ماجرای شهادت حسين، از کتابهای اهل سنت (3)
دستگیرشدن نماینده حسین رضی الله عنه: مسلم بن عقیل که خود را تنها دید، در تاریکی شب،درب خانه ای را کوبید، زنی بیرون آمد، مسلم گفت: بمن آب بده، زن برایش آب آورد و بعد در را بست، ساعتی بعد زن دوباره در را باز کرد و دید مسلم همانجا نشسته است، گفت تو کیستی ؟ این ایستادن تو در اینجا شک بر انگیز است.
گفت: من مسلم بن عقیلم، آیا مرا پناه میدهی ؟ زن گفت آری، مسلم بدرون خانه رفت .اما پسر آن زن، پیش محمد بن الاشعث، که از سرداران ابن زیاد بود؛ رفت و به او گفت که مسلم در خانه ما پنهان شده است.
و محمد بن اشعث این خبر را به ابن زیاد رساند و ابن زیاد بهمراه او، سربازانی را فرستاد که مسلم را زنده یا مرده بیاورند، ابن اشعث به خانه زن حمله کرد و مسلم شمشیر کشید. ابن اشعث به او امان داد و مسلم شمشیر را انداخت و تسلیم شد. او را آوردند به پیش ابن زیاد در راه گریه کرد، ابن اشعث به او گفت، کسی که کار به این مهمی را شروع کرده است، نباید گریه کند!
مسلم به او گفت: برای خودم گریه نمیکنم اما حسین دارد با اهل خانه اش میاید و خبر ندارد که در شهر کوفه یاوری ندارد.
سپس به ابن اشعث گفت: ای مرد آیا در تو خیری هست ؟ من میدانم که ابن زیاد امان دادن ترا نمیپذیرد، اما این مهم نیست،مردی را بفرست که به حسین بگوید نیاید. و به او بگویید که اهل کوفه، همان خائنان به پدرت هستند، همان کسانی هستند که علی آرزو داشت بمیرد و از دستشان راحت شود .
ابن اشعث متاثر شد، گفت باشه حتما کسی را میفرستم و در ضمن من بتو امان دادم و نباید ابن زیاد بتو زیان برساند.
پس ابن اشعث، مردی بنام ایاس بن عباس طایی را مامور کرد که برود و حسین را آگاه کند و خرج راه و مخارج خانه اش را به او داد و مرد گفت باشد، میروم.
و ابن اشعث مسلم را آورد پیش ابن زیاد و گفت: من به او امان دادم، ابن زیادگفت بیخود کردی، ترا نفرستاده بودم که امانش دهی، فرستاده بودم که دستگیرش کنی.
پس ابن زیاد به مسلم گفت: من اراده کشتن ترا دارم !
گفت: باشه اما اجازه بده با یک نفر از افراد قومم وصیت کنم.
این زیاد گفت: اجازه داری وصیت کن، مسلم نگاهی به اطرافیان ابن زیاد کرد و عمر بن سعد را شناخت و گفت وصیتم را به این مرد میگویم اما در خلوت، اما عمر بن سعد حاضر نشد با مسلم بتنهایی حرف بزند! تا اینکه این زیاد به او اجازه داد و به گوشه ای رفتند و مسلم به او گفت:
ای عمر بن سعد بین من و تو رشته خویشاوندی است؛ سه تقاضا دارم:
1 = 700 درهم در کوفه قرض دارم قرضم را بده.
2 = جسدم را از ابن زیاد بگیر و دفن کن.
2= حسین در راه است خبرش بده نیاید.
عمر بن سعد هرچی که مسلم به او گفته بود را فورا برای ابن زیاد بازگو نمود!
و عبیدالله بن زیاد به او اجازه داد که وصیت مسلم را انجام دهد و اضافه کرد:
اما حسین،ما اراده او را نداریم و از مقابله با او نیز رویگردان نیستیم .
پس امر کرد گردن مسلم را بزنند و مسلم را بردند بالای دیوار قصر، درحالیکه او الله اکبر و سبحان الله میگفت، گردنش را زدند سرش افتاد پایین دیوار قصر، بعد جسدش را هم انداختند پایین .
سپس ابن زیاد دستور داد که هانی بن عروه را هم ببرند در بازار بکشند و هانی داد میزد و از قوم خود کمک میخواست، اما حالا دیگر کسی جرات کمک نداشت و این زیاد دستور قتل دو نفر از همکاران مسلم را صادر کرد و جسد آنها را نیز در بازار آویزان نمودند.
حرکت حسین بسوی کوفه
8 ذی حجه در حالیکه حاجیان میرفتند به منی، حسین بسوی کوفه حرکت کرد و این نشان از این دارد که او عجله داشت تا بنا به گفته مسلم هرچه زودتر به کوفه برسد، و الا میتوانست این کار 5 روز بعد، یعنی پس از مراسم حج انجام دهد، والی مکه او را از سفر منع کرد حسین گفت:
((لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ) ((يونس، الآية : 41)
«عمل من برای من، و عمل شما برای شماست! شما از آنچه من انجام میدهم بیزارید و من (نیز) از آنچه شما انجام میدهید بیزارم!»
گفتن این آیه در جواب والی، نشان از خشم و و ایضا اراده حسین دارد و همچنين نشان دهنده این است که در مکه و مدینه بنی امیه چندان قوی نبودند و حسين و دیگران آزادی عمل بیشتری داشتند.
خبر حرکت حسین، از هیچکس پنهان نماند و ابن زیاد، تدابیر امنیتی زیادی را بکار بست، خیلی ها را گرفت و بست، و به خیلی های دیگر پول داد تا با یزید همراه شوند و راه خروج کوفه و بصره را نیز بست، تا حسین از اوضاع کوفه باخبر نگردد.
و حسین نزدیک و نزدیک تر میشد، نزدیک کوفه حس کرد که اوضاع عادی نیست. قیس بن مسهر را فرستاد تا خبر آمدنش را به کوفیان بدهد،اما اعمال ابن زیاد او را در قادسیه دستگیر کردند و پیش بن زیاد فرستادند. و او فورا دستور دادگردن قیس را بزنند.
حسین شخص دیگری را فرستاد تا پیش مسلم برود، او هم دستگیر شد و ابن زیاد فورا او را کشت. این شدت عمل ابن زیاد، مردم را ترساند و دانستند بودن با حسین یعنی مرگ، پس هر کس به لانه خود خزید.
حسین از بیابانگردان شنید که نه کسی اجازه ورود به کوفه را دارد و نه کسی اجازه خروج از آن را، و حس کرد که اتفاقی رخ داده اما نمیدانست که چیست، و شیعه باید خجالت بکشد که ادعا میکند امام ما غیب میداند.
در یک ایستگاه معروف بین مکه و کوفه، یعنی در منظقه (شراف) خبر قتل مسلم و هانی و عبدالله بن بقطر و خیانت اهل کوفه به حسین رسید. خبر بسیار تکان دهنده و دردناک بود،
حسین که خیانت شیعه را در کوفه دید به یارانش گفت: هرکس میخواهد بازگردد، میتواند برگردد،و خیلی ها برگشتند و ناصحان گفتند :ای حسین تو هم برگرد ولی برادران مسلم بن عقیل گفتند والله بر نمیگردیم تا انتقام خون برادر خود را نگیریم، و یا که شهید شویم.
مردم از دور حسین پراکنده شدند و فقط کسانی با او ماندند که در مکه با ایشان همراه شده بودند.
و حسین به حرکت خود به جلو ادامه داد که ناگهان یکی از سربازانش فریاد زد نخلی میبینم .
آن نخل نبود، حر بن یزید با لشکریانش بود
حر با هزار سوار آمد و به حسین گفت مامورم ببرمت کوفه، حسین گفت نه! بلکه برمیگردم به مکه.
حر گفت: این ممکن نیست، حسین صندوق بیعت نامه ها را به حر نشان داد حر گفت من خبر ندارم باید با من بیایی کوفه!
حسین گفت نمیایم! حر نصحیتش کرد که جنگ کنی میمیری، از خدا بترس!
و چون عزم حضرت حسین را دید ،گفت: پس نه بیا کوفه،نه برگرد به مدینه، تا من از ابن زیاد کسب تکلیف کنم .
حسین قبول کرد و راه خود را بطرف کربلا کج کرد.
جالب است که بدانیم، اوقات نماز، این دو گروه یکجا جماعت میخواندند و پیشنماز هم حضرت حسین بود. این نشان میدهد که جنگ آنها مذهبی نبوده و ناممکن است، چون حسین با دست باز نماز میخوانده و پشت سرش یزیدیان با دست بسته،
این مذهب فقه ای شیعه، قرنها بعد به میان آمد.
در کربلا، لشکر عمر بن سعد و شمر بن دی الجوشن و حصین بن تمیم با حسین روبرو شدند. فقط سعد 4000 سرباز داشت که قرار بود برود ری، امارت آنجا را بگیرد و با دیلمیان بجنگد، اما ابن زیاد از او خواست که نخست کار حسین را یکسره کند، چون عمر بن سعد قبول نکرد ابن زیاد گفت: سه کار باهات میکنم: از امارت ری عزلت میکنم و میکشمت و خانه ات را به آتش میکشم! و عمر بن سعد با اکراه قبول کرد که به جنگ حسین برود.
عجیب این است که این عمر، پسر سردار بزرگ اسلام ،حضرت سعد بن ابی وقاص است که از عشره مبشره میباشد.
حضرت سعد در مجلس امیر معاویه، وقتی که معاویه از او پرسید چرا از علی بدگویی نمیکنی؟ گفت از پیامبر صلی الله علیه وسلم سه سخن درباره علی شنیدم که حاضرم تمام دنیا را بدهم و یکی از آن سه سخن در حق من میبود!
و سه حدیث بسیار مهم را درمدح علی گفت به این ترتیب در مجلس معاویه، امیر شام را ساکت کرد. اما پسرش؛ عمر بن سعد؛ از یک والی یزید ترسید و دیدیم در مجلس ابن زیاد با آنکه مسلم از او بخاطر خویشاوندی، مدد خواست، باز تمام حرفهای خصوصی مسلم را به ابن زیاد گفت! که نشان از دنیا دوستی و رذالت او دارد.
و افسوس در این است که خیلی از اوقات،آدمهای بزرگ، فرزندان حقیری دارند.
مذاکره عمر بن سعد و حضرت حسین
حسین به دو صندوق بزرگ اشاره کرد و گفت: من بدعوت اهل کوفه آمدم حالا که نمیخواهند بر میگردم مدینه .
عمر بن سعد برای ابن زیاد، این سخن حسین را نوشت.
ابن زیاد که نامه سعد را دید شعری خواند که معنایش این بود:
حالا که بگیر من افتادی، داد و فریاد بیفایده است و راه نجاتی نداری!
و در جواب نامه سعد نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
نامه تو بمن رسید،فهمیدم چی نوشتی
به حسین بگو با یزید بیعت کند، بعد از این بیعت، ما درباره او تصمیم میگیرم والسلام
عمر فهمید که ابن زیاد صلح نمیخواهد و حسین قبول نکرد، اما چون دید اوضاع خطرناک است،به ابن سعد پیشنهاد دیگری کرد. به عمر بن سعد گفت: بگذارید پیش یزید بروم
یا بروم در مرزی از مرزها برای جهاد.
این پیشنهاد حسین رضی الله عنه، چند نکته را برایمان روشن میکند و آن اینکه حسین حالا حس کرد که شاید کشته شود، اما میدانست که یزید او را نخواهد کشت. برای همین میخواست پیش او برود.
عمر بن سعد برای ابن زیاد نوشت که مشکل دارد حل میشود، حسین میخواهد برود پیش یزید، باید که موافقت کنی و ابن زیاد موافقت کرد، اما شمر که در مجلس ابن زیاد نشسته بود گفت: این درست نیست! باید حسین تسلیم تو شود و تو او را بفرستی پیش یزید!
و ابن زیاد به عمر بن سعد همین را نوشت که حسین باید تسلیم شود .
حسین گفت: نه والله،میجنگم و تسلیم نمیشوم.
جنگ و شهادت حسین
صبح روز جمعه 10 محرم سال 61 دو لشکر عزم جنگ کردند نفرات حسین خیلی کم بودند، زنان را پشت سر گذاشت و در پشت سر، آتش روشن کردند تا از عقب مورد حمله قرار نگیرند و جنگ شروع شد حسین به یارانش گفت میتوانید بروید اما یکی هم نرفت و با سلحشوری جنگیدند تا همه مردند، حسین در آغاز، در جنگ شرکت نکرد، اما آخر کار شمشیر بدست گرفت و با حرارت جنگید، از لشکریان سعد کسی جرات نکرد که او را بکشد و همه خود را از او دور میکردند
اینجا شمر ترسید اوضاع منقلب شود پس داد زد معطل چیستید؟ بکشیدش!
و زرعه بن شریک تمیمی ضربه ای به حسین زد ضربه دوم را سنان بن انس زد که به سر حسین اصابت نمود و گفته میشود که عمرو بن بطار او را شهید کرد و گفته میشود که سرش را شمر از بدن جدا کرد و برای ابن زیاد فرستاد.
از یاران حسین 72 نفر شهید شدند و از سربازان عمر سعد 82 نفر به هلاکت رسیدند
بعد از شهادت حسین، عمر بن سعد اجازه نداد کسی وارد خیمه زنان حسین شود و زنها و بچه ها را به پیش ابن زیاد فرستاد.
و سخنان شیعه ها در سر منابر، در خصوص حمله سربازان به زنان، یاوه گویی است و فقط برای تحریک بیشتر احساسات مردم این دروغ ها را میگویند.
در این جنگ، فقط حسین شهید نشد بلکه 18 نفر از اهل بیت رسول الله صلی الله علیه وسلم شهید شدند.
از پسران عقیل 4 نفر
و از اولاد علی 6 نفر یعنی حسین و 5 برادرش شیعه ها فقط عباس علمدار را میشناسند اما حسین برادری بنام ابوبکر و برادری بنام عثمان و برادری بنام محمد هم داشت، حالا شیعه نام ابوبکر و عثمان را ذکر نمیکند با نام محمد چه دشمنی دارد که فقط از بین برادران حسین که در کربلا شهید شده اند فقط از عباس نام میبرد؟
از اولاد حسین دو نفر
و از اولاد حسن 3 نفر شهید شدند که باز نام یکی از آنها ابوبکر بود
و از نوه های جعفر بن ابی طالب، 2 نفر، جان به جان آفرین تسلیم کردند.
- 11439 بازدید
- نسخه چاپی