جواب كوبنده در مورد شبهه ازدواج ام كلثوم با عمر رضی الله عنه (6)
شبهه:
عدم صلاحيت اخلاقي عمر براي ازدواج با ام كلثوم:
خودداري دختر عتبه از ازدواج با عمر به خاطر برخورد تند او:
مطابق نقل بلاذرى، طبرى، ابن اثير و ابن كثير هنگامى كه يزيد بن ابوسفيان از دنيا رفت، عمر از همسرش امّابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى كرد؛ وى نپذيرفت و علّت آن را چنين بيان كرد:
عمر بن خطاب عبوس و ترش رو وارد منزل مى شود و عبوس و اخمو خارج مى گردد؛ درِ خانه را مى بندد. (و اجازه بيرون رفتن به همسرش نمى دهد) و خيرش (رسيدگى به همسرش) اندك است.
جواب:
لازم به ذکر است که ام ابان خواستگارهاي زيادي داشته من جمله: حضرت عمر رضى الله عنه، حضرت زبير رضى الله عنه، حضرت علي رضى الله عنه و سيدنا طلحه رضى الله عنه.
حاکم در المستدرک خود با سند صحيح و همچنين ابن عساکر،خواستگاري هر چهار نفر را اينگونه نقل ميکنند:
موسي بن ابي طلحه گفت که عمر بن الخطاب از ام ابان دختر عتبه بن ربيعه خواستگاري کرد اما ام ابان، ابا ورزيد، به وي گفتند که چرا خواستگاريش را نپذيرفتي؟ گفت: او به دليرمندي داخل مي شود وبه دليرمندي خارج مي گردد امر آخرتش وي را از امر دنيايش ربوده است گويا ربش(خدايش) را به دو چشمش مي نگرد .
سپس زبير بن العوام از وي خواستگاري مي نمايد، ام ابان از ازدواج باوي امتناع مي ورزد وي را از علت اين امتناع مي پرسند گفت: اشاره اي از وي را در تار هايي که همسرش با آن مو هاش را گره مي بندد نمي بيند.
سپس علي از وي خواستگاري کرد اما وي نپذيرفت گفته شد که چرا ؟ (قالت: ليس لزوجته منه إلا قضاء حاجته، ويقول: كيت وكيت، وكان وكان) گفت: همسرش از وي به جز همبستري چيزي ديگر را نمي بيند و چنين وچنان مي گويد سپس طلحه از وي خواهان ازدواج مي گردد وي مي گويد اين همانا همسرم است گفتند چرا ؟ گفت: من اخلاقش را مي شناسم هنگامي که وارد مي شود خنده کنان وارد مي شود و هنگام خروج تبسم نقش بر لبانش است و اگر چيزي بخواهم مي دهد واگر سکوت نمايم آغاز مي نمايد واگر عملي را انجام دهم ممنونم مي گردد واگر گناهي کنم مي بخشد وهنگامي که آن دو ازدواج نمودند، علي عليه السلام گفت: اي ابا محمد(طلحه) اگر اجازه دهي، با ام ابان صحبت نمايم، گفت: با وي سخن بگو، از پرده حجله اش گرفت و گفت: سلامتي باد برتو اي کسي که نفسش عزيز است، گفت: بر تو سلام، علي عليه السلام گفت: اميرالمومنين از تو خواستگاري کرد وي را نپذيرفتي، گفت: اين چنين بود، علي عليه السلام گفت: زبير پسر عمه رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم و يکي از دو حواريش از تو خواستگاري کرد اما تو امتناع ورزيدي، گفت: بلي چنين بود، گفت: من با قرابتي که با رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم دارم از تو خواستگاري کردم و ابا کردي، گفت: بلي. علي عليه السلام گفت: قسم به الله که زيباترين ما را و انفاق کننده ترين ما را ازدواج نموده اي اين چنين عطا مي کند) 1
پس ديديد که ام ابان در مورد حضرت علي عليه السلام چه گفت؟!؟؟ اگر حضرت عمر رضي الله عنه خشک است و به دنيا رغبتي ندارد و آنچنان خدايش را عبادت ميکند که گويي او را با دو چشم خود ميبيند... حضرت علي عليه السلام به گفته ام ابان همسرانش از او به جز همخوابي چيزي نميبينند!!!!
و حالا ما هم سخن ام ابان را وحي منزل گرفته و مانند شيعه ها فلسفه بافي کنيم و بگوييم:
وَلَهُنَّ مِثلُ الَّذِي عَلَيهِنَّ بِالمَعرُوفِ .. بقره، 228
"و براي همسران (حقوق و واجباتي) است (که بايد شوهران ادا بکنند) همانگونه که بر آنان (حقوق و واجباتي) است که (بايد همسران اداء بکنند) به گونهاي شايسته."
و بگوييم: حضرت علي به همسران خود نميرسيده و حقوق آنها را ادا نميکرده و اين خلاف امر الهي است و ....
شبهه:عمر همسرش را كتك مىزد:
از اشعث بن قيس نقل شده است كه گفت:
شبى مهمان عمر بودم نيمه هاى شب ديدم همسرش را كتك مى زند؛ برخاستم و او را از كتك زدن همسرش منع كردم. هنگامى كه به بسترش برگشت گفت:
اى اشعث! جملهاى از رسول خدا شنيدهام، آن را به خاطرت بسپار (آن جمله اين است): كسى حق ندارد از مرد بپرسيد كه چرا همسرت را كتك مىزنى.
شبيه همين روايت در مسند احمد بن حنبل نيز موجود است.
آيا هيچ عاقلى حاضر مىشود دخترش را به كسى بدهد كه مىداند او دخترش را كتك خواهد زد؟
با اين وضعيت اخلاقى عمر، چگونه ممكن است اميرمؤمنان عليه السلام دخترش را به چنين فرد خشن و بد اخلاق بدهد و با تن دادن به اين ازدواج اسباب آزار و اذيت روح رسول خدا و حضرت زهرا سلام الله عليهما را فراهم كند؟
جواب:
آلباني در کتاب صحيح وضعيف سنن ابن ماجة و در زير همين روايت مينويسد: ضعيف، الإرواء ( 2034 )، الضعيفة ( 4776 ) ضعيف الجامع ( 6218 ) و همچنين در سنن ابن ماجه که مدعي آدرس داده اند نيز، محقق نوشته اند: قال الشيخ الألباني: ضعيف 2 و نيز به مسند امام احمد بن حنبل آدرس داده اند که در آن، از قول محقق اين چنين نوشته شده: تعليق شعيب الأرنؤوط: إسناده ضعيف3 و همينطور به کتاب احاديث المختاره مقدسي آدرس داده اند که ايشان نيز نوشته: إسناده ضعيف .. ولي ايشان دور حيا و شرم را خط قرمز کشيده اند.
شايد شيعه بگويد: اين روايت در کتاب شما موجود است به ما چه!!! در جواب ميگويم: اگر بنا به اين است ما ميتوانيم از کتب شيعه چنين رواياتي و بدتر از اين را استخراج کنيم.مثلاً:
در الامالي شيخ طوسي و.... از قول حضرت فاطمه رضي الله عنها خطاب به سيدنا علي عليه السلام آمده:
يا ابن أبي طالب! اشتملت مشيمة الجنين وقعدت حجرة الظنين4
" اي فرزند ابو طالب! خلق خوي انسان درتو نيست !و اينك متهم وغير قابل اعتماد هستي!."
حال مانند شيعه ها نتيجه بگيريم که: حضرت علي عليه السلام تا آن حد فاطمه را ناراحت کرده بود که او علي عليه السلام را آدم نميداند!!!!
شبهه:امير مؤمنان (ع)، خليفه دوم را فاجر، ستمگر، دروغگو، خيانتكار و... مىداند:
جواب: در مورد شبهه و جواب آن به سایت مراجعه کنید
شبهه: شراب خواري خليفه، دليل بر عدم كفائت:
جواب: در مورد شبهه و جواب آن به سایت مراجعه کنید
ضمناً: ما به راحتي ميتوانيم بگوييم:
اگر حضرت عمر رضي الله عنه شارب خمر بود به هيچ وجه ممکن نبود، حضرت علي عليه السلام دخترش رابه او بدهد، پس شکي نيست که آن حضرت رضي الله عنه خلاف سنت و سيرت عمل نکرده اند و به همين دليل نيز حضرت علي عليه السلام راضي به اين وصلت شده اند.
شبهه:بدعتگذار با دختر عفيفه، كفو نيست:
طبق نظر عالمان اهل سنت، بدعتگذار در دين، با دختر مسلمان و عفيفه، كفو نيست و نمىتواند با او ازدواج كند.
محمد بن اسماعيل بخارى در صحيح خود مىنويسد:
از عبد الرحمن بن عبدالقارى روايت شده است كه گفت: همراه با عمر در شبى از شب هاى ماه رمضان به مسجد رفتيم و مردم را ديديم كه به صورت پراكنده و گروهى به صورت فرادا و گروهى به صورت جماعت نماز مستحبى مى خوانند!
عمر گفت: به نظر من بايد اگر همه را پشت سر يك امام جمع كنيم شايسته است! سپس همه را پشت سر ابى بن كعب آورد تا جماعت نماز بخوانند.
شبى ديگر با او به مسجد رفتيم؛ مردم همگى پشت سر يك نفر نماز مىخواندند.
عمر گفت اين كار خوب بدعتى است! و عبادت در آخر شب، بهتر از اين است كه اول شب عبادت كرده و آخر شب بخوابند.
جواب:
به اين شبهه قبلاً جواب داده شده، مراجعه کنيد:
اما عجيب است که ايشان اشهد ان علياً ولي الله و سجده بر مهر و قمه زني و بر سر و مغر خود کوبيدن و .... را بدعت نميدانند ولي نماز تراويح که حضرت نبي اکرم صلي الله عليه و سلم و آل و اصحاب کرام به آن عمل کردند را بدعت ميدانند.
البته ما مجبور به جواب دادن به شبهه فوق نبوديم و ميتوانستيم به راحتي در اين موردبگوييم:
تمام ادله هاي شما بر باد است چونکه ازدواج آن دو براي ما عيان و اظهر من الشمس و ادله هاي شما بي پايه و سست است .چونکه اگر حضرت عمر رضي الله عنه (نعوذ بالله) شراب خوار و يا بدعت گزار و.... بودند حضرت علي عليه السلام هيچ وقت حاضر نميشد دختر و عزيزه خود و پاره تن حضرت فاطمه رضي الله عنها را به ازدواج او در آورد. و بدون شک حضرت علي عليه السلام حضرت عمر رضي الله عنه را در شان خانواده خود ميدانسته که راضي به اين وصلت شده اند.
نکته: مدعي قصد داشتن با استفاده از بعضي روايات حضرت عمر رضي الله عنه را بدعت گزار و شراب خوار و.... معرفي کند تا بگويد: غير ممکن است با اين اوصاف حضرت علي عليه السلام حاضر شده باشد دخترش را به چنين شخصي بدهد.!
تعجب من از اين است که چطور اينهمه خود را به دردسر انداخته و يک راست نگفته اند: عمر مادر ام کلثم و همسر حضرت علي را به قتل رسانده! پس غير ممکن است که حضرت علي راضي به اين وصلت شود.
به راستي چرا اين موضوع را پيش نکشيدند؟؟ جواب خيلي واضح است چون ميداند که اگر اين موضوع را مطرح کنند ملت ميگويند: بحث هم سر همين است، يعني ما ميگوييم حضرت عمر صدمه اي به حضرت فاطمه وراد نکرده و يکي از دلايل ما هم همين ازدواج است. والعجب از خدع و مکر اهل رفض !
شبهه:محور هشتم: ازدواج با تهديد و زورگويي:
در كتابهاى شيعه نيز رواياتى در اين باب وجود دارد؛ اما با بررسى تك تك آنها متوجه خواهيم شد كه اين روايات نه تنها روابط دوستانه ميان امير مؤمنان عليه السلام با عمر بن خطاب را ثابت نمىكند؛ بلكه نشاندهنده روابط زور مدارانه و رسيدن به اهداف از راه توسل به زور مى باشد.
مرحوم كلينى رضوان الله تعالى عليه در كتاب كافى اين روايات را نقل مىكند:
1-هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: زمانى كه عمر بن الخطاب از امّكلثوم خواستگارى كرد، اميرمؤمنان به او فرمود: امّكلثوم خردسال است. امام صادق مىفرمايد: عمر با عباس ملاقات كرد و به او گفت: من چگونه ام، آيا مشكلى دارم؟ عباس گفت: تو را چه شده است؟ عمر گفت: از برادر زادهات دخترش را خواستگارى كردم، دست رد بر سينهام زد، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم كرد، هيچ كرامتى را براى شما نمىگذارم؛ مگر اين كه آن را از بين ببرم، دو شاهد بر مىانگيزم كه او سرقت كرده و دستش را قطع خواهم كرد. عباس به به نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست كرد كه تصميم در اين باره را بر عهده او نهد، حضرت امير نيز مسأله ازدواج را به عهده عباس گذاشت.
جواب:
اولاً: بهبودي (محقق "الکافي") اين روايت را ضعيف ميداند5
دوماً:در روايات شيعي ماجرايي طولاني نقل شده که در کل متضاد اين ادعا است:
مجتهد شيعي،مولوي دلدار علي در عماد الاسلام مي نويسد كه در كتب اماميه6 مروي است:
"حق تعالي به پيغمبر خود امر فرمود كه در مسجد نبوي دروازه هاي خانه هاي صحابه هر قدر كه هستند همه بسته شوند، به جز دروازه خانه علي. بعد از چند روز حضرت عباس عم نبي صلى الله عليه وسلم عرض كرد: يا رسول الله دعا كن كه دروازه خانه من در مسجد گشاده شود. آنحضرت صلى الله عليه وسلم فرمود: اين امر ممكن نيست. حضرت عباس عرض كرد كه براي ميزاب من دعا كن. اين درخواست حضرت عباس باجابت رسيد و آنحضرت بدست مبارك خود ميزاب حضرت عباس را بر سقف خانه نصب كرد آن ميزاب تا سه سال در زمانه ي خلافت حضرت عمر قائم بود روزي آب ازان ميزاب ميريخت که بر لباس حضرت عمر ريخت! پس او امر كرد كه اين ميزاب از جاي خود بركنده شود و به نهايت غيظ و غضب گفت:
اگر كسي اين ميزاب را باز اينجا قائم كند گردنش را ميزنم!!. حضرت عباس در آن وقت بيمار بود ليكن در همان حالت بر فرزندان خود تكيه كرده بخدمت حضرت علي آمد و فرياد كرد كه مرا دو چشم بود يك رسول خدا و ديگري ذات تو. يك چشم من به حكم الهي رفت و يك باقي است. من نمي دانستم كه در حيات تو بر من اين چنين ظلم خواهد شد؟ حضرت علي فرمود: اي عم بزرگوار به خانه خود به آرامي بنشين و ببين كه من چه ها مي كنم.!!
پس حضرت علي ندا داد اي قنبر ذوالفقار را بياور. پس حضرت علي ذوالفقار را حمائل ساخت و به مسجد رفت و مردمان گرداگرد او بودند و فرمود كه اي قنبر، بالاي سقف برو و ميزاب را بر جاي او قائم كن چنانچه قنبر بالا رفت و ميزاب را بر جاي او نصب كرد و حضرت امير فرمود: سوگند بحق صاحب اين قبر و منبر (يعني حضرت رسول) كه اگر اين ميزاب را كسي بركند ضرور بالضرور گردنش خواهم زد و در آفتاب خواهم انداخت تا اينكه معدوم گردد. اين خبر به عمر بن خطاب رسيد پس برخاست و در مسجد درآمد و ميزاب را ديد كه در جاي خود است گفت كه خير نيست كه ابوالحسن را كسي در غضب آرد.
پس چون صبح شد علي بن ابي طالب بسوي عم خود عباس رفت و با او گفت چگونه صبح كردي اي عم؟ حضرت عباس گفت: در بزرگترين نعمتها صبح كردم اي برادرزاده ي من. حضرت علي فرمود: اي عم خوش دل و خنك چشم باش. قسم بخدا اگر درباره ي اين ميزاب جميع مردمان روي زمين با من جنگ مي نمودند من بر آنها غلبه مي كردم و همه را بحول الله و قوته مي كشتم و ترا هيچ رنج و غم نمي رسيد. پس حضرت عباس برخاست و در ميان دو چشم حضرت امير بوسه داد وگفت: اي برادرزاده ي من، كسي كه مددگارش تو باشي او ناكام و نامراد نمي تواند شد.
پس اين بود فعل عمر با عباس عم رسول الله حال آنكه حضرت رسول در مواقع متعدده بطور وصيت در حق عم خود فرموده بود كه عم من عباس از بقيه آبا واجداد من است لهذا در حق او خاطر مرا ملحوظ داريد. همه كسان در ظل من اند و من در ظل عم خود عباس هستم، كسي كه او را ايذا داد مرا ايذا داد و كسي كه با اوعداوت كرد با من عداوت كرد، صلح با او صلح با من است و جنگ با او جنگ با من، و به تحقيق عمر او را در سه مواقع ايذا داد كه آن هر سه مواقع ظاهر اند پوشيده نيستند از آن جمله قصه ميزاب است. واگر عمر از حضرت علي خائف نبود هرگز ميزاب را بر حال خود نميگزاشت."( وقد آذاه عمر في ثلث مواطن ظاهرة غير خفية منها قصة الميزاب ولولا خوفه من علي عليه السلام لم يتركه علي حاله)
******
وقتي در چنين ماجراي ساده اي حضرت علي رضی الله عنه شمشير را از رو ميبندند و اينچنين خشم گرفته و طلب شمشير کرده و آماده جنگ با خلائق ميشوند!(البته طبق روايت کذب شيعه) بسيار بعيد است که در ماجراي به آن مهمي (تهديد خودش و عمويش) دست روي دست بگزارند و دختر عزيز خود را تسليم کنند! مگر در روايت بالا در مورد عموي خود نميگويد:هر که با او دشمني کند، با من دشمني کرده و مگر حضرت عمر را تهديد نميکند که اگر ميزاب را از جايش بکند( و خاطر عمويش را مکدر کند) او را خواهد کشت؟ و مگر شما نميگوييد که حضرت عمر از علي ميترسيد؟
چگونه زماني که حضرت عمر هر دوي آنها را تهديد ميکند آن هم به آن شدت، او دست روي دست ميگزارد و از آن عجيبتر دختر خود را تقديم او ميکند ! ولي در ماجراي به آن کم اهميتي (ميزاب) آن همه غيض و غضب ميکنند و آنچنان تهديد و ارعاب مينمايند؟؟؟
همه اينها با ادعا و روايت شما در تضاد است. پس لطف کرده و موضع خود را مشخص کنيد.
سوماً: چه کسي حاضر هست که به بهاي ناموسش جانش و آبرو و يا منسبش را از حفظ کند؟ آيا خود مدعي حاضر است دختر خود را قرباني کند؟ آن هم به دامادي کسي که دشمن خودش و از بداخلاقترين آدمها و در عين حال کافر و مرتد است(نعوذ بالله) ؟؟
آن هم زماني که طبق عقيده مسلمانان، ازدواج و همخوابي با چنين فردي(کافر و مرتد) همانند زناي واضح است!
شما حضرت عمر را دشمن آل علي ميدانيد(ناصبي) و از امام صادق نيز در مورد ازدواج با ناصبي سوال شد و او در جواب گفت: لا والله ما يحل7
* بالفرض،دختري که با سيدنا عمر رضي الله عنه ازدواج کرده دختر فاطمه و حتي دختر حضرت علي رضي الله عنه نبوده، بلکه يکي از فرزند خواندگان و تربيت شدگان دست وي بوده است، در اين صورت نيز موضوع به همان شکل است، زيرا او وصلت بين يک مسلمان و يک کافر را برقرار کرده است که به اجماع مسلمين حرام و همخوابي با او به مثابه زنا مي باشد.
چهارماً: همانطور که قبلاً نيز گفتيم، مجلسي معترف است که: "تارة يروي أنه کان عن اختيار و إيثار" يعني: "گاهي روايت شده که اين ازدواج از روي اختيار و ايثار انجام گرفته است"!!8
پس اين اعتراف آقاي مجلسي نيز عکس اين روايت شماست.
پنجماً: شما در شبهات خود به صورت خنده داري عرضه داشتيد که اين ازدواج خلاف سنت نبوي است!(که جوابش گذشت) ما نيز به همان شيوه استدلال شما ميتوانيم بگوييم که:
اگر حضرت علي رضي الله عنه حاضر شده دختر خود را تنها به دليل تهديد و تخويف به ازدواج شخصي کافر(نعوذ بالله) در آورد، اين با سنت نبوي کاملاً متضاد است و حضرت محمد صلي الله عليه وسلم زماني که او را تهديد و ترغيب ميکردند او بدون کوچکترين تغيير موضع و عقب نيشيني ميفرمودند: والله لو وضعوا الشمس في يميني والقمر في يساري = بخدا اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم بنهند زير بار نخواهم رفت.. پس چرا حضرت علي رضي الله عنه نيز چنين نفرمودند؟؟ و زير بار رفتند؟
حضرت رسول صلي الله عليه و سلم دو دختر خود را يکي پس از ديگري به ازدواج حضرت عثمان ذي النورين در آورده اند، شايد مدعي فکر ميکند حضرت محمد صلي الله عليه و آله هم بعد از تهديد و ترعيب مجبور به رضايت به اين وصلت شدند؟(العياذ بالله)
ادامه شبهه و روايت بعدي:
2-عبد الله بن سنان و معاوية بن عمار مى گويند: از امام صادق عليه السلام در باره زنى كه شوهرش مرد پرسيدم كه در كجا عده نگهدارد؟ حضرت فرمود: هر جا كه بخواهد مىتواند عدهاش را نگه دارد. سپس فرمود: هنگامى كه عمر مُرد، علي عليه السلام به نزد امّكلثوم آمد و دست او را گرفت و به خانه خويش برد.
3. سليمان بن خالد مىگويد: از امام صادق عليه السلام در باره زنى كه شوهرش مرده پرسيدم كه آيا در خانه شوهرش عده نگه دارد ..
جواب: 9
روايت اولي را دو محقق الکافي "مجلسي و بهبودي" به ترتيب موثق و صحيح دانسته اند! و روايت دوم را نيز هر دو محقق صحيح گفته اند.10
ولي من مانده ام که طرف بحث ما از کجاي اين روايت علامت غصب و اجبار را فهميدند؟؟
اگر بگويند:چونکه دست دخترش را گرفت و به خانه خود برد!
ميگويم: سيد ما، حضرت عمر رضي الله عنه، آنقدر قانع بود که از مال دنيا به جز قرض چيزي براي ورثه و همسر خود باقي نگذاشت. که همسرش به وسيله آن روزگار بگزراند و ضمناً دو فرزند صغير نيز داشت،حضرت علي عليهالسلام نيز اين را دانسته و باري ديگر سرپرستي دختر خود را بر عهده ميگيرد.
در ثاني اين موضوع چيز عادي بود چونکه ام المومنين عايشه صديقه رضي الله عنها نيز زماني که سيدنا طلحه رضي الله عنه شهيد شدند دست خواهر خود را (ام کلثوم بنت صديق)که در عقد سيدنا طلحه رضي الله عنه بود، ميگيرد و با خود ميبرد و حتي در همان موقع با او به سفر حج ميرود.
ابن ابي شيبه در المصنف خود مينويسد:
من رخص للمتوفى عنها زوجها أن تخرج
حدثنا أبو بكر قال نا جرير بن عبد الحميد عن منصور عن الحكم قال: نقل علي أم كلثوم حيث قتل عمر ونقلت عائشة أختها حين قتل طلحة.11
پس به هيچ وجه از اين روايت اجبار و غيض مشاهده نميشود .
ادامه شبهه و روايت بعدي:
4. أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) فِي تَزْوِيجِ أُمِّ كُلْثُومٍ فَقَالَ إِنَّ ذَلِكَ فَرْجٌ غُصِبْنَاه.
از امام صادق عليه السلام در باره ازدواج امّكلثوم پرسيدند، حضرت فرمود: او ناموسى است كه از ما غصب كردهاند. (طبق يك معنى؛ اما طبق ترجمه ديگر، اصل ازدواج زير سؤال مى رود؛ يعنى او زنى است كه به بهانه او ما را تحت فشار قرار مى دهند؛ نكته قابل توجه اين است كه حضرت با وجود فصاحت تمام، نفرمودهاند ذلك فرج غصب منا؛ بلكه خود را مغصوب معرفى كردهاند و فرمودهاند غصبناه، و يا غصبنا عليه كه در مصادر ديگر شيعه و مصادر سنى به نقل از شيعه اين چنين آمده است، و معنى غصبنا، آن است كه ما مغصوب شديم و نه آن فرج)
جواب:
بگزاريد من آب پاکي را روي دست شما بريزم!
روايت جعل شده با کمال بي شرمي ميگويد ذلک "فرج" غصبناه.. يعني آن فرجي بود که غصب شد. مدعي فرج را به ناموس معني کرده تا به خيال خود خواننده را گول بزند! ولي همه ميدانند که معني کلمه فرج، همان آلت تناسلي زن مي باشد(به هر فرهنگ لغتي که خواستيد مراجعه کنيد) و نقل کردن اين روايت از طرف مدعي، بي شرمي بي حد ايشان را مي رساند که حاضرند از هر روايت کذبي به نفع خودشان استفاده کنند!
ايشان چند خط را زياده گويي کرده اند تا به پندار خود اين حقيقت را بپوشانند.. از ايشان سوال دارم که اين جمله: ""ما مغصوب شديم""!!چه معني دارد؟ روايت دروغين از طرف امام صادق عليه السلام ميگويد: همانا آن شرمگاهي بود که از ما به زور گرفته شد. شما حرف اول و آخر چند خطتان هر دو به يک معني است، گمان کنم خودتان هم نفهميديد که چه گفتيد.
در مورد اين وصلت، روايت ديگري نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده که طبق محتواي آن ميگويد: حضرت عمر رضي الله عنه با ام کلثوم ازدواج نکرده بلکه با جنيه اي يهودي ازدواج کرده است. که ان شا الله تفصيل آن خواهد آمد.
حال بايد اين دو روايت را با هم قياس کرد و گفت: يا آن ام کلثوم دختر حضرت علي بوده که از او غصب شده ويا جنيه اي بوده و غصبي در کار نبوده،ولي بدبختي آن است که مدعي به هر دو روايت اشاره دارد و از خود نميپرسد: اگر ازدواج با جنيه انجام شده، چطور امام صادق ميگويد:آن فرجي بود که از "ما" غصب شد و اگر بگوييد: ازدواج با دختر حضرت علي بوده ولي به اجبار و تهديد، ميگوييم: پس قصه جنيه اي که عَلَم ميکنيد چيست؟؟ که به همين ترتيب يکي از اين دو داستان خود به خود باطل ميشود.
* ثابت است که رسول اکرم صلي الله عليه و سلم(که بر کف پايش هزاران بوسه ها بايد زدن) دو دختر خود را يکي پس از ديگري به عقد سيدنا عثمان ذي النورين در آورد، نميدانم، شايد اين دو دختر نيز (نعوذ بالله) دو فرجي بودند که از حضرت رسول صلي الله عليه وسلم غصب شده اند؟؟!!
آخر کلام اينکه اين روايت کذبي است که "بهبودي" محقق "الکافي" آن را ضعيف ميداند.12
ادامه شبهه:اولاً: همان طور كه پيش از اين گذشت، از اين روايات استفاده نمىشود كه امّكلثوم اشاره شده در اين روايات و ديگر روايات شيعيان، همان امّكلثوم دختر امير مؤمنان عليه السلام از حضرت زهرا سلام الله عليها بوده يا امّكلثوم دختر ابوبكر و يا امّكلثوم از ديگر زنان امير مؤمنان عليه السلام؛ بلكه هر سه احتمال وجود دارد.
جواب:
*همانطور که ثابت شد، حتي ماجراي خواستگاري از دختر ابوبکر رضي الله عنه نيز جعلي است چه برسد به ازدواج، آن هم با دختر 3 يا 4 ساله!!
گذشته از آن در روايت صحيحي که خودتان نقل کرديد،حضرت علي رضي الله عنه دست آن دختر را ميگيرد و با خود به خانه خودش ميبرد. و اين ماجرا در زماني رخ داده که ام کلثوم بنت ابوبکر صديق رضي الله عنه همسر طلحه بن عبيدالله و در خانه او بوده و بعد از طلحه نيز تحت تکفل ام المومنين عايشه بوده است تا زماني که با عبد الرحمان بن عبد الله بن ابى ربيعة ازدواج نمود، پس غير ممکن است که اين ام کلثوم دختر ابوبکر صديق رضي الله عنه باشد که توسط سيدنا علي رضي الله عنه تربيت شده و شکي نيست که حضرت علي رضي الله عنه فقط با يکي از همسران حضرت صديق رضي الله عنه ("اسما بنت عميس")ازدواج کرده است، که او دختري به اسم ام کلثوم نداشت. و تنها يک فرزند پسر (محمد) بود که حضرت علي آن را بزرگ کرد.
** و اين ادعا که شايد! آن ام کلثوم، همسر حضرت عمر رضي الله عنه از ديگر همسران حضرت علي رضي الله عنه باشد!! بسيار بعيد و غير ممکنتر است چون:
الف: در سال 17 هجري(موقع خواستگاري) ديگر دختران حضرت علي رضي الله عنه بسيار صغيره بودند و يا اصلاً به دنيا نيامده بودند!
ب:حضرت عمر رضي الله عنه دليل خواستگاري از دختر حضرت علي رضي الله عنه را فاميل شدن با خاندان نبوت اعلام ميکند، و ميخواستند فرزندي از آن خاندان داشته باشد و اين خويشاوندي به جز ازدواج با دختر فاطمه عليه السلام به طريق ديگري ميسر نميشد. پس اين احتمال مدعي نشانه کوته فکري ايشان است.
پ:اتفاق علماي اهل سنت و اهل تشيع بر اين بوده که دختري که حضرت عمر رضي الله عنه با او ازدواج کرده، ام کلثوم دختر فاطمه و حضرت علي عليه السلام بوده است، همانطور که محمد باقر مجلسي در جواب شيخ مفيد ميگويد: "انکار شيخ مفيد - که خداي رحمتش کند - دربارة اصل واقعه (ازدواج خليفه با ام کلثوم) تنها مربوط به آنست که اين حادثه از طريق آنان (اهل سنّت) ثابت نمي شود و گرنه، پس از ورود اخباري که (از طريق اماميّه) گذشت انکار اين امر، شگفت است! و کليني به سند خود (سلسلة سند را مي آورد) از ابو عبدالله صادق -عليه السلام- گزارش نموده که گفت: چون عمر وفات يافت علي -عليه السلام- نزد امّ کلثوم رفت و او را به خانة خود برد. و همانند اين روايت با سند ديگر (سند را ذکر مي کند) از ابو عبدالله صادق -عليه السلام- نيز گزارش شده است".13
توجه کنيد که بحث سر ازدواج ام کلثوم دختر فاطمه با حضرت عمر رضي الله عنه است و مجلسي نيز روايت فوق را دليل بر صحت اين ازدواج ميگيرد!!
ادامه شبهه:
ثانياً: اهل سنت هرگز به اين روايات استدلال نخواهند كرد؛ زيرا با كنارهم قرار دادن اين روايات، حتى بر فرض وقوع اين ازدواج، هيچ خدمتى به حسن روابط بين امام علي عليه السلام و عمر بن الخطاب نمىكند؛ بلكه سوء روابط را ثابت مىكند؛ زيرا حد اكثر چيزى كه اين روايات ثابت مىكنند، ازدواج با تهديد و ارعاب؛ آنهم با دختر خردسالى بوده است كه نه خودش به اين ازدواج راضى بوده و نه پدرش.
آيا چنين ازدواجى مىتواند براى عمر بن خطاب فضيلت محسوب شود و آيا مىتواند دلالت بر صميميت و دوستى ميان خليفه دوم و اميرمؤمنان داشته باشد؟
سيد مرتضى علم الهدى در اين باره مىگويد:
اما در باره به ازدواج در آوردن امّكلثوم، براى عمر؛ ما در كتاب شافى پاسخ از اين مطلب را به صورت مفصل آورده و بيان كردهايم كه آن حضرت، ازدواج عمر با دخترش را قبول ننمود، مگر پس از تهديد و تكرار اين درخواست و درگيرى، پس از سخنى طولانى كه در روايات آمده است....
آنچه كه در ازدواج امّكلثوم مورد توجه بايد قرار گيرد، اين است كه اين ازدواج از روى اختيار و ميل نبوده و پس از تكرار درخواست و زورگويى كه نزديك بود به درگيرى آشكارا بيانجامد صورت گرفت....
و ضرورت حتى خوردن مردار و نوشيدن شراب را جايز مى كند؛ چه رسد به چيزى كه كمتر از آن است.
جواب
درست است، اهل سنت به رواياتي که حتي خودتان گواهي به ضعف آن داده ايد استناد نخواهد کرد ولي روايتي که محققين شما آن را صحيح ميدانند را نميتوانيد انکار کنيد و شکر خدا ثابت شد که ادعاي تهديد و ارعاب چيزي به جز يک تهمت نيست.
و اما اينکه مدعي شديد،ام کلثوم به اين ازدواج راضي نبوده!!
اولاً: حضرت محمد صلي الله عليه وسلم (و در جايي حضرت عمر رضي الله عنه) ميفرمايند: دختران خود را به اجبار به ازدواج کسي در نياوريد، زيرا آنچه شما دوست داريد آنها نيز دوست دارند.14
دوماً: ما در هيچ قسمت از زندگي اين زن و شوهر سراغ نداريم که از يکديگر گله کرده باشند، بلکه ميبينيم آنها همراه يکديگر حج ميکردند و بعضي شبها با همديگر به کمک فقرا و نيازمندان ميشتافتند چنانچه نقل شده:
عمر رضي الله عنه شبي در حال گشت زني در محله هاي مدينه نگاهش به خيمه اي افتاد که روز قبل آن را در آنجا نديده بود. نزديک رفت ديد، مردي بيرون خيمه نشسته و از داخل خيمه صداي ناله و فرياد زني به گوش مي رسد. عمر سلام کرد و مشخصات آن مرد را جويا شد.
گفت: اهل باديه هستم، به اينجا آمده ام تا از اميرالمومنين چيزي دريافت کنم. عمر - رضي الله عنه - گفت: اين چه صدايي است که از داخل خيمه به گوش مي رسد؟ مرد گفت: صداي زني است که در حال زايمان است. پرسيد: آيا او تنها است؟ گفت: بلي تنها است. آن گاه عمر رضي الله عنه فوراً به منزل برگشت و به همسرش؛ ام کلثوم دختر علي گفت: آيا حاضري در کار خيري که خدا فراهم نموده است شرکت نمايي؟
ام کلثوم عليها السلام گفت: چه کار خيري؟
عمر رضي الله عنه گفت: زني از اهل باديه بدون داشتن دايه در حال زايمان است.
ام کلثوم گفت: با رضايت شما حاضر به کمک هستم.
آن گاه به او گفت: هر چه لازم است با خود بردار و خودش مقداري روغن و حبوبات در ديگي قرار داد و به راه افتاد. وقتي آن جا رسيدند به همسرش گفت: برو داخل خيمه و خودش بيرون خيمه در کنار آن مرد نشست و به او دستور داد تا آتش را روشن نمايد. و بعد از اين که آتش روشن شد، ديگ را روي آن گذاشت. پس از لحظاتي نوزاد به دنيا آمد.
ام کلثوم رضي الله عنها گفت: اي اميرالمومنين رفيق ات را به پسر بچه اي که خدا به او داده است مژده بده. وقتي آن مرد کلمه ي اميرالمومنين را شنيد، ترسيد و خود را عقب کشيد.
عمر رضي الله عنه به او گفت: نترس و سرجايت بنشين و ديگ را از روي آتش برداشت و به همسرش داد و گفت: به آن زن غذا بده. وقتي آن زن سير شد، باقيمانده ي غذا را به مرد داد و گفت: واي برتو! غذا بخور که تمام شب را گرسنه و بيدار بوده اي. آن گاه به همسرش گفت: بيا برويم و به آن مرد گفت: فردا نزد ما بيا تا به تو چيزي بدهيم. روز بعد وقتي آن مرد به محضر اميرالمومنين رسيد به او عطايائي داد و براي نوزادش حقوقي تعيين کرد.15
علامه ابن کثير(رحمهالله) ميفرمايد:"عمر بنخطاب در زمانخلافتش با امكلثومدختر عليابنابيطالب از فاطمه ازدواجنمود، و او را بيش از حدّ مورد احترام قرار داد و چهلهزار درهممهريه، براي او مقرّر فرمود، بخاطر آنكهاو از خاندان پيامبر(صليالله عليهوسلم) بود"16
حاج ملا عبدالله احمديان مينويسد: حضرت عمر رضي الله عنه به خاطر احترام خاصي كه براي دختر فاطمه رضي الله عنه و يكي از نواده هاي پيامبر صلي الله عليه و آله قائل بود در رفتار خود تغييرات زيادي به وجود آورد و در نهايت احترام و ابراز محبت با او رفتار مي كرد 17 . به گونه اي که در تاريخ چنين رفتار محبت آميزي از حضرت عمر رضي الله عنه نسبت به ديگر همسرانش روايت نشده و بعد از ام کلثوم نيز با کسي ازدواج نکرد18
از همه جالبتر اين چند روايت زير است که نهايت مهر سيده ام کلثوم را نسبت به همسرش ثابت ميکند:
سعدالجاري خدمتکار(و آزاد شده)حضرت عمر رضي الله عنه ميگويد: عمربن خطاب وارد منزل همسرش امکلثوم دختر عليبن ابيطالب شد و او را گريان ديد!
از او سبب گريهاش را سؤال کرد؟
امکلثوم گفت: کعبالأحبار در مورد تو گفت است که: عمر در جلو يکي از درهاي دوزخ قرار گرفته (اما چيزي به پايان عمر او باقي نمانده است).
عمر فاروق به امکلثوم گفت: هر چه خداوند بخواهد همان ميشود، اميدوارم که خداوند مرا سعادتمند (و اهل بهشت) آفريده باشد!
پس از آن او کسي را به دنبال کعبالأحبار فرستاد، وقتي آمد به حضرت عمر گفت: يا اميرالمؤمنين! در مورد من با شتاب داوري مکن! سوگند به خداوندي که جان من در اختيار اوست پيش از پايان ماه ذيالحجه به بهشت خواهي رفت.
عمر فاروق به او گفت: اين چه حرفي است که تو ميزني؟! يک بار مرا به جهنم و بار ديگر به بهشت ميبري؟!
کعبالأحبار گفت: يا اميرالمؤمنين! سوگند به خداوند درکتاب تورات در مورد تو خواندهام که بر يکي از درهاي دوزخ ايستادهاي و از وارد شدن مردم به آن جلوگيري مينمايي!! و چون بميرى مردم تا روز قيامت همچنان كنار آن در ازدحام مى كنند. 19
ابن سعد و ابن اثير و ابن عساکر حين نقل ماجراي شهادت حضرت عمر رضي الله عنه مينويسند:
ابو عبيد غلام ابن عباس نقل مى كند كه ابن عباس مى گفته است همراه على عليه السلام بودم كه صداى گريستن بر عمر را شنيديم. گويد: على عليه السلام برخاست و من هم برخاستم و وارد خانه اى شديم كه عمر آن جا بسترى بود.
على عليه السلامپرسيد: اين صداي(گريه براي)چيست؟ زنى به ايشان پاسخ داد كه طبيب به عمر نبيذ داد از محل زخم بيرون آمد، بعد شير داد آن هم از محل زخم بيرون آمد و گفت خيال نمى كنم امروز را به شام برسانى هر كار كه دارى انجام بده.
گويد: در اين هنگام ام كلثوم بانگ برداشت كه واعُمَراهْ...، افسوس و زنانى كه همراه ام كلثوم بودند، همگى همراه او گريستند چنانكه خانه به لرزه درآمد و سراپا گريه و شيون شد....( وكان معها نسوة فبكين معها وارتج البيت بكاء)20
و نقل شده که پس از ضربت خوردن علي عليه السلام دختر ايشان، امکلثوم فرمود:
يعني:"نماز صبح از من چه ميخواهد؟!؛ شوهرم، عمر اميرالمومنين هنگام نماز صبح کشته شد و پدرم،اميرالمومنين نيز هنگام نماز صبح کشته شد."21
و در روايات آمده که حضرت علي عليه السلام به خانه دختر و داماد خودشان سر ميزدند چنانکه ابن ابي الحديد مينويسد:
عمربن خطاب قاصدي نزد پادشاه روم فرستاد و چون امکلثوم همسر او از حرکت قاصد آگاه شد چند ديناري داد و عطري خريد و آن را در دو شيشه قرار داد و به قاصد داد تا به عنوان هديه به همسر قيصر روم بدهد. هنگامي که قاصد برگشت، دو شيشه پر از جواهرات از طرف همسر قيصر آورد و به امکلثوم داد و چون عمر به خانه آمد و جواهرات را ديد، پرسيد اينها از کجا آمده است. امکلثوم ماجرا را گفت و عمر جواهرات را از او گرفت. امکلثوم به اعتراض گفت: اين به عوض هديه من است. عمر گفت:" بيني و بينكابوك، فقالعليٌ(عليهالسلام): لكمنهبقيمةدينارك، و الباقيللمسلمينجملةً، لانبريد المسلمينحمله "= يعني: داور ميان من و تو، پدرت باشد.
علي عليه السلام به سود عمر داوري کرد و فرمود: به مقدار بهاي دينارهايي که عطر خريدي از اين جواهرات مال توست و بقيه مال مسلمانان است؛ زيرا قاصد آنان هديه تو را برد و اينها را آورد. 22
پس اگر دلخوري و تهديد وجود داشت، اين رفت و آمدها و اين اعتماد وجود نداشت.
و محمد بن حنفيه نيز به آنها سر ميزد:
ابن حنفيه (فرزند علي) فرمود: "عمر وارد شد در حالي که من نزد خواهرم امکلثوم بنت علي عليه السلام بودم، مرا در آغوش گرفت، سپس فرمود: با حلوا از او پذيرايي کن".23
و از روايات متعدد و بسياري ثابت است که حضرت علي عليه السلام حضرت ابوبکر و عمر رضي الله عنه را افضل ميدانسته و از 80 طريق از حضرت علي عليه السلام نقل است که ميفرمود: هر کس مرا بر ابوبکر و عمر برتري دهد بر او حد مفتري اجرا ميکنم.24
و ابن تيميه در منهاج السنه خود و ابالقاسم نصر بن الصباح البلخي در کتاب "النقض علي ابن الراوندي" مينويسند:
از شريک ابن عبدالله سؤال شد که: "کداميک افضل است، ابوبکر يا علي؟" و او جواب داد: ابوبکر. "شخص دوباره پرسيد: با اينکه شيعه هستي اين حرف را مي زني؟ و او جواب داد: "آري. اگر اين را نگويم، شيعه نيستم!! بخدا سوگند که علي از اين منبر بالا رفته و گفت: "همانا بهترين افراد اين امت پس از رسول خدا- صلى الله عليه وسلم - ابوبکر و سپس عمر مي باشند". پس آيا من حرف او را زير پا گذشته و او را دروغگو بخوانم؟ بخدا که او دروغگو نبود 25
پس به کوري چشم اهل رفض ثابت شد که آن زن و شوهر نسبت به هم مهر ميورزيدند و با هم خوشبخت و هميشه يار يکديگر بودند و پدر ام کلثوم و پدر زن حضرت عمر رضي الله عنه نيز از اين وصلت راضي و خرسند بود......
. .......ادامه دارد
التماس دعا
-------------------------------------------------
1 - مستدرک حاکم ح 5629؛ تاريخ دمشق ج 25 ص 97 و ج 70 ص 198؛ و کنز العمال ح 36592 و در بعضي کتب نيز به صورت گذرا به اين خواستگاريها اشاره شده: الاصابه ج 8 ص 354 رقم 11888 و الاستيعاب ج 4 ص 1924 رقم4118 و اسد الغابة ج 3 ص 426
2 - سنن ابن ماجه، ج 1، ص 639 ح1986، بَاب ضَرْبِ النِّسَاءِ ، دار الفكر ، بيروت
3 - مسند إمام احمد ج 1، ص 20 و همينطور در کتاب مختصر كتاب الوتر المقريزي ص50 ، مكتبة المنار ، الأردن ،الزرقاء
4 - مستدرك سفينة البحار ج 6 ص 57؛ الامالي طوسي ج 1 ص 683 ؛ الاحتجاج طبرسي ج 1 ص 145 ؛ مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 50 ؛ بحار الانوار ج 43 ص 148 ؛ الدر النظيم ابن حاتم عاملي ص 478 ؛ بيت الأحزان عباس قمي ص 150
5 - الكافي تحقيق المجلسي والبهبودي ، باب تزويج ام کلثوم حديث شماره 2.. البته مجلسي اين روايت را حسن قرار داده است، ولي هميشه جرح مقدم است بر تعديل!
6 -از جمله بحار الانوار مجلسي ج30 ص 363 - 366؛ انوار العلويه جعفر النقدي ص 58 ؛مستدرک سفينة البحار علي النمازي ج 7 ص 74 - 75 ؛ و مجمع النورين ابوالحسن المرندي ص 250-251
7 - وسائل الشيعة ج7 ص424 ؛ الفروع من الكافي ج 3 ص350
8 - بحار الأنوار، ج 42 ص 107
9 - شعبي نقل ميکند: حضرت علي عليه السلام 7 شب بعد از شهادت امير المومنين دختر خود را به خانه خود برد.
10 - الكافي تحقيق المجلسي والبهبودي،باب المتوفى عنها زوجها المدخول بها أين تعتد و ما يجب عليها،روايت شماره 1 و 2
11 -المصنف ابن ابي شيبه ج4 ص 133 _ بيروت
12 - الكافي تحقيق المجلسي والبهبودي ، باب تزويج ام کلثوم حديث شماره 1.. و مجلسي اين روايت را حسن قرار داده است، ولي باز ميگويم:هميشه جرح مقدم است بر تعديل!
13 - بحار الأنوار، ج 42، ص 109
14 -از حضرت عمر رضي الله عنه با اين کلمات:لا تكرهوا فتياتكم على الرجل القبيح فإنه يحببن ما تحبون؛ سنن سعيد بن منصور ح811
15 -البدايه والنهايه ج 7 ص153 ؛ابن الجوزي، ص73 و سامرات، ج2، ص49 و عقد الفريد، ص98، الرياض النضره، ج2، ص56 و اخبار عمر، ص375.
16 -و به حق به سخن خود عمل کرد که فرمود: هيچ کس بيشتر از من او را تکريم نخواهد کرد.
17 -ابن سعد، ج1، ص190 ؛ ابن اثير، ج3، ص27 ؛ طبري، ج5، ص17، اخبار عمر، ص397. تاريخ دمشق و انساب الاشراف ...
18 -عبقريه، عمر، محمود عقاد، ص684.به نقل از سيماي صادق فاروق اعظم، حاج عبدالله احمديان
19 -طبقات الکبري ابن سعد ج3 ص332 ؛انساب الاشراف بلاذري "باب نسب بني عدي بن کعب "؛ تاريخ الخلفا سيوطي(فصل في نبذ من أخباره وقضاياه) ؛فتح الباري ابن حجر و کنز العمال و...
20 -طبقات الکبري ج3 ص 352 ؛ تاريخ دمشق ج 44 ص 426 ؛اسدالغابه ، ج4، ص76
21 - بدايه و النهايه ج8، ص14
22 - شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد ج19، ص351
23 -تاريخ دمشق ج 54 ص 331 ؛ سير اعلام النبلاء ذهبي ج 7 ص 122 و همينطور تاريخ الاسلام ذهبي ج6 ص 184 و کنز العمال ح 37515
24 -مجموع الفتاوي 35/184-185
25 -منهاج السنه ج1 ص 13
- 7296 بازدید
- نسخه چاپی