رد شبهه و افسانه (هذیان گویی) نسبت به پیامبر صلی الله علیه وسلم

شماره مقاله: 
108
نویسنده: 
كسروی/ بخوانند و داوری کنند

 شبهه شیعیان:

شیعیان مدعی اند که پیامبر صلی الله علیه وسلم در بستر مرگ خواست علی بن ابی طالب را به خلافت برگزیند که جایی برای کشاکش دیگران باز نماند. این بود گفت: «ائْتُونِيْ بِقَلَمٍ وَقِرْطَاس أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا» « خامه و کاغذی بیاورید تا برایتان نوشته‌ای نویسم که هیچگاه گمراه نگردید »
عمر چون داستان را فهمید نگذاشت و چنین گفت: «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُر حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ».و به پیامبر نسبت هذیان‌گویی داد.

اما جواب ما:
رفتار عمر رضی الله عنه بسیار بجا بوده. این دلیل است که عمر معنی اسلام را بهتر از دیگران می‌دانسته. دلیلست که آن مرد یک باور بسیار استوار به خدا و اسلام ‌داشته است. این که ایراد می‌گیرند که به پیامبر صلی الله علیه وسلم «نسبت هذیان» داده راست نیست.
گفته است: «إِنَّ الرجلَ ليَهْجُر». «هجر» به معنی سرسام است (حتي اگر گفته باشد) نه به معنی هذیان.
هذیان از کمی خرد برخیزد ولی سرسام نتیجه بیماری است. عمر رضی الله عنه گفته: این مرد سرسام می‌گوید، و این گفته به پیامبر صلی الله علیه وسلم برنخواهد خورد، زیرا ممکن است که پیامبر چنانکه بیمار گردد، لاغر شود، رنگش به زردی گراید، همچنان سرسام گوید. سرسام دنباله بیماری است و به کسی نخواهد برخورد. اگر انبیاء و رسل از این چیزها برکنارمی بودن بایستی پیش از همه از بیماری برکنار باشند و هیچگاه بیمار نگردند. یک پیغمبری که بیمار شد سرسام نیز می تواند گفت و جای شگفتی نیست.


از آنسوی شما می‌گویید: پیغمبر بی‌سواد بوده و نوشتن و خواندن نمی‌توانست پس چگونه خامه و کاغذ می‌خواسته که چیزی نویسد؟!
از این گذشته چگونه در بیست و سه سال زمان پیغمبری خود در باره جانشینی سخنی نگفته بوده که می‌خواسته در بستر مرگ بگوید؟!.
چگونه داستان به این بزرگی را با بی‌پروایی گذرانیده بوده؟!..
از این هم می‌گذریم، مگر شما جدایی میانه سخنان راهنمایانه و پیغمبرانه یک پیامبر را با دیگر سخنانش نمی‌دانید؟!.
شما می‌بینید که پیغمبر اسلام خود جدایی میانه سخنانش ‌گزارده و آنچه را که بنام «فره»و وحی می‌بوده از قرآن جدا می ساخته است.
در این باره نیز اگر سخنی از راه وحی می داشت، بایستی از قرآن باشد نه آن که در بستر مرگ یک سخنانی گوید.!!!
گذشته از همه اینها از کجا, که خواست پیغمبر نوشتن چیزی در باره جانشینی ‌بوده؟!. و آنگاه از کجا که می‌خواسته علی را به جانشینی برگزیند؟!. به اینها چه دلیل هست؟!.
پس از همه اینها: چه شد که دلبستگی شیعیان قزوین به اسلام و دستورهای پیغمبر اسلام بیشتر از دلبستگی یاران پیغمبر گردید؟!.
چه شد که عمر رضی الله عنه به گفته شما، آن توهین را به پیغمبر صلی الله علیه وسلم کرد و کسی به او ایراد نگرفت؟!.
آیا صحابه کرام زبان او را نمی‌فهمیدند؟!. یا دلبستگی آنان به پیغمبر صلی الله علیه وسلم و دستورهای او کمتر از شیعیان قزوین می‌بوده؟!. آیا این باورکردنیست که پیغمبر علی را خلیفه گرداند و یارانش آن را ناشنیده گیرند....
آن مردانی که در راه پیغمبر و دین او از جان گذشته و آن همه گزندها دیده بودند، چه شد که به اندازه ملایان شکم‌پرست ایران به دستورهای پیغمبر ارج نمی‌گزاردند؟!.

شاید کسی بگوید :«راستست که پیغمبر بی‌سواد ‌بوده ولی می‌خواست خامه و کاغذ بیاورند که او بگوید و دیگری بنویسد».
جواب این است که پیغمبر اسلام بهاء الله نبوده که عربی نداند و در دست آن زبان درماند. پیغمبر می توانست و هر خواستی که داشت به زبان میگفت.

اگر خواستش این بود که دیگران نویسند می گفت: «ائتوني بقلم وقرطاس أملي عليكم...» «خامه و کاغذی بیاورید تا برایتان املاء کنم» و نمیگفت: «اكتب لكم». این دوتا از هم جداست.
از اینها هم گذشته، مگر یاران پیغمبر که سال‌ها با وی بسر برده و در راه او جانبازی‌ها کرده به گرد سر ابوبکر رضی الله عنه درآیند؟! پس چرا با دیگر دستورهای پیامبر صلی الله علیه وسلم این کار را نکردند؟!.

                                                                                                                                     پس بیانیشند مدعیان