نامۀ 6 نهج البلاغه، کابوسی برای معتقدان به "امامت انتصابی"
کتاب نهج البلاغه در نزد اهل تشیع مقام والایی دارد تا جایی که شیعیان آن را برادر قرآن می نامند و هیچ شیعه ای در این کتاب شک نمی کند، حال با همدیگر به خواندن یکی از نامه های مکتوب در این کتاب می پردازیم و می بینیم که چگونه کل بساط و اصل شیعه را بر میچیند!
متن نامه:
«إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ، وَلاَ لِلغَائِبِ أنْ يَرُدَّ، وَإنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَالاْنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذلِكَ للهِ رِضىً، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْن أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَاخَرَجَ منه، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّى »
یعنی: «(ای معاویه) اين مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند، به همان شيوه (وبر همان چیز) با من بيعت كردند، پس فردي که در بيعت حضور داشته است، نمي تواند بيعت خود را پس بگيرد و کسي که حاضر نبوده حق انتخاب ديگري ندارد، و یقیناً شورا از آن مهاجرين و انصار است، پس اگر مهاجرين و انصار بر فردي اتفاق نمودند و او را امام ناميدند، بدانيد که مورد پسند خداست. اگر فردي اعتراض کرد يا با ايجاد بدعتي عليه آن شوريد، دوباره به آنچه بر آن بود، بازگردانده مي شود، اگر نپذيرفت با او بجنگيد چون راهي غير از راه مؤمنان در پيش گرفته است و خدا او را به همان جزایی میرساند كه خودش اختيار كرده »
(نامۀ 6 نهج البلاغه و نصر بن مزاحم در وقعة الصفین ص29 (با کمی تفاوت) _ چاپ مصر و ابن عساکر در تاریخ دمشق ج59 ص 128 _ بیروت و ابن عبد ربه آندلسی در عقد الفرید)
با توجه به این نامه و با بررسی نکاتی که در آن نهفته است میتوان بنیان مذهب اهل تشیع را برچید!
نکتۀ اوّل: حضرت علی می فرماید:«ای معاویه، این مردمی که با من بیعت کرده اند به همان شیوه و بر همان عهد با من هم بیعت کرده اند »
الف: این قسمت در تأیید خلافت سه خلیفۀ قبل می باشد و چگونه حضرت ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم غاصب به شمار می آیند در حالی که خود حضرت علی برای صحت خلافتش به شیوۀ انتخاب آنها استدلال می کند؟
ب:میفرماید: «بر آن چیزی که با ابوبکر و عمر بیعت کردند با من بیعت کردند» پس اگر اصحاب محمد (مهاجرین و انصار) با خلفا بیعت کردند تا دمار از روزگار اسلام در بیاورند و کاخها را متصاحب شوند و غذاهای چرب و نرم تناول کنند و خوش بگذرانند، پس با سیدنا علی هم بر همین عهد بیعت کرده اند! که احدی این موضوع را بر نمیتابد و این توهینی به آن حضرت است؛ ولی اگر بیعت کردن اصحاب با خلفا بر سر اسلام و کوشش در حفظ آن بوده پس با حضرت علی هم بر سر همین عهد بیعت بسته اند و این حقیقتی است که اهل سنت به آن معتقدند.
ج: میفرماید:«شیوۀ انتخاب آنها با شیوۀ انتخاب شدن من یکسان بود» پس اگر در انتخاب حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه و ماجرای سقیفه توطئه ای صورت گرفته و یا از کسی به زور بیعت گرفته شده پس انتخاب حضرت علی هم بوسیلۀ توطئه و با اجبار صورت گرفته و این امر بر انتخاب سیدنا عمر و سیدنا عثمان نیز صدق می کند.
نکتۀ دوّم: حضرت علی رضی الله عنه می فرماید: «هر کس موقع بیعت حضور داشته نمیتواند آن را فسخ کند و اگر هم حضور نداشته نمیتواند اعتراضی به رأی اصحاب بکند»
الف:شیعه میگوید:«اکثریت اصحاب در روز غدیر با حضرت علی بیعت کردند» و اگر این ادعای آنها واقعیت داشت چرا کسی بر حضرت علی اعتراض نکرد و نگفت که: 120 هزار نفری که با تو بیعت کردند بیعت خود را فسخ نمودند و اکثریت آنها از مهاجرین و انصاری بودند که تو آنها را می ستایی و رأی آنها را حجّت میدانی، آیا کلام شما(ای امیرالمؤمنین) متناقض با واقعۀ غدیر و بیعت اصحاب با شما و شکستن بیعت خود در روز سقیفه نیست؟! ... پس نتیجه این میشود که: بیعت روز غدیری وجود نداشته که بیعت شکنی در روز سقیفه صورت گرفته باشد!
ب: شیعه می گوید:« کودتاچیان در دسیسۀ روز سقیفه حضرت علی را بی خبر گذاشتند و خود به تنهایی به آن مکان رفتند و از مردم بیعت گرفتند» هر چند که جواب این ادعا به اشکال متفاوت ممکن است ولی فقط دو نکته را عرض میکنم؛ اول اینکه: سقیفه و اجماع انصار پشت درهای بسته صورت نگرفته بود و حضرت علی هم میتوانست بیاید، ایشان که علم غیب داشتند(به زعم شیعه البته) لازم نبود کسی به آنها بگوید، ایشان که اگر یک برگ از درخت بیفتد با خبر میشوند، غیر قابل تصور است که از این ماجرا بی خبر بوده باشند؛ پس طبق اعتقاد شیعه به عالم الغیب بودند ائمه میتوان این جمله را در مورد کل شبهات سقیفه گفت: «کسی که به وقت بیعت گرفتن(در سقیفه)حاضر نبوده نمیتواند کس دیگری را انتخاب کند و نمیتواند به رأی آنها اعتراض کند» (دوباره شبهۀ شیعه را بخوانید)
نکتۀ سوّم: حضرت می فرمایند:«یقیناً شورا از آن مهاجرین و انصار است»
حضرت علی رضی الله عنه شورا را از آن مهاجرین و انصار و رأی آنان را حجت میداند که کاملاً موافق با آیات قرآن است. چنانکه خداوند میفرماید: « وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ (توبه:100) = و سبقت گیرندگان نخستين از مهاجرین و انصار و كسانى كه به نیکی از آنان پيروى كردند خدا از ايشان خشنود و آنان نيز از او (از خدا) خشنودند» خداوند: نیز رأی آنان را حجت دانسته و ما را به پیروی از آنان فرا میخواند و همینطور در سورۀ شوری میفرماید: « وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ (شوری:38) = و (مؤمنان) كارشان بر پايۀ مشورت با يكديگر است» و در سورۀ آل عمران میفرماید: « وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ(آل عمران:159) = (ای پیامبر)در کارها با آنان مشورت کن»
نکتۀ چهارم:حضرت علی علیه السّلام میفرمایند:« پس اگر مهاجرين و انصار بر فردي اتفاق نمودند و او را امام ناميدند، بدانيد که مورد پسند خداست ».
دقّت کنید که حضرت علی رضی الله عنه می فرماید: کسی را که "امام" نامیدند (و سموه اماما) مورد پسند خداست و خدا راضی است که اصحاب محمّد شخصی را در بین خود به عنوان امام انتخاب کنند! ولی شیعه صد در صد خلاف اینرا می گوید و این سخن سیدنا علی را به دیوار کوبیده اند! شیعه میگوید:« اصحاب با انتخاب شخصی به عنوان خلیفه، مرتد و ملعون شدند و خلاف امر خدا را انجام دادند» ولی حضرت علی میگوید: آنها کاری را کردند که مورد رضایت خداست! شما را به خدا قسم میدهم، آیا وجه تشابهی بین سخن سیدنا علی با اعتقاد شیعه می بینید؟؟ حتّی ذرّه ای؟؟
نکتۀ پنجم: امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه میفرمایند:«اگر فردي اعتراض کرد يا با ايجاد بدعتي عليه آن شوريد، دوباره به آنچه بر آن بود، بازگردانده شود، اگر نپذيرفت با او بجنگيد چون راهي غير از راه مؤمنان در پيش گرفته است»
الف: حضرت علی در اینجا با مشت بر دهان کسانی میزند که معتقدند امام از سوی خدا باید تعیین شود. و حضرت علی به نحوی میفرماید: اگر کسی غیر از سخنان ما اهل سنت را که میگوییم: حق انتخاب خلیفه بر عهدۀ اصحاب است، بگوید. او ایجاد بدعت کرده و او شورشی است و ما مؤظفیم که او را روشن کنیم که اعتقاد او اعتقادی فاسد است .
ب: حضرت علی در این نامه فتوای جنگ با شیعیان را داده است، چون شیعیان معتقدند که «شوری از آن مهاجرین و انصار نیست و انتخاب امام توسط اصحاب کاری دور از حق و خلاف حکم الهی بوده» و حضرت علی هم میفرمایند : هر کس چنین حرفی بزند و شورای اصحاب را حجت نداند باید با او قتال شود.
ج: حضرت علی شیعیان را داخل در گروه مؤمنان نمیدانند! چون به نحوی میفرمایند: «هر کس با شورای مهاجرین و انصار و شیوۀ انتخاب خلیفۀ آنها مخالف باشد او خلاف مؤمنان عمل کرده» یعنی شیعیانی که انتخاب خلیفه بوسیلۀ اصحاب را قبول ندارد و با ما اهل سنت(به تعبیر حضرت علی: مؤمنان) مخالف هستند، در راهی قدم بر میدارند که آن راه، راه مؤمنان نیست!
د: «وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيرًا (نساء:115)= و هر كس پس از آنكه راه هدايت براى او آشكار شد با پيامبر به مخالفت برخيزد و [راهى] غير راه مؤمنان در پيش گيرد وى را بدانچه روى خود را بدان سو كرده واگذاريم و به دوزخش كشانيم و چه بازگشتگاه بدى است»
این آیه را با قسمت پایانی سخن حضرت علی مطابقت دهید و شباهت را به وضوح ببینید!!
امّا بعد از این نکاتی که گذشت ببینیم که نظر شیعیان در مورد این نامه و این سخنان چیست:
شیعه در مورد این نامه می گوید:
اهل سنت در اينجا بسيار ايستاده و گفته اند: امام صلوات اللّه عليه شورى را حق دانسته است، و خلافت انتخابى است نه انتصابى. ولى حق واقع آنست كه: آن حضرت با منطق معاويه پيش رفته است و نمى شد به معاويه بگويد: من در روز غدير براى اينكار انتخاب شده ام و گرنه معاويه قبول نمى كرد. (مفردات نهج البلاغه ج2 ص 621 _ علی اکبر قرشی)
جواب:
طبق ضرب المثل معروف عرب که میگوید:« الغرِيقُ يتشبَّثُ بكُلّ حَشيش = شخص در حال غرق به هر خار و خاشاك چنگ مى زند» شیعیان نیز به همان خار و خاشاک چنگ میزنند یعنی همان ترفند تقیه که کاملاً کهنه و زنگ زده شده است.آن هم در مورد چنین سخنانی که بی نهایت واضح و آشکار است و به هیچ وجه تأویل پذیر نیست. و اما...
اولاً: حضرت علی میفرماید: «با کسانی که با شورای مهاجرین و انصار مخالف هستند، بجنگید» حال تصور کنید؛ گروهی از شیعیان، در همان قرن بگویند:« انتخاب امام و خلیفه انتصابی است و نه انتخابی » و حاکم وقت آنها را احضار کند و بعد از خواندن نامۀ حضرت علی گردن همۀ آنها را بزند!؛ این ماجرا کاملاً قابل تصور است ولی سؤال اینجاست که اگر شخصی با استناد به این نامه و سخنان حضرت علی با کسی که میگوید: «خلافت و امامت انتصابی است» بجنگد و شخص مدعی را به قتل برساند، گناه آن گردن کیست؟؟ حضرت علی خودشان میگویند: با کسی که خلافت انتخابی را قبول ندارند بجنگید، پس فتوای قتال با مخالفان را صادر کرده است و با این شیوۀ جدل خودشان، باعث میشوند عدّه ای جان خود را از دست دهند!
دوماً: شیعه معتقد است که حضرت علی گذشته و آینده را میدانند و عالم به غیب هستند! بنابراین کاملاً میدانستند که بعد از فرستادن این نامه ، هیچ تغییری در تصمیم معاویه رخ نمیدهد بلکه معاویه در جواب وی خواهد نوشت: «شصت هزار جوان جنگ آزمودۀ شامی برای سرکوبی اشغالگران مدينه و قصاص از قاتلان خليفه پشت سر من آماده اند!!»
(تاريخ طبري ج3 ص4646؛البداية والنهاية ابن کثیر ج7 ص228 و 229؛ تاریخ ابن خلدون ج2 ص 152 و 153)
پس چرا حضرت علی چنین نامه ای را فرستادند که بعدها بهانه ای برای ما شود و هیچ سودی هم برای وی حاصل نشود؟؟؟!
سوماً: حضرت علی با کسی تعارف نداشته، لذا بی پرده و رک و راست در نامه ای به معاویه مینویسد:«فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَخَالِكَ وأَخِيكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ (نامۀ 10)=من ابو الحسنم، كُشندۀ نياى تو و دايى تو و برادر تو که در روز بدر سرشان را شكافتم!»
و یا در نامه ای دیگر که خطاب به معاویه مینویسد:
«شما چگونه با ما برابريد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ماست، و دروغگوى رُسوا «ابوجهل» از شما، حمزه اسد اللّه از ماست، و اسد الاحلاف «ابو سفيان» از شما، دو سيّد جوانان اهل بهشت از ما، و كودكان در آتش افكنده شده از شما، و بهترين زنان جهان از ما، و زن هيزم كش دوزخيان«زن ابولهب» از شما،از ما اين همه فضيلت ها، و از شما آن همه رسوايى هاست»!(البته فراموش نکنیم که ابولهب نیز ازبنی هاشم و عموی حضرت علی بوده است و این نشان میدهد که این نامه نیز از جعلیات شیعه است!)
آیا در دو نامۀ فوق چیزی از جدل و تقیه می بینید؟ مگر میشود گاهی تقیه کند و گاهی رک و راست باشد؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و سلم نفرمود که: منافق دو روست و هر روز به شکلی در می آید؟ پس این چهره ای که شما برای سیدنا علی ترسیم کرده اید چه فرقی با منافقان دارد! در یک نامه ای تقیه و در یک نامه ای رک و بی پرده، آیا این تناقض و دو رویی از شخصی چون حضرت علی ممکن است؟ ابــــدا بلکه ما معتقدیم که سخنان ایشان صحیح بوده و همۀ آنها از ته دل ایشان بلند شده! و به اعتقاد ما، ایشان از تقیه بیزار بوده و تقیه را از علامت منافقان میدانسته چنانکه می فرمایند:
«وَدَاعٍ مُخْلِصٍ، وَثَكْلاَنَ موجَعٍ، قَدْ أَخْمَلَتْهُمُالتَّقِيَّةُ وَشَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ، فَهُمْ في بَحْرٍ أُجَاجٍ أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ وَقُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا وَقُهِرُوا حَتَّى ذَلُّوا، وَقُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا» (خطبۀ 32)
یعنی: «و بعضى از روى اخلاص (و بی پرده مردم را) دعوت مىكنند، و گروهى اندوهگين و رنجورند و تقيّه و پنهانكارى(=قد أخملتهما التقية )،ايشان را گمنام كرده و ذلّت و خوارى آنان را فراگرفته، پس ايشان در درياى شور فرورفته، دهانشان بسته و دلشان زخمدار است، و مردم را پند داده تا جايى كه ملول و رنجيده شدند و بر اثر مغلوبيّت، ذليل و خوار شده و كشته شدند تا اينكه كم شدند.»
و در جایی دیگر میفرماید: «عَلامةُ الاْيمَانِ أَنْ تُؤثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ عَلَى الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ (قصار 458) = نشانۀ ايمان آن است كه صدق و راستى را انتخاب کنی چه به تو ضرر برساند و چه برايت منفعت داشته باشد»
(قصار:176):«نه دروغ گفتم نه به وسیلۀ حرف من کسی گمراه شده است!»
ولی بر اساس همین نامۀ 6 نهج البلاغه خیلیها گمراه شده اند! و دست از تشیع کشیده اند! که یکی از آنها "دکتر کلهر" هستند که این نامه را جرقه و عامل هدایتشان عنوان میکنند.
و اگر بعد از اینها قانع نشدید که حضرت علی دروغگو و دو رو نبوده و باز هم به او تهمت میزنید که چیزی را میگفته که به نفع خودش باشد و به راست یا دروغ بودنش کاری نداشته، میگویم:« بالفرض که ذرّه ای احتمال وجود داشته باشد که حضرت علی تقیه کرده و در این نامه جدل به کار رفته باشد، تصور کنید که دو نفر در روز محشر ،یکی سنی و دیگری شیعی حاضر شدند، از شخص "سنی مذهب" پرسیده میشود: «تو به چه علتی خلافت را انتخابی میدانستی و نه انتصابی؟؟ »
سنّی میگوید:« ای خدا تو در قرآن به بهشتی بودن مهاجرین و انصار وعده داده ای و ما را تشویق نموده ای که به شیوۀ احسن از آنها پیروی کنیم(وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ) پس ما هم در این مورد از آنها پیروی کردیم و سخن خدایمان را قبول کردیم! و به علاوۀ آن در کتابی به نام نهج البلاغه خواندم که میگفت: «شوری از آن مهاجرین و انصار است و کسی که این را قبول نکند راهی غیر از راه مومنان را گرفته» و این سخن هم ، سخن یکی از کسانی است که تو به او وعدۀ بهشت داده ای و گفته ای از آنان تبعیت کنیم!»
بعد از این، از شخص "شیعه مذهب" پرسیده می شود: «با وجود این نامه که ذکرش رفت تو چگونه خلاف آن را قبول کردی و قول کسانی را که ما گفته ایم باید از آنها پیروی کنید به دیوار کوبیدی؟؟» شیعه خواهد گفت: «خدایا تو گفته بودی از آنها پیروی کنیم ولی این در مورد زمانی بود که پیامبر فوت نشده بود ولی تو خبر نداشتی که آنها مرتد خواهند شد(نعوذ بالله) وگر نه این را نمی گفتی و من مطمئنم که تو از این آیه و نازل کردنش پشیمان هستی!!(نعوذ بالله) و آن نامه هم :به گمان من این شیوه ای که امیر مؤمنان در نامه به آن متوسل شده اند، شیوۀ جدل است و حضرت چیزی را گفته اند که عقیدۀ معاویه بر آن بوده و خودشان کاملاً مخالف آن بودند»
و خداوند در جواب خواهد گفت: «إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى (نجم:23)= به راستی که جز گمان و آنچه را كه دلخواهشان است پيروى نمىكنند با آنكه قطعاً از جانب پروردگارشان هدايت برايشان آمده است»
و به راستی که : «إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (انعام:116) = آنان جز از گمان [خود] پيروى نمىكنند و جز به حدس و تخمين نمىپردازند»
«قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إَلاَّ تَخْرُصُونَ(انعام:148)= بگو آيا نزد شما دانشى هست كه آن را براى ما آشكار كنيد شما جز از گمان پيروى نمىكنيد و جز دروغ نمىگوييد»
و انصافاً خودتان به جای قاضی بنشینید و دلیل دو طرف را بررسی کنید و ببینید که کدام دلیل قوی تر است!
در پایان: به کسانی که با اهل سنت و با حضرت علی و با همۀ اصحاب در مورد خلافت هم عقیده هستند میگویم: دستتان را بلند کنید و همراه من این دعا را بخوانید:
«رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ(آل عمران:8) = پروردگارا پس از آنكه ما را هدايت كردى دلهايمان را دستخوش انحراف مگردان و از جانب خود رحمتى بر ما ارزانى دار كه تو خود بخشايشگرى»
التماس دعا
- 10545 بازدید
- نسخه چاپی
دیدگاه ها
پاسخ شيعه
متني كه مشاهده ميكنيد تفسير آيت الله مكارم شيرازي از مراجع بزرگ شيعه است
آن وقت به درايت شيعه پي ببريد
از نامه هاى امام(عليه السلام) است
كه به معاويه نگاشته(1)
1 . سند نامه:
اين نامه بخشى از يك نامه مشروح تر است كه امام(عليه السلام) آن را براى معاويه مرقوم داشت و همراه با «جرير بن عبدالله البجلى» به سوى معاويه فرستاد و از جمله كسانى كه قبل از سيّد رضى آن را نقل كرده اند، نصر بن مزاحم در كتاب صفين، ابن قتيبة در الامامة والسياسة و ابن عبد ربه در عقد الفريد است. علاوه بر اينها طبرى نيز در تاريخ خود اين نامه و داستان مشروحى را كه درباره اين نامه است در جلد سوم كتاب خود در حوادث سنه 36 آورده است. ابن عساكر نيز در تاريخ مدينه دمشق در شرح حال معاويه آن را نقل كرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 209).
▲نامه در يك نگاه
امام(عليه السلام) طىّ اين نامه در واقع در چند چيز با معاويه اتمام حجت مى كند: نخست اينكه مسأله بيعت او همانند بيعت مردم با خلفاى پيشين بود (بلكه از جهاتى برتر) بنابراين هيچ كس نمى تواند به مخالفت با آن برخيزد و بايد همه با آن هماهنگ باشند.
ديگر اينكه كسانى كه از حوزه بيعت دور بوده اند چون به آنها خبر مى رسد كه مهاجرين و انصار با كسى بيعت كرده اند، در نتيجه آنها نيز بايد بپذيرند، همان گونه كه سابقا هم چنين بوده است.
ديگر اينكه اگر كسى بخواهد از اين بيعت خارج شود بايد او را باز گردانند و اگر سركشى و مقاومت كند مسلمانان مى توانند با او به جنگ برخيزند.
ديگر اينكه قتل عثمان را بهانه اى براى سرپيچى از بيعت قرار دادن بسيار نادرست و بى معناست، زيرا امام(عليه السلام) كمترين دخالت در قتل عثمان نداشته است.
در پايان ـ مطابق آنچه در كتاب تمام نهج البلاغه است ـ از معاويه دعوت مى كند كه با جرير بن عبدالله كه نماينده آن حضرت بود بيعت كند و آتش ها را خاموش سازد.
▲متن و ترجمه
إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْر وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ، وَلاَ لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ، وَإِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَالاَْنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُل وَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ للهِِ رِضًا، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْن أَوْ بِدْعَة رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّى. وَلَعَمْرِي، يَا مُعَاوِيَةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَلَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَة عَنْهُ إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّى; فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ! وَالسَّلاَمُ.
ترجمه
(بيعتى كه مردم در مدينه با من كردند، براى تو كه در شام بودى الزام آور است، زيرا) همان كسانى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند با همان شرايط با من بيعت نمودند، بنابراين نه حاضران اختيار فسخ يا مخالفت با آن را دارند و نه كسى كه غايب بوده حق رد كردن آن را دارد. شورا تنها از آنِ مهاجران و انصار است، هرگاه همگى كسى را برگزيدند و امامش ناميدند، خداوند از او راضى و خشنود است; بنابراين اگر كسى از فرمان آنها با بدگويى يا بدعتى خارج گردد، مسلمانان او را به جاى خود باز مى گردانند، و اگر امتناع ورزد، با او پيكار مى كنند، چرا كه از غير مسير مؤمنان تبعيت كرده و خدا او را در بيراهه رها مى سازد. اى معاويه! به جانم سوگند اگر با نگاه عقل بنگرى نه با چشم هوا و هوس، مرا از همه مبرّاتر از خون عثمان مى يابى و خواهى دانست من به كلّى از آن بركنار بودم مگر اينكه در مقام تهمت برآيى و چنين نسبت ناروايى را به من بدهى. اگر چنين است هر تهمتى مى خواهى بزن والسلام.
▲شرح و تفسير
همان گونه كه در بيان سند نامه گفته شد آنچه را مرحوم سيّد رضى در اينجا آورده، بخشى از يك نامه مفصل تر است كه امام(عليه السلام) بعد از واقعه جمل به همراه جرير بن عبدالله بجلى كه از مشاهير صحابه بود براى معاويه فرستاد.
در آغاز اين نامه كه مرحوم سيّد رضى نقل نكرده ولى در كتاب تمام نهج البلاغه در نامه شماره 29 آمده است، چنين مى خوانيم كه امام(عليه السلام) بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: «بيعتى كه مردم در مدينه با من كردند براى تو كه در شام بودى الزام آور است»; سپس مى افزايد: «همان كسانى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند با همان شرايط با من بيعت نمودند، بنابراين نه حاضران اختيار فسخ يا مخالفت با آن را دارند و نه كسى كه غايب بوده حق رد كردن آن را دارد»; (إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْر وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ، وَلاَ لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ).
قابل توجّه اينكه امام(عليه السلام) در اينجا، نه به مسأله غدير اشاره مى كند، نه به وصيّت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و روايات بسيارى كه سند روشنى بر امامت اوست; زيرا معاويه مى توانست با انكار كردن از كنار آن بگذرد. ولى مسأله خلافت خلفاى پيشين چيزى نبود كه بتواند آن را انكار كند. در واقع استدلال امام(عليه السلام) يك استدلال به اصطلاح جدلى است كه مسلمات طرف مقابل را مى گيرد و با آن بر ضد وى استدلال مى كند و در اينجا معاويه كه خود را از طرفداران حكومت خلفاى پيشين (ابوبكر، عمر، عثمان) مى دانست، نمى توانست چگونگى گزينش آنها را براى خلافت انكار كند و اين در حالى بود كه اين گزينش به صورت بسيار كامل ترى در مورد حكومت على(عليه السلام) واقع شده بود. عموم مهاجران و انصار در مدينه با آن حضرت بيعت كرده بودند و حتى طلحه و زبير كه بعداً به مخالفت برخاستند نيز جزء بيعت كنندگان بودند. سنّت آن زمان بر اين بود كه اگر مهاجران و انصار مدينه كسى را انتخاب مى كردند غايبان و دور افتادگان آن را به رسميت مى شناختند; بنابراين معاويه نمى توانست با اين استدلال امام(عليه السلام) به مخالفت برخيزد.
از اين رو امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى افزايد: «شورا تنها از آن مهاجران و انصار است هرگاه همگى كسى را برگزيدند و امامش ناميدند، خداوند از آن راضى و خشنود است»; (وَإِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَالاَْنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُل وَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ للهِِ رِضًا).
آن گاه چنين نتيجه گيرى مى كند: «بنابراين اگر كسى از فرمان آنها با بدگويى يا بدعتى خارج گردد، مسلمانان او را به جاى خود باز مى گردانند و اگر امتناع ورزيد، با او پيكار مى كنند; زيرا از غير مسير مؤمنان تبعيت كرده و خدا او را در بيراهه رها مى سازد»; (فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْن أَوْ بِدْعَة رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَلاَّهُ اللهُ مَا تَوَلَّى).
هرگز نبايد از اين استدلال كه در بالا گفتيم جنبه جدلى و استفاده از مسلمات طرف مقابل دارد، چنين استنباط كرد كه امام(عليه السلام) مسأله امامت منصوص را رها فرموده و امامت را مسأله اى انتخابى مى داند نه انتصاب از سوى خدا، آن گونه كه بعضى از شارحان نهج البلاغه از اهل سنّت تصور كرده اند; بلكه در برابر امثال معاويه راهى جز اينگونه استدلال وجود نداشت و نظير اين گونه استدلال ها در قرآن مجيد نيز در برابر مشركان ديده مى شود.
در بخش ديگر اين نامه، امام(عليه السلام) به سراغ مسأله قتل عثمان مى رود كه معاويه
ـ مانند طلحه و زبير ـ آن را بهانه براى سركشى در برابر امام(عليه السلام) قرار داده بود; مى فرمايد: «اى معاويه به جانم سوگند اگر با نگاه عقلت بنگرى نه با چشم هوا و هوس مرا از همه مبرّاتر از خون عثمان مى يابى و خواهى دانست من به كلّى از آن بركنار بودم مگر اينكه در مقام تهمت برآيى و چنين نسبت ناروايى را به من بدهى. اگر چنين است هر تهمتى مى خواهى بزن والسلام»; (وَلَعَمْرِي، يَا مُعَاوِيَةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَلَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَة عَنْهُ إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّى(1)، فَتَجَنَّ(2) مَا بَدَا لَكَ، وَالسَّلاَمُ).
از قضاياى عجيب تاريخ صدر اسلام اين است كه گروهى در زمان عثمان به مخالفت شديد با او برخاستند و حتى در قتل او مستقيم يا غير مستقيم نقش داشتند; ولى بعد از قتل عثمان ناگهان تغيير مسير داده و به خون خواهى او برخاستند و بر كشته شدن مظلومانه او اشك تمساح ريختند. اين گونه تغيير مسيرها در دنياى سياست هاى مادى، عجيب نيست; ولى اينها كه دم از اسلام مى زدند چگونه اين اعمال خود را توجيه مى كردند.
ماجراى قتل عثمان از علل شورش بر ضد او گرفته تا حوادثى كه در اين مورد رخ داد و عثمان را مجبور به توبه و كناره گيرى كردند و عثمان توبه را پذيرفت اما كناره گيرى را نپذيرفت و دفاع هايى كه امير مؤمنان على(عليه السلام) براى حفظ جان او كرد كه مبادا دامنه فتنه تمام كشور اسلام را فرا بگيرد و همچنين چگونگى قتل عثمان و حوادث بعد از آن، از مسائل مهمى است كه در تاريخ اسلام بحث شده و دقت در آن مى تواند مسائل زيادى را روشن سازد.
ما در اين باره در بحث هاى گذشته از جمله در جلد اوّل، در شرح خطبه شقشقيه (صفحه 371 به بعد) و جلد دوم ذيل خطبه 30 (صفحه 237 تا 241) و همچنين ذيل خطبه 43 (صفحه 488) مطالبى را ذكر كرده ايم.
1 . «تتجنى» در اصل از ريشه «جنايت» گرفته شده و هنگامى كه به باب تفعل ميرود مفهومش اين است كه كسى مى خواهد جنايتى را بر عهده ديگرى بگذارد در حالى كه او مرتكب آن نشده است و اين همان مفهوم تهمت است.
2 . «تجنّ» اين واژه فعل امر است از همان ريشه «تجنّى» كه قبلاً شرح آن داده شد و مفهوم تمام جمله اين است كه اى معاويه تو خود مى دانى نسبت دادن خون عثمان به من يك تهمت است، حال كه مى دانى هرچه مى خواهى در اين زمينه بگو.
▲نكته : چرا استدلال به شورا و بيعت
مى دانيم در مسأله امامت و خلافت بعد از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دو نظر در ميان مسلمانان هست; مطابق عقيده شيعه، امامت و خلافت با نص است; يعنى به وسيله خداوند از طريق پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، امام(عليه السلام) و خليفه بعد از او تعيين شده است. آياتى از قرآن نيز اين نظر را تأييد مى كند و احاديثى همچون حديث غدير، منزلت و حديث ثقلين نيز گواه بر آن است. اضافه بر اين شيعيان دليل عقلى نيز بر اين مسأله اقامه مى كنند كه اينجا جاى شرح آنها نيست.(1)
ولى اهل تسنن طرفدار شورا هستند و معتقدند پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تعيين خليفه بعد از خود را به امّت واگذار كرده و آنها بر طبق شوراى مهاجرين و انصار و بيعت مردم تعيين شده اند. ابوبكر در سقيفه بنى ساعده با حضور جمع قليلى از مهاجرين و انصار انتخاب شد و عمر با نص ابوبكر، و عثمان با چهار رأى از آراى شوراى شش نفرى عمر انتخاب شد و امير مؤمنان نيز با بيعت گسترده مهاجرين و انصار و توده هاى مردم.
طرفداران شورا هنگامى كه به خطبه شقشقيه مى رسند كه خلافت خلفاى سه گانه نخستين را زير سؤال مى برد، گاه به سند آن اشكال مى كنند و گاه به دلالت آن; اما هنگامى كه به نامه ششم (نامه مورد بحث) مى رسند با آغوش باز از آن استقبال كرده و آن را دليل بر حقانيّت مذهب خود مى شمرند درحالى كه هم اين نامه از على(عليه السلام)است و هم آن خطبه.
نكته مهم اينجاست كه هميشه بايد مخاطبان را در نظر گرفت; زيرا اعتقادات مخاطب در نحوه بيان مسائل تأثير دارد. در خطبه شقشقيه مخاطب، عموم مردمند ولى در اين نامه مخاطب، معاويه است.
چگونه ممكن است امام(عليه السلام) در اين نامه براى حقانيّت خود در برابر معاويه به نص استدلال كند; چيزى كه او از اساس با آن مخالف بود. بايد از دليلى استفاده كند كه او نتواند در برابر آن سخن بگويد و راه انكار بپويد و آن مسأله شوراست. شورايى كه خلفاى پيشين بر اساس آن انتخاب شدند; همان كسانى كه معاويه از طرف آنها به خلافت شام نصب شد.
اين همان چيزى است كه در علم منطق از آن به فن جدل تعبير مى شود و آن اينكه مسلّمات خصم را بگيرند و با آن بر ضد او استدلال كنند هرچند مسلّمات خصم از سوى گوينده پذيرفته نشده باشد.
مثل اينكه ما با تورات و انجيل كنونى در برابر يهود و نصارى استدلال مى كنيم و مى گوييم مطابق فلان فصل و فلان آيه شما چنين مى گوييد و بنابراين طبق عقيده خودتان محكوم هستيد. فى المثل مى گوييم: شما مسيحيان عقيده داريد عيسى را به دار آويختند و كشتند و دفن كردند و بعد از چند روز زنده شد و به آسمان رفت. بر طبق اين عقيده بايد مسأله رجعت انسان به زندگى در اين دنيا را پذيرا شويد، هرچند ما معتقد به كشته شدن حضرت مسيح نيستيم.
در قرآن مجيد نيز گونه هايى براى اين مطلب مى توان پيدا كرد; از جمله در داستان ابراهيم(عليه السلام) هنگامى كه در برابر ستاره پرستان، ماه پرستان و آفتاب پرستان قرار گرفت با جمله (هذا رَبِّي) يا (هذا رَبِّي هذا أَكْبَر)(2) مسلمات آنها را پذيرفت اما هنگامى كه همگى افول كردند و افول و غروب آنها دليل بر حادث بودن آنها بود، آنها را محكوم ساخت.
شگفت آور اينكه ابن ابى الحديد با اينكه در بسيارى از مسائل راه اعتدال را مى پويد، هنگامى كه به اين نامه مى رسد مى گويد: «بدان كه اين فصل از كلام اميرالمؤمنين با صراحت دلالت بر اين دارد كه انتخاب شورا راه اثبات خلافت است، همان گونه كه متكلمان ما (اهل سنّت)... ; اما اماميّه اين نامه را حمل بر تقيّه مى كنند و مى گويند: امام(عليه السلام) نمى توانست در برابر معاويه واقعيّت را بيان كند و تصريح كند كه من از سوى رسول الله مبعوث به خلافت شدم.(3)
خطاى ابن ابى الحديد از اينجاست كه اولاً به مخاطب اين نامه يعنى معاويه اصلاً نگاه نكرده و ثانياً مسأله جدل را با مسأله تقيّه اشتباه نموده است. شيعه نمى گويد امير مؤمنان در مقابل معاويه تقيّه كرد بلكه مى گويد: به چيزى استدلال كرد كه او نتواند با آن مخالفت كند يعنى مسلمات نزد او را گرفت و بر ضدش با آن استدلال فرمود.
در نهج البلاغه كلمات ديگرى نيز شبيه نامه بالا ديده مى شود كه پاسخ همه همان است كه گفتيم و نياز به تكرار ندارد.
1 . براى اطلاع بيشتر از اين ادله قرآنى و روايى و عقلى مى توانيد به پيام قرآن، ج 9 مراجعه فرماييد.
جناب سید علی اکبر
شما عجب مذهب خطرناکی دارید که اگر کسی ضریب هوشیش کمتر از 170باشد یعنی کمتر از نیوتن نمی تواند از استدلالهای آخوندهای نفت آشام سر در آورد. پس وای به حال دهاتی فقیر دور از تمدن
واما دین اسلام که صلحا و سلف الصالحین بدان معتقدند
و اما در مورد مذهب اسلام ودین تمام صلحای جهان اسلام که نام تنها یکی از آنها از هزاران علامه شما مبارکتر است :باید بگویم عجب راه آسان وقابل فهمی که مادربزرگ بی سواد من هم با برهان به خلافت صدیق اکبرایمان آورده .
شما باصطلاح علمای اهل سنت
شما باصطلاح علمای اهل سنت همیشه وقتی درمقابل حرف حساب قرار میگیرید شروع به فحاشی میکنید .اخر مردحسابی در بحث اگر حرفی برای گفتن داشتی که به کلماتی مثل اخوند نفت خوار وامثال ان متوسل نمی شدی . همین برخورد نشانه ضعف شما در اثبات حقانیت مکتبتان است.
جواب به جناب مکارم!!
از آنجا که این متنی که جناب "علی اکبر" نقل کرده اند به هیچ کدام از بندها و جوابهای ما نپرداخته بود ، برای هر صاحب خردی واضح می گردد که اینجنابان هیچ جوابی نسبت به ایرادات و پاسخهای ما ندارند!
اما مضاف بر آن جوابها یک نکتۀ دیگر عرض میشود.
جناب مکارم فرمودند که: حضرت علی نمیتوانستند در برابر معاویه به غدیر و اینها استناد کنند چون معاویه آن را منکر می شد!!
وقتی ما به شیعیان می گوئیم: چرا علی در برابر معاویه به نص استناد نکرد؟ می گویند چون معاویه آن را رد می کرد ... و در موضعی دیگر که این سوال را کلی تر بیان می کنیم و می گوئیم چرا حضرت علی برای اثبات خلافتش به حدیث غدیر در برابر مخالفانش استناد نکرده!! می گویند: استناد کرده در برابر مخالفان در شوری 6 نفره و در خیلی جاهای دیگر!!!!
می گوئیم چرا حضرت علی آنجا فراموش کرد که این استناد ایشان کاری عبث خواهد بود و چرا از فن جدل استفاده نکرد!!!!
گذشته از آن بالفرض قبول کردیم که ایشان به معتقدات معاویه اشاره کرده اند دیگر چرا می گوید هر که بگوید خلافت و تعیین آن به وسیله شوری نیست باید کشته شود؟؟؟ چرا فتوای به قتل؟؟ (متن مقاله را بک دور دیگر بخوانید)
التماس دعا
ای آیت حق بی خبران را خبری کن.
جوابيه
لطفا به پرسشهاي زير پاسخ دهيد:
1-ظاهرا عبارت اول و بعضي از عبارتهاي بعدي را صحيح ترجمه نكرده ايد.بعنوان مثال كلمات ابتدايي اين نامه كه با :"إِنَّهُ بَايَعَنِي ..." شروع مي شود، كسي را خطاب كرده كه شما در ترجمه به آن شخص اشاره نكرده ايد.
2-در ترجمه دنباله عبارت در جايي كه مي گويد:"...فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ..." به چه دليل شما آن را اينگونه ترجمه كرده ايد:"...نمي تواند بيعت خود را پس بگيرد..."؟
3-از كجاي جمله اول معلوم مي شود كه شيوه دعوت از نگاه اميرالمؤمنين،همان شيوه دعوت خلفاي قبلي است؟
فعلا به اين 3 پرسش پاسخ دهيد تا بعد.
ممنون
در جواب mjdn77
من ابتدای ترجمه را اینگونه شروع کرده ام : (ای معاویه) اين مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند، به همان شيوه (وبر همان چیز) با من بيعت كردند.
و شما معتقدید این اشتباه است؟
همینطور نوشتید که : در ترجمه دنباله عبارت در جايي كه مي گويد:"...فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ..." به چه دليل شما آن را اينگونه ترجمه كرده ايد:"...نمي تواند بيعت خود را پس بگيرد..."؟
کار را آسان می کنیم و به عنوان جواب ، ترجمه را از مترجمین شیعه نقل می کنیم:
محسن فارسی: همان مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان براى خلافت بيعت كردند، به من هم دست بيعت دادند و به سويم رو آوردند. بنا بر اين سزاوار نيست آنان كه حضور داشتند حرف خود را زير پا بگذارند و انتخابشان را ناديده بگيرند، و كسانى هم كه نبودند نمىتوانند چنين چيزى را رد نموده و نپذيرند.
و مشورت در باره خلافت حق مهاجرين و انصار است، چنانچه آنها مردى را برگزينند و امامش بخوانند كه خشنودى خدا در اين كار است. اما اگر شخصى از تصميم آنها سرپيچى نمايد و نواى عيبجوئى بنوازد و تهمت ناروا بزند، هر آينه وادارش مىسازند دوباره به راهى كه از آن خارج شده است برگردد و تمكين بكند. ولى همين كه گستاخى ورزد و رام نشود، با او به پيكار مىپردازند، زيرا به راه راستى كه مؤمنان مىروند نمىرود.
(نهج البلاغه در سخنان علی (ع)" صص 340 ،محسن فارسی؛ انتشارات امیر کبیر _ تهران)
ادامه
مبشری : قومى كه با ابوبكر و عمر و عثمان دست بيعت داده بودند با من نيز به خلافت بيعت كردند. پس، نه آن كس كه در بيعت حاضر بود مىتواند با ديگرى بيعت كند، نه آن كس كه غايب بود مىتواند آن بيعت را نپذيرد.
همانا كه مهاجران و انصار براى تعيين خليفه ارباب مشورتند و مردان حل و عقد. پس اگر به خلافت كسى اتفاق كنند و او را امام نامند آن كار مايه خشنودى خداوند است.
پس اگر كسى با طعنه و بدعتگذارى از فرمان چنان كس بيرون رود بايد او را به پذيرفتن بيعت واداشت، و اگر نپذيرفت، بايد با او پيكار كرد تا راه گروندگان پويد. پروردگار كار چنين كس را به خود او واگذارد.
(ترجمه نهج البلاغه، اسد الله مبشرى ج 2 ص 56- 57 ؛نشر فرهنگ اسلامی_قم)
انصاریان: آن مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند با همان شرايط و مقررات با من بيعت كردند، حاضر را حقّى نيست كه غير را اختيار كند، و غايب را نمىرسد كه آن را قبول نكند.
شورا براى مهاجرين و انصار است. اگر بر مردى در خلافت اجتماع كردند و او را پيشوا ناميدند خداوند به آن راضى است، بنا بر اين اگر كسى از فرمان اهل شورا با انكار و بدعت بيرون رود او را به آن بر مىگردانند، و اگر فرمان آنان را نپذيرد با او به خاطر پيروى از غير راه اهل ايمان مىجنگند، و خداوند بر گردن او نهد آن را كه خود بر عهده گرفته (يعنى عذاب دوزخ را).
(ترجمه نهج البلاغه،حسین انصاريان، ص 579- 580 ؛ پیام آزادی_تهران)
ادامه
معادیخواه : بىترديد همانها كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند، درست همان سان با من بيعت كردند. پس نه كسانى را كه در بيعت حضور داشتهاند، حق انتخاب دوباره است و نه غايبين را حق رد آن،كه شورا تنها و تنها حق مهاجران و انصار است، و اگر آنان پيرامون مردى گرد آمدند و همگى امامش ناميدند، مورد خشنودى خدا خواهد بود.
پس كسى را كه با انتقاد ويرانگر، يا با بدعت گذارى از خط امرشان بيرون رود، بازش گردانند، و اگر سرباز زد، به دليل پيرويش از خطى جز از خط مؤمنان، با او پيكار كنند و خداوندش نيز به آن چه خود پذيرفتارش شده است وا مىنهد.
(خورشيدبى غروب نهج البلاغه، عبدالمجید معادیخواه ، ص 299 ؛ نشر ذره _ قم)
ارفع: همان مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند با همان شرايط با من بيعت كردند، بنا بر اين آنكه حاضر است نتواند ديگرى را خليفه خود قرار دهد و آنكه غايب است نتواند كار حاضران را قبول نكند. شورى حق مهاجرين و انصار است. پس اگر آنان بر مردى گرد آمدند و او را امام ناميدند رضاى پروردگار را جلب كردهاند.
و اگر كسى به عمل آنها عيب گيرد و يا بدعتى را پديد آورد و از فرمان آنها سرپيچى كند او را به اطاعت وادار مىنمايد و اگر آنها را اطاعت نكرد با او مىجنگيدند، زيرا كه غير اهل ايمان را طى كرده است. و خداوند او را به آنچه بدان رو آورده واگذار نمايد.
(ترجمه روان نهج البلاغه، ص 919 ، سید کاظم ارفع ؛ انتشارات فیض کاشانی _ تهران)
ادامه مختصرتر
ترجمۀ آقا میرزایی: همانا بيعت كنندگان با من همانهايى بودند كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند. پس كسى كه حاضر بوده نتواند اختيار كند، و براى غايب هم نيست كه آن را نپذيرد. و همانا شورى متعلق به انصار و مهاجران است، پس اگر جمع شدند به دور مردى و ناميدند او را امام خود اين كار موجب رضايت خداست. (ترجمه نهج البلاغه ، ناهید آقاميرزايى ص 282 و 283 ؛ انتشارات بهزاد_تهران)
آیتی : اين مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند، به همان شيوه با من بيعت كردند. پس آن را كه حاضر است، نرسد كه ديگرى را اختيار كند و آن را كه غايب بوده است نرسد كه آنچه حاضران پذيرفتهاند نپذيرد. (ترجمه نهج البلاغه، عبدالمحمد آیتی ص 610 و 611 ؛ بنیاد نهج البلاغه _ تهران)
احمد زاده: همانها كه با ابو بكر و عمر و عثمان براى خلافت بيعت كردند، به من هم دست بيعت دادند. بنا بر اين نه آن كه حضور داشته مىتواند ديگرى را به خلافت برگزيند و نه آن كه نبوده حق دارد تن زند. (ترجمه نهج البلاغه،ناصر احمدزاده ، ص249 ؛ انتشارات اشرفی _ تهران)
دشتی : همانا كسانى با من بيعت كردهاند كه با ابا بكر و عمر و عثمان، با همان شرايط بيعت كردند،پس آن كه در بيعت حضور داشت نمىتواند خليفهاى ديگر انتخاب كند، و آن كس كه غايب بود نمىتواند بيعت مردم را نپذيرد. (ترجمه نهج البلاغه دشتى، ص 486 - 487)
ادامه مختصرتر
شهیدی: مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند، هم بدانسان بيعت مرا پذيرفتند. پس كسى كه حاضر است نتواند ديگرى را خليفه گيرد، و آن كه غايب است نتواند كرده حاضران را نپذيرد.(ترجمه نهج البلاغه ط4، سید جعفرشهيدى ص 574 - 275 ؛ انتشارات علمی فرهنگی _تهران)
اردبیلی : بدرستى كه مبايعه كردند بمن گروهى كه مبايعه كردند با ابا بكر و عمر و عثمان بر آنچه مبايعه كردند بايشان بر آن پس نبود مر حاضر را كه اختيار كنيد غير كسى را كه بيعت بر او واقع شده و نه غايب را كه رد كند آنچه مردمان بيعت كرده (ترجمه نهج البلاغه، حسین بن شرف الدین اردبيلى(قرن 10) ص 263 ؛نشر فرهنگ اهل بیت(ع))
سپهر: با من همان قومى بيعت كردند كه ابو بكر و عمر و عثمان بهمان كيفيت عمل كردند، آنكه در روز بيعت حاضر بود حق ندارد غير را اختيار كند، و نه آنكه در آن روز غايب بود اختيار دارد كه نپذيرد. (ترجمه نهج البلاغه، احمد سپهر خراسانی، ص 875 ؛ اشرفی _تهران)
شرقی : براستى كه بيعت كردند بمن آن گروهى كه بيعت كردند با ابو بكر و عمر و عثمان بر آنچه بيعت كردند با آنها بر آن پس نبود براى حاضر اين كه برگزيند و نه براى غايب اين كه ردّ كند (ترجمه نهج البلاغه، محمد علی شرقى ص 365 ؛ دار الکتب الاسلامیه_ تهران)
جواب سوال سوم mjdn77
3-از كجاي جمله اول معلوم مي شود كه شيوه دعوت از نگاه اميرالمؤمنين،همان شيوه دعوت خلفاي قبلي است؟
(گمان می کنم منظور شما "بیعت" بود و اشتباهی نوشته اید .. دعوت!)
اما جواب : از آنجا که آن روش را مورد رضای خداوند می دانند(كَانَ ذلِكَ للهِ رِضىً) و خلاف آن را مخالف با راه مومنان می دانند (اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ)
________
لطف کنید بار دیگر مقاله را به خوبی بخوانید. در مقاله ادعا شد که این مقاله بنیان مذهب شیعه را بر می چیند ، و با توضیحاتی که داده شد همینطور هم بود ؛ اگر ادعا نادرست است پس خلافش را ثابت کنید و اگر ادعا درست است پس آن را قبول کنید و راهی را که "مومنان" پذیرفتند... بپذیرید.
موفق باشید
التماس دعا
نامه شش نهج البلاغه
اين موضوع كه حضرت علي با منطق معاويه صحبت كرد يك روش معمول در بحث ها مي باشد به اين صورت كه الان هم اين روش مرسوم است چون شما اهل سنت كه نهج البلاغه را قبول نداريد ولي چون ما شيعيان قبول داريم داريد تلاش مي كنيد تا با استناد به نهج البلاغه كه خودتان قبول نداريد با ما شيعيان بحث كنيد
جواب
با سلام آیا شما خودتان در بین احادیث کم حدیث دارید که از نظر سندی محکم و یک حدیث دیگر ممکن است از نظر سندی معارض یا همان احادیث محکم وجود داشته باشدشما با این حدیث چگونه برخورد می کنید مگر نه اینکه کنار می گذارید یا حمل بر وجهی دیگر می کنید نکته دیگر فرض را بر این می گذاریم امام می گفت ای معاویه من امام برحق و جانشین به حق رسوال الله صل الله علیه و آله هستم که حقم توسط سه خلیفه قبلی ضایع شد آیا معاویه وشامیانی که به وسیله معاویه شستشوی ذهنی داده شده بودند قبول می کرد و بعد از آن مردم زمان امام با منطق شیخین خو گرفته بودند که با آن فرصت کم امام فرصت اصلاح آنها را نداشت شما این روایت را که به ظاهر به نفعتان است بر می دارید اما صدها روایت تاریخی و حدیثی و یک ماجرای متواتر مثل غدیر را انکار می کنید
2. جواب اینکه امام گفتند زن ابولهب از شماست قابل توجهتان کمی بیشتر مطالعه کنید زن ابو لهب ام جمیل دختر حرب بن امیه خواهر ابوسفیان بود. و شخصی که کافر باشد مثل پسر نوح که خداوند فرمود انه لیس من اهلک
حالا گیرم که حضرت علی علیه
حالا گیرم که حضرت علی علیه السلام به قول شماما شیعیان را مهدور الدم میداند و شما هم حتما بزعم خودتان از ایشان پیروی میکنید که بجای برخود با بت پرستان هندی و شیطان پرستان , نهضت ضد شیعه راه انداخته اید . سئوال من اینست که شما بااین ارادتی که به امیرالمومنین سلام الله علیه پیدا کرده اید درمورد جناب عایشه ام المومنین و طلحه سیف الاسلام که در مقابل ان حضرت شمشیر کشیدند چه میفرمائید . ایا این صداقت و انصاف را دارید که اصحاب جمل را هم مثل شیعیان منافق و کافر اعلام کنید