اساس مذهب اماميه و آنچه شیعه امامیه مدعی آن است (1)

شماره مقاله: 
113
نویسنده: 
حيدر علی قلمدران/ امامت و خلافت

                                                                       بِسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم
الحمدلله و الصلاه والسلام على رسول الله و على آله وصحبه وسلم
از خداوند متعال مسآلت می كنم كه بفضل عظیم خود ما را از هر گونه تعصب جاهلانه باز دارد و از بصیرت و انصاف بهره مند فرماید، و میكوشم تا گفتارم موجز باشد. والله المستعان و علیه التكلان.

بطور اجمال می نویسم.
1- بنیان مذهب إمامیه در برابر دیگر مذاهب إسلامی بر این اصل استوار است كه علی و یازده فرزندش از سوی خداوند بوسیله رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم به خلافت و وصایت آنحضرت انتخاب شده، پس شورای مهاجرین و انصار برای انتخاب خلیفه و امام مسلمین نامشروع و باطل بوده است! امّا این ادّعا با نامه صریحی كه خود فرقه امامیه از علی رضی الله عنه نقل كرده اند مخالفت دارد، چنانچه در نهج البلاغه نامه ای از علی رضی الله عنه بدین صورت گزارش شده است:
(انه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بكر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه فلم یكن للشاهد أن یختار ولا للغائب أن یرد، و إنما الشورى للمهاجرین والأنصار فان اجتمعوا على رجلٍ و سموه إماما كان ذالك لله رضی فان خرج عن أمرهم خارجٌ بطعنٍ أو بدعه ردّوه إلى ما خرج منه فان أبى قاتلوهُ علی إتباعه غَیرَ سبیل المؤمنین...)( نامه ششم نهج البلاغه)

يعنی:«گروهی كه با ابوبكر و عمر و عثمان بیعت كردند بهمان طریق با من بیعت كردند، پس كسی كه شاهد بوده نباید دیگری را اختیار كند و كسی كه غایب بوده نباید منتخب آنها را رد كند، و جز این نیست كه شوری از مهاجرین و انصار است، بنابر این اگر آنها بر مردی اتفاق كردند و او را امام نامیدند این كار موجب رضای خداست، پس كسی كه بسبب طعن و بدعت از امر ایشان بیرون رفت او را بر میگردانند، اگر از برگشت خودداری نمود با او می جنگند كه غیر راه مؤمنان را پیروی كرده است». این نامه علاوه بر نهج البلاغه در یكی از كتب معتبر و قدیم شیعه نیر دیده میشود كه آن‹وقعه صفین› تألیف نصر بن مزاحم السفری متوفی 412 هجری قمری است كه اخیراً در ایران تجدید چاپ شده است كه در صفحه 29 آن همین نامه آمده، مفاد نامه مزبور با قرآن كریم نیز می سازد، كه در سوره شریفه توبه میفرماید: (وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیم )التوبه:100
یعنی:«و پیشی گیرندگان نخستین از مهاجرین و انصار و كسانیكه بوسیله نیكوكاری از ایشان پیروی كردند خدا از همه آنان راضی شده و آنها نیز از خدا خشنودند و برای ایشان باغستانهایی مهیّا فرموده كه نهرها از زیر درختان آنها روان است و همیشه در آنجا خواهند ماند و این رستگاری بزرگی است». چنانكه ملاحظه میشود در این آیه كریمه صریحاً به پیشی گیرندگان مهاجر و انصار وعده بهشت داده است، و نیز در باره امور آنها فرموده است:(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ) الشورى:38 یعنی:«وكارشان را بمشورت یكدیگرانجام دهند». اینك اگر عدّه أی بهشتی بشوری بنشینند و كسی را بعنوان پیشوا تعیین كنند، آیا این كار مخالفت رضای خداست؟ یا بقول علی(كانَ ذلكَ للهِ رضی)

شگفتا كه فرقه امامیه نه به آنچه خودشان از علی رضی الله عنه روایت میكنند توجّه كافی دارند و نه به آیات صریح قرآن!!
در نهج البلاغه مینویسد، علی رضی الله عنه فرمود:
(والله ما كانت لی فی الخلافه رغبه ولا فی الولایه إربه و لكنكم دعوتمونی إلیها و حملتمونی علیها)(خطبه276 )
یعنی:«سوگند بخدا من رغبتی به خلافت نداشتم و نیازی بولایت در من نبود شما مرا بسوی خلافت خواندید و مرا بدان وادار كردید». اگر علی رضی الله عنه از سوی خدا برای خلافت و ولایت تعیین شده بود.

چرا میل و رغبت نداشت و از آن روی گردان بود؟ آیا رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم هم به نبوت و رسالت خود بی میل و بی رغبت بود؟!
اگر علی رضی الله عنه از سوی خدا انتخاب شده بود چرا با ابوبكر و عمر رضی الله عنها بیعت كرد؟ چنانچه در كتب شیعه امامیه بدان تصریح شده است؟
(در كتاب غارات ثقفی و مستدرك نهج البلاغه و دیگر كتب امامیه آمده).
بعنوان نمونه در ‹الغارات› اثر ابو إسحاق ثقفی ‹متوفی 283 هجری› میخوانیم: كه علی رضی الله عنه پس از قتل محمد بن ابی بكر نامه ای به یاران خود در مصر نوشت، ضمن آن نامه از خلافت ابوبكر رضی الله عنه یاد كرده مینویسد: (فمشیت عند ذالك إلی أبی بكر فبایعته) ‹الغارات جزء اول ص 204›یعنی:« در آن هنگام بسوی ابوبكر رفتم و با او بیعت كردم».و در باره عمر رضی الله عنه مینویسد:(تولى عمر الأمور و كان مرضی السیره میمون النقیبه)‹صفحه207›
یعنی:«عمر كارهای خلافت را بعهده گرفت و پسندیده سیرت و فرخنده نفس بود». (قال الجوهری فی الصحاح: فلان میمون النقیبه، اذا كان مبارك النفس)
اینها مضمون نامه های علی رضی الله عنه است كه علاوه بر اهل سنّت خود شیعه آنها را نقل كرده و قدمای امامیه بدانها تصریح نموده اند.
آیا علی رضی الله عنه با غاصب بیعت میكند؟ آیا بیعت بخلافت ابوبكر از سوی كسی كه خداوند متعال او را خلیفه كرده است صحیح است؟ آیا علی رضی الله عنه از ظالم و غاصب تعریف و تمجید مینماید و او را پسندیده سیرت و فرخنده نفس میشمارد؟! پس چرا از خدا نمی ترسند و انصاف پیشه نمی كنند؟

در كتاب ‹الصفین› آمده كه علی درباره ابوبكر و عمر رضی الله عنها گفت:(أحسنا السیره و عدلا فی الأمه)‹ص201› یعنی:«آن دو رفتار نیكو داشتند و در میان امّت بعدالت رفتار كردند». امّا شیعه امامیه میگویند: آن دو غاصب و ظالم بودند، پهلوی فاطمه زهرا را شكستند!! اما اگر ادّعای شیعه امامیه را به قرآن عرضه كنیم می بینیم قرآن درباره مهاجرین میفرماید: «اگر به آنها در زمین قدرت دهیم نماز بر پای میسازند و زكات میدهند و امر به معروف و نهی از منكر مینمایند».
ولی شیعه میگوید چون خدا به ایشان قدرت داد، خلافت علی رضی الله عنه را غصب كردند و ظلم نمودند و فاطمه را آزردند! خدای متعال در سوره حج میفرماید:
(الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ .........الَّذِینَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاهَ وَآتَوُا الزَّكَاهَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَة الْأُمُور) (الحج40/41) آیا ما دست از نامه های موثق علی رضی الله عنه و آیه های قرآن برداریم و ادّعا های این و آن را باور كنیم و در میان امّت اسلام اختلاف اندازی و فرقه بازی راه بیندازیم؟ مگر خداوند نمی فرماید:(وَلاَ تَفَرّقوا)«پراكنده نشوید». مگر علی رضی الله عنه در نهج البلاغه نگفته است: (والزموا السواد الأعظم فان ید الله مع الجماعه و إیاكم و التفرقه)‹خطبه147› یعنی:«از سواد اعظم و اكثریت مسلمانان جدا نشوید كه دست خدا با جماعت است و از تفرقه بپرهیزید».
شگفتا آنروز كه مسلمین به در خانه علی رضی الله عنه ریختند و خواستند كه با آنحضرت بیعت به خلافت كنند ، فرمود:(دعُونی و التمسوا غیری)‹خطبه 91› یعنی:«مرا رها كنید و غیر منی را برای اینكار بخواهید». سر انجام با إصرار زیاد راضی شد. آیا اگر خدا او را بخلافت انتخاب كرده بود این استنكاف برای چه بود و چرا وظیفه خدایی خود را بعهده نمی گرفت؟ چرا بتصریح كتب شیعه پشت سر خلفا نماز میخواند؟ چنانچه در ‹وسائل الشیعه› مینویسد: (قد أنكح رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم، و صلَّى علی وراءهم)
یعنی:«رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم با ایشان ‹خلفا› منا كحت نمود (دختر ابوبكر و عمر رضی الله عنها را گرفت و دو دختر خود را به عثمان رضی الله عنه داد) و علی پشت سر آنها نماز خواند». ‹وسائل الشیعه چاپ سنگی كتاب الصلاه ص 526› چرا علی رضی الله عنه بقول امامیه ستمگران و ظالمان و بدعت گذاران را تأیید میكرد، آیا همه اینها برای تقویت اسلام بود؟!!
وانگهی چرا از‹ 12› امام در قرآن نام و وصفی نیست ولی از أصحاب كهف و ذو القرنین و لقمان و هارون و غیره ......... بتفصیل سخن آمده است؟ آیا كتاب هدایت باید آنچه را كه قرنها مایه اختلاف امّت میشود فروگزارد و درباره گذشتگان سخن بگوید؟ آخر انصاف شما كجا رفت؟
بارها دیده ایم كه علمای امامیه (هداهم الله تعالى الى الحق) به حدیث غدیر استشهاد می كنند كه علی رضی الله عنه از سوی رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم به خلافت انتخاب شده در حالیكه رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم بمناسبت اختلافی كه عدّه ای با علی رضی الله عنه پیدا كرده بودند
‹1› در میان راه نه در مكه و مدینه، از ولایت یعنی از محبّت او سخن گفت نه از خلافت او! بدلیل اینكه فرمود:(من كنت مولاه فهذا علی مولاه) سپس قرینه آورده :(اللهم وال من والاه و عاد من عاداه) یعنی:«بار خدایا دوست بدار كسی را كه علی را دوست میدارد ودشمن بدار كسی را كه علی را دشمن میدارد». دوستی و یاری چه ربطی به خلافت دارد؟ مولی بمعنای كسی است كه باید او را دوست بداریم نه خلیفه و وصی. اساساً از كجا ثابت شده كه مَفعَل بمعنای اَفعَل آمده تا معلوم شود ءمولی) به معنای ءاولی) است؟ مگر در قرآن نداریم: (فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِی الدِّینِ وَمَوَالِیكُم..) (الأحزاب:5) یعنی:«اگر پدران ایشان را نشناختید آنها را برادران دینی و موالی خویش بدانید»مگر در سوره تحریم نیامده: (.. فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ) (التحریم:4) یعنی:«خدا مولای پیامبر است و نیز جبرئیل و مؤمنان شایسته».

آیا مولی به معنی سر پرست آمده و مؤمنان سر پرست پیامبراند؟ شگفتا چرا صحابه رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم كه مخاطب این كلمات بودند چنین مفهومی را كه امامیه ادّعا دارند از خطبه غدیر نفهمیدند، ابن عساكر از نواده علی رضی الله عنه یعنی حسن مثنی نقل كرده كه:
(قیل: ألم یقل رسول الله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم من كنت مولاه فهذا علی مولاه؟ فقال بلى! ولكن والله لم یعن رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم) (بذالك الأمارة و السلطان و لو أراد ذالك لأفصح لهم به فإن رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم كان أفصح المسلمین و لو كان الأمر كما قیل ،لقال رسول اَلله صَلى الله عَلیه و آله وَ سَلّم: یا أیها الناس هذا ولی أمركم و القائم علیكم من بعدی فاسمعوا له و أطیعوا، والله لئن كان الله و رسوله اختارا علیّا لهذا الأمر و جعله القائم للمسلمین من بعده، ثم ترك علیّ أمر الله و رسوله لكان علیّ أول من ترك أمر الله و رسوله).
(روایت/الحافظ ابن عساكر فی تاریخه عن نفیل بن مرزوق عن الحسن بن الحسن)

یعنی:«از حسن مثنی فرزند حسن بن علی رضی الله عنه پرسیدند: آیا رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم نگفت: من كنت مولاه فهذا علیّ مولاه؟ پاسخ داد، آری امّا سوگند بخدا قصد پیامبر از این سخن امارت و سلطنت نبود و اگر مقصودش این بود با كمال وضوح آنرا ادا می كرد، زیرا كه رسول اَلله صلی الله علیه وسلم فصیح ترین افراد نسبت به مسلمانان بود و اگر مرادش خلافت بود، میفرمود: ای مردم این علی فرماندار شما و قائم بر امور شما بعد از من است. پس سخن او را بشنوید و از وی اطاعت كنید. بخدا قسم اگر خدا و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم علی را برای حكومت انتخاب كرده بودند و او را زمامدار مسلمین مینمودند، و سپس علی فرمان خدا و رسول را ترك كرده با خلفا بیعت مینمود در آن صورت نخستین گناهكار و نافرمان از امر خدای متعال و رسول اَلله صلی الله علیه وسلم او بود.»
ملاحظه كنید نواده خود علی چگونه قضاوت میكند، و آنوقت گروهی از علی و فرزندانش جلو می افتند، و نامه های او را كه خودشان نقل كرده اند به تأویل می برند و سخنا نش را تحریف می كنند و به آثار فرزندانش توجّه نمی كنند؟ تا آراى خود را به كرسی بنشانند و نسبت ضلالت به اكثریت مسلمین از صدر اسلام تا كنون بدهند. آیا از پاسخگویی در قیامت نمی ترسند؟!!


گاهی استدلال می كنند كه در صحیح بخاری آمده است كه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود:
(ایتونی بدواة و قرطاس أكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعدی أبدا)یعنی:«دوات و كاغذ برای من بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم كه هرگز پس از من گمراه نشوید». آنگاه گویند چون عمر بن الخطاب رضی الله عنه گفت: (حسبنا كتاب الله)یعنی:«كتاب خدا برای ما كافی است». و پیامبرصلی الله علیه وسلم از نوشتن صرف نظر كرد. در حالیكه بنظر امامیه رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم قصد داشت درباره خلافت علی رضی الله عنه چیزی بنویسد:
پاسخ اینكه: اولاً رسول خدا امّی بود و خط نمی نوشت ولی در این روایت آمده: (اكتب لكم) یعنی تا برای شما بنویسم، و اگر مقصود آن بود كه بگویم دیگران برای شما بنویسند، میفرمود:)املی علیكم( یعنی برای شما املا كنم.) ثانیاً بر طبق این روایت پیامبر -معاذ الله-پایه گمراهی را تا ابد در میان امتش نهاد زیرا فرمود: بنویسم و هرگز ننوشت! یا اینكه قرآن مجید فرمود: (الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الإسلام دِیناً) (المائده:3) یعنی:«امروز دین شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم»،
ثانیاً اگر این امر به دستور خدا بود، چگونه میشود گفت كه پیامبرصلی الله علیه وسلم دستور خدا را به خاطر مخالفت عمر رضی الله عنه ترك كرد؟!
چهارم بنابر آنكه حدیث كاملاً صحیح و بدون اشكال باشد بهر صورت رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم چیزی ننوشت و جانشین تعیین نكرد، پس فرقه امامیه چرا بر سر كاری كه انجام نشده با امّت اسلامیه به مخالفت بر خاسته و به سایرین نسبت گمراهی و ضلالت میدهند؟!
پنجم از كجا میدانند كه پیامبر اكرم در صورتی كه نامه أی مینوشت، 12- امام از خاندانش را برای امامت تعیین میفرمود مگر ایشان علم غیب دارند و از ما فی الضمیر رسول الله آگاهند؟!
ششم اگر آقایان به صحیح بخاری اعتماد دارند پس چرا این حدیث را كه پیامبر با ابوبكر و عمر و عثمان رضی الله عنهم به بالای كوه احد رفتند و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم اشاره به كوه فرمودند:(فلیس علیك الا نبی و صدیق و شهیدان) یعنی:« بر بالای تو جز پیامبر و صدیق راست كردار و راست گفتار و دو شهید كسانی كه در راه خدا بقتل می رسند.) كسی دیگر نیست». ‹صحیح بخاری، جزء الخامس، كتاب الفضائل صفحه 19› نمی پذیرند؟!!

 

میگویند درباره علی رضی الله عنه روایات بسیاری داریم كه باید از آنها تبعیت كنیم. گوئیم: درباره ابوبكر و عمررضی الله عنها نیز روایات بسیار آمده مبنی بر اینكه باید آن دو را تبعیت كرد، و این روایات قابل جمع اند و منافات با هم ندارند مثل آنچه از رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم مروی است كه فرمودند: (اقتدوا باللذین من بعدی أبی بكر و عمر) یعنی:«پس از من به ابوبكر و عمر اقتدا كنید ». یا فرمودند: (إنی لا ادری ما بقائی فیكم فاقتدوا باللذین من بعدی، و أشار إلی أبی بكر و عمر) یعنی:«من نمی دانم كه چند روز میان شما میمانم پس از من به این دو تن اقتدا كنید ءو به ابوبكر و عمررضی اله عنهما اشاره فرمودند». این حدیث را ترمذی در صحیح خود آورده و دیگران نیز به اسناد گوناگون نقل كرده اند.
البته ما فضائل علی رضی الله عنه و اهل البیت را انكار نمی كنیم اما موضوع انتخاب آن حضرت از سوی خدا برای خلافت امری دیگر است كه با آثار موثق خود علی رضی الله عنه از طریق شیعیة امامیه نمی سازد،تا چه رسد به آثاری كه اهل سنت روایت كرده اند. بعنوان نمونه علاوه بر آنچه گفته شد مسعودی كه علمای امامیه او را از خود میدانند در جزء دوم از كتاب مروج الذهب در صفحة 412 مینویسد:
(دخل على- علی علیه السلام الناس یسألونه، فقالوا یا أمیر المؤمنین ارایت إن فقدناك و لا نفقدك أنبایع الحسن؟ قال: لا آمركم ولا أنهاكم و انتم أبصر.) یعنی:«مردم در زمان خلافت علی علیه السلام و پس از ضربت خوردن آنحضرت، بر علی علیه السلام وارد شدند و پرسیدند: ای امیر مؤمنان به ما خبر ده كه اگر ترا از دست دادیم، و خدا كند كه از دستت ندهیم، آیا با حسن فرزندت بیعت كنیم؟ علی علیه السلام فرمود: من نه به شما امر میكنم كه بیعت كنید و نه شما را از اینكار نهی می نمائم. شما به كار خود بیناترید».
باز در صفحة 414 مینویسد، مردم به علی علیه السلام گفتند: (إلا تعهد یا أمیر المؤمنین؟ قال: ولكنی اتركهم كما تركهم رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم).
یعنی:«ای امیر مؤمنان آیا عهد خلافت را به كسی واگزار نمیكنی؟ فرمود: نه . لیكن ایشانرا ترك میكنم همچنانكه رسول اَلله صلی الله علیه وسلم آنها را ترك كرد و كسی را بخلافت نگماشت».

این آثاری است كه شیعة امامیه در كتب تاریخ و حدیث خود شان از علی علیه السلام آورده اند. و نظایر همین آثار را اهل سنت و شیعة زیدیه نیز از آن حضرت نقل كرده اند. مانند آنچه احمد بن حنبل در مسند جلد 1 صفحة 130 رقم 1078 آورده است كه مضمون ما را بازگو میكند، و همین آثار كه خود امامیه ناقل آنند حجّت ما بر ایشان نزد پروردگار است.
مانند آنچه در مستدرك وسائل الشیعه و بحار الانوار مجلسی آورده اند كه علی علیه السلام فرمود:
(ولواجب فی حكم الله و حكم الإسلام علی المسلمین بعد ما یموت إمامهم أو یقتل ضالاً كان أو مهتدیاً، مظلوماً كان أو ظالماً، حلال الدم أو حرام الدم إن لا یعملوا عملاً و لا یحدثوا حدثاً و لا یقدموا یداً أو رجلاً ولا یبدوا بشی قبل إن یختاروا لأنفسهم(در بحار الأنوار-لجمیع أمرهم) إماما عفیفاً عالماً عارفاً بالقضاء و السنة) ‹ كتاب مسلم بن قیس ص171 چاپ نجف و جلد 11 بحار الانوار چاپ كمپانی ص 513›
یعنی:«در حكم خدا و اسلام بر مسلمین واجب است پس از اینكه امامشان مُرد یا كشته شد، خواه گمراه باشد یا راه یافته، مظلوم باشد یا ظالم، خونش حلال باشد یا حرام، در هر صورت واجب است كه مسلمین هیچ عملی انجام ندهند و كاری نكنند و دست بجلو نبرند و پای فرا پیش ننهند و عملی را شروع نكنند مگر آنكه پیش از هر كاری برای خودشان امامی انتخاب نمایند كه عفیف و دانشمند و آگاه از قضا و سنت باشد».در اینجا هم چنانچه ملاحظه میشود علی علیه السلام امامت را امری اختیاری و انتخابی می شمارد نه انتصابی و تعین شده از جانب خدا.

از اینها گذشته چطور بقول امامیه 77000 تن در غدیر خم فهمیدند كه علی علیه السلام از سوی خداوند بخلافت پیامبر صلی الله علیه وسلم انتخاب شده ولی همه سكوت كردند و خلافت ابوبكر را پذیرفتند؟! آن هم پس از گذشت كمتر از دو ماه؟!

 

آیا مهاجرین اولیه كه خدا در سورة توبه آیة100 وعدة بهشت به ‌آنها داده همه كافر شدند؟! گیرم كه مهاجرین- معاذ الله- مرتد گشتند، و امر خدا و نصب رسول خدا را نادیده گرفتند، آیا انصار كه سودی از آن میان نبردند و خلیفه از آنان انتخاب نشد، چرا سكوت كردند و چرا به حكم خدا و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم نرفتند و با علی بیعت ننمودند؟ مگر ایشان نبودند كه پیامبر صلی الله علیه وسلم را پس از اینكه قومش قصد جان او را نمودند، یاریش دادند؟ مگر اینها آنهمه جانفشانی در راه اسلام نكردند؟ مگر خدا دربارة ایشان در قرآن نفرمود: (وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِیمٌ )الأنفال:74 یعنی:«كسانی كه به مهاجرین مأوی و مسكن دادند و ایشان را یاری كردند حقَاً مؤمن هستند و برای ایشان آمرزش و روزی پسندیده ای در آخرت مقررشده است».
1-آیا این مؤمنان حقیقی همگی بدون دلیل و بدون نفع دنیا و آخرت فرمان خدای و رسول اَلله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم را مبنی بر خلافت علی علیه السلام را كنار گذاشتند؟! آیا می توان همة این دلایل واضح را نادیده انگاشت؟!!(لقد وضح المقال إن استفادوا و لكن أین من ترك العناد)؟!!یعنی: براستی گفتار روشن است اگر گوش دهند و استفاده كنند لیكن كجاست آنكه لجاجت و دشمنی و تعصب بیجا را ترك كند.
                                                                                                                               ادامه دارد................