جواب كوبنده در مورد شبهه ازدواج ام كلثوم با عمر رضی الله عنه (5)
ازدواج عمر با ام كلثوم يا با حضرت زينب! اختلاف و تناقض در روايات اهل سنت به حدى است كه خودشان هم نمىدانند عمر با كدام دختر امير مؤمنان عليه السلام ازدواج كرده است. عبد الحى كتانى اعتقاد دارد كه عمر با حضرت زينب سلام الله عليها ازدواج كرده است!!!
کتاني در نظام الحکومة اينگونه مينويسد:
مختار كنتى به نقل از دميرى مىنويسد: بزرگترين مهريهاى كه تاكنون شنيدهايم، مهريهاى بود كه عمر براى ازدواج با زينب دختر علي قرار داد(صداق عمر لما تزوج زينب بنت علي)،...
جواب:
اولاً:شيخ کتاني متوفي 1382 هستند و در اين مورد سخن ايشان حجت نيست.
دوماً:همانطور که قبلاً نيز در بحث مقدار مهريه حضرت ام کلثوم گفتيم،مرجع ايشان،کتاب حافظ الدميري است.
و ما با مراجعه به کتاب شيخ دميري اين جمله را در آن مي يابيم:
وتزوج عمر أم كلثوم بنت علي رضي الله عنه، وأصدقها أربعين ألف درهم1
و حضرت عمر رضي الله عنه با ام کلثوم دختر علي رضي الله عنه با مهريه 40000 درهم ازدواج کرد.
پس منظور شيخ کتاني همان ام کلثوم دختر فاطمه بوده که به تصريح بزرگترين علماي اهل تشيع نام او زينب صغري بوده است.(همانطور که قبلاً از طبرسي و شيخ مفيد و... نقل شد)
محور چهارم: اهانت به ناموس رسول خدا!
اهل سنت براي اينكه ازدواج عمر و ام كلثوم را ثابت كنند، روايات ساختگي فراواني را نقل كردهاند كه از شنيدن و خواندن آنها عرق شرم از پيشانيانسان جاري ميشود.
ما از اهل سنت ميپرسيم: اثبات حسن روابط به چه قيمتي؟ آيا اين قدر ارزش دارد كه چنين رواياتي جعل و چنين تعابير زشت و زنندهاي مطرح كنند؟
ازدواج ام كلثوم با عمر عوارضي دارد كه كمترين عارضه آن خيانت به ناموس رسول خدا است، آيا شما اين عوارض را ميپذيريد؟
ابن عبد البر ميگويد: عمر به علي ( عليه السلام ) گفت: ام كلثوم را به همسري من در بياور، من ميخواهم به وسيله اين ازدواج به كرامتي برسم كه احدي نرسيده است. امام گفت: من او را نزد تو ميفرستم، اگر رضايتش را جلب كردي، او را به عقدت درميآورم ـ گر چه ام كلثوم به خاطر خردسال بودن بهانه آورد ـ امام (عليه السلام) ام كلثوم را به همراه پارچهاي نزد عمر فرستاد و به او گفت: از جانب من به عمر بگو، اين پارچهاي است كه به تو گفته بودم، ام كلثوم نيز سخن امام را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت از جانب من بگو، من راضي شدم خدا از تو راضي باشد. بعد عمر دستش را بر ساق ام كلثوم نهاد و آن را برهنه كرد. ام كلثوم گفت: چرا چنين ميكني؟ اگر خليفه نبودي، دماغت را ميشكستم. بعد نزد پدرش رفت و او را از عمل عمر خبردار كرد و گفت: مرا به نزد پير مرد بدي فرستادي.
همچنين خطيب بغدادي در كتاب تاريخ بغداد زشتترين تعبيرات را به كار برده و در حقيقت تهمت زشتي را به امير المؤمنين عليه السلام ميزند:
علي (عليه السلام) دخترش را آرايش كرد و نزد عمر فرستاد، عمر وقتي او را ديد، به سوي او آمد و ساق پاي او را گرفت و به او گفت: به پدرت بگو، راضي شدم، راضي شدم، راضي شدم. و ام كلثوم نزد پدرش آمد، امام از او سؤال كرد: عمر به تو چه گفت: ام كلثوم عرض كرد: مرا صدا زد، و بوسيد !، وقتي كه بلند شدم، ساق پايم را گرفت ! گفت: از جانب من به پدرت بگو، راضي شدم.
ما به جعلي بودن اين روايات يقين داريم ؛ اما از آنجايي كه بزرگترين علماي اهل سنت اين مطالب را مطرح كردهاند، از آنها ميپرسيم:
آيا سزاوار است كه به امير المؤمنين عليه السلام چنين نسبتهاي ناروايي داده شود؟ آيا آن حضرت دخترش را قبل از ازدواج و محرميت به چنين ديدار شرم آورى مى فرستد؟
چگونه است كه يك دختر خردسال زشتي چنين عملي را درك مى كند ؛ اما خليفه مسلمين آن را درك نمى كند؟
آيا سزاوار است كه خليفه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين عمل زشتي را انجام دهد؟ و آيا چنين كسي ميتواند خلق خدا را به صراط مستقيم الهي هدايت كند؟ اگر كسي با خواهر شما، دختر شما و يا حتي مادر شما ( نه با ناموس رسول خدا ) چنين عمل زشتي را انجام ميداد، چه نظري در باره وي پيدا ميكرديد؟ اگر اين عمل را نميپسنديد، چرا آن را در حق ناموس رسول خدا نقل ميكنيد؟
جواب:
اين قسمت را از کتاب "فرار از واقعيت تا کي" نقل ميکنم که مولف محترم (مجيب شاهوزهي) به خوبي آن را جواب گفته اند:
در اينجا رفع يک اشتباه که داراي نوعيت علمي است لازم است ترجمه عبارات را هم مصلحتاٌ نمي توان نوشت بنا براين خوانندگان عزيز رنجيده خاطر نشوند.
در بعضي روايات منسوب به امام محمد باقر يک واقعه رفتن ام کلثوم به خانه عمر فاروق نقل شده که طعن کنندگان حضرت فاروق اعظم يک طعن بزرگ را اضافه کرده اند؛ گر چه ضمناٌ عزت و وقار حضرت علي و دخترانش نيز زير سؤال ميرود و خدشه دار مي گردد، ليکن بي اعتنا به اين نکته بي پروا بغض و عداوت باطني خودشان را در شکل عبارات زشت اظهار کرده اند.
در مورد اين روايات چند تبصره ي مفيد خدمت خوانندگان بدين شرح معروض مي دارم:
اول: در ميان محدثان اين امر متداول است که پس از ملاحظه ي يک واقعه در مرويات متعدد به اصل حقيقت پي مي برند. از اين روش فراز و نشيب و کم و زياد "اصل چيز عيان خواهد شد".
با بکار بردن اين روش ارزيابي حديثي در مسأله ي بالا، روشن مي شود که از طرف راويان در اينجا ادراج في الرواية صورت گرفته است. اگر براي اين امر نياز به قرينه هست، پس در روايت طبقات ابن سعد (متوفي 230 تا 235 هجري) تذکره ي ام کلثوم رضي الله عنها بنت علي مرتضي رضي الله عنه موجود است، مي توان به آن مراجعه کرد. در اينجا فقط قسمت ضروري آن بيان مي شود که اصل واقعه از آن خوب واضح مي شود:
"... فأمر بها علي رضي الله عنه فصنّعت ثم امر ببرد فطواه و قال انطلقي بهذا الي امير المومنين فقولي ارسلني ابي يقرأک السلام و يقول ان رضيت البرد فامسکه و ان سخطه فرده. فلما اتت عمر (رض) قال: بارک فيکِ و في ابيکِ، قد رضينا. قال فرجعت الي ابيها فقالت: ما نشر البرد و لا نظر الاّ اليّ. فزوجها اياه فولدت له غلاما يقال له زيد" (طبقات ابن سعد: 8 / 304 - چاپ ليدن يورپ)
در پرتو اين روايات معلوم مي شود که اصل ماجرا فقط همين قدر بوده که در اين روايت بيان شده است و اين واقعه را اگر کسي در صورت الفاظ زشت و منکر در جاي ديگر بيان کرده، بايد دانست که چيزي جز اضافات از طرف راويان آن نيست.
دوم: تمام روايات مبين اين واقعه که در آن ها تعبير زشت ديده مي شود، از نظر سند منقطع و در متن شاذ هستند که به محمد باقر عليه السلام منسوب شده اند. در مقابل، رواياتي که ما براي اثبات اصل مسأله ياد آور شديم نيز از امام محمد باقر عليه السلام مروي هستند که در آنها بطور کلي الفاظ منکر و عنوان زشت وجود ندارد.
پس در اين صورت ملحوظ داشتن آن ضابطه که براي اين گونه مواقع نوشته اند، لازم است.
ابن حجر مکي هيثمي در کتاب خودش "الزواجر عن اقتراف الکبائر" (ص: 28، تحت عنوان "الکبيرة الاولي" باب الاول "في الکبائر الباطنة") و نيز علامه ابن عابدين شامي در "رد المحتار حاشية دّر المختار" ( ج: 3 / باب: المرتدين) اين قاعده را چنين نوشته اند:
"واذا اختلف کلام الإمام، فيوخد بما وافق الادلة الظاهرة و يعرض عما خالفها"
(هنگامي که در کلام امامي اختلاف ديده شد، پس آن قول که لايق و مناسب ديانت و امانت و تقواي بزرگان است، قابل قبول خواهد بود و آن چه که معارض با شأن ايشان است، شايسته ي اعراض و اغماض و طرد است.)
سوم: علماي اصول حديث ضابطه اي بيان فرموده اند که هنگام متقابل و معارض شدن روايات، آن را ملحوظ مي دارند و آن اينست:
"روايتي که موافق عقل و عادت باشد، سزاوار قبول کردن است و روايتي که با عقل و عادت موافق نباشد و بلکه بر عکس آن باشد، قابل اعتنا نخواهد شد." عبارت زير را در اين قاعده ي اصولي ملاحظه فرماييد:
"ومنها قرينهٌ في المرويٌ کمخالفتهِ لمقتضي العقل بحيث لا يقبل التأويل ويلحق بما يدفعه الحسّ والمشاهدة او العادة وکمنافاته لدلالة الکتاب القطعية او السنّة المتواترة او الاجماع القطعي"
(تنزيه الشريعة المرفوعة، از علي بن محمد عراق کناني، متوفي 963، ص: 6 - چاپ مصر - منقول از کتاب "رحماء بينهم: 2: 220")
چهارم: در گذشته بيان شد که آن روايات که در آن ها الفاظ منکر وجود دارد و به امام محمد باقر عليه السلام منسوب هستند و مجتهدان شيعه به وسيله ي روايات معتبر و مستند ثابت کرده اند که در مرويات امام محمد باقر عليه السلام چيزهايي که او بيان کرده، تدليس و تخطيط شده و به جانب او منسوب شده اند و بدين طريق بر او افتراء شده است؛ چنان که در "رجال کشي" و "تنقيح المقال مامقاني" آمده است:
"عن الصادق عليه السلام انّ لکل رجل منّا يکذب عليه وعنه انّ المغيرة بن سعيدٍ دسَّ في کتب اصحاب ابي احاديث لم يحدّث بها ابي فاتقوالله و لا يقبلوا علينا ما خالف قول ربنا و سنّة نبينا".
(رجال کشي:146- چاپ بمبي+ تذکره ي مغيره:195-چاپ جديدتهران+تنقيح المقال از عبدالله مامقاني:174/ المقام الثالث من المقدمة).
براي عاقلان جواب اين سوال روشن است که وقايعي که در خانه پيش بيايد توسط چه کسي در خانه افشا مي شود؟ چون اين کار به دو طريق ممکن است صورت گيرد. مثلاً در اين مورد يا توسط ام کلثوم رضي الله عنها افشا شده است و يا عمر فاروق رضي الله عنه؛ اما بدون شک اين افشا از اين دو بزرگوار صورت نگرفته است، زيرا خلاف فهم و قياس و عادت و شرافت شرافتمندان است! (فتدبّر) لذا اين روايت بنا بر متضاد بودن با قياس و عادت، بي اصل ثابت شده و قابل رد است.
کم من قصة اخترعوها وکم من وقاحة نسبوها اليه وإنه بريئ منها والقرآن يشهد بدينهم وديانتهم وصلاحهم.
پنجم: علي سبيل التنزل بايد گفت: فرضاً وتقديرا - بنا بر گمان طعن کنندگان - اگر اين قصه را شخصي قبول هم بکند پس مي تواند در جواب طاعنين بگويد:
"اين گناهي است که در شهر شما نيز مي کنند." يعني سرزدن اين نوع کارها را علمايتان (علماي اهل تشيع) از خود جناب مستطاب علي مرتضي رضي الله عنه هم با جرأت بيان کرده اند. عالم مشهور دنياي شيعي، عبدالله بن جعفر حميري در تصنيف خود "قرب الاسناد" (ص: 49 / تحت مرويات الحسن بن علوان - چاپ تهران) مي نويسد:
"... عن جعفر عن ابيه عليه السلام عن علي عليه السلام انه کان اذا أراد ان يبتاع الجارية، يکشف عن ساقها فينطر اليها." !!!
حالا دوستان شيعه اختيار دارند براي دفاع از حيثيت علي مرتضي عليه السلام هر جوابي را که دوست دارند، مرتب فرمايند و بدانند که همان جواب دوستان شيعه بعينه جواب ما از طرف عمربن خطاب رضي الله عنه به طاعنين او است.
نزد ما اهل سنت نه آن سخن صحيح است که دوستان بر علي مرتضي رضي الله عنه تراشيده اند و نه اين واقعه که بر فاروق اعظم رضي الله عنه اختراع کرده اند. البته اين همه تجويزات براي داغ دار کردن چادر بي داغ ِ ورع و تقواي اين بزرگواران رضوان الله عليهم اجمعين است. خداوند متعال به همه عمل کردن بر "خذ ما صفا ودع ما کدر " را نصيب فرمايد. آمين.
*******
جواب کافي و وافي وشافي استاد مجيب شاهوزهي را خوانديد،بنده نيز چند بند اضافه ميکنم که (در صورت صحت اين روايات رکيک،) در روايات اينچنين ميخوانيم: زماني که ام کلثوم به خانه، نزد پدر بازگشت و ماجرا را گفت.. حضرت علي عليه السلام در جواب فرمود: يا بنية فإنه زوجك = اي فرزندم او همسر توست!!
و باز هم در روايت خوانديم که حضرت عمر رضي الله عنه خواست تا ام کلثوم را نزد او بفرستد تا ببيند که آيا واقعاً کم سن است يا خير! و ازدواجي صورت نگرفته بود.
سوال:چگونه حضرت علي عليه السلام در جواب دخترش ميگويد: او شوهر تو است؟ اگر آن وقت که به خانه حضرت عمر وارد شده بود،به عقد حضرت عمر عليه السلام در آمده بود که به کل طعنها بر باد ميروند!چون حضرت عمر با همسر خود چنين رفتاري را کرده و اگر بگوييد: نه تا آن زمان ازدواج صورت نگرفته بود(که صحيح هم همين است) ميگوييم: پس چرا حضرت علي عليه السلام به دخترش چيز ديگري گفت!.. اين تناقض به چه معناست؟ جز به معني کذب بودن اين روايات؟
اگر هم بگوييد چرا علماي اهل سنت اين روايت را در کتابهايشان نقل ميکنند ميگوييم به همان دليلي که شما روايتي اينچنيني را نقل ميکنيد:
أبي جعفر عليه السلام قال بينا أمير المؤمنين عليه السلام جالس في المسجد الكوفة وقد احتبا بسيفه والقى ترسه خلف ظهره إذ اتته امرأة تستعدي على زوجها فقضى للزوج عليها فغضبت فقال والله ما هو كما قضيت والله وما تقضى بالسوية ولا تعدل في الرعية ولا قضيتنا عند الله بالمرضية قال فغضب أمير المؤمنين فنظر إليها مليا ثم قال كذبت يا جرية يا بذية يا سلسع يا سلفع يا التي لا تحيض مثل النساء2
شبهه:محور پنجم: بررسي و تحليل بهانه عمر براي ازدواج:
طبق ادعاى اهل سنت، هنگامى كه خليفه دوم به خواستگارى امّكلثوم رفت، امير مؤمنان عليه السلام خردسال بودن او را بهانه و از پذيرش ازدواج خوددارى كرد؛ اما خليفه دوم اصرار و دليلى آورد كه امير مؤمنان پذيرفت!!!.
عبد الرزاق صنعانى مىنويسد:
عمر بن خطاب با امّكلثوم دختر علي بن ابى طالب ازدواج كرد. امّكلثوم دخترى كوچك بود كه با ديگر دختران بازى مى كرد! عمر به نزد ياران خويش آمده و آنها براى او طلب بركت كردند.
عمر گفت: علت ازدواج من به خاطر شور و شوق جوانى نيست! اما از رسول خدا صلي الله عليه وسلم شنيدهام كه مى فرمود: هر سبب و نسبى در روز قيامت قطع خواهد شد، مگر سبب و نسب من! و من دوست داشتم كه بين من و پيامبر سبب و نسبى باشد.
در حالى كه به اتفاق شيعه و سنى، رسول خدا صلى الله عليه وآله با دختر عمر ازدواج كرده است و نسب عمر از اين طريق با رسول خدا متصل شده است؛ بنابراين چه دليلى دارد كه دو باره با امّكلثوم ازدواج نمايد.
فرقى نمىكند كه شما داماد كسى باشى يا او داماد شما باشد، در هر حال خويشاوندى برقرار مىشود و اگر خويشاوندى رسول خدا در قيامت براى كسى فايده داشته باشد، با ازدواج حفصه با رسول خدا محقق شده است.
بنابراين، بهانه خويشاوندى با رسول خدا از طريق ازدواج عمر با امّكلثوم دروغ است و اين سبب مىشود كه اصل ازدواج نيز دروغ باشد.
جواب:
اهل سنت ادعايي نکرده اند و اين روايات است که ميگويد:حضرت علي کوچک بودن دخترش را بهانه آورد و البته در بعضي روايات نيز بدون هيچ بحثي دخترش را به ازدواج عمر رضي الله عنه در آورد.
و گويا ايشان منظور حديث را درک نکرده اند! منظور از نسب اين است که سيدنا عمر از خاندان نبوت فرزندي داشته باشد.
محدثين اين حديث را اينگونه شرح داده اند.
المناوي در فيض القدير: (غير نسبي وسببي) النسب بالولادة والسبب بالزواج أصله من السبب وهو الحبل الذي يتوصل به إلى الماء ثم استعير لكل ما يوصل لأي شئ (وصهري) الفرق بينه وبين النسب أن النسب راجع لولادة قريبة لجهة الآباء والصهر من خلطة تشبه القرابة يحدثها التزويج.3
ابن عابدين ميگويد:والنسب بالانتساب و لو بالمصاهرة و الرضاع4
اين شرح اينگونه تاييد ميشود که ميبينيم که شيخ شيعي(بحراني) اينگونه روايت را نقل ميکند:وروى الشيخ في كتاب الأمالي (5) بسنده عن الرضا عليه السلام عن آبائه عليهم السلام عن النبي صلى الله عليه وآله وسلم " قال: كل نسب وصهر منقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبي ". 6
ميبينيد که در قسمت اول روايت صهر (دامادي) نوشته و در قسمت دوم نسبي!
و همينطور است که در بعضي روايات اينگونه آمده:كل سبب ونسب وصهر منقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبي وصهري7
پس نتيجتاً: حضرت عمر(رض) ميخواسته داماد آن خاندان پاک شود تا از آنها اولادي داشته باشد.
پس ادعاي مدعي و همدستان ايشان خود را به خواب زدن است و ما هم براي بيدار شدن ايشان دعا ميکنيم.
شبهه: محور ششم: مخالفت با سنت رسول خدا:
رد خواستگاري أبو بكر و عمر توسط رسول خدا:
ابن حبان در صحيحش و نسائى در سننش مىنويسند:
عبد الله بن بريده از پدرش نقل مىكند كه ابوبكر و عمر از فاطمه خواستگارى كردند، پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم به آنها فرمود: فاطمه خردسال است، سپس علي عليه السلام خواستگارى نمود، پيامبر او را به ازدواج علي عليه السلام درآورد.
حاكم نيشابورى پس از نقل اين حديث مىگويد:
اين حديث، طبق شرائطى كه بخارى و مسلم در صحت روايت قائل بودند صحيح؛ اما آن دو نقل نكردهاند.
بنابراين، طبق آن چه گذشت، سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله ندادن دخترى از اهل بيت به ابوبكر و عمر است و امكان ندارد كه اميرمؤمنان عليه السلام با اين سنت مخالفت كرده باشد.
جواب:
اگر استدلال شما به اين شکل است، پس ميگوييم: سنت حضرت محمدصلي الله عليه وسلم اين بوده که دختر به عثمان بدهد! پس اگر به جاي حضرت عمر رضي الله عنه، عثمان به خواستگاري ام کلثوم مي آمد و جواب مثبت ميگرفت، شما چيزي نداشتيد که بگوييد؟؟؟آيا در آنموقع سکوت اختيار ميکرديد؟
طبق استدلال شما جايز نيست که تا قيامت کسي زن بگيرد!! چون محمدصلي الله عليه و سلم فقط به حضرت علي عليه السلام و حضرت عثمان دختر داده اند!! و باز هم ميگوييم: سنت رسول الله!! صلي الله عليه و سلم اين بوده که از ابوبکر و عمر و ابوسفيان و... دختر بگيرد.. پس جايز نيست که تا قيامت به جز از خاندان آنها از کسي دختر گرفته شود!!
اين ادعاي ايشان طعنه به مطلب است،همين موضوع به صورت عکسش نيز ميتواند مطرح شود. يعني اينکه بگوييم: حضرت عمر رضي الله عنه هيچ وقت با سنت حضرت رسول صلي الله عليه و سلم مخالفت نکرده اند و به همين دليل است که حضرت علي عليه السلام حاضر شدند دختر خودشان را به ازدواج آن حضرت رضي الله عنه در بياورند. که اگر خلاف اين بود حضرت علي عليه السلام حاضر نميشدند دختر خود را به عقد ايشان در آورند.
و اما اينکه دليل آنحضرت در رد کردن حضرت صديق و فاروق رضي الله عنه چه بود..
در اين مورد خود آن حضرت(صلي الله عليه و سلم) فرمودند: "إن الله أمرني أن أزوِّج فاطمة من علي"8
"همانا خداوند مرا امر کرد که فاطمه را به ازدواج علي درآورم".
و در کتب شيعه با اين کلمات: يا علي إن الله أمرني أن أزوجك فاطمة9
در تخيل نميگنجد که پيامبر(صلي الله عليه و سلم) دانسته،خلاف امر خداوند عمل کند!
پس اين همه داستان بافي هاي بچه گانه همه و همه از الهاماتي است که شيطان به مدعي الهام کرده است!
ضمناً اين نوع وصلت(امر از سوي خدا) را چندين بار در روايات ميبينيم، مثلاً:
پيامبر(صلي الله عليه و سلم) خطاب به همسر محبوبش سيده عايشه رضي الله عنها فرمودند:"سه شب تو را در خواب ديدم كه فرشته تو را در حالي كه در پارچه اي ابريشمي پيچانده شده بودي، نزد من مي آورد، من پارچه را از چهره ات برداشتم ديدم كه تو هستي، وگفتم: اگر از جانب خدا است اين كار انجام خواهد گرفت"10
و همينطور است ازدواج زينب با رسول الله(صلي الله عليه و سلم) که خداوند در آن مورد آيه نازل کرد و در اين مورد زينب رضي الله عنها بر ديگر همسران رسول الله(صلي الله عليه و سلم) فخر ميفروخت11
گمان ميکنم شايسته باشد ماجراي خواستگاري و ازدواج حضرت علي ع را مختصراً نقل کنيم:
همگى نقل كردهاند كه اين أبوبكر و عمر بودهاند كه ازدواج با فاطمه را به على پيشنهاد كردند و او را وادار و تشجيع كردند كه به خواستگارى فاطمه برود.
در روايت آمده است12: "زمانى كه أبوبكر، سخنانى در همين رابطه به على گفت، على گريه كرد و گفت: ولى من از فقر و تنگدستى شرم مىكنم؛ به همين جهت نمىتوانم آن را اظهار نمايم.. در اين وقت، عمر و أبوبكر با اصرار زياد و با تسلّىدادن در رابطه با فقر و تنگدستى و اطميناندادن در كمك و مساعدتش، او را راضى و تشجيع كردند تا به خواستگارى فاطمه نزد پيامبر (صلي الله عليه و سلم) برود... زمانى كه على خواستگارى نمود و جواب مثبت شنيد، با خوشحالى زياد بيرون آمد و خود مىگويد: بلافاصله نزد أبوبكر و عمر رفتم، به من گفتند: چه شد؟! پس گفتم: رسول خدا (صلي الله عليه و سلم) دخترش فاطمه را به ازدواج من درآورد!... پس آن دو بسيار خوشحال شدند و همراه من به مسجد برگشتند (ففرحا بذلك فرحا شديدا و رجعا إلى المسجد) 13...
سپس پيامبر(صلي الله عليه و سلم)، أبوبكر و عمر و عثمان را براى شاهدبودن در عقدشان، فراخواند و گفت: "من دخترم فاطمه را به ازدواج على پسر أبوطالب درآوردم و شما را بر اين امر، شاهد و گواه مىگيرم"14. آنگاه هركدام از آنها، در تهيّه جهيزيّه براى فاطمه به على كمك كردند.. چنانچه آوردهاند: "على زرهاش را نزد عثمان برد تا از او بخرد. عثمان به على گفت: زره را براى خودت نگهدار و چهارصد درهم نيز به او بخشيد. على مىگويد: "أقبلت إلى رسول الله (صلي الله عليه و سلم) فطرحت الدرع و الدراهم بين يديه و أخبرته بما كان من أمر عثمان فدعا له بخير..."؛ "نزد پيامبر (صلي الله عليه و سلم) رفتم و زره و درهمها را مقابلش گذاشتم و كار عثمان و هديهاش را برايش بازگو كردم، پس پيامبر(صلي الله عليه و سلم) برايش دعاى خير كرد".15
"پيامبر، أبوبكر را وكيل خريدارى اسباب ازدواج فاطمه كرد و فرمود: اين را بگير و براى فاطمه، لباس و اثاث منزل بخر! و عماربنياسر و چند نفر ديگر را با أبوبكر روانه كرد و به بازار رسيدند، هركس چيزى را نزد أبوبكر مىآورد، اگر آن را خوب مىديد، مىخريد و اگر خوب نمىديد، مىگفت: آن را برگردانيد! پس از پايان خريدشان، أبوبكر بعضى از كالا را خود حمل كرد و بقيه را، اصحابى كه با او بودند، حمل كردند".
پس خودتان در مورد اين ازدواج و خواستگاري قضاوت کنيد.
* * *
شبهه: احياء سنت جاهلي توسط عمر:
يكى ديگر از عوارض اثبات ازدواج امّكلثوم با عمر، اين است كه ثابت مىكند، عمر بن الخطاب پس از گذشت سى سال از بعثت نبى مكرم اسلام و چندين سال خلافت بر مسلمين و جانشينى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، هنوز مبلّغ سنتهاى جاهلى بوده و نتوانسته سنتهاى زشت جاهلى را فراموش كند؛ با اين كه رسول خدا صلى الله عليه وآله صريحاً او و ديگر مسلمانان را از همان سنت جاهلى منع كرده است.
ابن سعد در الطبقات الكبرى مىنويسد: پس از آن كه عمر امّكلثوم را از امام علي (عليه السلام) خواستگارى كرد، به مهاجرين و انصارى كه در كنار قبر پيامبر نشسته بودند گفت:
رفئوني فرفؤوه وقالوا بمن يا أمير المؤمنين قال بابنة علي بن أبي طالب.
به من تبريك بگوييد، پس به او تبريك گفته و پرسيدند، در باره چه كسى تبريك بگوييم؟ عمر گفت: به خاطر ازدواج با دختر علي.
تبريك گفتن با عبارت " رفئوني" يا " بالرفاء والبنين " در زمان جاهليت مرسوم بود؛ هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم مبعوث شدند، از اين عمل نهى كردند؛ چنانچه نووى تصريح مىكند:
تبريك گفتن جاهليت به اين صورت بود كه مىگفتند: " بالرفاء والبنين "، سپس پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم از آن نهى كرد.
جواب:
بعد از خواندن اين شبهه اين ضرب المثل به خاطرم آمد: حسن و حسين هر سه دختران معاويه هستند!!
اصلاً اين روايت و اين بحث ربطي به موضوع ندارد، آيا اين موضوع ازدواج حضرت عمر را رد ميکند؟؟
*حضرت عمر رضي الله عنه ميفرمايند: رفئوني = به من تبريک بگوييد.
اشکالش چيست که کسي بگويد: به من تبريک بگوييد؟ اگر برداشت شما از نهي حضرت رسول صلي الله عليه وسلم اينگونه است، پس بايد بگوييم که همه ما به اين سنت جاهلي برگشته ايم، خصوصاً ما ايراني ها.
پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم در مورد نحوه تبريک گفتن نهي کرده. نه در خواست تبريک گفتن.
سخن حضرت رسول صلي الله عليه و سلم اين است که چون برادري از شما تقاضاي تبريک گفتن کرد و يا خبري داد که لازم به تبريک گفتن است، شما تنها نگوييد مبارک باد، بلکه عوض آن براي طرف دعاي خير کنيد.
ابن اثير ميگويد:نهي شده كه به كسي كه ازدواج مي كند گفته شود( بالرّفاء والبنين ) بلكه موقع تبريك (طبق حديث صحيح نبوي، مسند امام احمد ح 8943 )بگوييد:بارك الله لك وعليك، وجمع بينكما على خير = خداوند به شماها بركت دهد و بينتان را بوسيله خيرو مودت جمع كند. و رسول الله (صلي الله عليه وسلم) مي فرمايند هنگام تبريك بهترين كلمات را انتخاب كنيد و يا دعا كنيد. 16
و حضرت عمر رضي الله عنه به کسي تبريک نگفتند که حالا نحوه تبريک گفتنشان شبيه به تبريک گفتن عهد جاهليت باشد! بلکه آن حضرت طلب تبريک کرد و اصحاب نبي(صلي الله عليه و سلم) هم عالمترين افراد به سنت و شيوه رسول الله (صلي الله عليه و سلم) بودند و به همين دليل هم آنها در جواب سيدنا فاروق رضي الله عنه براي وي دعاي خير کردند: چنانچه در سيرة ابن اسحاق آمده: فدعوا له بالبركة17 (پس دعا کردن به خير و به برکت) و در تفسير در المنثور علامه سيوطي: فباركوا له دعوا له18 = تبريک گفتند و دعا کردند.
از آن تا اين بسي فرق است زنهار... به ناداني مکن خود را گرفتار** محمود شبستري
شبهه:عدم كفائت سني عمر با ام كلثوم:
رعايت تناسب سنى يكى از مسائلى است كه بايد در ازدواج رعايت شود. و اتفاقاً خود خليفه دوم با ازدواج پيرمردان با دختران جوان مخالف بوده است.
سعيد بن منصور در سنن خود مىنويسد:
زنى جوانى را كه با پيرمردى ازدواج كرده بود و سپس شوهرش را كشته بود، نزد عمر آوردند، عمر گفت: اى مردم از خدا بترسيد، هر مردى بايد بازنى همسان خودش (هم كفو خودش ) ازدواج كند و هر زنى نيز بايد با مردى ازدواج كند كه همسان او هست.
آيا تناسب سنى بين عمر و امّكلثوم رعايت شده است؟
بنا به نقل اهل سنت اين ازدواج در سال هفده هجرى اتفاق افتاده است.
امّكلثوم نيز كه در واپسين سال زندگى نبى مكرم به دنيا آمده است در زمان خواستگارى عمر هفت يا هشت سال بيشتر نداشته است.
از طرف ديگر عمر بن الخطاب هنگامى كه در سال 23 هـ كشته شد، شصت و سه سال داشته؛ پس در سال 17 هـ، پنجاه و هفت ساله بوده؛ يعنى بين امّكلثوم و عمر بيش از 50 سال فاصله سنى وجود داشته است.
پرسش ما از اهل سنت اين است كه چه تناسبى بين امّكلثوم هفت ساله و عمر بن خطاب پنجاه و هفت ساله وجود داشته است؟
چگونه است كه طبق روايات اهل سنت، خليفه دوم رعايت تناسب سنى را براى ديگران ضرورى مىدانند و از ازدواج پيرمردان با دختران جوان جلوگيرى مىكنند؛ اما خود به اين قانون پايبند نيست و با دخترى كه هنوز به سن بلوغ شرعى نرسيده است، ازدواج مىكند؟
آيا اين عمل مصداق اين آيه نمىشود:آيا مردم را به نيكى دعوت مىكنيد؛ اما خودتان را فراموش مىنماييد؛ با اين كه شما كتاب (آسمانى) را مىخوانيد! آيا نمىانديشيد؟! البقرة /44.
جواب:
روايتي را که از سعيد بن منصور نقل کرده اند، ضعيف است و راوي آن: أبو بكر بن عبد الله بن أبي مريم الغسانى الشامى است.يحيي بن معين و امام احمد و ابوحاتم و ابوزرعه رازي و نسائي و دارقطني و... او را ضعيف و منکر الحديث ميدانند. 19
مدعي گفته اند:حضرت عمر رضي الله عنه در سال 17 هجري 57 ساله بوده اند (صحيح) و افزوده: و عمر 50 سال از ام کلثوم بزرگتر بوده!!!(کذب)
همانطور که قبلاً نيز گفتيم: در مورد تولد ام کلثوم تنها يک قول دقيق نقل شده و آن هم اينکه وي در سال ششم هجري تولد يافت20 و چنانکه گفته شد او از زينب بزرگتر بود و زماني که حضرت عمر رضي الله عنه به خواستگاري ام کلثوم رفت وي 11 يا 12 سال داشت.
در نزد اهل تشيع مشهور است که فاطمه(س) 5 سال بعد! از بعثت به دنيا آمد. 21 يعني در هنگام وفات 18 سال سن داشته اند!
و حضرت علي عليه السلام در سن 24 سالگي (يا کمي بالا يا پايين تر) با حضرت فاطمه 7 ساله(يا کمي بالا و پايين تر!) ازدواج کرده که اختلاف سني بين آنها 16 سال بوده است و مهم اينکه فاطمه(س) به سن بلوغ نيز نرسيده بوده اند!! اين را چه ميگوييد؟؟
حضرت علي عليه السلام نيز با امامه بنت ابي العاص(خواهر زاده فاطمه) اختلاف سني داشت اين را چگونه توجيه ميکنيد؟آيا اين را هم خلاف سنت ميدانيد!!؟
گذشته از اينها شخصي بهتر از ابوبکر و عمر چنين ازدواجي کرده اند.. يعني حضرت خير البشر، محمد صلي الله عليه وسلم، زماني که به خواستگاري عايشه عليه السلام رفت... ام المومنين فقط 6 سال داشتند! و حضرت محمد صلي الله عليه وسلم حدود 50 سال از عايشه عليه السلام بزرگتر بودند... آيا به محمد صلي الله عليه وسلم هم خورده ميگيريد؟؟ !
سنت چيست؟؟ روش و شيوه زندگي محمد صلي الله عليه وسلم.. وقتي شما ميگوييد عمر رضي الله عنه از سنت تخلف کرد يعني خلاف عمل رسول الله صلي الله عليه وسلم عمل کرد ولي عمر رضي الله عنه عين عمل ايشون را مرتکب شدند. به تعبيري ايشون سنت رسول الله صلي الله عليه وسلم را زنده کردند و ازدواجي مانند ازدواج ايشان انجام داده اند!
حضرت علي رضي الله عنه نيز به تبعيت از حضرت صديق رضي الله عنه دختر خودشان را به عمر رضي الله عنه دادند همانطور که حضرت ابوبکر صلي الله عليه وسلم دختر خود را به ازدواج رسول الله صلي الله عليه وسلم در آوردند!
اگر حضرت محمد صلي الله عليه وسلم علت ندادن دخترش را فقط اختلاف سني بيان ميکند.چگونه خود ايشان اين امر را هنگام ازدواج با سيدة عايشه فراموش ميکنند؟؟ اينجاست که گويا شيعه اين آيه را با کمال بي شرمي در مورد حضرت محمد صلي الله عليه وسلم ميدانند که22:
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبرِِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَ فَلَا تَعْقِلُون * (البقرة:44)
آيا مردم را به نيكى دعوت مىكنيد ؛ اما خودتان را فراموش مىنماييد ؛ با اين كه شما كتاب (آسمانى) را مىخوانيد ! آيا نمىانديشيد؟ !!
اين دکاندارن شرايط و فرهنگ عرب را فراموش کرده اند، خنده دار است که اينها ازدواج عمر رضي الله عنه را خلاف سنت ميدانند ولي در مورد ازدواج محمد صلى الله عليه وسلم با عايشه رضي الله عنها سکوت کرده اند! چرا؟ چون ميدانند در اين صورت ارتباط خود را به وسيله قيچي نامرئي با اسلام قطع خواهند کرد.
حضرت محمد صلي الله عليه وسلم به خواستگاري دختر 6 ساله ميرود.. حضرت علي رضي الله عنه نيز فاطمه 7 ساله را23 به زني ميگيرد.
پس اين ايراد نيز پوچ است.
........ادامه دارد
***التماس دعا***
---------------------------------------------------------------------------------------------
1 - حياة الحيوان الكبرى ،دميري ص 482 ،دار الكتب العلمية ، بيروت ، لبنان ، 2003 م
2 -بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار (م290) ص 376 ،منشورات الأعلمي ، طهران؛ الاختصاص ،شيخ مفيد ،ص 302 ،دار المفيد، بيروت و مانند آن در مناقب الامام امير المومنين(ع)، محمد بن سليمان الكوفي ،ج2 ص 561 مجمع إحياء الثقافة الإسلامية - قم ؛ هداية الکبري،حسين بن همدان ،ص 130 ، بيروت و روايت از امام صادق عليه السلام در: الخرائج والجرائح،راوندي ج2 ص 749 مؤسسة الإمام المهدي ، قم
3 -فيض القدير شرح جامع الصغير مناوي ج 4 ص 554 ح 5834 ،دار الكتب العلمية - بيروت
4 -حاشية رد المحتار ابن عابدين ج 2 ص 215 _ دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان
5 -الوسائل الشيعه ج 20 ص 38
6 -الحدائق الناضرة،محقق البحراني(م1186) ج23ص154 ،نشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم .
7 - ذخائر العقبى ص 168 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 12 ص 106
8_ هيثمي در "مجمع الزوائد"، به شماره 15208 ميگويد: طبراني آن را روايت کرده و راويانش ثقهاند.
9 -الاحتجاج الطبرسي ج 1 - پاورقى ص 171 ، بحار الانوار ج 43 ص 120 ،مستدرک سفينة البحار ج4 ص 336 و با تفاوت اندکي در متن : مدينة المعاجز بحراني ج4 ص443 _ قم و....
10 _ بخاري در جاهاي مختلفي اين حديث را ذكر فرموده است مثلا در مناقب الانصار، باب تزويج النبي عايشه وقدومها المدينه به شماره 3895 اين حديث را بيان داشته است.
11_ بخاري باب و کان عرشه علي الماء ج 4، ص 388 شماره 7420.
12 - الأمالى، شيخ طوسى، ج1، ص38.
13 - جلاءالعيون، مجلسى، ج1، ص176-169، چاپ تهران - مناقب، إبنشهرآشوب مازندرانى، ج2، ص20، تحت عنوان "تزويج فاطمه با على"، چاپ هند.
14 - مناقب، خوارزمى، ص252-251- كشف الغمة أربلى، ج1، ص358، چاپ تبريز، جلاءالعيون، مجلسى، ج1، ص184- بحارالأنوار، ج1، ص39-38
15 - جلاءالعيون مجلسى، فصل تزويج اميرالمؤمنين و فاطمه، ص104-103- بحارالأنوار، ج43، ص93 و130-119- الأمالى، ج1، ص39- كشف الغمة، ج1، ص471-359تا484- مناقب، خوارزمى، فصل20، ص253-252
16 - النهاية ج 2 ص 240 ؛ کنز العمال ح 37587 و همچنين در إمتاع الأسماع المقريزى ج 5 ص 369
17 -سيرت ابن اسحاق و مصنف عبد الرزاق ح10354
18 - تفسير در المنثور ج 3 ص 33 ، دار المعرفة للطباعة والنشر ، بيروت ، لبنان
19 -تهذيب الکمال المزي ج 33 ص 109 رقم 7241 .. و تهذيب التهذيب ابن حجر ج 12 ص29
20 - موسوعة الامام عليبن ابيطالب، ج1 ص126؛ اعلام النساء، ص238؛ سير اعلام النبلاء ج3 ص500
21 - ابن ابيالثلج بغدادي، م (تاريخالائمه، ضمن مجموعه نفيسه، ص 6، نشر بصيرتي.) ، کليني ؛ محمد بنجرير طبري امامي، صاحب کتاب "دلائل الامامة"، ابنشهر آشوب در کتاب "المناقب"،طبرسي در "تاجالمواليد(ضمن مجموعه نفيسه، ص97.)"و شيخ بهايي در "توضيح المقاصد"ميتوان نام برد. البته بعضي از علماي اهل سنت نيز سال 5 بعد از بعثت را ذکر کرده اند.
22 -کمي قبلتر حضرات شيعه ميگويند: خود حضرت عمر با ازدواجي که اختلاف سني در آن باشد مخالف بوده ولي خودش چنين ازدواجي کرده و اين آيه را نشان ميدهند!
23 - البته اگر تاريخ تولد وي را طبق سليقه شيعه،سال پنج بعد از بعثت بدانيم
- 6331 بازدید
- نسخه چاپی