم با مردم بي مهرتري. سپس حكمي را كه نوشته و به دستش داده بود، از او پس مي گيرد و مي فرمايد: من هرگز كار مسلمين را به تو امثال تو نخواهم سپرد.

    —————————————————————————–

    قصه مصرى و فرزند عمروبن العاص

    مردى از اهل مصر نزد عمربن الخطاب (رض) آمد و  گفت: اى اميرالمؤمنين از ظلمى به تو پناه مى‏برم. گفت: به جايى پناه برده‏اى كه از تو حمايت مى‏كند. گفت: اى اميرالمؤمنين با فرزند عمروبن العاص مسابقه دادم، و از وى سبقت جستم، او  مرا با شلاق زد و مى‏گفت: من فرزند عزتمندترین مردم هستم. آن گاه عمر به عمرو (رضي الله عنهم) نامه نوشت، و او را امر نمود تا بيايد و فرزندش را هم با خود بياورد.وقتی آمدند، عمر مرد مصری را فرا خواند و گفت: تازيانه را بگير و بزن. وى او را تازيانه مى‏زد و عمر مى‏گفت: بزن فرزند عزتمندان را. انس مى‏گويد: به خدا سوگند زد! او را زد و ما از زدن آن خوش مان مى‏آمد، و تا آن وقت از [زدن] او دست باز نداشت كه تمنّا نموديم كاش از وى دست بازدارد. بعد از آن عمر(رض) گفت: اكنون بر فرق پدرش بكوب، گفت: اى اميرالمؤمنين فقط فرزندش مرا زده بود، و تو قصاصم را از وى گرفتى.عمر گفت:اگر می زدی جلو تو را نمیگرفتم.

     آن گاه عمر به عمرو گفت: از چه وقت تاكنون مردم را غلام خويش ساخته‏ايد، در حالى كه مادرانشان آن‏ها را آزاد زاده‏اند؟ گفت: اى اميرالمؤمنين من از اين قضيه آگاه نبودم، و او نزدم نيامده است.[18]

    ———————————————————————————

    و میفرمود: من چگونه حال رعيت را درک خواهم کرد تا وقتي که شريک مصيبت آنها نشوم؟[19]

    چون  عمر  شیدای آن  معشوق  شد            ***         حق و باطـــــل  را  چـــو  دل فاروق  شد [20]
     
    خشوع،خوف از خدا ،و محاسبه کردن نفس خود

    *نقل است که امیرالمومنین(ع)گاه گاهي دستش را بر روي آتش مي گذاشت و مي گفت: اي پسر خطاب! آيا طاقت اين را داري؟[21]

    و عطار با بر گرفتن از روایتی چنین میگوید: با حذیفه گفت ای صاحبنظر/ هیچ می بینی نفاقی در عمر؟

                                                      کو کسی گو عیب من در  روی من / میل نکند تحفه آرد  سوی من

    **همچنين خطیب بغدادی نقل میکند که روزي مردي باديه نشين نزد عمر – علیه الصلاة و السلام – آمد و گفت:

    يا عمر الخير جزيت الجنه … جهز بنياتي وامهنه… اقسم بالله لتفعلنه … …

    اي عمر! که اهل خير هستي به دخترانم و مادرشان چيزي عطا کن به خدا سوگند که تو بايد چنين بکني.

    عمر – رض – گفت: اي اعرابي! اگر نکنم چه مي شود؟ اعرابي گفت: آن گاه من از اينجا خواهم رفت.

    عمر – رض – گفت: اگر بروي چه مي شود؟ اعرابي اشعار زير را سرود:

    و لله عن حالتي لتسألنه … … يوم تکون الاعطيات منه

    به خدا روزي که بذل وبخشش به عنوان منت داده شود از تو در مورد من سوال خواهد شد و سرانجام به بهشت يا دوزخ خواهي رفت.

    عمر – رض – با شنيدن اين سخن اعرابي به شدت گريست و محاسنش خيس شد. آنگاه پيراهن خود را به آن اعرابي داد و گفت: به خدا سوگند! که من جامه اي جز اين ندارم. [22]

    *** و سید ما علي (رض) مي گويد: عمر را ديدم که سوار شتري بود که دوان دوان مي رفت. گفتم: اي اميرالمؤمنين! کجا مي روي؟ گفت: دنبال شتري از بيت المال مي گردم. گفتم: به خدا که خلفاي بعد از خود را به مشقت انداختي. عمر (رض) گفت: اي ابوالحسن! مرا ملامت مکن. به خدا اگر در آن سوي فرات بچه شتري بميرد روز قيامت حساب اش از عمر گرفته خواهد شد.[23]  

    **** آری این همان عمریست که وقتی مبتلا به بیماری میشود و اطبا خوردن عسل را به او توصیه میکنند او عسلي برای مصرف نداشت، جز اين که در بيت المال عسل وجود داشت.و عمر (ع) ناچار روي منبر رفت وبه مردم گفت:من بيمارم و اطباء خوردن عسل را توصيه کرده اند،آيا اجازه مي دهيد که کمی از عسل بيت المال بردارم؟ حاضرين به گريه افتادند و همه يکصدا موافقت را اعلام نمودند و به یکدیگر می گفتند:خدا به حال عمر (رض) رحم کند او خلفاي بعدي را به مشقت انداخت![24]

    ***** روزي امیرالمومنین(رض) در نماز فجر اين آيه را می خواند:

     قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ   [يوسف: 86]

    یعنی:گفت من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مى‏برم و از [عنايت] خدا چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.

    و طوري گريست که صداي گريه اش در صفهاي آخر شنيده مي شد.[25] تا آن حد متأثر میشد و مي گريست كه بر زمين مي افتاد و مانند مريضي به منزل برمي گشت و مردم به خيال اين كه مريض شده است به عيادت او مي رفتند.[26]
     
    ******روزي عبدالرحمن بن عوف به نزد او آمد و گفت: «اي اميرالمؤمنين! كاري كن كه هيبت تو در دل هاي مردم كمتر شود زيرا افرادي براي كارهاي خود پيش تو مي آيند، و هيبت تو به حدي دل هاي آن ها را فرا مي گيرد كه نمي توانند با تو حرفي بزنند و همان طوري كه آمده اندبرمي گردند. اميرالمؤمنين (رض) گفت: «تو را به خدا علي و عثمان و طلحه و زبير و سعد به تو نگفته اند كه اين پيشنهاد را به من بدهي؟» عبدالرحمن گفت: «چون مرا قسم دادي بلي آن ها عموماً به من گفتند كه اين پيشنهاد را به تو بدهم» اميرالمؤمنين (رض) گفت: «اي عبدالرحمن! من با مردم نرم خويي كردم تا آن جا كه درباره اين نرم خويي خود از قهر خدا ترسيدم، و سپس با مردم تندخويي كردم تا آن جا كه درباره اين تندخويي خود از قهر خدا ترسيدم، و به خدا قسم من از مردم بيشتر مي ترسم تا آن ها از من، پس راه نجات من كجاست؟ و در حالي كه به گريه افتاده بود از جاي خود برخاست و بيرون رفت و عبايش را به دنبال خود مي كشانيددر اين هنگام عبدالرحمن بن عوف گفت: «اُفَّ لَهُمْ بَعْدَكَ! = بعد از تو آه براي اين مردم».[27] و میگفت: من دوست ندارم بعد از عمر زنده بمانم![28]

    *******سعد بن ابي وقاص – رض- مي گويد: به خدا سوگند که عمر بن خطاب از نظر سابقه ي هجرت بر ما برتري نداشت فقط برتري او به خاطر بي رغبتي اش به دنيا بود.[29]
    *******و هرگاه كسي به او مي گفت: چرا تا اين اندازه خود را از خوشي هاي زندگي محروم كرده اي؟ و اين همه مشقت و رنج ها را تحمل مي كني؟» در جواب مي گفت: «ااگر يك ذره از راه دو يارم(محمد(ص)وابوبکر(ع))  منحرف شوم در آخرت به جايي مي رسم كه آن ها در آن جا نيستند![30]
    شهادت حضرت فاروق اعظم رضی الله تعالی عنه[31]

    چند روز قبل از شهادت حضرت عمر فاروق. ابوموسی اشعری خوابی را دیده بود. که اینچنین بیان میکند:

    «در خواب راه‌های بسیاری را جلو خود دیدم، پس از لحظاتی همة آنها – به غیر از یک راه از بین رفته و ناپدید شدند، من آن را در پیش گرفتم تا به کوهی رسیدم، نگاه کردم دیدم که رسول خدا(ص) بر روی آن نشسته و ابوبکر نیز در کنار اوست، رسول خدا به عمر اشاره می‌فرمود که به سوی آنان برود!»

    پس از آن از خواب برخاستم و با خود گفتم : «انّا لله وانا الیه راجعون.» «ما از آن خداییم و به سوی او باز می‌گردیم.»

    گمان کنم که حضرت عمر وفات کرده باشد! (آن زمان ابوموسی در عراق بود).[32]

    خود حضرت نیز  در خطبه ای خوابی را تعریف کرد که تعبیر او از خوابش این بود که به زودی شهید خواهد شد![33]
    بعد از شکست دادن دو امپراطوری ایران و روم.. یهود و مجوس نقشه ای برای قتل سردار عرب کشیدند.

    و در بامداد روز چهارشنبه بیست و ششم ماه ذی‌الحجه سال 23 هجری ابولؤلؤ با خنجر دو سر مسموم توطئه‌ای از پیش طراحی شده را به اجرا گذاشت و ضربه‌ای کاری را بر حضرت عمر(رض)در محراب مسجد پیامبر وارد کرد.[34]

    شاهدان ماجرا را اینچنین نقل میکنند :

    عبدالله بن عباس و عبدالرحمن عوف درست پشت سر او ایستاده بودند، و در آن وقت بود که ابولؤلؤ همراه با خنجر مسمومش وارد مسجد گردید!

    حضرت عمر فاروق تکبیره الاحرام نماز را گفت.اما قبل از آنکه شروع به قرائت سورة فاتحه کند، ابولؤلؤ در میان صفوف نمازگزاران عبور کرد و خود را به حضرت عمر رسانید و سه ضربه بر او وارد کرد.

    هر که در این بزم مقرب تر است       ************      جام بلا بیشترش میدهند

    حضرت عمر بر روی زمین محراب افتاد و بر اثر ضربه‌ای که بر پیکر او وارد شده بود، خون به شدت از بدن او خارج می‌گردید! اما در آن حال این آیه از قرآن را می‌خواند که : «فرمان خداوند تقدیری انجام شدنی است.» (الاحزاب : 38)

     و وقتي قاتلش را شناخت گفت: خدا را سپاس مي‌گويم كه به دست مسلماني كشته نشده‌ام كه روز قيامت به خدا برهاني بياورد و بگويد كه برايت سجده‌اي برده‌ام.

    ابولؤلؤ پس از آن،قصد فرار کرد و در چپ و راست خود چند نفر را زخمی کرد .که بعضی ازآنها شهید شدند.

    وقتی عبدالرحمن بن عوف این صحنه را دید، اقدامی هوشیارانه را انجام داد و پتویی را برداشت و آن را بر ابولؤلؤ انداخت.

    ابولؤلؤ وقتی خود را در زیر پتو گرفتار دید دست به خودکشی زد و بلافاصله جان داد!

    عمروبن میمون می‌افزید : عمر در حالی که از زخم‌هایش خون می‌ریخت، دست عبدالرحمن بن عوف را گرفت و او را برای تکمیل نماز به محراب فراخواند،و می گفت:به جای اندیشیدن به من به خدای خود بیاندیشید!!

     و عبدالرحمن بن عوف به محراب رفت و امامت نماز را بر عهده گرفت.

    مردم خواستند. حضرت را که بیهوش بود به هوش آورند .یکی گفت : برای به هوش آوردن او هیچ چیزی به اندازه یادآوری وقت نماز مؤثر نیست، اگر در حال حیات باشد، حتماً به هوش می‌آید.

    یکی از آنها او را صدا زد و گفت : امیرالمؤمنین وقت نماز است!

    حضرت بلافاصله به هوش آمدو گفت : مرحبا به نماز! به راستی هر کس آن را ترک کند از هیچ حق و خیری برخوردار نیست!

    او به چهر‌ه‌های یارانش نگریست و گفت مردم نمازشان را خواندند؟ ابن عباس می‌گوید : گفتم آری یا امیرالمؤمنین!

    او گفت : ترک نماز کردن با مسلمان بودن همخوانی ندارد!!

    و در حالی که زخمهای کاری بر بدن داشت، برای گرفتن وضو آب آوردند و وضو گرفت و در حالی که از زخم‌هایش همچنان خون می‌ریخت نماز را خواند!

    پس از آن امیرالمؤمنین به ابن عباس گفت:تو و پدرت دوست‌ داشتید که اسرای رومی‌ها و فارس‌ها در مدینه بیشتر شوند!

    ابن عباس گفت:اگر اجازه بدهی همة‌ی آنان را از دم تيغ مى گذرانيم گفت: الآن مى خواهيد آنان را به قتل برسانيد!؟ زمانی که با زبان شما سخن می‌گویند و همچون شما نماز می‌خوانند و به حج می‌روند!؟

    ابن عباس گوید:سپس در حالی که از زخمهایش خون می‌ریخت، او را به منزل خود حمل کردیم!

    عبدالله ابن عمر می‌گوید:پس از آنکه پدرم ضربت خورد، نگران بود که حقی را از کسی ضایع نموده و از آن مطلع نباشد، او ابن عباس را که بسیار دوست می‌داشت فراخواند، و به او گفت : دوست دارم مرا از داوری مردم در مورد خودم با خبر کنی!

    ابن عباس به میان مردم رفت و در مورد ضربت خوردن حضرت عمر از ایشان نظرخواهی کرد!

    گفتند : سوگند به خداوند دوست داریم که خداوند از عمر ما بکاهد و بر عمر او بیافزاید!

    او نزد عمر فاروق بازگشت و گفت : یا امیرالمؤمنین با هر کسی که نظرخواهی کردم به خاطر تو چشمش گریان و انگار عزیزترین فرزندان خویش را از دست داده است!

    صبح روز چهارشنبه مردم گروه گروه به سوی خانه عمر شتافتند. گویی هرگز مصیبتی از این بزرگتر برآنان روی نداده بود.

    وقتی مردم از قول طبیب شنیدند که زخمهای امیر کاری است ، به شدت گریستند، اما حضرت عمر ایشان را از گریستن برحذر داشت و فرمود : برای من گریه نکنید! هر کسی می‌خواهد گریه کند، از اینجا بیرون برود!

    عبدالله بن عباس(رض) در مورد فضایل عمر فاروق سخن گفت و هر چه را که می‌گفت درست بود. بخشی از سخنانش:

    «یا امیرالمؤمنین! تو یار و همنشین خوبی برای رسول خدا بودی و زمانی از او جدا شدی که از تو خوشنود بود، بعد از آن هم یار و همنشین خوبی برای ابوبکر بودی و زمانی از او جدا شدی که از تو راضی بود، یار خوبی برای یاران رسول خدا بودی و اینک در حالی از ایشان خداحافظی می‌کنی که از تو رضایت دارند!

    به درستی تو امیرالمؤمنین و امین المؤمنین و سیدالمؤمنین بودی، بر پایة کتاب خداوند داوری و دارایی‌ها را عادلانه تقسیم می‌کردی، مسلمان شدن تو افتخار‌آمیز و خلیفه شدنت مایه فتح و پیروزی بود و زمین را از عدالت خویش پر کردی!»

    او از بالین سر بلند نمود و نشست و خطاب به ابن بن عباس که در کنار علی‌بن ابیطالب(رض)نشسته بود، گفت:ای ابن عباس! آنچه را که گفتی نزد خداوندم برای من شهادت خواهی داد!؟

    حضرت علی به صورت حق به جانب خطاب به ابن عباس فرمود :بگو بلی و در این شهادت من هم با تو هستم.[35]

    عمر فاروق به پسرش عبدالله گفت: پسرم نزد عایشه برو! به او بگو : عمر تو را سلام می‌رساند! و نگو : امیرالمؤمنین عمر!

    بعد به او بگو! عمر برای اینکه در کنار دو دوست و محبوب خود در خانه ات دفن شود، از تو کسب اجازه می‌نماید!

    عبدالله بن عمر نزد عایشه رفت و او را در حالی دید که به خاطر ضربت خوردن حضرت عمر به شدّت می‌گریست.

    ابن عمر درخواست را بیان کرد. .عایشه (گریان)گفت : من جای آن یک قبر باقیمانده در منزل را برای خود می‌خواستم تا در کنار پدر و همسرم به خاک سپرده شوم! اما اکنون عمر را بر خود ترجیح می‌دهم و اجازه می‌دهم!!

    عبدالله بن عمر بازگشت و رضایت حضرت عایشه(رض)را به او خبر داد.

    عمر فاروق گفت : پسرم!! وقتی مُردم مرا حمل کنید و به طرف خانة عایشه ببرید! خود تو جلو خانه بایست و بگو : عمر بن خطاب کسب اجازه می‌کند!

    وقتی که اجازه داد، آنگاه مرا وارد منزل کنید و در آنجا دفن نمایید! اما اگر موافقت ننمود، مرا برگردانید و در قبرستان عمومی مسلمانان دفن کنید! زیرا از این نگرانم که نکند به خاطر من که خلیفه بودم، شرم داشته که به تو جواب رد بدهد! [36]

    حضرت عمر فاروق در شب یکشنبه اول ماه محرم سال 24 هجری یعنی سه روز پس از ضربت خوردن به دست ابولؤلؤ مجوسی در روز چهارشنبه 26 ذی‌الحجه سال 24 هجری به شهادت رسید! [37]

    او لحظاتی قبل از وفاتش این چنین به فرزندش عبدالله توصیه می‌کند:

    «پسرم! در کفن پوشیدنم اسراف نکنید، زیرا اگر اجر و پاداشی نزد خداوند داشته باشم، بهتر از آن را به من عطا خواهد فرمود، و اگر اینگونه نباشم، به سرعت آن را هم از تنم درخواهد آورد!

    در مورد قبرم نیز حد اعتدال را رعایت کنید، زیرا اگر نزد خداوند اجر و خیری داشته باشم، آن را تا جایی که چشم کار می‌کند، بر من وسیع می‌گرداند! و اگر اجر و پاداشی نداشته باشم آنرا به گونه‌ای بر من تنگ می‌گرداند که دنده‌ها و استخوانهای بدنم درهم فرو روند!

    هر گاه جنازه‌ام را بر دوش گرفتید، بلند و سریع گام بردارید! زیرا اگر نزد خداوند خیر و اجری داشته باشم، زودتر مرا به آن می‌رسانید، و اگر آنگونه نباشم، خود را از شری که بر دوش دارید زودتر نجات خواهید داد!!» [38]

    عثمان بن عفان(رض) که شب یکشنبه و در لحظات پایانی عمر حضرت عمر به دیدراش آمده بود، آن لحظات حساس و مشاهدات خود را اینگونه بیان می‌نماید!

    آخرین کسی بودم که با او دیدار نمودم، وقتی وارد شدم، سر او روی زانوی پسرش عبدالله بود. به او فرمود: سرم را بر زمین بگذار! عبدالله گفت: آیا زمین و زانویم مانند هم نیستند؟ گفت: سرم را روي زمین بگذار!

    و پس از لحظاتی در همان حال بدنش کم‌کم آرام گرفت و روح از جسم مبارکش خارج گردید!

    این جهان زندان مومن گفت شاه مرسلان     ********   شخص زندانی به بیرون رفتنش دارد شتاب  (ندیمی)

    شب یکشنبه پس از آنکه وفات یافت پسرش او را با آب و سدر غسل داد و او را کفن پوشاند.

    و در کتب فریقین  روايت شده كه ابن عباس فرمود:«زمانى كه عمر غسل داده شد و كفن گرديد، على – رض – وارد شد و  بر جنازه‏اش ايستاد و فرمود: « هيچ كس بر روى زمين در بين شما، به اندازه اين مكفون برايم دوست‏داشتنى‏تر نيست كه (دوست دارم) خدا را با نامه اعمال (نيك)اش ملاقات كنم ».[39]

    و شهر مدینه غرق در گریه بود تو گویی بعضی فرزند خود را و بعضی پدر خود را از دست داده بودند!!!

    کسی که نکونام میرد همی     ****      ز مرگش تاسف خورد عالمی!!     (اسدی طوسی)

    مسلمانان پس از اقامه نماز صبح، نماز میت را به امامت صهیب رومی بر او خواندند! [40]

    پس از آن برای دفن در کنار رسول خدا(ص) و حضرت ابوبکر صدیق او را تا خانه حضرت عایشه بر دوش گرفتند، عبدالله بن عمر جلو در ایستاد و بر عایشه سلام کرد و سپس اجازه خواست و گفت : عمر اجازه ورود می‌خواهد! پس اجازه داده شد.[41]

    پسرش و حضرت علی ،عثمان و سعید بن زید و عبدالرحمن بن عوف و زبیر رضی الله اجمعین او را داخل قبرش نمودند.[42]

    عاشقانی   که    با خبر   میرند               ********               پیش معشوق  چون شکر میرند  (مولوی)

    حضرت عمر مانند رسول اکرم و ابوبکر صدیق در سن شصت و سه سالگی[43]دعوت حق را لبیک گفت و به رفیق اعلا پیوست.

    خود معجزه ای از معجزات حضرت رسول شد و ما را با سیره پر افتخارش متهیر نمود..

    چه تا به امروز تاریخ نگاران و مستشرقین از نبوغ و کشورداری او در حیرت مانده اند و انگشت حیرت در دهان گرفته اند.و حول سیاستش کتابها نگاشته و حیرت خود را اعلام کرده اند.

    حال آن حضرت وفات يافته اما!! ياد و خاطره او هرگز فراموش نخواهد شد. نور وجودش در اين دنيا خاموش شد، تا نور ابدي را در جوار خداوند پاك دريابد.چه خوش گفته شیخ الاجل ، شاعر شیراز.
    سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز  ****  مرده آن است که نامش به نکویی نبرند!

    (فتبارک الله احسن الخالقین)
     
    التماس دعا

    [1] – حديث نقل شده از ابن عمر : مسند امام أحمد (2/95 ، رقم 5696) ، وعبد بن حميد (ص 245 ، رقم 759) ، و سنن الترمذى (5/617 رقم 3681) و گفت : این حدیث حسن صحيح غريب است. و طبقات ابن سعد (3/267) ، وأبو نعيم فى الحلية (5/361) .و حديث أنس از خباب بن الارت : أخرجه البزار (6/57 ، رقم 2119) .

    [2] -تاريخ الخلفاء السیوطی ص 123

    [3] – فتح الباري، ج7، ص:34 و اخبار عمر، ص:296..

    [4] – عقد الفريد،ج3، ص254..

    [5] -ابن الجوزي، ص:5و7.

    [6] -ابن سعد، ج2،ص211، اخبار عمر، ص:298و299.

    [7] -رياض النضره، ص:189 و ابن الجوزي، ص:5.

    [8] – رودلف، ژايگر، نويسنده معروف آلماني بنقل، علي از زبان عمر، ص:14 و اخبار عمر، ص298 و ابن سعد، ج1، ص:235.

    [9] -مثنوی معنوی/دفتر اول/عنوان شعر:یافتن رسول روم امیرالمومنین عمر(رض)خفته به زیر نخل/ص65

    [10] – زندگانی عمر/ الكساندر مازاس/ص61

    [11] -زندگانی عمر/الکساندر مازاس فرانسوی/ص57تا59

    [12] – فاروق اعظم، دكتر محمد حسين هيكل، ترجمه فضل من الله، ص: 23و28 و اخبار عمر، ص:356، عقدالفريد، ص:216 و سامرات ج2، ص103.(به نقل از شیخین /سید عبدالرحیم خطیب)

    [13] – به نقل از کتاب شیخین /سید عبدالرحیم خطیب(با اختصار)*توضیح اینکه:روایات در مورد اسلام آوردن او در کتب بسیاری نقل شده که بعضا اختلافات جزیی با هم دارند و میتوان به کتاب سیره ابن هشام ج1 ص215-217 که قدیمیترین مرجع است مراجعه کرد.

    [14] -به نقل از کتاب شیخین /سید عبدالرحیم خطیب

    [15] – تاريخ عمر بن الخطاب ، ابن جوزي، ص 6-7.و نگا شود به رحیق المختوم /شيخ صفي الرحمن مبارکفوري**

     و حليه الأولياء (1/40)؛ صفه الصفوه (1/103-104) خلفاءالرسول، خالد محمد خالد، ص:168 و حياة عمر، محمود شبلي، ص:22 . عبقريه عمر، عقاد، ص:546. و كنز العمال ح 35742 و تاریخ دمشق:ابن عساكر (44/29)

    [16] -این قسمت نیز از کتاب شیخین گرفته شده ولی مولف معتقد است که این داستان صحیح نیست و عمر آشکارا هجرت نکرده است و دکتر محمد هیکل نیز با او موافق است ولی طبق روایت صحیحی که ابن عساکر (در تاریخ دمشق  (ج44/ 51) و سیوطی به نقل از او در تاریخ الخلفا (ص 115)) از حضرت علی(رض)نقل میکنند که فرمود: "ما علمت أحدا هاجر إلا مختفيا إلا عمر بن الخطاب "جز عمر بن خطاب كس ديگر که آشكارا هجرت كرده باشدرا نمیشناسم ….و تا آخر* این روایت را تایید میکند و حاج ملا عبدالله احمدیان در کتاب سیمای صادق فاروق اعظم هجرت آشکار را پسندیده است. و الله اعلم

    [17] -الکامل فی التاریخ/ابن اثیر ج2/214 و طبري ج 5/200

    [18] – وسطية أهل السنة بين الفرق، محمد باكريم ص 170

    [19] – تاريخ طبري 4/98

    [20] – مثنوى معنوى، دفتر دوم، صفحه ى 219

    [21] – مناقب عمر ص162، محض الصواب (2/623)..به نقل از کتاب فصل الخطاب في سيرة ابن الخطاب/دکتر علی محمد صلابی

    [22] – تاريخ بغداد4/312

    [23] – مناقب عمر ص160، 161.

    [24] – فرائد الكلام للخلفاء الكرام ص113، الفاروق للشرقاوي ص275.

    [25] – الفتاوي (10/374)

    [26] – الرياض النضره، ج2، ص57، اخبار عمر، ص326.به نقل از سیمای صادق فاروق اعظم/حاج عبدالله احمدیان

    [27] – ابن سعد، ج1، ص 206، و الرياض النضره، ج2، ص 46، به نقل اخبار عمر، ص171.(به نقل از سیمای صادق فاروق اعظم)

    [28] – طبقات الکبری/ابن سعد (3/284)

    [29] -ابن ابی شیبه ج8،ص149،تاریخ دمشق/ابن عساکر،ج52،ص244

    [30] -اخبار عمر، ص302، ابن الجوزي، ص125.

    [31] -این قسمت مختصری از بحث مربوطه در کتاب خلفای راشدین از خلافت تا شهادت نوشته دکتر صلاح عبدالفتاح الخالدي می باشد

    [32] – طبقات ابن سعد (3/332)

    [33] – اخبار عمر، ص439 و مسند امام احمد ش89

    [34] – البدايه و النهايه، ج7، ص138 و 139 و تاريخ طبري، ج5، ص2030 و الكامل، ج3، ص52 و 53 و ابن الجوزي، ص199 و تدريب الراوي، ص257 و تاريخ صغير بخاري، ص27 و ارشاد ساري، ج6، ص100 و عقد الفريد، ج2، ص254 كه در اين مراجع با تفاوت هاي روز و ماه اختلافاتي ديده مي شود.

    [35] – ابن الجوزي، ص193، اخبار عمر، ص468..

    [36] – صحيح بخاري در ارشاد ساري، ج6، ص112 و 113 و ابن سعد، ج4، ص244 و الرياض النضره، ج2، ص69، به نقل اخبار عمر، ص449.

    [37] – البدايه و النهايه، ج7، ص138 و 139 و تاريخ طبري، ج5، ص2030 و الكامل، ج3، ص52 و 53 و ابن الجوزي، ص199 و تدريب الراوي، ص257 و تاريخ صغير بخاري، ص27 و ارشاد ساري، ج6، ص100 و عقد الفريد، ج2، ص254 كه در اين مراجع با تفاوت هاي روز و ماه اختلافاتي ديده مي شود.

    [38] -الرياض النضره، ج2، ص76 و ابن سعد، ج1، ص260، اخبار عمر، ص259.

    [39] – در کتب شیعه=الشافى، علم‏الهدى، ص‏171- تلخیص الشافى، طوسى، ج‏2، ص‏428، چاپ ایران معانى الأخبار، إبن‏بابویه، چاپ ایران، ص‏117- شرح نهج‏البلاغة، إبن‏أبى‏الحدید، ج‏3، ص‏147. و مسند امام احمد بن حنبل ح 824 با کمی تفاوت

    [40] -اشتراكيه عمر، محمود شبلي، ج1، ص168 و اخبار عمر، ص456، به نقل از ابن سعد، ج1، ص267.

    [41] -صحيح بخاري در ارشاد ساري، ج6، ص114 و اشتراكيه عمر، محمود شبلي، ج1، ص168 و اخبار عمر، ص449، به نقل از ابن سعد، ج1، ص244 و الرياض النضره، ج2، ص69.

    [42] -الكامل فی التاریخ، ابن اثير، ج3، ص52.

    [43] -البدايه و النهايه، ج7، ص138 و 139 و تاريخ طبري، ج5، ص2030 و الكامل، ج3، ص52 و 53 و از معاویه نقل شده که او گفت:محمد(ص)و شیخین هر سه در 63 سالگی از دنیا رفتند. مسلم، فضائل صحابه ش 2352

    در پاسخ به: Reply To: زیارت و نورانیت #2000
    ب
    در پاسخ به: Reply To: زیارت و نورانیت #2001
    دوست عزیز
    ما حداقل روزی 17 بار در نمازهامون میگیم: ایک نعبد وایاک نستعین = تنها تو را میرپستیم و تنها از تو یاری میطلبیم ای خدا( خدا نه امامزاده صالح!!)
    من و تو موظفیم به این ادعا عمل کنیم و در کارهای فرا بشری و وقتی که از دست زنده ها کاری برای ما بر نمیاد ، دست نیاز به سوی خدا دراز کنیم، دست به سوی آسمان و نه دست به سوی زمین(قبر)!!
    واقعاً حیرت انگیز است این همه پافشاری شیعه برای انجام عملی که کوچکترین جایی در قرآن نداره.
    جایی در قرآن نداره که هیچ بلکه بر عکس اون در دهها آیه به شدت از تقاضای از غیر خدا(من دون الله) نهی شده و در هیچ آیه ای استثنا قرار داده نشده و در پرانتز نیومده که” به جز ائمه و 1000 و خوردی امامزاده”!!!! که اونها فرق دارند.
    میخواهید بدونید کجای زیارت امامزادگاه شرک است؟؟
    کسی نگفت زیارت رفتگان و مردگان شرک است، اتفاقاً ما اهل سنت معتقدیم که این کار سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و ما به زیارت مردگان میریم و برای اونها از خدا طلب مغفرت میکنیم، همانطور که آیه قرآن میفرماید:والذین جاووا من بعدهم یقولون ربنا اغفرلنا لاخواننا الذین سبقونا بالایمان… = و کسانی که بعد از آنان می آیند میگویند: خداوندا ما و برادران ما را که در ایمان گرفتن بر ما سبقت گرفتند( و الان فوت شده اند) ببخشای.
    دقت کردی؟؟ خدا کار ما اهل سنت رو در قرآن آورده ولی نگفته: کسانی که بعد از آنان خواهند آمد بالای قبرها خواهند رفت و میگویند ای صاحب قبر!! به خدا بگو تا منو ببخشه!! بخدا بگو تا بهم بچه بده !! .
    در مورد اینکه گفتی:روزی میرسد که این افراد صالح به زمین برخواهند گشت و با جسم خود زمین را از ظلم پا خواهند کرد…!!!
    متاسفانه این ادعا.. انتهای جهل است و این حرف شما بیشتر به داستانهای هزار و یکشب شبیه است تا به یک عقیده اسلامی و مانند دیگر اعتقادات شما هیچ دلیلی از کلام خدا ندارد و همین بس که خداوند در سوره مومنون آیه 16 میفرماید: ثم انکم بعد ذلک لمیتون ثم انکم یوم القیامة تبعثون= سپس بعد از این خواهید مرد تا در روز قیامت محشور شوید.
    و باز هم در این آیه امامزاده ها و امامان استثنا نشدند!!
    یا این آیه قرآن که میگه:
    الم یروا کم اهلکنا قبلهم من القرون انهم الیهم لا یرجعون *و ان کل لما جمیع لدنیا محضرون( یس: 31 – 32) = مگر ندیده اند که چه بسیار نسلها را هلاک کردیم که دیگر به سوی آنها(به سوی زندگان) باز نخواهند گشت* و قطعاً همه آنها در پیشگاه ما حاضر خواهند شد.
    و لطف کنید و لینک زیر که در همین مورد است رو ببینید:
    http://www.islamtxt.net/node/249
    و اون انسانهای بزرگی که در این دنیا کارهای بزرگ انجام دادند در بهشت و در دارالسلام به سر میبرند و اصلاً چه ربطی داره که اون انسانهای بزرگ در این دنیا این همه زحمت بکشن و خیر و ثواب جمع بکنند و بعد از وفاتشون هم به جای اینکه از این دنیا و غم و اندوهش فاصله بگیرن و در بهشت به خوشی به سر ببرند نعذ بالله و نعوذ بالله بیان بغل خدا بشینن و امور دنیا رو زیر نظر داشته باشن و…..
    شما تصور کنید: خدا بنده ای رو کور آفرید ( حالا به هر حکمتی) بعد امام صادق که بغل خدا نشسته(نعوذ بالله) ،بیاد اون کور رو بینا بکنه!!! چرا بینا بکنه؟؟ چون دلش به حال اون کور میسوزه!! حالا سوال: آیا خود خدا دلش به حال اون کور نمیسوزه؟ و آیا امام صادق از خدا رحیمتر و مهربانتره ؟؟

    داستان پیامبر “عزیر” رو به خاطر بیارید وقتی که گفت: خدایا چطور دوباره این مردگان زنده میشن؟ خدا اون رو به مدت صد سال کشت و دوباره زنده کرد و از او پرسید که چه شد: گفت: یک روز یا قسمتی از روز در خواب بودم خدا گفت: نه بلکه صد سال مرده بودی!!»(بقره: 259)
    دقت کنید: پیامبر خدا وقتی فوت میشه و روح از بدنش خارج میشه دیگه از این عالم بی خبر میشه و اصلاً خبر نداره که صد ساله که مرده و روحش در وطن نیست!! و گمان میکنه یه مدتی در خواب بوده!!
    پس چطور ممکنه فلان امام و یا امامزاده صدای من رو بشنوه و آگاه به امور این دنیا باشه؟؟
    به قول سید محیا:
    هر کس رفت روحش در وطن نیست … خبر از خانه و فرزند و زن نیست

    در پاسخ به: Reply To: زیارت و نورانیت #2002
    با سلام
    دوست گرامی چون شما از رفتن به امامزاده و مرقد خوشتون میاد دلیل نمیشه که کار شما صحیح باشه.. میدونید چرا؟؟
    چون وقتی من میرم به این امامزاده ها احساس میکنم پا به یک بتخانه گذاشتم، فکر میکنم برگشتم به دوران جاهلیت ما قبل اسلام، ولی چرا من این احساس رو دارم و شما احساسی متفاوت با احساس من؟ این هم به این دلیله که شما به کار خودتون معتقدید ولی من از این کار متنفرم. پس این به طرز عقیده ما بر میگرده .
    مثلاً: یک قاتل جانی هیچ وقت از کار خودش پشیمون نمیشه(الا قلیلا) در صورتی که کار اون طبق هر منطقی اشتباهه….
    میگن از چنگیر خان مغول پرسیدند: چه وقت دلت به رحم اومد و باعث شد که از کاری منصرف بشی؟ گفت:زن حامله ای رو دیدم خواستم گردنش رو بزنم به خودم گفتم اگه مادر رو بکشم و بچه رو نه، بچش گناه داره و زجر میکشه، پس زدم به شکمش تا مادر و بچه رو هر دو با هم بکشم!!
    حالا به نظر شما اگر قاتل از کشتن بی گناه لذت ببره این عمل، کار خوبیه؟
    دلیل خیلی بارزتر: ابن ملجم وقتی بر حضرت علی ضربه زد ، و به خونه منتقل شد، علی از او پرسید: چرا اینکار رو کردی، مگه در حقت خوبی ها نکردم؟ ابن ملجم گفت: بله ولی من این شمشیر و چهل روز است که تیز میکنم و قسم خوردم که به وسیله این شمشیر بدترین خلق خدا را بکشم!!!
    به نظرت کار ابن ملجم که کاملاً به صحت عمل خودش مطمئن بوده ، صحیح بود؟
    دلیل دیگه هم اینکه: بت پرستان مکه هم از کار خودشون لذت میبردند به همین خاطر در اون دوران از شهرهای دور دست به خاطر زیارت کعبه که محل نگهداری 360 بت بوده میومدند.
    وقتی نذر میکردن و خواستشون بر آورده نمیشد دوباره نذر میکردند و باز هم دوباره و باز هم…… آیا شما به اونها حق میدید؟
    یک مثال دیگه: در روستاهای جنوب که اکثر خانواده ها گاو و گوسفند دارند وقتی یکی از احشامشون گم شد و شب به خونه نیومد به پیش ملا و ریش سفید روستا میرن و به قول خودشون به ملا میگن: دهن گرگ و سگ و درنده را بدوز تا حیوون ما رو نخوره!!! اون ملای کم سواد هم سوره والشمس میخونه و میگه دوختم، دهن گرگ رو دوختم.. روستاییان هم با خیال راحت تا صبح به خواب میرن و مطمئن هستند که حیوون اونها از هر خطری مصون است.
    ولی بارها بار شده که این روش جواب نداده و صبح که دنبال حیوون خودشون گشتن، فقط یک لاشه تکه پاره شده پیدا کردند ولی در آخر اونها نتیجه نمیگیرن که عقیده اونها اشتباهه و سوره والشمس ربطی به دهن دوزی و این حرفا نداره بلکه میگن: ملا کار خودش رو بلد نبوده و سوره رو بد خونده و دفعه بعد پیش ملای دیگه ای میرن!!!
    در پاسخ به: Reply To: زیارت و نورانیت #2006

    آقای فرهاد ابراهیم ، شما در پست قبلیتون گفتید: «خداوند فرموده ادعونی استجب لکم بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. حالا بیاییم حاجتی از خدا بخواهیم آیا حاجت ما را برآورده می کند؟ مثلاً من از خدا هدایت می خواهم آیا همان لحظه مرا هدایت می کند؟ یا اینکه وسیله ای را برای هدایتم فراهم می کند.»

    من خیلی متاسفم که باید بگم که سخنان شما خیلی شبیه سخنان کفار مکه است که اونها ایرادهای اینچنینی بر پیامبر می گرفتند و پیامبر هم در جواب ایشون می گفت: اگر خدا بخواهد خواهد شد(= ان شاء الله)

    ما هم در جواب شما می گوییم : شما از خدا بخواهید ان شاء الله که اجابت می شود. و اگر هم اجابت نشود حتماً حکمتی در آن بوده، چه بسا ما از خدا پول بخواهیم ولی همان پول مایۀ بدبختی و باعث به فتنه افتادن ما شود. این یعنی حکمت خداوندی …. و بعضی مواقع ممکن است چند بندۀ صالح خدا یک چیز را از خدا بخواهند مثلاً 5 نفر همکار، همزمان از خدا می خواهند که مدیر شرکتشان شوند، بدون شک اگر قرار است دعای آنان مستجاب شود فقط دعای یکی از آنها اجابت میشود ولی در این موقع هیچ عاقلی از خدای خود روی گردان نمی شود که به غیر خدا متوسل شود.

    یک سوال:(مثلاً) من همین الان از امام رضا میخواهم که ای امام رضا کاری کن که انگشت پام که شکسته خوب بشه(خدایا خودت میدونی که "ایاک نستعین" پس منو معذور بدون) من همین الان ازش خواستم ولی هنوز هم که هنوزه انگشتم درد داره!!! پس این چه فایده ای داشت؟ ولی اگر میگفتم ای خدا انگشت پام رو خوب کن، حداقل یک ثوابی میبردم چون" الدعا هو العبادة" و یا " الدعا مخ العبادة"

    دیدید که من به نصیحت شما گوش کردم و مستقیم از خدا نخواستم و امام رضا رو واسطه قرار دادم ولی باز هم تاثیری نداشت!!! چرا؟؟ نکنه امام رضا هم یک واسطه دیگه میخواد تا دعای منو بر آورده کنه؟ اگه اینجوریه، قربونت تو واسطۀ ما شو شاید یه فرجی شد و از این درد انگشت خلاص شدیم!!!

    و اما در مورد آیه « "اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ" = از روزه و نماز کمک بگیرید » این آیه کاملاً مراد ما را میرساند و وقتی ما به نماز خواندن و روزه گرفتن پرداختیم خود به معنی وصل شدن با خداست و این در مورد هر عبادتی صدق میکند و خدا میگه:« وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي (طه:14) = به یاد من نماز به پا دار». و در سوره "نساء آیۀ 103 "میفرماید:« فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْكُرُواْ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِكُمْ = و چون نماز را به جاى آورديد خدا را [در همه حال] ايستاده و نشسته و بر پهلو آرميده ياد كنيد.»

    پس نماز هم یاد کردن خداست و در کل تمامی عبادت کردن ها یاد کردن خداست از نماز و حج و روزه گرفته تـــــــا کمک به فقرا و…. و همه اینها وسایلی هستند که برای نزدیک شدن به خدا لازم است و معنی آیه قرآن که می گوید: « وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ (مائده:35)= و بجویید به سوی خدا وسیله ای» نیز همین است.

    و اما اینکه گفتید: « اگر من هدایت می خواهم سالیان سال هم اگر مستقیما از خدا بخواهم به من نخواهد داد چرا که خواهد گفت ای بنده من چیزی را از من طلب می کنی که 1400 سال پیش بر بهترین بنده ام داده ام تا شما به آن تمسک کنید و هدایت را از آن بخواهید نه از من »

    محترم، فکر کنم اگه خودتون یک بار دیگه حرف خودتون رو بخونید به اشتباه بودنش پی خواهید برد ، زیرا شما صد در صد با آیات قرآن مخالف هستید و به قول معروف شمشیر رو از رو بسته اید. چون ما حداقل روزی 17 بار جلوی خدا می ایستیم و به خدا میگوییم: « اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ = خدایـــــا ما را به راه راست هدایت کن » اگر این آیه را در قرآن ندیده اید عرض میکنم که این آیه از آیات سورۀ حمد(ام الکتاب) آیۀ 6 می باشد!!! و مطمئن باش اگر خدا بخواهد میتواند تو را هم هدایت کند و خداوند می فرماید: « وَلَوْ شِئْنَا لَآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا = و اگر مى‏خواستيم حتماً به هر كسى [از روى جبر] هدايتش را مى‏داديم »

    ما هر روز به خدا میگوییم: ما را به راه راست هدایت کن ولی شما می گویید که اگر این را از خدا بخواهیم خدا به ما می گوید: چرا از من میخوای برو از پیامبرم بخواه؟؟ یعنی خدایی که به ما میگه در نمازتون سورۀ حمد رو بخونید و پیامبرمون هم همین کار رو میکرده ما رو به کار عبث و بیهوده ای امر کرده؟ و شاید هم مشکل در جایی دیگر است و در قرآن شما از این آیه(حمد:6) اثری نیست و در نماز شما از سورۀ حمدخبری نیست!

    ولی اینکه میگویید: خدا خواهد گفت :هدایت را از پیامبرم بخواهید» … ما هم از حرف شما پیروی می کنیم و همینکار رو میکنیم ولی تا خواستم هدایت رو از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بخوام یه دفعه این تابلو جلوی چشام سبز شد که روش نوشته بود:

    « أَن لَّوْ يَشَاءُ اللّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا (رعد: 31) = مگر نمي دانند كه اگر خدا مي خواست همه مردمان را هدايت مي داد ؟!»

    گفتم: خدا اینو که میدونم ولی اینا میگن که تو خواهی گفت تا از پیامبرت هدایت بخوایم  منم میخوام از اون بخوام!!

    دو قدم رفتم جلوتـــــــر که این تابلو جلوم سبز شد که خدا به پیامبر میگفت :

    «قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى (بقره:120) = بگو در حقيقت تنها هدايت‏ الهی هدايت است

    گفتم: خب پیامبر هم هدایت شده است مگه نمیتونه منو هدایت کنه؟؟

    این بار هم خدا به پیامبرش گفت:

    « إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ (قصص:56)= محقّقاً تو هر کسی را که بخواهی هدایت نمی‌کنی ولیکن خدا هدایت می‌کند هر که را بخواهد».
    کلافه شدم.. پشت سر هم این تابلو ها رو جلوی خودم میدیدم :

    « لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ (بقره:272) = (ای پیامبر) هدايت آنان بر عهده تو نيست‏، بلكه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى‏كند »

    « وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلَالَتِهِمْ (دوم:53) = «تو هدایت‌کنندة گمراهان از ضلالت نیستی».

    در پایان به خدا گفتم: ای خدا پس اینها از من میخوان که هدایت رو از تو طلب نکنم و میگن ما هدایت رو از خدا میخوایم و اون هدایتمون نمیکنه !! …. خدا گفت:

    « أَن لَّوْ يَشَاءُ اللّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا (رعد: 31) = مگر نمي دانند كه اگر خدا مي خواست همه مردمان را هدايت مي داد ؟ !»

    گفتم: فکر کنم نمیدونند و البته اونها خودشون رو هدایت یافته میدونند، خدایا نمیشه هدایتشون کنی؟؟

    خدا بهم گفت:«اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (جمعه:5) = خدا گروه ستمگر را هدایت نمی کند»!!!

     

    در پاسخ به: Reply To: زیارت و نورانیت #2011

    و اما در مورد حدیث ثقلین مراجعه کنید به:   http://islamitxt.rr.nu/content/question/545

    و در مورد نفهمیدن قرآن بدون تفسیر امام معصوم:   http://islamitxt.rr.nu/content/article/540

    و اما این که گفتید: «الان وهابیت را  ببینید قرآن را گرفته و اهل بیت رسول خدا را رها کرده اند نتیجه اش این شده است که خیلی راحت فتوای قتل مسلمانان را میدهند.»

    اولاً اینکه وهابیت را به ما بشناسانید تا ما هم این غول که از اهل بیت دوری میکنند را بشناسیم و البته ما از این تهمت پاک هستیم چون بزرگان ما چون امام شافعی و امام مالک و… همه اهل بیت را بر تخم چشم خود قرار می دادند و همین ابن تیمیه ای که شما ازش متنفرید میگوید:

    « و مسلمان کسی است که …اهل بیت پیامبر ص را دوست می‌دارند و آنها را ارج می‌نهند و وصیت پیامبر را دربارة آنها حفظ می‌نمایند که روز غدیر خم فرمودند: «أذکرّکم الله في أهل بیتي، أذکرکم الله في أهل بیتي» …و همسران پیامبر «امهات المؤمنین» را ارج می‌نهند…. » مجموع الفتاوی، ابن تیمیه:ج 3 ص 151 تا 157 .

    اما فتوای کشتن برادران دینی!!! داغ دل ما را تازه کردید!!

    ما عملاً از کسانی که خود را مسلمان می دانند و در سمینارهای وحدت اهل سنت را برابر و برادر می خوانند می بینیم که چگونه دست نوازش بر سر ما می کشند و با رگبار علمای ما را مورد رحمت قرار می دهند(شیخ علی دهواری) و یا نماز گزاران ما را به باد گلوله میگیرند(نمازگزاران مسجد مکی) و یا بعد از شکنجه های بسیار و کشتن به شکل فجیعی در خیابان رها می کنند(شهید ضیایی)… اصلاً برای من قابل درک نیست.. شیخ ضیایی حتی در یک سخنرانیش هم از شیعه بد نگفت، اصلاً تا میتوانست اسم شیعه را نمیبرد و یا آنها را برادران شیعه خطاب میکرد ولی آفرین بر سربازان گمنام امام زمان! که " هر که در این بزم مقربتر است .. جام بلا بیشترش می دهند"

    این سه مورد مشتی از خروار بودند که باور کنید اگر بخواهیم فقط در مورد هر کدام از شهیدان اهل سنت ایران فقط چند خط بنویسیم کتاب عظیمی خواهد شد.

    و در حوادث تاریخی نیز اعمال شیعیان مشخص است که یکی از آنها فاجعه‌ مصيبت‌ بار تخريب‌ كامل‌ بغداد و انهدام‌ فرهنگ‌ غني‌ اسلامي‌ و تجاوز به‌ نواميس‌ مسلمين‌ و كشتار ميليونهامسلمان‌ را توسط‌ هلاكو خان‌ هرگز و هرگز تاریخ فراموش‌ نخواهد كرد. اين‌ فاجعه‌ با تحريك‌ و مساعدت‌ دو تن‌ ازوزيران‌ شيعه‌ معتصم‌ بالله آخرين‌ خليفه‌ عباسي‌ به‌ وقوع‌ پيوست‌. اين‌ دو تن‌ عبارت‌ بودند از محمد بن‌ علقمي‌ ونصيرالدين‌ طوسي‌ كه‌ با خيانت‌ به‌ معتصم‌ بالله و تسليم‌ او به‌ هلاكو عملاً راه‌ را بر ورود لشكريان‌ تاتار به‌بغداد و انهدام‌ آن‌، باز كردند. اين‌ دو نفر به‌ پاداش‌ اين‌ اقدام‌ خيانتكارانه‌ و جنايتكارانه‌ از سوي‌ هلاكو به‌ وزارت‌ منصوب ‌شدند. ولی شیعیان و خصوصاً خمینی از طوسی تمجید می کند و از او به نیکی یاد می کند و از خدمات ارزنده او به اسلام تشکر میکند!(منظور از خدمات:کشتن سنی هاست).

    اما فتوای کشتن اهل سنت که در مراجع شیعه آمده است:

    اول این را بگویم که همانطور که در کتب ما، اهل تشیع به عنوان رافضی خطاب شده اند در کتب شیعیان نیز، اهل سنت به عنوان ناصبی خطاب شده اند، چنانکه حسین الدارزی از علمای شیعه میگوید :

    روايات رسيده از ائمه -عليهم السلام- بيان مي دارند که مراد از ناصبي در گفته هاي آنها سني مي باشد ( المحاسن النّفسانيّه : حسين الدارزي ص 147)

    و حتی ابوحنیفه را ناصبی میدانند!(کتاب الکافی ج8 ص 292 )

    و اما فتوایی که خونخواران صفوی از روایت کذب گرفته اند:

    «داود بن فرقد، قال: قلت لابي عبد الله عليه السلام ما تقول في قتل الناصب، قال: حلال الدم لكني اتقي عليك فان قدرت ان تقلب عليه حائطا أو تغرقه في ماء لكيلا يشهد به عليك فافعل، قلت: فما ترى في ماله، قال توه ما قدرت عليه.(علل الشرائع شیخ صدوق ج2 ص 601 _ نجف)

    داود بن فرقد میگوید:به ابوعبدالله (امام صادق) عليه السلام  گفتم: راجع به کشتن ناصبيها چه مي گويي؟ گفت: خون آنان حلال مي باشد، اما نگران شما هستم، هرگاه توانستي که ديواري را روي آنها خراب نمايي يا اينکه آنها را در دريايي غرق کني و کسي از كار شما اطلاع پيدا نکند آن را انجام بده ، تا هيچ کس عليه شما گواهي ندهد. گفتم: راجع به مال و دارايي آنها چه مي گويي؟ گفت: هر اندازه که توان داشتي از مال آنها با خود بردار.»

    و این نوع فتواها و فتواهایی که علمای شیعۀ صفوی به شاه اسماعیل می دادند باعث می شد که خون اهل سنت را بریزند و در درون مسجد بدون هیچ رحمی همه را سر ببرند و زنها و دخترانشان را با خود ببرند و مالهای آنان را به یغما ببرند تا جایی که یکی از شاعران دوران صفوی به نام مولانا حیرانی شیعۀ صفوی سروده است:

    سنی میش است و شیعیانند چو گرگ … داند سخن مرا چه تاجیک و چه ترک
    صــد لــعنت حق به سنیان قزویــــــن    بر مفلس و بر غنی و بر خورد و بزرگ
    و در آن دوران همۀ مردم ایران که بیش از 90 درصدشان سنی مذهب بودند مجبور بودند بر در خانه هایشان این دو بیت را بنویسند:

    سنیان! لعن بر امام شما … بــــــر نمازِ علی الدوامِ شما !!!!!
    نا تمامید در مسلمانی   … ای دو صد لعن بر تمام شما
     

    در مورد برگشتن امامان و آنهایی که از دنیا رفته اند(رجعت) قبلاً نیز گفتم:

    الم یروا کم اهلکنا قبلهم من القرون انهم الیهم لا یرجعون *و ان کل لما جمیع لدنیا محضرون( یس: 31 – 32) = مگر ندیده اند که چه بسیار نسلها را هلاک کردیم که دیگر به سوی آنها(به سوی زندگان) باز نخواهند گشت* و قطعاً همه آنها در پیشگاه ما حاضر خواهند شد.
    و لطف کنید و لینک زیر که در همین مورد است رو ببینید:
    http://www.islamtxt.net/node/249

    در پاسخ به: Reply To: زیارت و نورانیت #2012

    کل نوشته های شما در پست آخرتون این پیام رو میرسوند که :«حيات انبيا و شهدا مانند زندگيشان در دنياست.»

    ما هم این حرف رو از شما قبول می کنیم. و در جواب می گوییم:

    1. خودتون می گویید: مانند زندگیشان در دنیاست.. حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهما السلام در این دنیا به جز زبان عربی زبان دیگری نمی دانستند، پس اگر شما به زبان فارسی از ایشان چیزی بخواهید ایشان سخن شما را نمی فهمند.

    2. پیامبر و ائمه حرف چند نفر را همزمان با هم نمی فهمیدند و خداوند به  رسولش صلی الله علیه و آله و سلم میگوید:« قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» (کهف:110 و فصلت:6) = بگو من بشری هستم مانند شما»

    3. ائمه و انبیاء در آن واحد نمی توانستند در همه جا حضور داشته باشند تا بر احوال همه ناظر باشند و اگر می توانستند پیامبری مانند زکریا به وسیلۀ کافران در تنۀ درخت با ارٌه به دو نیم نمیشد! ولی شیعه معتقد است ائمه بر کل دنیا ناظر و حاضر هستند!

    4. اگر زنده بودن آنها مانند زنده بودن ماست پس چرا خدا در مورد آنها می گوید: «أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُون (آل عمران : 170) = نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى‌شوند» مگر انبیاء و شهیدان وقتی زنده بودند هیچگاه ناراحت و غمگین نمی شدند؟ یعنی آنها از هر نوع احساسی خالی بودند؟؟ آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در موقع وفات فرزندش ابراهیم و همسرش خدیجه ناراحت نشدند؟ و یا در موقعی که به ام المومنین عایشه تهمت زدند!؟

    5. داستان پیامبر عزیر رو به خاطر بیارین وقتی که گفت أَنَّىَ يُحْيِي هَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ (بقره:259) = چگونه خدا اينها را پس از مرگ، زنده مى كند؟!" (در اين هنگام،) خدا او را يكصد سال ميراند، سپس زنده كرد، و به او گفت:" چه قدر درنگ كردى؟" گفت:" يك روز، يا بخشى از يك روز." فرمود:" نه، بلكه يكصد سال درنگ كردى!‏»

    پیامبر خدا فوت شد ولی وقتی دوباره زنده شد گمان میکرد یک روز یا بخشی از یک روز را درنگ کرده!!  ولی اگر زنده بودنش با زنده بودن ما یکی بود مردن خود را میدید و میدانست که در خواب نبوده بلکه خدا او را صد سال میرانده است.

    6. گیریم که انبیاء و شهدا صدای ما را می شنوند ، هزار و خوردی امامزاده را چگونه توجیه می کنید؟؟ آنها به چه روشی صدای ما را می شنوند، چه بسا خیلی از آنها بر اثر سکته و یا مرز قند از دنیا رفته باشند!

    6. از همه مهمتر اگر شما معتقدید که شهید شدن آنها با زنده بودنشان هیچ تفاوتی ندارد پس چرا برای آنها عزاداری میکنید؟ اصلاً اگر زنده بودن آنها با شهید بودنشان فرقی ندارد پس دفن کردن آنها در حقیقت زنده به گور کردن آنهاست!! و به قول استاد سجودی: پس ازدواج کردن با همسران آنها جایز نیست زیرا شوهرانشان زنده هستند!! 

    پس نتیجه اینکه: آنها زنده هستند ولی دستشان از دنیا کوتاه است و فقط در مورد حوادث محل زندگی خود خبر دارند که همان بهشت برین و دار السلام باشد که در آنجا نه غمی هست و نه اندوهی.

    و اما جملۀ آخرتان که گفتید: «وچون در قرآن تصريح به جواز توسل به زندگان شده است پس توسل به ائمه وانبيا بعد از رحلت ايشان جايز است .»

    همانطور که گفتیم: آنها از درخواست ما خبری ندارند و معنی زنده بودن آنها با ما در تفاوت است و فرق آنها با مردگان عادی در این است که مردگان عادی تا روز قیامت در خواب به سر میبرند و در خوابشان یا عذاب میبینند و یا نعیم ولی شهدا و انبیاء و هر کس را که خدا بخواهد در آنجا زنده هستند و از انعام استفاده میکنند.

    آیاتی را که در مورد قیامت است و میگوید: مردگان وقتی از گور بلند میشوند به همدیگر میگویند:یک روز خوابیدیم و دیگری میگوید: نصف روز …… نیز موید آن است که مردگان عادی تا قیامت در خواب به سر می برند.

    یک صحنۀ جالب…. تصور کنید: در صورتی که سیدنا حسین علیه السلام زنده باشد و ما را نظاره کند و در همین حال شیعه برای او عزاداری کند …. آیا حضرت حسین به شیعه نمیخندد و نمی گوید: ببینید چه دیوانه هایی هستند!! خودشان میگویند من هیچ وقت نمیمیرم و زنده هستم ولی الان برای پیکر من گریه می کنند!! (البته با عرض معذرت!)

    و در آخر: خدا در آیات بسیاری فرموده که از غیر خدا(من دون الله) نخواهید پس ما هم نمی خواهیم ولی اگر شما روشی برای دسترسی به انبیاء زنده ای که در بهشت هستند سراغ داشتید ما را نیز خبر کنید. زیرا قدرت شنوایی زندگان گمان نمی کنم بیش از یک کیلومتر را پوشش دهد و آنهایی که در بهشت هستند بی نهایت با ما فاصله دارند که حالا حالا ها باید منتظر باشیم تا شاید بشر بلندگویی بسازد که بتواند صدای ما را بدون واسطه به گوش بهشتیان برساند!

     

    در پاسخ به: Reply To: سوالی از اهل سنت در مورد بی بی فاطمه ( سلام الله علیها ) ! #2019

     

    فاطمة سيدة نساء أهل الجنة ، إلا ما كان من مريم بنت عمران = فاطمه، سرور بانوان اهل بهشت است به استثناي مريم بنت عمران.

    مستدرک علی الصحیحن للحاکم النیسابوری .. ح 4716 و قال: هذا حديث صحيح الإسناد ، ولم يخرجاه

    و سنن ترمذی ح 3893 .. و آلبانی گوید: صحیح است.

    اما این حدیث: فاطمة أحب إلى منك= محبوبترين زنها در نزد پيامبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بوده است.

    آلبانی با توجه به قول هیثمی و نقد آن، میگوید: ضعیف است… برای تفصیل رجوع کنید به:

    (سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة،شیخ آلبانی، ج 8 ص 465 .. رقم: 4000 _ دار المعارف، ریاض)

    و از احادیث صحیح ثابت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم از زنان عائشه را از همه بیشتر دوست میداشت و از مردان پدر ایشان را :

    «أنس قال قيل يا رسول الله من أحب الناس إليك قال عائشة قيل من الرجال قال أبوها»(ترمذی)

    و از عمرو بن غالب نقل است که عدّه ای نزد عمار بن یاسر از سیده عائشه بدگویی کردند .. عمار فرمود: أتؤذي حبيبة رسول الله صلى الله عليه وسلم؟

    و اما این ادعا که میگوید: «مناوی گفته:« به اجماع اهل سنت فاطمه از خلفا برتر بوده!!!»

    این یک هذیانی بیش نیست و من چنین قولی در فیض القدیر ندیدم.. (خواهشاً متن عربی را نقل کنید)

    امّا ، افضل الاصحاب ابوبکر الصدیق رضی الله عنه ثم عمر ثم عثمان و این بلا نزاع عقیده کل اهل سنت است و عقیدۀ جماعت اصحاب پاک محمد صلی الله علیه و سلم نیز اینگونه بوده است.

    ابو عمر قرطبی میفرماید: فأفضلهم أبو بكر وعمر على هذا جماعة علماء المسلمين إلا من شذ وقد قالت طائفة كثيرة من أهل العلم إن أفضل أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم أبو بكر وعمر لم يستثنوا من مات قبله ممن مات بعده …(التمهيد لما في الموطأ ج21 ص 228 _ مؤسسة القرطبه)

    این فقط یک نمونه بود که اگر لازم بود .. بگید تا بالغ بر 30 قول اینچنینی رو براتون نقل کنم تا معنی اجماع رو به خوبی درک کنید!

    ضمناً : از حضرت علی به تواتر ثابت است که فرمود: «خير هذه الأمة بعد نبيها أبو بكر ثم عمر»

    و حرف در این باب بسیار است ولی «عاقل را اشارتی کافیست»

    * اما این روایت: يا فاطمة إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك

    شیخ الاسلام ابن تیمه در مورد این روایت میفرماید: فهذا كذب = دروغ است.(منهاج السنة النبوية ج 4 ص248) و قول حاکم نیز به هیچ وجه حجت نیست .. زیرا در تلخیص مستدرک، امام ذهبی در رد حاکم میگوید:بل حسين بن زيد منكر الحديث = خیر.. بلکه حسین بن زید که راوی حدیث است منکر الحدیث است.

    _________________

    اما اصل شبهۀ زنگ زدۀ شما:

    «روايات صحيحي كه عرض كردم از عائشه كه مي گويد: ما رأيت احداً قد اصدق من فاطمه ؛ راستگوتر از فاطمه نبوده . فاطمه زهرا سلام الله عليها بعد از رحلت نبي مكرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) مطالباتي از خليفه اول داشتند ؛ ولي خليفه اول پاسخ منفي دادند ، آيا اين خود نشانگر تكذيب سخن پيامبر اكرم نيست ؟»

    والا چقدر شما شجاعید و دل شیر دارید.. یعنی اومدید تو خونۀ شیر و اونو تهدید میکنید؟

    گرامی؛ اگه ام المؤمنین عائشه گفته: راستگوتر از سیده فاطمه ندیدم.

    ابوبکر صدیق را خدا و پیامبر و جبرئیل و حضرت علی و …. صدیق نامیده اند:

    قال الله تعالی: «وَالَّذِی جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بهِ  (زمر: 33) = و آن كس که با راستی آمد و کسی که آن را تصدیق کرد»

    چنانکه علامه آلوسی ، ابوحیّان، فخر رازی،ابن عطیّه ، سیوطی و… میفرمایند: «قال علي بن أبي طالب وأبو العالية والكلبي وجماعة « الذي جاء » هو محمد عليه السلام ، والذي صدق هو أبو بكر .= علی بن ابیطالب و ابوالعالیه و کلبی و جماعت علما بر این هستند که ….. تصدیق کننده ابوبکر صدیق است»

    و از حضرت رسول صلی الله علیه و سلم نیز همین بس که اشاره کنیم به ماجرای کوه احد که حضرت فرمودند : اثبت أحد فإنما عليك نبي وصديق وشهيدان = آرام‌ شو اي‌ احد‌ كه‌ پيغمبر خدا و صديق(ابوبکر)‌ و دو شهيد(عمر و عثمان) بالاي‌ تو هستند.(متفق علیه)

    و این حدیث از انس ، بریده ، ابن عبّاس ، سعید بن زید، ابوهریره، سیدنا عثمان ذی النّورین و عبدالله بن سعد بن ابی سرح نقل شده است.

    و در نهایت اینکه سیوطی در تاریخ الخلفا از حاکم نقل میکند که:

    «النزال بن سبرة قال: قلنا لعلي يا أمير المؤمنين أخبرنا عن أبي بكر قال ذاك امرؤ سماه الله الصديق على لسان جبريل وعلى لسان محمد …  إسناده جيد. = النزال میگوید به علی علیه السلام گفتم: ای امیرالمؤمنین مرا خبر بده از ابوبکر، گفت: خدا او را صدیق نامید و آن را بر زبان جبرئیل علیه السلام و بر زبان محمد صلی الله علیه و سلم قرار داد…. اسناد آن نیکوست»

    (تاریخ الخلفا سیوطی : فصل في اسمه ولقبه .. سخن از اسم و لقب ابوبکر رضی الله عنه)

    پس اگه دلیل شما برای برحق نبودن حضرت ابوبکر صدیق در ماجرای فدک راستگو بودن حضرت فاطمه است ؛ باید بگویم: همانطور که در راستگویی حضرت فاطمه شکی نیست در راستگویی ابوبکر صدیق نیز هیچ شکی نیست.

    ولی جریان چیز دیگری است و شما طبق عادت همیشگیتون خودتون رو به کوچۀ علی دایی اینا میزنید.

    اولاً: حدیث«فاطمه پارۀ تن من است» شأن بیانی دارد که آن هم خواستگاری حضرت علی از دختر ابوجهل است ،(بخاری ح3729 و در کتب شیعه: علل الشرايع، إبن‏بابويه، ص‏186-185، چاپ نجف) پس اگر ذمّی بر کسی وارد شود در درجۀ اوّل حضرت علی مذموم است.

    دوماً:حضرت فاطمه نفرمود که: ای ابوبکر .. پدرم وصیت کرده که باغ فدک به من برسد، یا ای ابوبکر فدک مال من است… بلکه فاطمه گفت: ای ابوبکر ارث پدرم رو تقسیم کن.

    و حضرت صدیق رضی الله عنه نیز فرمود: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ (بخاری ح 2862) = رسول خدا فرمود: کسی از ما ارث نمیبرد و هر چه از ما بماند صدقه است.

    و این حدیث(لا نورث) از حذیفه ، ابوبکر، عمر، علی،عثمان،عبّاس، عبدالرحمن بن عوف، زبیر،طلحه،ابی هریره،عائشه،سعد .. به اثبات رسیده است.

    و در کتب شیعه نیز با الفاظ متفاوت موجود است چنانکه کلینی در الکافی مینویسد:

    «قال رسول الله (صلی الله علیه و سلم): فضل العالم على العابد كفضل القمر على سائر النجوم ليلة البدر، و إن العلماء ورثة الأنبياء لم يورثوا دينارا و لا درهما، ولكن أورثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظ وافر». 

    «رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود: برترى عالم به عابد، همچون برترى ماه بر ساير ستاره‏هاى شب بدر است، و همانا علماء، وارثان پيامبران هستند و پيامبران هرگز نه دينارى و نه درهمى از خود به ارث نمى‏گذارند، بلكه علم را بر جاى مى‏گذارند. پس هركس از آن گرفت، استفاده فراوانى برده است»

    (اصول كافى، كلينى، ج‏1، ص‏34، كتاب فضل العلم، باب ثواب العالم المتعلم.)

    و شبيه اين روايت: «إن العلماء ورثة الأنبياء، و ذاك أن الأنبياء لم يورثوا دينارا و لا درهما، و إنما أورثوا أحاديث من أحاديثهم».  =«همانا علماء، وارثان پيامبران هستند و اينكه آنها، هرگز درهم و دينار را بر جاى نمى‏گذارند، بلكه احاديثى از احاديث خود را به ارث وامى‏گذارند»..

    (الکافی، ج‏1، ص‏32، باب صفة العلم وفضله و فضل العلماء)

    و خمینی در كتاب "الحكومه الإسلاميه" مي گويد: =«الحديث صحيح و حتي ابو علي بن ابراهيم (ابراهيم بن هاشم) فهو من كبار الثقات نقل الحديث» (الحكومه الإسلاميه للإمام الخميني ص 93 ). يعني حديث صحيح است حتي ابوعلي بن ابراهيم كه از راويان بسيار ثقه است، آن را نقل كرده است.

    و در کل در مذهب شیعه زن به هیچ وجه از زمین و مزرعه و خانه و ملک ارث نمیبرد چنانکه از زين‏العابدين رضی الله عنه روايت شده كه فرمود: «النساء لا يرثن من الأرض و لا من العقار شيئا» = «زنها، چيزى از زمين(العقار= ملك، مزرعه، خانه و اثاث منزل.. "المنجد") و مزرعه و خانه و اثاث منزل، ارث نمى‏برند».. 

    (من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، كتاب الفرائض و الميراث، ج‏4، ص‏347.)

    يا : «ميسّر مى‏گويد: از أبى‏عبداللّه جعفر در مورد زنان كه چه چيزى را به ارث مى‏برند پرسيدم، فرمود: «فأما الأرض و العقارات فلا ميراث لهن فيه»= «در زمين و مزارع و املاك، هيچ ميراثى بدانان نمى‏رسد» 

    (من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، كتاب الفرائض و الميراث، ج‏4، ص‏347.)

    پس طبق فقه شیعه ، سیده فاطمه به هیچ وجه حق نداشته فدک را مطالبه کند.

    و به اعتقاد ما اهل سنت پیامبران از خود ارث به جا نمیگذارند و فاطمه هم معصوم نبوده .

    وانگهی کسی به جز فاطمه نزد ابوبکر نمی آید که ای ابوبکر ارث مرا بده .. در صورتی که اگر قرار بود ارثی به کسی برسد ، امهات المؤمنین هم از آن سهم میبردند که بین آنها عائشه صدیقه دختر ابوبکر صدیق و حفصه دختر عمر هم بودند. و این ثابت است که ابوبکر صدیق قبل از اسلام از بزرگترین تجار قریش بود ولی زمانی که در سن 63 سالگی از دنیا رفت ار فقیرترین افراد قریش بود و به اتفاق دوست و دشمن ابوبکر صدیق اموال خود را در راه اسلام صرف کرد چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در مدح ایشان فرمودند:

    « مَا نَفَعَنِي مَالٌ قَطُّ مَا نَفَعَنِي مَالُ أَبِي بَكْرٍ فَبَكَى أَبُو بَكْرٍ وَقَالَ هَلْ أَنَا وَمَالِي إِلَّا لَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ = هيچ وقت مالي به مانند مال ابوبکر به من نفع نرسانده است، ابوبکر گریست و فرمود: آیا من و ثروتم به جز آنیم که از آن شما باشیم، ای رسول خدا؟ »(ابن ماجه ح 91 و آلبانی گوید صحیح است)

    و در صحیح بخاری ح 466 نقل است که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود:

    «يا أبا بكر لا تبك، إنَّ من أمَنَّ الناسِ عَليّ في صحبته وماله أبوبكر = «اي ابوبكر گريه نكن» و افزود: كسى كه بيش از همۀ مردم بر من منت دارد و با مال و جانش مرا همراهى كرد، ابوبكر است.

    پس واقعاً هذیان و دیوانگی است که بگوییم ابوبکر که کلّ ثروتش را در راه خدا انفاق کرد، مال کسی را خورده است!

    مگر میشود تمام مال واموال خود را بدهد و 23 سال زجر بکشد و راضی به فقر شود ولی در دو سال پایانی عمر، مال مردم را غصب کند، و به هیچ وجه از آن استفاده نکند!!!

    در پایان این متن را از کتاب تلبیس ابلیس ابن جوزی بخوانید:

    «آورده اند که روزی «السفاح» خليفه عباسی بر منبر خطبه می خواند که مردی از خانواده حضرت علی برخواست وبانگ برآورد که: ای امير مؤمنان, بداد من برس که بر من ظلم شده است. خليفه گفت: «وچه کسی بتو ظلم ورزيده؟» آنمرد جوابداد: من از فرزندان حضرت علی رضی الله عنه هستم. وابوبکر با گرفتن فدک از فاطمه به من ظلم کرده است. سفاح با اظهار تعجب پرسيد: «وتا آخر عمر بر ظلمش ماند وحقتان را نداد؟» مرد در پاسخ گفت: آری. سفاح پرسيد: «وچه کسی پس از او خليفه شد؟» مرد گفت: عمر . سفاح پرسيد: «واو نيز حقتان را به شما باز پس نداد؟» مرد در جواب گفت: آری. سفاح پرسيد: «پس از او چه کسی روی کار آمد؟» مرد جوابداد: عثمان . سفاح پرسيد: «و او نيز حقتان را به شما نداد وهمچنان بر ظلم اصرار ورزيد؟» مرد در جواب گفت: آری. سفاح پرسيد: «وپس از او چه کسی به خلافت رسيد؟» مرد با شنيدن اين سؤال دست وپايش را گم کرده, چپ وراستش را نگاه می کرد شايد راهی برای فرار از آنجا پيدا کند.»

    و جواب سؤال آخر سفاح را همه میدانیم و این حضرت علی بود که بعد از سیدنا عثمان امیر مؤمنان شد.. و لابد حضرت علی نیز به خود و خانوادۀ خود ظلم کرده است!!!!!!!!!

    التماس دعا

    در پاسخ به: Reply To: سوالی از اهل سنت در مورد بی بی فاطمه ( سلام الله علیها ) ! #2169

    در جواب ، سلمان گرامی

    در جواب بند"الف" شما باید بگویم: تمام روایاتی که در این مورد آمده همه وضع شده و جعلی هستند و راویان آن کسانی چون:

    عطیه :از شیعیان کوفه بوده و او اقوال استادش"کلبی" را به ابی سعید نسبت میداده. و آلبانی او را به این شکل معرفی میکند: "ضعيف مدلس تدليساً خبيثاً "

    یا ابویحیی: او هم شیعه است و بر ضعف او اجماع شده .

    و ابن کثیر در تفسیرش در این مورد میفرماید: «وهذا الحديث مشكل – لو صح إسناده  -، لأن الآية مكية، و ( فدك ) إنما فتحت مع خيبر سنة سبع من الهجرة، فكيف يلتئم هذا مع هذا؟ »

    یعنی: و این قول هیچ سند صحیحی ندارد و یقیناً این آیه مکی است ولی فدک در فتح خیبر در سال7 هجری به دست امده .. پس چگونه این دو تا با هم جمع میشن؟

    (تفسير القرآن العظيم، ابن کثیر زیر آیۀ 26 سورۀ اسراء ج5 ص 69 _ دار طيبة للنشر والتوزيع)

    و آلبانی بعد از بررسی اسناد و اثبات ضعف آن میفرماید:«فهو إذن حديث منكر، والأشبه أنه من وضع الرافضة. والله أعلم.»

    (سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة،آلبانی ج 14 ص 157 ح6570 _ الرياض )

    و مویّد قول ابن کثیر … سخن طباطبایی در تفسیر المیزان است که زیر این آیه مینویسد:

    «تقدم الكلام فيه في نظائره، و بالآية يظهر أن إيتاء ذي القربى و المسكين و ابن السبيل مما شرع قبل الهجرة لأنها آية مكية من سورة مكية. » (الميزان في تفسير القرآن، ج‏13 ص 82_قم) = «در مباحث گذشته در نظائر اين آيه شريفه مطالب مربوط به آن گذشت، و از همين آيه معلوم مى‏شود كه انفاق به ذى القربى و مسكينان و در راه ماندگان از احكامى است كه قبل از هجرت واجب شده است، براى اينكه اين آيه مكى است و در سوره مكى قرار دارد» (ترجمه الميزان، ج‏13 ص 112_قم)

    پس پوچ بودن این شأن نزول بر همه آشکار است چون همه میدانیم که این سوره وآیه مکی هستند پس این خود به این معنی است که روایاتی که در این مورد نقل شده همه ساختۀ راویان و جعالان شیعی است که اقوال آنها در کتب اهل سنت نیز راه پیدا کرده.

    ضمناً:زينب دختر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در سال هشت هجري (سیر اعلام النبلاء ذهبی ج2 ص 250) وفات يافت، و دختر ديگرش ام كلثوم در سال نهم هجرت در گذشت(سیر اعلام النبلاء ج2 ص 252)، پس چگونه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فدک را به فاطمه هديه ميكند. و هیچ سهمی برای زينب و ام كلثوم و همسرانش در نظر نمی گیرد؟ آیا این تبعیض نیست؟

    پس اين اتهامي است كه به پيامبر ميزنند كه او ميان فرزندانش فرق ميگذاشته.

    و در صحیح مسلم است که؛ بشير بن سعد نزد پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم آمد و گفت: اي پيامبر خدا من به پسرم باغي را هديه كرده ام و ميخواهم تو را بر آن گواه بگيرم.
    پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: آيا به همۀ فرزندانت داده اي؟ بشیر گفت: نه.
    پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: برو که من بر ظلم و ستم گواهي نميدهم
    (صحیح مسلم ح1623)

    اگه باز بگید که نه پیامبر چنین کاری کرده و هیچ مشکلی نیست که به فاطمه داده و به زینب و ام کلثوم و امهات المومنین نداده .. میگم: آیا شما روتون میشه این آیه رو بخونید و باز هم این حرف رو تکرار کنید؟

    خداوند میفرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ*كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ (صف:2و3) = اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چرا چيزى مى‏گوييد كه انجام نمى‏دهيد*نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد.

    مگه میشه پیامبر به مردم بگه: بین فرزندانتان به عدالت رفتار کنید و اگه به یکیشون چیزی دادید به اون یکی هم بدید ولی خودش عکس همون رو رفتار کنه و به یکی چیزی بده که از با ارزشترین غنایم بوده ولی به دیگر دخترانش هیچ چیزی نده!

    وانگهی: خود شما از فاطمه نقل میکنید که از ابوبکر صدیق رضی الله عنه ارث پدرش را طلب کرد.. بعد استناد کردنتان به این روایات در مورد آیۀ قرآن چه بود؟؟؟ اگر پیامبر در حیات خود فدک را به فاطمه داده که دیگه نمیشه به اون گفت"ارث" و این جزء اموال شخصی سیده فاطمه محسوب میشد و اگه چنین باشه چرا نزد ابوبکر آمده و باغ را طلب مي کنند؟

    بند"ب"… آیه:«وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً * يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً» (مريم: ۶)= « و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حق پاسدارى از آيين تو را نگاه ندارند)! و همسرم عقيم است; تو از نزد خود جانشينى به من ببخش كه تا هم وارث من باشد و هم وارث آل يعقوب و او را مورد رضايتت قرار ده!».
    اولاً كه شايستۀ مرد صالحي نيست كه از خداوند بخواهد به او فرزندي بدهد كه فقط وارث مال و دارايي او باشد، پس چگونه چنين چيزي را براي پيامبري بزرگوار كه زكريا است ميپسنديم كه او از خدا بخواهد كه به او فرزندي بدهد تا وارث مال و دارايي او شود؟
    دوماً: مشهور است كه زكريا فقير بود و نجّاري ميكرد، پس زكريا چه مال و ثروتي داشت كه از خدا بخواهد كه به او فرزندي بدهد تا مال او را به ارث ببرد، بلكه قاعده كلّي در مورد پيامبران اين است كه آنها مال و ثروت نمياندوختند، بلكه آن را در راهاي خير صدقه ميكردند.

    سوماً: آیه«وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائي»= «و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم» حالا فکر کنید که یعقوب داره میگه: ای خدا من از این میترسم که اموال من بعد از من به دست بستگانم بیفته!!!!! آیا این خنده دار نیست؟ اگر حضرت زکریا دوست نداشت اموالش به دست بستگانش بیفته خب میتونست اون اموال رو انفاق بکنه(البته فراموش نشه که زکریا فقیر بود)
    چهارماً: آیه«يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَپ» ارث ببرد از من و از آل یعقوب .. آل یعقوب چه کسانی هستند؟ اگر بگید برادرش و همسرش و…. میگیم که چگونه حضرت یعقوب اموال آنها را بزل و بخشش میکنه؟ مگه میتونه وصیت کنه که بعد از وفاتم اموال برادرم را از او بگیرید و به پسرم بدهید؟؟؟؟ خیر بلکه منظور از آل یعقوب، همان انبیائی هستند که از نسل یعقوب هستند که از جملۀ آنها.. یوسف و موسی و داوود و سلیمان هستند… و اینکه حضرت زکریا در سخن خود آل یعقوب را نیز ذکر میکند صریحاً بر این دلالت دارد که وارثی بر علم و نبوت او باشد.. و همینطور که قبل از این نیز گفتم.. در الکافی اینچنین نقل است:

     «قال رسول الله (صلی الله علیه و سلم): فضل العالم على العابد كفضل القمر على سائر النجوم ليلة البدر، و إن العلماء ورثة الأنبياء لم يورثوا دينارا و لا درهما، ولكن أورثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظ وافر». 

    «رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود: برترى عالم به عابد، همچون برترى ماه بر ساير ستاره‏هاى شب بدر است، و همانا علماء، وارثان پيامبران هستند و پيامبران هرگز نه دينارى و نه درهمى از خود به ارث نمى‏گذارند، بلكه علم را بر جاى مى‏گذارند. پس هركس از آن گرفت، استفاده فراوانى برده است»

    (اصول كافى، كلينى، ج‏1، ص‏34، كتاب فضل العلم، باب ثواب العالم المتعلم.)

    ضمناً: مفسر شیعی"محمد جواد مغنیه" در "التفسير المبين" خود، در تفسير آيه «وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائي» مي گويد: موالي به معني عمو و فرزندان عمو است بعد از وي، زكريا از آن مي ترسيد كه در صورت وارث شدن آنان، آنان در حق مردم بد رفتاري كنند، دين و دنيا مردم را به فساد سوق بدهند مولف مذكور درباره «فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً» مي گويد: "ولي" به معني وارث است. در مورد «يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ» مي گويد: العلم والنبوة! يعني منظور از وراثت، وراثت علم و نبوت است. (التفسير المبين، ص 353_قم)

    و همچنین مرجع تقلید شیعیان، سيد محمد حسين فضل الله در تفسير آيۀ «يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ» مينویسد : اين ارث راهي براي امتداد خط رسالت براي داعيان و تلاش گران و مجاهدان راه خدا مي باشد، تا رسالت آنها در روح و روان و عمل پيروان هميشه در تپش و حيات باشد. و میفرماید: لا بمعنى الإرث المادي‏ = و به معنی ارث پول و مال نیست. (تفسير من وحي القرآن، ج‏17 ص 195 _بیروت)

    و اینجا را نیز بخوانید:

    http://islamitxt.rr.nu/content/article/589

    آیۀ دوّم: «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ» (النمل: ۱۶) = «و سليمان وارث داوود شد، و گفت: «اى مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده، و از هر چيز به ما عطا گرديده؛ اين فضيلت آشكارى است».

    همچنين در اينجا سليمان از پدرش داود مال و ثروت را به ارث نبرد و بلكه نبوت و حكمت و دانش را به ارث برد، به دو دليل:
    يكي اينكه مشهور است كه داود فرزندان زيادي داشت پس چگونه فقط سليمان از او ارث ميبرد؟ بلكه دیگر فرزندان داوود که برادران سليمان باشند هم بايد ارث ببرند و تنها سليمان را وارث داود قرار دادن اگر وارثان ديگري باشد. درست نيست و کاملاً مضحک است.

    ضمناً: مفسر شیعی"محمد جواد مغنیه" در "التفسير المبين" خود، در تفسير آيه «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ» مي گويد: "في الملك والنبوة"=يعني سليمان وارث داود شد در نبوت و حكومت. (التفسير المبين، ص 497_قم)

    شيخ محمد سبزواري نجفي در رابطه با این آیه مي گويد : «أي ورث الملك و النبوّة بأن قام مقامه دون سائر بنيه و هم تسعة عشر. »= «اين آيه بدان معني است که حضرت سليمان حکومت و نبوت را به ارث برده تا بجاي نوزده فرزند ديگر حضرت داوود جانشين وي باشد» (الجديد في تفسير القرآن المجيد، ج‏5، ص: 225 _ بیروت)

    حالا گیریم که حضرت سلیمان علیه السّلام و حضرت یحیی علیه السّلام همۀ اموال پدارشون رو به ارث بردند.. باز یه مشکل لا ینحل دیگه ای برای شیعه بوجود میاد.. چونکه:

    در مذهب شیعه زن به هیچ وجه از زمین و مزرعه و خانه و ملک ارث نمیبره چنانکه از زين‏العابدين رضی الله عنه روايت شده كه فرمود: «النساء لا يرثن من الأرض و لا من العقار شيئا» = «زنها، چيزى از زمين(العقار= ملك، مزرعه، خانه و اثاث منزل.. "المنجد") و مزرعه و خانه و اثاث منزل، ارث نمى‏برند».. 

    (من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، كتاب الفرائض و الميراث، ج‏4، ص‏347.)

    يا از ابی عبدالله: «ميسّر مى‏گويد: از أبى‏عبداللّه جعفر در مورد زنان كه چه چيزى را به ارث مى‏برند پرسيدم، فرمود: «فأما الأرض و العقارات فلا ميراث لهن فيه»= «در زمين و مزارع و املاك، هيچ ميراثى بدانان نمى‏رسد» 

    (من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، كتاب الفرائض و الميراث، ج‏4، ص‏347.)

    پس آش همان است و کاسه همان!!! و حتّی اگه روایت لا نورث ما ترکناه .. هم موضوع  باشه .. حضرت فاطمه به هیچ وجه از زمین و ملک و باغ و…. هیچ سهمی نمیبرند.

    بند"ج" :

    زمانی که حضرت عمر خواست امول بیت المال (که در آن دوره پر برکت بود) را تقسیم کند… برای همۀ همسران پیامبر(امهات المؤمنین).. ده هزار درهم(=نقره و نه دینار=طلا!) تعیین کردند و همه یکسان بودند(الا اینکه خواستند به عایشه به خاطر سن و سالش و به خاطر محبوبیتی که نزد رسول خدا داشت 2 هزار درهم بیشتر بدهند که او قبول نکرد) و این به آن خاطر بود که به نص صریح قرآن همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از پیامبر حق نداشتند با کسی ازدواج کنند تا آنها خرجشان را بدهند پس به این علّت سهم آنان باید بیشتر میبود.

    آیه: وَلَا أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمًا (احزاب:53) = به هیچ وجه بعد از پیامبر با همسرانش ازدواج نکنید، اینکار نزد خدا بسیار(گناهی) بزرگ است.

    و جالبتر اینکه عبّاس عموی پیامبر صلی الله علیه وسلم و عموی حضرت علی از همۀ آنها بیشتر سهم میگرفت و آن بیست و پنج هزار درهم بود! (فتوح البلدان، ص437)

    ضمناً: در دوران ابوبکر صدیق رضی الله عنه به هیچ وجه چنین ماجرایی نبوده و اصولاً در آن دوره مسلمانان در مضیقه قرار داشتند ولی چاره چیست؟! کینۀ شما با هیچ کدام از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم پایانی ندارد!

    اما اینکه حضرت حفصه و عائشه از حضرت عثمان ارث طلب کردند.. مثل روز روشن است که سخنی گزاف و باطل است و اگر آنها ارث میخواستند،آن را از پدران خود طلب میکردند و نه از عثمان که در آن وقت حدود 13 سال از فوت پیامبر گذشته بود!

    در ضمن: از این به بعد هر چیز که خواستید بگید بدون سند نباشه و لطف کنید متن عربی گفتۀ خودتون رو نقل کنید.(البته اگه ممکنه)

    و همین امروز بود که در قرآنِ همیشه زنده میخواندم:

    الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُون َ * يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ(توبه:20،21) = «و آنان كه ايمان آورده و هجرت نمودند و جهاد كردند در راه خدا با مالها و جان هايشان داراي درجه و مرتبه بلند تري در نزد خدا هستند و اينها رستگارانند* بشارت ميدهد خدايشان آنها را به رحمتي از جانب خود و خشنودي و رضوان و باغها و آنها در آن نعمت ها جاودان خواهند بود».

     

    در پاسخ به: Reply To: سوالی از اهل سنت در مورد بی بی فاطمه ( سلام الله علیها ) ! #2170

    در جواب همشهری امروز و تنهای دیروز!

     

    من هیچ مشکلی با حدیث"فاطمه سیده نساء اهل الجنه" ندارم و هیچ وقت نگفتم این روایت ضعیف است یا کذب و… بلکه حدیثی که من نقل کردم هم کاملتر است و هم به حقیقت نزدیکتر.

    اما حدیث: "فاطمه احب الی منک" همونطور که قبلاً هم گفتم.. آلبانی بعد از بررسی اون حکم به ضعف این حدیث داده .

    اما اینکه گفتید:« اینکه تناقض در گفتار مناوی و آلبانی وجود دارد ، امری است که اهل سنت باید پاسخگو باشند و نه شیعه !»

    درست میفرمایید و اهل سنت در این مواقع یک قاعدۀ کلی دارند که آن قاعده را تمامی علما قبول دارند و "عبدالکریم بن عبدالله الخضیر" در شرحی که بر "نخبة الفکر ابن حجر عسقلانی" با عنون"تحقيقُ الرغبةِ في توضيح النخبة" نوشته،آن را مطرح کرده و فرموده است: «وَالجَرْحُ مُقَدَّمٌ عَلَى التَّعْدِيلِ » 

    و نورالدین عتر در "منهج النقد" (ص 100) مینویسد: «الصحيح الذي نقله الخطيب البغدادي عن جمهور العلماء وصححه ابن الصلاح وغيرهما عن المحدثين وجماعة من الأصوليين أن الجرح مقدم على التعديل ولو أن المعدلون أكثر»

    و همینطور محمد بن عبدالرحمن سخاوی در " التوضيح الأبهر"ص76 ؛ و علامه جمال الدین دمشقی در " قواعد التحديث" و علی بن نایف در "المفصل فی علوم الحدیث" و…

    و ما هم به همین قاعده عمل میکنیم و بعد از دیدن دلایل آلبانی و با توجه به دیگر احادیث و روایات متوجه میشویم که سخن آلبانی به حق نزدیکتر است و خداوند نیز فرموده:« فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»(زمر:17،18) = پس بشارت ده به آن بندگان من كه*به سخن گوش فرامى‏دهند و بهترين آن را پيروى مى‏كنند»

    و حضرت علی نیز میفرمایند: «به سخن بنگر نه به سخنران»

    و اما من همین سؤال را از شما میپرسم: وقتی بین دو عالم شیعی مذهب اختلاف پیش آمد، شما چه میکنید؟ اگر دو عالم شیعی مذهب بر تصحیح یا تضعیف روایتی با هم اختلاف داشتند شما کدام قول را قبول میکنید و با چه قاعده ای؟

    مثلاً: اولین باب کتاب الکافی یعنی باب "العقل و الجهل " روایت چهارم و پنجم آن را ملاحظه کنید.

    بهبودی در"صحیح الکافی" هر دو را تضعیف کرده ولی مجلسی در "مرآت العقول ج1 صص 33و34" در مورد آن دو روایت میگوید: «موثق ولا يقصر عن الصحيح»

    به صورت کلّی مجلسی حدود 9 هزار حدیث این کتاب را تضعیف کرده و بهبودی قریب به 12 هزار تا را ضعیف یا مرسل یا مجهول یا… دانسته یعنی این دو عالم حداقل در 3 هزار حدیث با هم مخالف هستند.

    ضمناً: ابوالحسن عاملي، مي‌گويد: بدانکه آنچه که از ثقه الاسلام محمد بن يعقوب کليني آشکار مي‌گردد اين است که وي معتقد به تحريف قرآن مي‌باشد، زيرا که ايشان روايات بسياري در اين باره در کتاب کافي روايت کرده است. و در اول کتاب تصريح نموده که به آنچه که روايت مي‌کند اعتماد دارد، و اين روايات را مورد نقد قرار نداده و نه روايات معارض آن ذکر نموده است‌.

    (مقدمه دوم، فصل چهارم تفسیر مرآه الانوار و مشکاه الأسرار، و بعنوان مقدمه تفسیر برهان بحرانی نیز چاپ شده است.)

    کاری به تحریف نداریم، این مهم است که خود کلینی نیز میگوید: من به روایاتی که نقل میکنم اعتماد دارم یعنی آنها را موثق میداند.

    ضمناً فراموش نکنید که شیعیان میگویند: چگونه ممكن است كه ثقة الاسلام كلينى براى كشف اعتبار اخبار مرويه در كافى به امام زمان مراجعه نكرده باشد . به هر جهت در جلالت قدر ثقة الاسلام كلينى و وثاقت كتاب كافى ترديدى نيست و مشهور است كه میگويند كتاب كافى به امام زمان عرضه شده و فرموده است ( الكافى كاف لشيعتنا ) كتاب كافى شيعيان ما را كفايت میكند .

    (مدافع حريم ولايت (فارسي) سيد أحمد صفائي(و او به نقل از جزائری)  پاورقى ص 144_ نشر آفاق)

    پس دوباره سؤالم را مطرح میکنم: حال که میبینید امام زمان شما این کتاب را "الکافی" خوانده و خود کلینی روایات آن را مورد اعتماد میدانسته و از آن طرف بهبودی قریب به 12000 حدیث آن را تضعیف کرده و مجلسی نیز نزدیک به 9000 حدیث آن را ؛ شما کدام قول را قبول میکنید و آیا قاعده ای دارید که به وسیلۀ آن از این تناقض به در آیید؟؟

    وانگهی! مذهب شما همان است که عالمتان در موردش میگوید: « فیض کاشانی: تراهم يختلفون في المسألة الواحدة على عشرين قولاً ، أو ثلاثين قولاً ، أو أزيد ، بل لو شئتُ أقول : لم تبق مسألة فرعية لم يختلفوا فيها ، أو في بعض متعلقاتها ». (الوافی المقدمه ، ص 9 .و مانند این شکایت در تهذیب الاحکام طوسی ، ج1 ص 2 ، اساس الاصول لکهنوی ص 51 و.. )

    فیض کاشانی مینویسد :می بینی که آنها در یک مسئله بیست قول مختلف یا سی قول یا بیشتر از آن دارند ، بلکه می توانم بگویم هیچ مسئله ای فرعی نیست که در آن یا در بعضی از متعلقات آن اختلاف نکرده باشند.

    و اما این حدیث « كان أحب النساء إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم فاطمة و من الرجال علي  »

    این حدیث از نظز آلبانی "باطل" است و هیچ ارزشی ندارد.

    و عبدالله بن عطاء که راوی حدیث فوق است از نظر نسائی ضعیف است(تهذیب الکمال) و چنانکه آلبانی از حافظ ابن حجر عسقلانی نقل میکند.. عبدالله بن عطاء شیعه بوده است.

    (سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة، آلبانی ج 3 صص 253،254 _ریاض)

    و قول یحیی بن معین که میگوید: او از اهل کوفه بوده که در مکه ساکن شده نیز این را تایید میکند.

    و یک قاعده ای که در نزد علما وجود دارد این است که به هیچ وجه ، حدیثی که معارض با حدیث صحیح باشد پذیرفته نمیشود… چه برسد به آنکه آن حدیث در سندش چنین اشکالی وجود داشته باشد.

    ضمناً از این اقوال باطل در مورد شیخین نیز جعل شده که طبق قاعده و قانون اهل سنت؛ آنها نیز مردود هستند مانند حدیث ضعیفی که میگوید: پایمبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «أبو بكر خير الناس بعدى إلا أن يكون نبى» هر چند متن آن کاملاً صحیح است ولی به علت ضعف در سند آن این روایت ترک میشود و آلبانی نیز در سلسلة الضعیفه خود آورده است.

    یا این حدیث: «أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال للعباس: " يا عم رسول الله، إن الله جعل أبا بكر خليفتي على دين الله ووحيه؛ فاسمعوا له تفلحوا، وأطيعوا ترشدوا» این حدیث نیز هر چند به نفع اهل سنت است ولی چون اهل سنت برای خود قانون و قواعدی دارند این روایت را نمی پذیرند چون شخصی به نام عمر بن ابراهیم راوی آن است که کذاب است و ابن جوزی در موضوعات آن را بررسی کرده است.

    یا این حدیث:« فقال صلى الله عليه وسلم: يا أبا الحسن، منزلة أبي بكر عندي كمنزلتي من ربي»

    و دیگر احادیثی که وضع شده و اهل سنت آنها را بررسی کرده و صحیح را از ضعیف جدا کرده اند.

    __________________

    اما این قول :«إن فاطمة وأخاها إبراهيم أفضل من الخلفاء الأربعة باتفاق = همانا فاطمه و برادرش ابراهیم به اتفاق از خلفای چهارگانه(ابوبکر،عمر،عثمان،علی)برترند به اتفاق»

    مناوی این قول را از علم الدین العراقی نقل کرده است که همونطور که قبلاً هم گفتم این هذیانی بیش نیست.

    اولاً: بالفرض که پذیرفتیم که فاطمه از همه برتر است.. دیگر ابراهیم چرا افضل شد ؟ او که در 7 سالگی از دنیا رفت چجوری افضل شد؟ اگر بگویید چون فرزند پیامبر صلی الله علیه وسلم بود میگویم: مگر ام کلثوم و رقیه(همسران عثمان ذی النورین) دختران پیامبر نبودند؟ مگر زینب فرزند پیامبر صلی الله علیه وسلم نبود؟ چرا آنها افضل نباشند؟ «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»

    دوماً:این گفتۀ وی با عقیدۀ جمهور شیعه نیز در تعارض است زیرا شیعه علی را از همه برتر میدانند ولی در قول او فاطمه از علی برتر است!

    سوماً: به هیچ وجه اتفاق علمای اهل سنت بر تفضیل دادن فاطمه بر خلفا نیست و این خود دلیل مهمی بر باطل بودن سخن علم الدین عراقی است!

    چهارماً:علم الدین عراقی نه عالم برجسته ایست و نه کسی او را می شناسد و به هیچ وجه قول ائمۀ اربعه و قول ذهبی و ابن کثیر و شیخ الاسلام ابن تیمیه و بزرگانی چون ایشان را ترک نمیکنیم که قول شخصی را بگیریم که کسی او را نمی شناسد و معنی اتفاق و اجماع را نیز نمیفهمد و شما هم به مثل او هستید که معنی اجماع را نمیدانید و من برای فهمانیدن این موضوع به شما چند قول از علما را نقل میکنم تا معنی اتفاق را بفهمید.

    1-امام ابو حنیفه : «ونقر بأن أفضل هذه الأمة بعد نبينا محمد صلى الله عليه وسلم : أبو بكر الصديق ثم عمر ثم عثمان ثم علي رضوان الله عليهم أجمعين»  )الوصية مع شرحها 14 شرح "الفقه الأكبر"ص108(

    2-و امام احمد بن حنبل: « وخير الأمة بعد النبي – صلى الله عليه وسلم – أبو بكر وعمر..» (طبقات الحنابلة ، ابن ابی یعلی ج1ص30)

    3-امام مالک: «وسُئِل الإِمام مالك : مَنْ أفضل الناس بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم ؟ فقال : أبو بكر ، فقيل : ثم مَنْ ؟ قال : عمر..» (مجمل اعتقاد أئمة السلف ص39)

    4-امام شافعی: «ما اختلف أحد من الصحابة والتابعين في تفضيل أبي بكر وعمر وتقديمهما على جميع الصحابة» (عقيدة أهل السنة والجماعة ج1 ص241)

    5-إمام أبو حامد الغزالي در احیاء علوم الدین: «وأن أفضل الناس بعد النبي صلى اللّه عليه وسلم : أبو بكر ثم عمر ثم عثمان ثم علي رضي اللّه عنهم»

    6-و همینطور سفیان ثوری نیز چنین فرموده است.(السنة للخلال)

    7-شیخ الاسلام ابن تیمیه در میفرماید: «نحن نسلم أن الصديق أفضل من عمر لكن عمر أفضل من سائرهم» (منهاج السنة ج6 ص 114)

    8-و امام نووی(در شرح صحیح مسلم) بعد از سخن در مورد ابوبکر صدیق میفرماید: « فَلِهَذَا وَغَيْره مِمَّا أَكْرَمَهُ اللَّه تَعَالَى بِهِ أَجْمَع أَهْل الْحَقّ عَلَى أَنَّهُ أَفْضَل أُمَّة رَسُول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ»

    9-امام فخر رازی در تفسرش میگوید: «أفضل الناس بعد الرسول صلى الله عليه وسلم هو أبو بكر»(مفاتیح الغیب"ج23 ص 164زیر آیۀ نور:22 )

    10-وهبة بن مصطفى الزحيلى صاحب "التفسیرالمنیر"ج26 ص39 میگوید:« وأجمعت الأمة على أن أفضل الخلق بعد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه وسلّم أبو بكر»

    11-ابن قدامة المقدسي رحمه الله تعالى: «وأفضل أمته صلى الله عليه وسلم: أبو بكرالصديق ثم عمر الفاروق، ثم عثمان ذو النورين، ثم علي المرتضى رضي الله عنهم» (لمعة الاعتقاد ص25)

    12-امام الذهبي: «أفضل الأمة وخليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم ومؤنسه في الغار وصديقه الأكبر … عبد الله بن أبي قحافة عثمان القرشي التيمي» (تذكرة الحفاظ 1ج ص2)

    13-حافظ ابن كثير رحمه الله تعالى: «وأفضل الصحابة بل أفضل الخلق بعد الأنبياء عليهم السلام أبو بكر عبد الله بن عثمان أبو قحافة التيمي، ثم من بعده عمر بن الخطاب ثم عثمان بن عفان، ثم علي بن أبي طالب رضي الله عنهم أجمعين» (الباعث الحثيث ص183)

    14-ابن حجر عسقلانی در فتح الباری:« وَفِي الْحَدِيث تَقْدِيم عُثْمَان بَعْد أَبِي بَكْر وَعُمَر ، كَمَا هُوَ الْمَشْهُور عِنْد جُمْهُور أَهْل السُّنَّة ، وَذَهَبَ بَعْض السَّلَف إِلَى تَقْدِيم عَلِيّ عَلَى عُثْمَان»

    15-ابن حجر الهيثمي: «واعلم أن الذي أطبق عليه عظماء الملة وعلماء الأمة أن أفضل هذه الأمة أبو بكر الصديق ثم عمر رضي الله عنهما» (الصواعق المحرقة ص57)

    16-ابن عساکر در تبيين كذب المفتري « وأن يعتقد فضل الصحابة وترتيبهم وأن أفضل الناس بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم أبو بكر ثم عمر ثم عثمان ثم علي رضي الله عنهم»

    17-محمد بن صالح العثيمين(به نقل از کتب و رسائل عثیمین) «وأحقهم بالخلافة بعد النبي، صلى الله عليه وسلم ، أبو بكر رضي الله عنه لأنه أفضلهم وأسبقهم إلى الإسلام، ولأن النبي، صلى الله عليه وسلم ، قدمه في الصلاة، ولأن الصحابة رضي الله عنهم أجمعوا على تقديمه ومبايعته ولا يجمعهم الله على ضلالة، ثم عمر رضي الله عنه لأنه أفضل الصحابة بعد أبي بكر»

    18-ناصر بن علی عائض در عقيدة أهل السنة والجماعة ج1 ص239 «فقد أجمع الصحابة رضي الله عنهم ومن جاء بعدهم من أهل السنة والجماعة على أن أفضل الصحابة والناس بعد الأنبياء عليهم الصلاة والسلام أبو بكر، ثم عمر ثم عثمان ثم عليّ… فأبو بكر أفضل هذه الأمة بعد نبيها صلى الله عليه وسلم لا ينازع في ذلك إلا زائغ1 وقد نقل الإجماع على أن أفضل الناس بعد الأنبياء هو أبو بكر الصديق جماعة من أهل العلم»

    19-ابن عادل در تفسیرش"اللباب في علوم الكتاب" (زیر آیۀ نور:22) «أجمع المفسرون على أن المراد من قوله : " أولُوا الفَضْل " أبو بكر ، وهذا يدل على أنه كان أفضل الناس بعد الرسول»

    20-محمد بن عبدالوهاب در الرسائل الشخصية ج1 ص 3 :«وأن أفضل أمته أبو بكر الصديق ؛ ثم عمر الفاروق، ثم عثمان ذو النورين، ثم علي المرتضي»

    21-سمرقندی در"بحرالعلوم"(زیر آیۀ 142: اعراف):«أفضل الناس بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو أبو بكر الصديق رضي الله تعالى عنه»

    22-ابن اشعث در "قصیده" : « وتفضيل أبي بكر وعمر على الصحابة متواتر لم يخالف فيه إلا الروافض»

    23-ابی نعیم اصفهانی در مقدمۀ " تثبيت الإمامة" «أفضل الناس بعد الرسول صلى الله عليه وسلم وأولاهم بالإمامة بعده أبو بكر الصديق رضي الله عنه ، ثم عمر بن الخطاب رضي الله عنه»

    و ما در خطبۀ جمعۀ خود از زبان خطیب میشنویم: «افضلهم و اکملهم خلیفة رسولک سیدنا ابابکر صدیق»

    « ا طلعت الشمس ولا غربت على أحد بعد النبيين والمرسلين أفضل من أبي بكر الصديق رضي الله عنه » يعني خورشيد بر نيامد و فرو ننشست پس از انبیاء و پیامبران بر كسي برتر از ابوبكرصدیق رضی الله عنه. (أمالي ابن بشران ح589  ؛ فضائل الصحابه امام احمد بن حنبل ح127 و ح635 )

    و فردوسی نیز میسراید:  که خورشيد بعد از رسولان مه … نتابيد بر کس ز بوبکر به

    (شاهنامۀ فردوسی ص19 به کوشش سعید حمیدیان_تهران، نشر قطره چاپ 1376هـ ش)

     

    از قول ابن عمر نقل است که فرمود: «كُنَّا فِي زَمَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَا نَعْدِلُ بِأَبِي بَكْرٍ أَحَدًا ثُمَّ عُمَرَ ثُمَّ عُثْمَانَ ثُمَّ نَتْرُكُ أَصْحَابَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَا نُفَاضِلُ بَيْنَهُمْ» (صحیح بخاری ح3421)

    یعنی: در حیات رسول خدا بعد هيچ كسي را با ابوبكر برابر قرار نمي داديم، و سپس عمر و سپس عثمان را از همه برتر مي دانستيم، و بقيه اصحاب پيامبر را از يكديگر برتر نمي شمرديم.

    (بخاري کتاب فضائل الصحابه – باب مناقب عثمان حديث 3697 )

    بخاری: «محمد ابن الحنفية قلت لأبي يعني عليا رضي الله عنهما أي الناس خير بعد رسول الله فقال أبو بكر فقلت ثم من قال عمر وخشيت أن يقول عثمان قلت ثم أنت قال ما أنا إلا واحد من المسلمين»

    محمد بن الحنفیه (پسر علی بن ابی طالب) روایت شده که گفت: به پدرم (علی بن ابی طالب) گفتم: بهترین مردم بعد از رسول الله صلی الله علیه وسلم چه کسی است؟ او گفت: ابوبکر. گفتم: بعد چه کسی است؟ او گفت: عمر. و ترسیدم که بعد از او عثمان را بگوید پس گفتم: بعد از عمر شما هستید؟ او گفت: من کسی نیستم مگر یکی از مسلمانان.

    و از روایات متعدد و بسیاری ثابت است که حضرت علی علیه السلام حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنه را افضل میدانسته و از 80 طریق از حضرت علی(ع) نقل است که میفرمود: هر کس مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد بر او حد مفتری اجرا میکنم.  (مجموع الفتاوي 35/184-185)

    و ابن تیمیه در منهاج السنه خود و ابالقاسم نصر بن الصباح البلخي در کتاب «النقض علي ابن الراوندي» مینویسند:

    از شريک ابن عبدالله سؤال شد که : «کداميک افضل است، ابوبکر يا علي؟» و او جواب داد : ابوبکر. «شخص دوباره پرسيد : با اينکه شيعه هستي اين حرف را مي زني؟ و او جواب داد : «آري. اگر اين را نگويم، شيعه نيستم!! بخدا سوگند که علي از اين منبر بالا رفته و گفت: «همانا بهترين افراد اين امت پس از رسول خدا- صلى الله عليه وسلم – ابوبکر و سپس عمر مي باشند». پس آيا من حرف او را زير پا گذشته و او را دروغگو بخوانم؟ بخدا که او دروغگو نبود. (منهاج السنه ج1 ص 13)

    و شیخ الاسلام در جامع الفتاوی میفرماید: «قَدْ اتَّفَقَ أَهْلُ السُّنَّةِ وَالْجَمَاعَةِ عَلَى مَا تَوَاتَرَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ – رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ – أَنَّهُ قَالَ : خَيْرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ بَعْدَ نَبِيِّهَا أَبُو بَكْرٍ ثُمَّ عُمَرُ»

    و باز هم از قول حضرت علی اینچنین نقل است که در نامه ای به معاویه نوشت: «و كان أفضلهم فى الإسلام كما زعمت و أنصحهم للّه و رسوله الخليفة الصديق و خليفة الفاروق و لعمرى إن مكانهما فى الإسلام لعظيم و إن المصاب بهما لجرح فى الإسلام شديد فيرحمهما اللّه و جزاهما بأحسن ما عملا»

    (وقعة الصفين، ص 89- شرح نهج البلاغة، إبن ميثم بحرانى، جزء 31، ص 488، چاپ ايران.)

    «در اسلام – همانگونه كه مى پندارى – از همه افضل و با خدا و رسولش مخلص تر، خلیفه صديق و خلیفه فاروق هستند و به جان خودم سوگند كه مرتبه آن دو در اسلام بزرگ است و با وفات ايشان، به اسلام صدمه شديدى رسيده است. خداوند هر دو را رحمت كند و پاداش نيك به آنها دهد»

    و اینچنین اقوالی بسیار است ولی به همین بسنده میکنم!

    ______________________

    اما این که گفتید:« روایت ( فاطمه بضعه منی ) با سندی که اصلا اشاره ای به خواستگاری جعلی دختر ابوجهل نداشته باشد ، نیز آمده است»

    بعضی وقتا تعجب میکنم از شما ها! نمیدونم خودتون رو به نادونی میزنید یا واقعاً … هستید!

    حدیث غدیر هم در اکثر اوقات بدون ذکر واقعۀ آن نقل شده آیا این سبب میشود که اصل ماجرا را تکذیب کنیم؟

    از این گذشته این واقعه در کتب شیعه نیز ثبت شده است و ابن بابویه قمی حدود 2 صفحه به صورت مفصل این واقعه را با جزئیات نقل کرده است.. رجوع کنید به: (علل الشرايع، إبن‏بابويه، ص‏186-185، چاپ نجف)

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    روایتی که ام المؤمنین عائشه میفرمایند: بعد از پیامبر راستگوتر از فاطمه ندیدم صحیح است. ولی در عوض آن گفتم که ابوبکر صدیق را خدا و پیامبر و جبرئیل و تمام مسلمین صدیق نامیده اند.

    اما اینکه گفتید: «نمی دانم چرا شما عایشه ( مادرتان ) مشکل دارید.»

    الحمد الله که خودتان اعتراف کردید که عائشه مادرتان نیست زیرا خداوند میفرماید:

    النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ (احزاب:33)

    پس خداوند همسران پیامبر را مادران مؤمنان قرار داده است و شما که عایشه را مادر خود نمیدانید باید بدانید که در دایرۀ اسلام جایی ندارید زیرا خدا برای اطلاق کلمۀ مؤمن بر شخصی شرط ظریفی قرار داده و آن هم قبول کردن امهات المؤمنین به عنوان مادر خود است.

    اما این قول: فقال مروان إن هذا الذي أنزل الله فيه {والذي قال لوالديه أف لكما أتعدانني} فقالت عائشة من وراء الحجاب ما أنزل الله فينا شيئا من القرآن إلا أن الله أنزل عذري

    یعنی: مروان گمان میکرده که آیه فوق در مورد عایشه نازل شده.. که عایشه (رض)از پس حجاب در جوابش فرمود: نازل نکرده خدا در مورد ما در قرآن الا اینکه خدا عذر ما را نازل کرده!!

    فکر نکنم باید توضیحی بدم در این مورد! فقط اینو بگم که اگر منظور عایشه از "فینا" کل خانواده اش بوده باید منکر اون همه آیه که در حق همسرش(رسول الله صلی الله علیه وسلم) نازل شده بشیم!!

    پس منظور عایشه صدیقه از کلمه "فینا"خودشون بودند و نه کل خانواده.همینطور که در ادامۀ روایت میفرماید:الا ان الله انزل عذری..که منظورش آیات سوره نور هستش که در مورد واقعه افک نازل شد. و ضمناً اجماع بر این است که آیه 40 توبه"ثانی الثنین اذ هما فی الغار" در مورد پیامبر صلی الله علیه وسلم و ابوبکر صدیق رضی الله عنه نازل شده و از خود ام المؤمونین نیز روایات زیادی در این مورد وارد شده است.

    ــــــــــــــــــــــــــــــ

    اما اینکه ادعا کردید منظور از "صدق به" ابوبکر صدیق نیست بلکه حضرت علی است.

    درست که روایتی که در مورد روز وفات حضرت ابوبکر صدیق نقل شده کذب است و عمر بن ابراهیم کذاب است ولی از آنجا که شما چشمهایتان ضعیف است و یا از قرآن و تفسیر چیزی نمیدانید، خیال میکنید که با ضعف یک روایت میتوانید اجماع را بر باطل فرض کنید! و گویا ندید که من نوشتم: اجماع مفسرین بر این عقیده هستند و آن اجماع عقیدۀ خود را از روایت سیدنا علی و ابوالعالیه و کلبی گرفته اند(عن أبي العالية : الذي جاء بالصدق محمد ، وصدق به أبو بكر . (فتح الباری 13/360) .. که اگر هیچ کدام از این سه نفر هم در این مورد اظهار نظری نکرده باشند .. متن آیه واضح است که این آیه نمیتواند در شان کسی به جز حضرت ابوبکر صدیق باشد.

    و اما در مورد علامه آلوسی که به او نسبت دادید که او این آیه را در شان حضرت علی میداند:

    او در تفسیرش مینویسد: «وقال علية . وأبو العالية . والكلبي . وجماعة { الذى جَاء * بالصدق } هو الرسول صلى الله عليه وسلم والذي صدق به هو أبو بكر رضي الله تعالى عنه . وأخرج ذلك ابن جرير . والماوردي في معرفة الصحابة . وابن عساكر من طريق أسيد بن صفوان وله صحبة عن علي كرم الله تعالى وجهه »

     

    و علامه سیوطی نیز نظر قطعی خود را اینگونه اعلام میکنند: { وصدق به }أبو بكر رضي الله عنه هكذا الرواية {بالحق} ولعلها قراءة لعلي رضي الله عنه . و در تاریخ الخلفا در فصلی به عنوان "فصل فيما أنزل من الآيات في مدحه" این آیه را در شان حضرت صدیق(رض)دانسته.

    اما شواهد التنزیل حسکانی!!!!

    اولاً حسکانی شیعه است و نه سنّی: او اعتقاد داشت که خورشید برای حضرت علی برگشته و شب عقب گرد کرده و دوباره روز شده تا علی نمازش قضا نشود!!!!

    اما روایاتی که از کتابش نقل کردید.

    روایت اول که ابن مجاهد از پدرش نقل میکنه؛ خود ابن مجاهد: «ضعيف جداً كما تقدم آنفاً» و « فقال سفيان : هذا كذاب» و « قال الحاكم : روى أحاديث موضوعة» و « قال ابن الجوزى : أجمعوا على ترك حديثه»

    روایت دومی: ابی سعید تغلبی در سندش وجود دارد که: منکر الحدیث است و فرزند او نیز مجهول الحال است و مقاتل بن سلیمان: از کذابان معروف است!

    روایت سومی: در اون لیث وجود داره که اون هم ضعیف هست.

    اما ابن مردویه اصفهانی برای هیچ کدام از اقوالش سندی ذکر نکرده که بی ارزش است و پذیرفته نمیشود و این سخنان مانند آن است که من بگویم: پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: ….

    و سند ابن عساکر هم، همان سندی است که گفتم به علت وجود ابن مجاهد ، بی ارزش است.

    در مورد سخن بیضاوی فقط میتونم بگم که متاسفم برای شما و امثال شما!! اجماع اهل سنت بر این است که این آیه در شأن ابوبکر صدیق است حال اعتراض یکی از مفسرین چه تغییری در این موضوع ایجاد میکند؟

    و اما در مورد صدیق بودن حضرت صدیق :

    عن عروة بن عبدالله قال سألت أباجعفر محمد بن علي عن حلية السيوف فقال: لا بأس به فقال قد حلي أبوبكر الصديق رضی الله عنه سيفه قلت فتقول الصديق فوثب وثبة استقبل القبلة وقال: نعم الصديق، نعم الصديق، نعم الصديق، ‌فمن لم يقل له الصديق فلا صدق الله له قولا في الدينا ولا في الآخرة»

    (كشف الغمة في معرفة الأئمة ج 2ص 360 أبي الحسن الأربلي چاپ بيروت).

    عروه بن‏عبداللّه از امام باقر درباره تذهيب شمشير با طلا پرسيد كه آيا درست است؟ فرمود: هيچ اشكالى ندارد؛ زيرا أبوبكر صدّيق، شمشيرش را با طلا تذهيب كرده بود.. عروه مى‏گويد: گفتم: تو مى‏گويى: صديق؟! فرمود: آرى! صدّيق!آری صدیق آری صدیق و هر كس به او صدّيق نگويد، سخن خدا را در دنيا و آخرت، تصديق نكرده است!»

     و مرعشی نجفی بعد از نقل حدیث فوق مینویسد:

    «هذه عبارة كشف الغمة وهو كتاب مشهور معتمد عند الإمامية وذكر أيضا في الكتاب المذكور : أن الإمام أبا عبد الله جعفر بن محمد الصادق قال ولدني أبو بكر الصديق مرتين وذلك لأن أم الإمام جعفر كانت أم فروة بنت القاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق وكذا كانت إحدى جداته الأخرى من أولاد أبي بكر ، وذكر الإمام الحاكم أبو عبد الله النيسابوري المحدث الكبير والحافظ المتقن الفاضل النحرير في كتاب معرفة علوم الحديث بإسناده عن الإمام أبي عبد الله جعفر بن محمد الصادق عليه وعلى آبائه السلام أنه قال : أبو بكر الصديق جدي وهل يسب أحد آبائه لا قدمني الله إن لا أقدمه " إنتهى " وقد اشتهر بين المحدثين والعلماء أن الحاكم أبا عبد الله المذكور كان مائلا إلى التشيع فمن عجبي كيف يجوز لهم ذكر المطاعن لذلك الإمام الحكيم الرشيد ، وقد ذكر الأئمة الذين يدعون الاقتداء بهم في مناقبهم : أمثال هذه المناقب ومع هذا يزعمون أنهم لهم مقتدون وبآثارهم مهتدون ، نسأل الله العصمة عن التعصب فإنه ساء الطريق وبئس الرقيق »

    (شرح إحقاق الحق ،السيد المرعشي  ج 1 صص 29 ، 30 _ مكتبة المرعشي ، قم)

    عن فضيل الرسان قال: سمعت اباداؤد وهو يقول: حدثني بريدة‌ الأسلمي قال: سمعت رسول الله ص يقول: إن الجنة تشتاق إلى ثلاثة قال: فجاء‌ ابوبكر فقيل له: يا أبا بكر أنت الصديق وأنت ثاني اثنين إذهما في الغار فلو سئلت من هؤلاء الثلاثة…» (رجال كشي ص 30 ح58 چاپ تهران).


    و باز هم از قول حضرت علی اینچنین نقل است که در نامه ای به معاویه نوشت: «و كان أفضلهم فى الإسلام كما زعمت و أنصحهم للّه و رسوله الخليفة الصديق و خليفة الفاروق و لعمرى إن مكانهما فى الإسلام لعظيم و إن المصاب بهما لجرح فى الإسلام شديد فيرحمهما اللّه و جزاهما بأحسن ما عملا»

    (وقعة الصفين، ص 89- شرح نهج البلاغة، إبن ميثم بحرانى، جزء 31، ص 488، چاپ ايران.)

    «در اسلام – همانگونه كه مى پندارى – از همه افضل و با خدا و رسولش مخلص تر، خلیفه صديق و خلیفه فاروق هستند و به جان خودم سوگند كه مرتبه آن دو در اسلام بزرگ است و با وفات ايشان، به اسلام صدمه شديدى رسيده است. خداوند هر دو را رحمت كند و پاداش نيك به آنها دهد»

    علی محمد تبریزی انصاری در کتاب (اللمعة البیضاء) در مورد گفتۀ امام صادق که فرمود "ولدنی ابوبکر مرتین" می‌نویسد :  «به همین دلیل به امام صادق پسر [ابوبکر] صدیق می‌گفتند. زیرا مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابوبکر بود و همسر قاسم مذکور (یعنی پدر بزرگ مادری امام صادق)، دختر عبدالرحمن بن ابوبکر بود. بنابراین امام صادق همواره می‌گفت:ابوبکر دوبار مرا به دنیا آورده است.» (اللمعة البیضاء، ص 41.)
    ________________________

    گفتید: بگذریم … چرا از جواب دادن به کلام عایشه فرار می کنید ؟

    حرف عایشه را قبول کنیم یا حرف ابی بکر را ؟ ( پدری که حرف دخترش را نقض کرد و دختری که بر خلاف پدرش حرف می زند ! )

    ج: عجب !!! جناب! اولاً: حدیث:"لا نورث ما ترکناه" از خود عائشه هم نقل شده، پس خواهش میکنم از خواب بیدار شید.

    دوماً: مگر ابوبکر صدیق حضرت فاطمه رو دروغگو خواند که شما میگویید: ابوبکر حرف دخترش را که فرمود: از فاطمه راستگوتر ندیدیم!! عجب!!

    سوماً: ام المؤمنین عائشه، فاطمه را راستگوترین میداند و پیامبر خدا ابوبکر صدیق را راستگوترین! کدام یک والاتر است؟ سخن رسول صلی الله علیه وسلم یا سخن عائشه؟ ضمناً: این دو سخن تضادی با یکدیگر ندارند.

    چهارماً: ما حرف ائمۀ رو باور کنیم که میگویند: انبیا مال و ثروت به جا نمیزارن بلکه علما وارث انبیا هستند و….. یا اینکه میگویند: زن از زمین و ملک و خانه و باغ و مزرعه هیچ ارثی نمیبرد.. ما قول ائمه را قبول کنیم یا قول شما را؟؟ چرا فرار میکنید از این حقیقتی که نزد شیعه مسلّم است و آیات عظام شیعه و احادیث ائمه متفقند که زن از خانه و باغ و… ارث نمیبرد!!

    التماس دعای خیر!

     

    در پاسخ به: Reply To: سوالی از اهل سنت در مورد بی بی فاطمه ( سلام الله علیها ) ! #2190

    دلیل برای اینکه بگیم: روایت فاطمه احب الی منک ضعیف است.

     

    1- اسلمی بن عقبه در میان روایان این حدیث وجود داره که هیچ کس او را نشناخته!

    2-عکرمه بن عمار در آن وجود داره که خود او ثقه است الا در مواردی که از از یحیی بن ابی کثیر نقل کرده و این روایت را نیز از یحیی بن ابی کثیر نقل کرده.

    قال عبد الله بن أحمد بن حنبل ، عن أبيه : عكرمة بن عمار : مضطرب الحديث عن يحيى بن أبى كثير.

    و قال أبو زرعة الدمشقى : سمعت أحمد بن حنبل يضعف رواية أيوب بن عتبة ، و عكرمة ابن عمار عن يحيى بن أبى كثير

    و قال البخارى : مضطرب فى حديث يحيى بن أبى كثير ، و لم يكن عنده كتاب .

    و قال أبو عبيد الآجرى : سألت أبا داود عن عكرمة بن عمار ، فقال : ثقة ، و فى حديثه عن يحيى بن أبى كثير اضطراب

    و قال النسائى : ليس به بأس إلا فى حديثه عن يحيى بن أبى كثير

    و قال أبو حاتم : كان صدوقا ، و ربما وهم فى حديثه ، و ربما دلس ، و فى حديثه عن يحيى بن أبى كثير بعض الأغاليط

    ابن حبان : فى روايته عن يحيى بن أبى كثير اضطراب

    3- با حدیث صحیحی که پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلّم میفرماید: عایشه و پدرش محبوبترین اشخاص نزد من هستند ، در خلاف است.

    اما روایتی که برای تقویت روایت قبلی نقل کردید: "احب اهلی الی فاطمه" که ضعف آن مشخص است و در سلسله رجال آن عمر بن ابی سلمه وجود دارد و او ضعیف است و شما اومدید این متن رو در مورد او درج کردید:«قَالَ أَبُو حَاتِمٍ: هُوَ عِنْدِي صَالِحٌ ؛ قُلْتُ: اسْتَشْهَدَ بِهِ البُخَارِيُّ ؛ وَرَوَى: أَحْمَدُ بنُ زُهَيْرٍ، عَنِ ابْنِ مَعِيْنٍ: لَيْسَ بِهِ بَأْسٌ»

    خب ابتدا جرح ها را در مورد عمر بن ابی سلمه ببینید:

    ذكره محمد بن سعد فى الطبقة الرابعة من أهل المدينة ، قال : و لم تسم لنا أمه ، و كان كثير الحديث ، و ليس يحتج بحديثه .

    و قال على ابن المدينى ، عن يحيى بن سعيد : كان شعبة يضعف عمر بن أبى سلمة .

    و قال إسحاق بن الهياج ، عن أبى قدامة : قلت لعبد الرحمن بن مهدى : شعبة أدرك عمر بن أبى سلمة ، و لم يحمل عنه ؟ قال : أحاديثه واهية .

    و قال أبو الحسن بن البراء ، عن على ابن المدينى : تركه شعبة ، و ليس بذاك .

    و قال إبراهيم بن يعقوب الجوزجانى : ليس بقوى فى الحديث .

    و قال النسائى : ليس بالقوى .

    و قال أبو بكر بن خزيمة : لا يحتج بحديثه .

     

    اما قول ابوحاتم در مورد او : و قال أبو حاتم : هو عندى ، صالح صدوق فى الأصل ، ليس بذاك القوى يكتب حديثه ، و لا يحتج به ، يخالف فى بعض الشىء .

    چرا قول او را قیچی کردید؟

    اما از یحیی بن معین در مورد او: و قال أبو بكر بن أبى خيثمة ، عن يحيى بن معين : ليس به بأس .

    و قال مرة أخرى : ضعيف الحديث .(تهذیب الکمال المزی)

    یا به این شکل: و حكى ابن أبى خيثمة أن ابن معين ضعفه(تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی)

    یا به این شکل: عَنِ ابْنِ مَعِيْنٍ: لَيْسَ بِهِ بَأْسٌ.وَقَالَ ابْنُ مَعِيْنٍ أَيْضاً: هُوَ ضَعِيْفٌ.(سیر اعلام النبلاء ذهبی)

    ابتدا او را با کمترین درجه توثیق کرده ولی بعد او را ضعیف الحدیث دانسته ولی بی شرمی شما حدی ندارد!

    و تنها کسانی که او را تضعیف کرده اند "نسائی" نبوده که بخوایم در موردش صحبت کنیم.

    و در مورد ذهبی هم بد نبود به کتاب سیر اعلام النبلاء نگاهی میکردید که در تذکرۀ او اقوال را جمع کرده. و همینطور به کتاب میزان الاعتدال او در تذکرۀ راوی شماره 6127 و کتاب "ذکر اسماء من تکلم فيه و هو موثق" چنین کتابی از ذهبی در دسترس ندارم و همین بس که به سه کتاب میزان الاعتدال و سیر اعلام و تعلیق او بر مستدرک نگاهی بیاندازیم.

    و نشانۀ بی شرمی شما این است که خودتون دارید اعتراف میکنید که ذهبی روایت فوق را به خاطر وجود عمر بن ابی سلمه تضعیف کرده بعد باز از اون طرف میگی او عمر بن ابی سلمه رو ثقه دونسته؟؟

    و اما قول کتانی نیز در این مقام ارزشی ندارد و همانطور که تضعیف روایتی بدون دلیل مقبول نیست تصحیح روایت در صورتی که راوی آن ضعیف است و مخالف حدیث صحیح است به طریق اولی مقبول نیست و کسانی که این روایت را ضعیف میدانند ادلّه هم دارند که در بالا گذشت و مراجعه کنید به :

    ("السلسلة الضعيفة و الموضوعة" ، "آلبانی" ج 4 ص 322)

    در مورد اینکه جرح باید توضیح داده شود،این در مواردی صدق میکند که در مورد راوی تردید وجود داشته باشد ولی در این مورد باز هم همانطور که ابن صلاح(در "مقدمه") میفرمایند: «هرچند که ما نتوانيم به جرح راوي با توجه به اين الفاظ("فلان ضعيف" و "فلان ليس بشيء") اعتماد کرده و بر آن حکم کنيم ولي حداقل ديدن اين الفاظ ما را از پذيرش حديث او باز ميدارد. ….» و در نهایت در همین صفحه میفرماید: «وقتي شخصيت کسي را هم جرح و هم تعديل کرده باشند جرح بر تعديل مقدم است چون کسي که او را تعديل کرده با توجه به ظاهر راوي او را تعديل کرده است اما جرحکننده با توجه به مسائلي غير آشکار و پوشيده، او را مجروح دانسته است.»

    اما در مورد راویان مجهول و پذیرش روایت از آنها؛ هر چند با ذکری که گذشت لازم به گفتن این موضوع نیست ولی بد نیست بدانید که راویان مجهول خود به سه دسته تقسیم میشوند: 1- راوی که هم عدالت باطنی و هم ظاهریش مجهول باشد.. که به قول ابن صلاح نزد جمهور روایتش پذیرفته نمیشود. …2- راوی که ظاهراً عادل است ولی عدالت باطنی او مجهول است که به این روایان "مستور" گفته میشود… در موارد بسیاری به روایات چنین راویانی عمل میشود. 3- راوی "مجهول العین": معمولاً به راوی گفته میشود که تنها یکنفر از او روایت نقل کرده باشد!

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    در مورد تضعیفات بهبودی و مجلسی سخن من واضح و مشخص بود.. من گفتم: اولین باب کتاب الکافی یعنی باب "العقل و الجهل " روایت چهارم و پنجم ..بهبودی در"صحیح الکافی" هر دو را تضعیف کرده ولی مجلسی در "مرآت العقول ج1 صص 33و34" در مورد آن دو روایت میگوید: «موثق ولا يقصر عن الصحيح»

    به صورت کلّی مجلسی حدود 9 هزار حدیث این کتاب را تضعیف کرده و بهبودی 11693 حدیث را ضعیف یا مرسل یا مجهول یا… دانسته یعنی این دو عالم حداقل در 3 هزار حدیث با هم مخالف هستند. و حال هم که پای محدث نوری رو هم به وسط کشیدید که دیگه قوز بالا قوز شد!

    در خاتمة المستدرك ، الميرزا النوري  ج 3  ص 497 : «وقال المولى محمد تقي المجلسي في الفائدة الحادية عشر من فوائد مقدمات شرحه على الفقيه بالفارسية ما لفظه : «وهم جنين أحاديث مرسلهء محمد بن يعقوب كليني ، ومحمد بن بابويه قمي ، بلكه جميع أحاديث إيشان كه در كافى ومن لا يحضر است همه را صحيح ميتوان كفت ، چون شهادت أين دو شيخ بزركوار كمتر از شهادت أصحاب رجال نيست ، يقينا ، بلكه بهتر است . . إلى آخره !!!!!»

    آقای خوئی در کتاب معجم رجال حدیث، از قول استادش " نائینی"، مناقشه در اسناد روایات کافی را حرفه و ترفند عاجزان وناتوانان خوانده‌است!! (معجم رجال الحدیث، ج ۱، ص ۹۹.)

    اما قول:"الکافی کاف لشیعتنا" بررسی و تصدیق آن (با ادلّه!) توسط یکی از شیعیان در سایت زیر! :

    http://askdin.com/showthread.php?t=2696

    *خلاصه : در مورد اینکه کلینی روایتش را موثق میدانسته یا خیر و یا اینکه این کتاب به امام زمانتان عرضه شده یا خیر … این اختلافی است که بین شیعیان است نه ما و سوال من هم در همین مورد است که شما شیعه ها به وقت اختلاف از چه قاعده ای پیروی میکنید؟

    یعنی در وقت اختلاف بین علمای شیعه کدام قول را قبول میکنید؟ قول مجلسی یا بهبودی یا قول ابوالحسن عاملی که میگوید کلینی احادیث کتابش را موثق میدانسته یا قول آن دسته از شیعیان که میگویند کتاب "الکافی" را امام زمان تایید کرده؟؟

    خواهشمندم که به این سوالم، جواب بدید تا ما کمی با اصول اهل تشیع در رد یا قبولی احادیث آشنا شویم!

    _________________________

    حدیث:« كان أحب النساء إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم فاطمة و من الرجال علي »

    اما در مورد عبدالله بن عطا که به قول ابن حجر شیعه مذهب بوده است. و " قال النسائي : ليس بالقوي " .و قال الحافظ في " التقريب " :" صدوق يخطىء و يدلس " … و قال الحافظ في " التقريب " :" صدوق يتشيع " . قلت : فمثله لا يطمئن القلب لحديثه ، لا سيما و هو في فضل علي رضي الله عنه ! فإن من المعلوم غلو الشيعة فيه ، و إكثارهم الحديث في مناقبه مما لم يثبت !

    با توجه به اینکه این روای شیعه مذهب است پس وقتی که او روایتی نقل کرد که به نفع مذهب اوست باید به او شک کرد … ولی در احادیثی که مربوط به فقه است (خصوصاً روایتی که نقل کردید) از او به عنوان شاهد استفاده میشود.

    ضمناً: هر راوی که بخاری و مسلم از اونها روایت نقل کردند به این معنی نیست که آنها اصدق الناس هستند و میبینیم که بخاری و مسلم حتی ازکسانی چون مروان هم حدیث نقل کرده اند و آن هم فقط به خاطر تقویت حدیثی دیگر وگرنه نظر اهل سنت در مورد مروان مشخص است.

    علامه ابن وزیر در همین مورد در  "الروض الباسم" در جواب به معترضی چنین مینویسد: «معترض فکر می‌کند که مروان بن حکم در نزد محدثین از جمله پرهیزکاران و صالحان است، و به روایت محدثین از او استدلال می‌کند که محدثین فاسقان، و «جرح شده‌ها» را قبول دارند، و چون احادیث وی را در صحاح آورده‌اند باور به عدالت وی داشته‌اند، و اصلا این طور نیست، محدثین از کردار شنیع و گناهان مهلک و بزرگ وی جاهل و بی‌خبر نیستند.و ذهبی می‌گوید(سیر اعلام النبلاء ج3 ص476): «مروان در واقعه جمل حضور داشت و طلحه را به قتل رساند، و خودش نجات یافت ای کاش به هلاکت می‌رسید»….محدثین پس از تکیه بر روایت دیگران از او بعنوان شاهد و تابع روایت کرده‌اند، زیرا گاهی روایت فاسق مفید ظنّ است، و هرگاه ظن فایده داشته باشد ذکر آن زیبا و لازم است تا در هنگام تعارض به عنوان ترجیح بکار رود.»

    روایت عبدالله بن عطا نیز از این دست روایات است و شما دانسته خود را به خواب میزنید که شاید چند روزی بیشتر دووم بیارید و روایتی که در راویان آن عبدالله بن عطا وجود دارد و در صحیح مسلم نیز آمده است ، به همین طریق است و امام مسلم نیز در باب" قضاء الصيام عن الميت" 5 حدیث نقل کرده و یکی از آن 5 حدیث، حدیث عبدالله بن عطا می باشد و تنها 2 حدیث از عبدالله بن عطا در صحیح مسلم آمده است و حدیثی دیگر از او در این کتاب نیست!

    حدیثی که از صحیح و ضعیف ترمذی نقل کردید همان حدیثی است که با همین سند در صحیح مسلم آمده است و در باب فقه است نه در باب فضایل و عقاید!

    و امثال عبدالله بن عطا زیاد هستند .. مانند:"حمزه بن حبیب"(یکی از قاریان هفتگانه) که به جز در قرائت بر چیز دیگر او ایراد وارد نشده یا مطر بن طهمان الوراق ، بقية بن الوليد، محمد بن إسحاق بن يسار،عبد الله بن عمر بن حفص، النعمان بن راشد الجزرى ، شهر بن حوشب الأشعرى…. اینها همه راویان مسلم یا بخاری بودند و بیش از 60 راوی در بخاری و مسلم وجود دارند که وضعیتی شبیه عبدالله یا کمی بهتر و یا بدتر دارند!

    و اشخاصی نیز هستند که ضعف آنها بعدها آشکار شده یعنی … در جوانی دارای قوه حفظ خوبی بودند ولی بعدها بر اثر بالا رفتن سن حافظه آنها نیز تضعیف شده و علما احادیثی که آنها در زمان صحت حافظه از آنها روایت شده را با دوران کم حافظگیشان جدا کرده اند. مانند: «احمد بن عبدالرحمن بن وهب، سعید بن ابی عروبه، و عبدالرزاق، و … در اواخر عمر اختلال فکری پیدا کردند، و این اختلال در صحت احادیثی که از آنان در «صحیحین» پیش از اختلال روایت شده است مانعی ایجاد نمی‌کند»

    امام نووی میفرماید: هر گاه حافظان حدیثی را از برخی راویان ضعیف روایت نمایند و با شواهد و توابع مدعی صحت آن باشند اعتراضی بر آنان وارد نیست، شناخت این نکته بسیار ریز است، و به جز برای امامان حافظ و برجسته و متبحر ممکن نیست. (شرح مسلم ج2 ص516)

    و به همین سبب است که کسانی چون ابن صلاح و ابن قیم و… بر بعضی از احادیث این دو کتاب خورده گرفته اند و حتی اشخاصی در این مورد کتاب نوشته اند؛ مثلاً: دارقطنی کتاب «الاستدراکات والتتبع»، و ابو مسعود دمشقی کتاب «اطراف الصحیحین»، و ابو علی غسانی جیانی کتاب «تقیید المهمل و تمییز المشکل». در این باره نوشته اند.

    خلاصه اینکه بحث بر سر تضعیف و یا تصدیق یک راوی و تصحیح و تضعیف یک حدیث یا روایت خیلی مفصل و طولانی است و شیخ آلبانی و علامه ذهبی و… کسانی نیستند که به وسیلۀ اشخاصی مانند شما آن هم با دلایلی اینچنینی مورد انتقاد قرار گیرند و :

    هزار نکته باریکتر ز موست اینجا … نه هر که سر تراشید قلندری داند!

    اما این قول شما: این روایت را ذهبی متعصب تصحیح کرده است ( همچنان که قبلا بیان کردم ) … حال چگونه آلبانی آن را تضعیف می کند ؟؟!!

    من در عجبم : اگر ذهبی متعصب است چرا حدیث را تصحیح کرده!! اگر متعصب بود باید هر چه روایت در مدح علی بود را میگفت.. کذب است! چرا چنین نکرده؟؟ خواهشاً دفعات بعد از این کلمات بچه گانه(تعصب) استفاده نکنید که من هم مجبور بشم که بگم: کافر همه را به کیش خویش میپندارد!

    جعفر بن زیاد الاحمر…. او هم شیعه مذهب است و در باب عقاید و در نقل فضایل نمیتوان به یک شیعه اعتماد کرد ولی اگر روایت من باب فقه یا … بود میتوان به او اعتماد کرد.

    از اینها که بگذریم: شما که لالایی بلدید چرا خودتون خوابتون نمیبره؟ در نقد کتب ما و بررسی کتب ما این همه استادی نشون میدید، ولی چرا کتب خود شما مورد بررسی قرار نگرفته؟ چرا ضعیف و صحیح کتب خودتون رو مشخص نمیکنید؟این همه عمامه به سر ، این لشکر میلیونی حجة الاسلام! و آیت الله و آیت العظمی! پس به چه دردی میخورند؟ بیاید مثل ما کتابهای خودتون رو غربال کنید.. کج رو از مستقیم جدا کنید .. دروغ رو از راست جدا کنید تا همه تکلیف خودشون رو بدونند. بعد از اون بیاید به اهل سنت علم حدیث یاد بدید!!

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    در مورد فتح الباری ؛ این حدیث در آن وجود داشت:

    وَأَخْرَجَ أَحْمَد وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِيّ بِسَنَدٍ صَحِيح عَنْ النُّعْمَان بْن بَشِير قَالَ : " اِسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْر عَلَى النَّبِيّ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ، فَسَمِعَ صَوْت عَائِشَة عَالِيًا وَهِيَ تَقُول : وَاَللَّه لَقَدْ عَلِمْت أَنَّ عَلِيًّا أَحَبّ إِلَيْك مِنْ أَبِي "

    کار به سند آن نداریم…بلکه من در عجبم از شجاعت و دلاوری شما در استناد به محلی که صد در صد به ضرر شماست و به قول شاعر: چه دلاور است دزدی .. که به کف فانوس دارد!

    اگر فقط چند خط بالاتر از این حدیث را میخواندید میدانستید که ابن حجر در شرح حدیث زیر من باب توضیح حدیث فوق را نیز نقل میکند:

    عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَعَثَهُ عَلَى جَيْشِ ذَاتِ السُّلَاسِلِ فَأَتَيْتُهُ فَقُلْتُ أَيُّ النَّاسِ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ عَائِشَةُ فَقُلْتُ مِنْ الرِّجَالِ فَقَالَ أَبُوهَا قُلْتُ ثُمَّ مَنْ قَالَ ثُمَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَعَدَّ رِجَالًا (شبیه به همین از انس بن مالک نیز وارد شده است.)

     

    و ضمناً خود ابن حجر عسقلانی در مورد این دو حدیث میفرماید: فَيَكُون فِي حَقّ أَبِي بَكْر عَلَى عُمُومه بِخِلَافِ عَلِيّ

    اما ما این احادیث صحیحه را در کتب خود میبینیم و این است عقیدۀ ما:

    1-حدثنا زمعة قال : سمعت أم سلمة الصرخة على عائشة ، فأرسلت جاريتها : انظري ما صنعت ، فجاءت فقالت : قد قضت ، فقالت :

    يرحمها الله ، والذي نفسي بيده ، قد كانت أحب الناس كلهم إلى رسول الله

    صلى الله عليه وسلم ، إلا أباها " …. و هذا الإسناد لا بأس به في الشواهد .

     

    2-از قول ابن عمر نقل است که فرمود: «كُنَّا فِي زَمَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَا نَعْدِلُ بِأَبِي بَكْرٍ أَحَدًا ثُمَّ عُمَرَ ثُمَّ عُثْمَانَ ثُمَّ نَتْرُكُ أَصْحَابَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَا نُفَاضِلُ بَيْنَهُمْ» (صحیح بخاری ح3421)

    یعنی: در حیات رسول خدا بعد هيچ كسي را با ابوبكر برابر قرار نمي داديم، و سپس عمر و سپس عثمان را از همه برتر مي دانستيم، و بقيه اصحاب پيامبر را از يكديگر برتر نمي شمرديم.

    (بخاري کتاب فضائل الصحابه – باب مناقب عثمان حديث 3697 )

    3- بخاری: «محمد ابن الحنفية قلت لأبي يعني عليا رضي الله عنهما أي الناس خير بعد رسول الله فقال أبو بكر فقلت ثم من قال عمر وخشيت أن يقول عثمان قلت ثم أنت قال ما أنا إلا واحد من المسلمين»

    =محمد بن الحنفیه (پسر علی بن ابی طالب) روایت شده که گفت: به پدرم (علی بن ابی طالب) گفتم: بهترین مردم بعد از رسول الله صلی الله علیه وسلم چه کسی است؟ او گفت: ابوبکر. گفتم: بعد چه کسی است؟ او گفت: عمر. و ترسیدم که بعد از او عثمان را بگوید پس گفتم: بعد از عمر شما هستید؟ او گفت: من کسی نیستم مگر یکی از مسلمانان.

    4- عن عبد الله بن شقيق ، قال : قلت لعائشة : أي الناس كان أحب إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم ؟ قالت : عائشة ، قلت : فمن الرجال ؟قالت : أبوها " …. و هذا إسناد صحيح رجاله كلهم ثقات رجال الصحيح .

     

    و از روایات متعدد و بسیاری ثابت است که حضرت علی علیه السلام حضرت ابوبکر و عمر رضی الله عنه را افضل میدانسته و از 80 طریق از حضرت علی(ع) نقل است که میفرمود: هر کس مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد بر او حد مفتری اجرا میکنم.  (مجموع الفتاوي 35/184-185)

    و ابن تیمیه در منهاج السنه خود و ابالقاسم نصر بن الصباح البلخي در کتاب «النقض علي ابن الراوندي» مینویسند:

    از شريک ابن عبدالله سؤال شد که : «کداميک افضل است، ابوبکر يا علي؟» و او جواب داد : ابوبکر. «شخص دوباره پرسيد : با اينکه شيعه هستي اين حرف را مي زني؟ و او جواب داد : «آري. اگر اين را نگويم، شيعه نيستم!! بخدا سوگند که علي از اين منبر بالا رفته و گفت: «همانا بهترين افراد اين امت پس از رسول خدا- صلى الله عليه وسلم – ابوبکر و سپس عمر مي باشند». پس آيا من حرف او را زير پا گذشته و او را دروغگو بخوانم؟ بخدا که او دروغگو نبود. (منهاج السنه ج1 ص 13)

    و شیخ الاسلام در جامع الفتاوی میفرماید: «قَدْ اتَّفَقَ أَهْلُ السُّنَّةِ وَالْجَمَاعَةِ عَلَى مَا تَوَاتَرَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ – رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ – أَنَّهُ قَالَ : خَيْرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ بَعْدَ نَبِيِّهَا أَبُو بَكْرٍ ثُمَّ عُمَرُ»

    و باز هم از قول حضرت علی اینچنین نقل است که در نامه ای به معاویه نوشت: «و كان أفضلهم فى الإسلام كما زعمت و أنصحهم للّه و رسوله الخليفة الصديق و خليفة الفاروق و لعمرى إن مكانهما فى الإسلام لعظيم و إن المصاب بهما لجرح فى الإسلام شديد فيرحمهما اللّه و جزاهما بأحسن ما عملا»

    (شرح نهج البلاغة، إبن ميثم بحرانى، جزء 31، ص 488، چاپ ايران.)

    «در اسلام – همانگونه كه مى پندارى – از همه افضل و با خدا و رسولش مخلص تر، خلیفه صديق و خلیفه فاروق هستند و به جان خودم سوگند كه مرتبه آن دو در اسلام بزرگ است و با وفات ايشان، به اسلام صدمه شديدى رسيده است. خداوند هر دو را رحمت كند و پاداش نيك به آنها دهد»

    اما در مورد مناوی و نقل او از علم الدین عراقی و اینکه چگونه میتواند استاد ذهبی هذیان بگوید.

    امام مالک علیه السّلام میفرمایند: «لیس أحد بعد النبّی صلی الله علیه وسلّم إلاّ و یؤخذ من قوله و یترک إلاّ النّبی» = به جز شخص پیامبر صلی الله علیه وسلم، کسی دیگری از انسان‌ها چنین نیست که حتماً سخنش پذیرفته شود، بلکه می‌توان سخنش را پذیرفت یا ترک کرد.»

    امام شافعی میفرمایند: «کلّ مسألةٍ صحّ فیها الخبر عن رسول‌الله صلی الله علیه وسلّم عند أهل النّقل بخلاف ما قلت؛ فأنا راجع عنها فی حیاتی و بعد مماتی» = در هر مسئله‌ای که حدیثی از رسول‌الله صلی الله علیه وسلم بر خلاف آنچه که من گفته بودم نقل گردید، خواه در حیات من باشد یا بعد از مرگم، من از سخن خود همین حالا رجوع می‌کنم!!»

    تا جایی که امام شافعی میفرمایند که اگر حرفی خلاف حدیث صحیح پیامبر صلی الله علیه وسلّم گفتم بدانید که: «أنّ عقلی قد ذهب» = عقلم را از دست داده ام!

    حال با این حساب و بعد از نقل آن اقوال در مورد اجماع اهل سنت در مورد برتری سیدنا ابوبکر الصدّیق ؛ من بدون هیچ دغدغه ای میگویم، بله ! حرف علم الدین عراقی به هذیان میماند و حتّی اگر امام شافعی نیز چنین گفته بود من همین را میگفتم.

    در مورد خواستگاري از دختر ابي جهل در کتاب علل الشرایع :

    اولاً بررسی سند آن هم از طرف یک شیعه خیلی جالب و حیرت انگیز است ، ای کاش کل کتب حدیثیتون مورد نقد قرار میگرفت .. فکر نکنم اون موقع کتابی براتون باقی میموند! کتاب الکافی که اون همه روایت جعلی و ضعیف و مرسل داره در مورد این کتب دیگه معلومه چطورین!

    شیعه فرقه ای است که کتاب نهج البلاغه را با اینکه هیچ سندی نداره تماماً صحیح دانسته و آن را بر سر مینهند! (نگا: مستدرک نهج البلاغه… هادی کاشف الغطا) بعد چگونه یک دفعه شیر میدان جرح و تعدیل شده اید و روایت نقد میکنید؟ مگر همین شما نیستید که خطبۀ شقشقیه را که تنها از طریق عکرمه غلام ابن عباس نقل شده قبول میکنید و نقل مجالستان است؟ مگر عکرمه ضعیف و بلکه کذاب نیست در نزد اهل تشیع؟

    پس خواهش میکنم اول بروید تکلیف اصلی ترین کتب خودتون رو معین کنید بعد بیاید در مورد سند کتابی چون علل الشرائع بحث کنید!

    دوماً: حدیث صحیح بخاری با سندی کاملاً صحیح آمده که مو لای درزش نمیره!

    آیه جاء بالصدق:

    من یک بار معنی اجماع رو به شما نشون دادم ولی باز شما درس نگرفتید!!!

    ابن حیان در تفسیر بحر المحیط اینگونه مینویسد: وقال عليّ ، وأبو العالية ، والكلبي ، وجماعة : الذي جاء بالصدق هو الرسول ، والذي صدق به هو أبو بكر.

    وقال أبو الأسود ، ومجاهد ، وجماعة : الذي صدق به وهو عليّ بن أبي طالب.

    ای کاش کامل مینوشتید!! از مجاهد نیز چنین قولی ثابت نشده و همه کذب هستند!

    مفسرین اهل سنت این آیه را در شان حضرت صدیق رضی الله عنه میدانند.

    فخر رازی مینویسد: أن المراد شخص واحد فالذي جاء بالصدق محمد ، والذي صدق به هو أبو بكر ، وهذا القول مروي عن علي بن أبي طالب عليه السلام وجماعة من المفسرين رضي الله عنهم

    آلوسی: وقال علية . وأبو العالية . والكلبي . وجماعة { الذى جَاء * بالصدق } هو الرسول صلى الله عليه وسلم والذي صدق به هو أبو بكر رضي الله تعالى عنه

    ابن عطیه: والذي صدق به هو محمد صلى الله عليه وسلم . وقال علي بن أبي طالب وأبو العالية والكلبي وجماعة « الذي جاء » هو محمد عليه السلام ، والذي صدق هو أبو بكر .

    ثعالبی: وهذا أَصْوَبُ الأقْوالِ ، وذَهَبَ قومٌ إلى أن الذي صدَّقَ به أبو بكرٍ

    سیوطی و دیگر مفسرین.

    ولی شما خیانت میکنید و هر قولی که به نفعتان بود را نقل میکنید هر چند که اجماع را میدانید مثل این است که من بگویم: طبرسی در مجمع البیان خود میگوید:وقيل: الذي جاء بالصدق رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم وصدق به أبو بكر، عن أبي العالية، والكلبي

    و مثل شما فقط همین جمله را نقل کنم و علیه شما به کار ببندم!!

    در مورد حسکانی حق همان بود که گفتم و نظر اون رو در مورد آیه:"فان حزب الله هم الغالبون" بخونید!

    حدیث " اقتدا به خلفا" کاملاً صحیح است، و طرق بسیار مختلفی دارد که هم طریق صحیح دارد و هم طریق ضعیف.

    الليث بن أبى سليم : بخاری از او تعلیقاً حدیث نقل کرده و مسلم نیز به عنوان شاهد….هم ضعیف الحدیث است و هم توسط بعضی از علما ترک شده و ضمناً حافظه ضعیفی نیز داشته است.

    در مورد بیضاوی نیز حرفم همان بود که گفتم و پیشنهاد میکنم به تفسیر مجمع البیان طبرسی و نظر او نیز مراجعه کنید!

    اما  روایت منقول در: (كشف الغمة – ابن أبي الفتح الإربلي – ج 2 – ص 360 و فضائل صحابه دار قطني ص: 62 ح61 و فضائل الصحابه امام احمد بن حنبل ح628 با سند صحیح و در تاریخ دمشق با سندی دیگر ج5 ص455)

    وعن عروة بن عبد الله قال سألت أبا جعفر محمد بن علي عليهما السلام عن حلية السيوف فقال لا بأس به قد حلى أبو بكر الصديق رضي الله عنه سيفه قلت فتقول الصديق قال فوثب وثبة واستقبل القبلة وقال نعم الصديق نعم الصديق نعم الصديق فمن لم يقل له الصديق فلا صدق الله له قولا في الدنيا ولا في الآخرة

    یعنی:عروه بن عبدالله گوید: از اباجعفر محمد بن علي در مورد آراستن شمشير سؤال كردم؟ فرمود: اشكال ندارد، ابوبكر صديق هم شمشيرش را تزيين مي کرد. عروه گفت: مي گويي صديق.  ابا جعفر از جايش پريد و روي به قبله ايستاد سپس فرمود: بله صديق، بله صديق! هر كس او را صديق نگويد؛ الله سبحانه و تعالي هيچ گفتۀ او را در دنيا و آخرت تصديق نكند.»

    اربلی به هیچ وجه نگفته که من این روایت را از کتابی نقل کرده ام بلکه این وهم شماست و چون نمیتوانید از این مسئله فرار کنید خواستید یه چیزی گفته باشید!!

    در مورد راوی آن هم نمیدانم که شما رای مهمل را از کجا آورده اید! در کتب رجال هیچ ذمی در مورد او ندیدم!

    بله خوئی در موردش میگوید:

    عروة بن عبد الله :ابن بشير ( قشير ) : أبو مهمل الجعفي الكوفي ، من أصحاب الصادق عليه السلام ، رجال الشيخ ( 669 ) .

    او از اصحاب امام صادق علیه السّلام بوده است! باز هم میگویی مهمل است!

    ضمناً کنیۀ صحیح این راوی "ابومَهَل" است نه ابو مهمل!!(شاید همین شما را به اشتباه انداخته!)

    سبط بن جوزی نیز از علمای اهل سنت نیست.

    در پاسخ به: Reply To: سوالی از اهل سنت در مورد بی بی فاطمه ( سلام الله علیها ) ! #2191

    اما روایت: یا ابابکر انت الصدیق.

     

    گفتید راوی آن" ابو داود مجهول است! …. و به کتاب معجم رجال خوئی ارجاع داده اید ولی من چنین رای و نظری در تذکرۀ او ندیدم!!! معجم رجال الحدیث خوئی ج1 ص158

    و خود خوئی در ج 13 صص 285-286 این روایت را به صورت کامل در تذکرۀ عمار بن یاسر ح3 نقل کرده است!

     

    و قاعدۀ تفکیک حجیتتان را به عنوان شوخی میپذیریم واز آن میگذرم!

    در پاسخ به: Reply To: سوالی از اهل سنت در مورد بی بی فاطمه ( سلام الله علیها ) ! #2192

    اما اصل بحث:

     

    در مورد اولاً ؛ دوماً؛ سوماً … ممنون از تذکرتون ولی همینطوری راحت ترم!

    در مورد اینکه گفتید حدیث "لانورث ما ترکناه" خبر واحد است!!!!!

    ابن تیمیه در "منهاج السنة" در مورد این ادعا میفرماید: «کذب محض است، زيرا حديث «از ما پيغمبران کسي ارث نمي برد، آنچه از خود بجا مي گذاريم صدقه است» را ابوبکر، عمر، عثمان، علي، طلحه، زبير، سعد، عبدالرحمن بن عوف، عباس بن عبدالمطلب، همسران پيغمبر صلی الله علیه وسلم، و ابوهريره روايت کرده اند و روايت اين افراد در صحاح و مسانيد ثبت بوده و در نزد علماي حديث مشهور و شناخته شده است. بنابراين ادعاي انفراد ابوبکر در روايت اين حديث، يا از فرط جهالت است و يا از تعمد در دروغ و افتراء.»

     

    علامه دهلوی در "تحفه اثنا عشری" در جواب چنین ایرادی میگوید: اين خبر در كتب اهل سنت به روايه حذيفه بن اليمان و زبير بن العوام و ابوالدرداء و ابوهريره و عباس و علي و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و سعد ابن ابي وقاص… آمده است.

    پس حداقل این حدیث از 12 نفر از صحابه روایت شده ، بعد از آن میبینیم که ائمه اهل تشیع نیز آن را نقل میکنند و این خبر در کتاب الکافی و دیگر کتب شیعه ثبت است که قبلاً ذکر شد.

    اما حدیثی که از ام المؤمنین عائشه در این مورد نقل شده در مسند امام احمد حدیث شماره 25059 ثبت است و شعيب الأرنؤوط در مورد سندش مینویسد: إسناده صحيح على شرط مسلم

    ضمناً: هیچ کس سیده فاطمه را تکذیب نکرده است و این شما هستید که چنین فکر میکنید و ابوبکر صدیق رضی الله عنه به فاطمه رضی الله عنها چیزی را گفتند که حق بود و نه ابوبکر فاطمه را تکذیب کرد و نه فاطمه ابوبکر را… بلکه این شمایید که الم شنگه به راه انداخته اید!

    * حرف حضرت فاطمه چه بود که ابوبکر آن را تکذیب کرد؟؟؟ فاطمه چه فرمود؟ گفت پدرم تمام فدک را به من داده ولی یه دونه خرما از اون رو واسه خواهرام و همسراش نداده؟؟؟ اینو گفت فاطمه؟

    عجبااااا !!! تنها حرفی که این میان رد و بدل شد این بود که، فاطمه خواهان تقسیم شدن ارث بود و ابوبکر گفت انبیاء ارث به جا نمیگزارند و این در کتب اهل تشیع نیز ثبت و ضبط است!

    ضمناً: مولای ما اشتباهی نکرده اند و در نهایت اگر کسی اشتباه کرده باشد این سیده فاطمه هستند نه سیدنا ابوبکر … که درود خدا بر هر دوی آنها باد.

    اما برتری صدیق، طبق آیۀ قرآن

    وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا (النساء:69) = و هر کس اطاعت الله و رسولش را بنمايد پس آنها با کساني خواهند بود که الله به آنها نعمت داده است؛ يعني، انبياء و صدقين و شهيدان وصالحين و آنها چه خوب دوستاني هستند.

    و صدیق تنها به معنی راستگو نیست بلکه صدیق مقامی است که بعد از پیامبران بالاترین مقام است و این است مقام حضرت صدیق اکبر!

    و در مورد روایاتی که در کتب شیعه آمده نیز توضیح دهید، شدیداً مشتاقم و ضمناً در احادیثی که میگوید: زن از زمین و ملک و… ارث نمیبرد با کلمۀ "نساء" ذکر شده که در عرف عرب به جنس مونث اطلاق میشود و اگر منظور همسر بود حداقل با کلمۀ"زوجه" یا"امراة" نقل میشد! پس اینکه میگویید منظور از اینکه گفته شده زن از ملک ارث نمیبرد، منظور از زن همسر است؛ عذر بدتر از گناه است!

    «النساء لا يرثن من الأرض و لا من العقار شيئا» = «زنها، چيزى از زمين(العقار= ملك، مزرعه، خانه و اثاث منزل.. "المنجد") و مزرعه و خانه و اثاث منزل، ارث نمى‏برند».. 

    (من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، كتاب الفرائض و الميراث، ج‏4، ص‏347.)

    و خدا را شکر ، شبهۀ زنگ زدۀ شما قرنهاست که به آن جواب داده شده.

     

    در پاسخ به: Reply To: سوالی از اهل سنت در مورد بی بی فاطمه ( سلام الله علیها ) ! #2193

    در جواب شبهه ای که در سایت ولیعصر در مورد لقب صدیق و فاروق مطرح شده… مراجعه کنید به:

     

    آیا لقب صدیق و فاروق از القاب حضرت علی رضى الله عنه می باشد؟

    در پاسخ به: Reply To: سوالی از اهل سنت در مورد بی بی فاطمه ( سلام الله علیها ) ! #2211
    مختصر جواب شما همین چند سطر است و بس

    در مورد حسکانی و اختلاف علما و راویان بخاری و مسلم و… مفصل صحبت شد.

    در مورد حدیث لانورث…. واقعاً که شما پیرو هوا و هوس هستید نه حق و حقیقت!!

    من میگویم: ابن تیمیه و دهلوی گفتند: این حدیث را عده ای از اصحاب نقل کردند به نامهای فلان و فلان و…. بعد شما قول یک شخص را نقل میکنی که میگوید این خبر ازاخبار آحاد است؟؟!! چرا در صورتی که میدونید این خبر از آحاد نیست به قول این شخص استناد میکنید؟؟ مگر این همه حدیث در کتب از اصحاب در این مورد نمیبینید؟

    من برای نمونه حدیث ام المؤمنین رو براتون نقل کردم که همین روایت ثابت میکرد که اون حدیث خبر آحاد نیست… ولی شما چون پیرو هوا و هوسید چشاتون رو بستید و گفتید: عالم خودتون میگه …. و من هم برای بار هزارم میگم.. اگه عالم ما گفته اشتباه کرده … و اشتباه او واضح و مشخصه و نفهم اونه که بر اشتباهات دیگران استناد بکنه!

    از ابوهریره با این لفظ اومده: أبي هريرة أن رسول الله صلى الله عليه و سلم قال : لا تقسم ورثتي دينارا ما تركت بعد نفقة نسائي ومؤونة عاملي فهو صدقة

    (الموطا ج3 ص 103 ح 725 امام مالک علیه السّلام باب: النبي صلى الله عليه و سلم هل يورث؟)

    باز هم .. عن الأعرج عن أبي هريرة قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم "إنا معاشر الأنبياء لا نورث ما تركنا فهو صدقة بعد نفقة نسائي ومؤنة عاملي" (التمهيد لما في الموطأ ج8 ص105 )

    عن مالك بن أوس بن الحدثان قال :

     ( دخلت على عمر فدخل عليه عبد الرحمن بن عوف وطلحة وسعد وجاء علي والعباس يختصمان فقال لهم عمر : أنشدكم بالذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمون أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال :

     ( لا نورث ما تركناه صدقة ) ؟ فقالوا : اللهم نعم

    (مختصر الشمائل ترمذی ح 341)

    اما در مورد اینکه فرمودید: ابتدا حضرت فاطمه گفت: پدرم فدک را به عنوان هبه به من بخشیده است و وقتی دید ابوبکر آن را نمی پذیرد سپس بی بی مظلومه سلام الله علیها ادعای ارث کردند.

    اینجا یک توهین بزرگ در کلام شیعه نسبت به سیده فاطمه نهفته است.

    در ابتدا میگویید: فاطمه گفت: پدرم فدک را به من داده است… و پس از آن گفت: پدرم فدک را به عنون ارث به من بخشیده است.

    خواه نا خواه یکی از این دو قول دروغ است . اگه ادعای شما راست باشه.. پس حضرت فاطمه(زبان لال مدعیانش لال) در یکی از این دو موضع دروغ گفته! … مگه میشه اول بگه فدک به اون بزرگی به عنوان هبه به من داده شد و بعد از آن بگه نه بابام به عنوان ارث بهم داده!

    اگر بگید: نه دفعۀ اول حقیقت را گفت و بعد از آن حق شرعی خود را خواست .. جواب این خواهد بود که :

    اگر حق شرعی خود را میخواست ، حق او نمیتوانست کل منطقۀ فدک باشد که او چنین در خواستی دارد! به جز او امهات المؤمنین نیز آن سهم میبرند.

    پس این ادعا که فاطمه در مرحلۀ اول گفت فدک را به من بخشیده است و در دفعه بعد فدک را به عنوان ارث پدری طلب کرد ادعایی ناموزون و در ترازوی منطق بی اعتبار است.

    2- اگه فدک ملک فاطمه بوده که رسول الله در حیات خودشون اون رو بهشون بخشیده چند سؤال پیش میاد.

    اولاً: آیا این ظلم نیست که پیامبر مالی را به فاطمه بدهد ولی به دیگر فرزندانش از آن مال.. به اندازۀ دانۀ خردلی هم ندهد؟

    صحیح مسلم است:  بشير بن سعد نزد پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم آمد و گفت: اي پيامبر خدا من به پسرم باغي را هديه كرده ام و ميخواهم تو را بر آن گواه بگيرم.
    پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: آيا به همۀ فرزندانت داده اي؟ بشیر گفت: نه.
    پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: برو که من بر ظلم و ستم گواهي نميدهم(صحیح مسلم ح1623)

    خداوند میفرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ*كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ (صف:2و3) = اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چرا چيزى مى‏گوييد كه انجام نمى‏دهيد*نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد.

    مگر میشود پیامبر تبعیض را ظلم و ستم بداند ولی خودشان این ستم را در حق فرزندان خود روا بدارد؟؟ !! (آیۀ فوق)

    ضمناً:زينب دختر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در سال هشت هجري (سیر اعلام النبلاء ذهبی ج2 ص 250) وفات يافت، و دختر ديگرش ام كلثوم در سال نهم هجرت در گذشت(سیر اعلام النبلاء ج2 ص 252)، پس چگونه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فدک را به فاطمه هديه ميكند. و هیچ سهمی برای زينب و ام كلثوم و همسرانش در نظر نمی گیرد؟ آیا این تبعیض و ظلم نیست؟

    دوماً: اگر فدک ملک شخصی سیده فاطمه بوده … فاطمه به چه علّت برای طلب ملکشخصی خود به نزد خلیفه می آید؟؟ مگر استفاده از ملک شخصی هم اجازه میخواهد؟!!

    در مورد این روایت: «النساء لا يرثن من الأرض و لا من العقار شيئا» = «زنها، چيزى از زمين(العقار= ملك، مزرعه، خانه و اثاث منزل.. "المنجد") و مزرعه و خانه و اثاث منزل، ارث نمى‏برند».. 

    (من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، كتاب الفرائض و الميراث، ج‏4، ص‏347.)

    خودتان هم میدانید که تا به حال کسی به همسران خود نگفته النساء!!!! بلکه این کلمه عموماً بر جنس مونث اطلاق میشود.

    و اینکه شما این را قبول ندارید به این دلیل است که اگر قبول کنید دیگر وای فدکایی در کار نخواهد بود!

     

در حال نمایش 15 نوشته (از کل 35)