وحی قدسی نه وحی نفسی!

شماره مقاله: 
422
نویسنده: 
مصطفی حسینی طباطبایی

مسئله «وحی» از اُمَّهات مباحث دینی شمرده می شود به طوری كه با حذف وحی یا تفسیر نادرست آن، ماهیت قدسی دین از دست می رود چرا كه دیانت، مجموعة تعالیم فوق بشری است كه از راه وحی به شخص برگزیده ای می رسد و انكار وحی یا تأویل آن به صورت «تجربة شخصی و احوال نفسی» دیانت را صرفاً امری بشری و زمینی جلوه می دهد و جنبة الهی و آسمانی آن را نفی می كند.
 آقای دكتر سروش در مقالة «بسط تجربی نبوی» ضمن شمارة 39 كیان،  از وحی پیامبر بزرگوار اسلام كه درخشنده ترین وحی آسمانی است به «تجربة دینی» تعبیر نموده است و در این تجربه، منشأ و خواستگاه وحی پیامبر را شخصیت وی می شمارد و می نویسد: «پیامبر نیز كه همه سرمایه اش شخصیتش بود، این شخصیت محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دینی و وحی ای بود»! بر اساس این نظریه، آیات الهی از خود پیامبر سر می زده و به خودش وحی می شده است و به تعبیر دیگر: قرآن مجید از ضمیر «ناخودآگاه» پیامبر نشأت می گرفته و به شخصیت «خودآگاه» وی می رسیده است.

 از اینرو پیامبر هم محل وحی شمرده می شده و هم موجد آن، هم قابل وحی به شمار آمده و هم فاعل آن! البته این رأی از نوآوریهای دكتر سروش نیست، پیش از ایشان پاره ای از خاورشناسان اروپایی بر این قول رفته اند و برخی از نوگرایان  جهان اسلام همچون «سید احمد خان هندی» را نیز تحت تأثیر قرار  داده اند چنانكه سید در تفسیر خود « فخر داعی گیلانی» آن را به پارسی ترجمه كرده نموده، وحی نبوی را بدینگونه تفسیر می كند كه: « از ناخودآگاه دلِ او... وحی مانند فوّاره جوشش می كند بعد بر خود او نازل می گردد و در آینه دلش عكس آن می اُفتد كه خودش آن را الهام می گوید، از بیرون كسی صدا نمی كند بلكه خود از سویدای قلبش صدا می كند »! در این تفسیر متهوّرانه، شخصیت «جبرئیل» یا «روح القدس» كه واسطة وحی بر پیامبر بوده است نیز به تأویل می رود و به قول دكتر سروش: « در این تجربه، پیامبر چنین می بیند كه گویی كسی نزد او می آید و در گوش او پیامها و فرمانهایی می خواند و او را متكلّف و موظّف به ابلاغ آن پیامها به آدمیان می كند»! سید احمد خان هم می نویسد: «او كلام نفسی خود را طوری با گوشهای ظاهر می شنود كه گویی با او كسی سخن می گوید و نیز با چشمان ظاهری طوری خود را مشاهده می كند مثل اینكه كسی جلوی او ایستاده است »!


این تئوری درباره وحی پیامبر بزرگ اسلام نه به دلایل عقلی می سازد و نه با مفاد آیات قرآنی موافقت دارد و نه با اقوال ائمة دین و مفسّران اسلام سازگار است. از همین رو نوشته اند كه مرحوم «سید جمال الدّین اسد آبادی» پس از خواندن تفسیر احمد خان  برآشفت و مقاله ای با عنوان «تفسیر مفسّر» به پارسی نگاشت  و در خلال آن نوشت: [مفسّر مزبور] همّت خود را بر این گماشته كه هر آیه ای كه در آن ذكری از مَلَك یا جنّ و یا روح الأمین یا وحی یا جنّت و یا نار و یا معجزه ای از معجزات انبیاء علیهم السّلام می رود، آن آیه را از ظاهر خود برآورده به تأویلات بارده زندیق های قرون سابقة مسلمانان [یعنی فرقة باطنیه] تأویل نماید ...!
آقای دكتر سروش نیز كه وحی نبوی را زاییدة تجربة دینی پیامبر می شمارد، می نویسد: «پیامبر اوّلاً در سنین پختگی یعنی در چهل سالگی تجربة پیامبرانه پیدا كرد. تا قبل از آن، فرد امین و پرهیزگاری بود كه با خلوت اُنس داشت و هفته هایی از سال را بیرون از شهر در غاری بسر می برد و قطعاً از این طریق مواهب نیكویی را هم نصیب می برد». ما فرض می كنیم این روایت صحیح باشد و حتّی از ادّعای آقای سروش بالاتر می رویم و در نظر می گیریم كه پیامبر در آن غار مانند مرتاضان، به ریاضت مشغول بوده است! ولی آیا با خلوت گزینی و ریاضت كشی می توان از ماجراهای  نوح و ابراهیم و لوط و یعقوب و یوسف و موسی و عیسی... علیهم السّلام_ كه ذكر آنها به تفصیل در قرآن رفته_ باخبر شد؟
 آیا سخت گیری بر خود، حدّاكثر مایة قوّت نفس می شود یا اطلاعات تاریخی هم برای انسان فراهم می آورد؟ همه می دانند كه پیامبر گرامی اسلام نه به مكتب خانه ای پا نهاد و نه در مدرسة عالمان یهودی و كشیشان مسیحی حضور یافت (كه اگر چنین بود، خود آنها غوغا به راه می انداختند و مردم را در همان روزگار از اسلام پراكنده می ساختند) پس این همه اطلاعات دقیق تاریخی از انبیاء سَلَف و اُمم گذشته كه با كتب و آثار دینی هم موافقت دارد و برای آگاهی از آنها، مدّتها باید مطالعه كرد، از كجا برای آن پیامبر اُمّی حاصل شد؟ پاسخ این پرسش را قرآن مجید به روشنی داده است و می فرماید: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَینَا إِلَیكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ » (یوسف:٣)
یعنی: «ما با این قرآن كه به سویت وحی كردیم، بهترین ماجراها را بر تو گزارش می كنیم و همانا پیش از این از بی خبران بودی».

بنابراین، وحی الهی را نتوان زاده تجربة شخصی و برخواسته از «شعور باطن» پنداشت زیرا چنانكه گذشت تا اطلاعات تاریخی و صحیح درباره گذشته به «ناخودآگاه» نرسد معلومات درستی از آنجا به «خودآگاه» منتقل نخواهد شد و با «اُنس در خلوت» و یا حتّی ریاضت، چنین امری میسّر نمی شود. شخصیت عظیم پیامبر اسلام  همچون كسانی نیست كه به دلیل عدم تعادل، چیزهای غریب به نظرشان می رسد و صداهای عجیب می شنوند و آنها را از جمله امور واقعی می پندارند (درحالیكه واقعیت ندارند) زیرا اشباح ذهنی، معلوماتی به كسی نمی آموزند و لذا گروه مذبور _ بر خلاف پیامبران حقّ _ هرگز از سازندگان فرهنگ و آموزگاران معرفت نبوده اند و به دلیل استغراق در خیالات شخصی، قدرت ادارة جامعه را هم نداشته اند.
 شگفتا! كسی همچون پیامبر اسلام كه نه از حكما، و علما، بشمار می آمد و نه از معلّمان و مربّیان عقول و نفوس بود و نه سخنوری و شاعری می كرد و نه بر مسند قضاء و دادرسی تكیه زده بود و نه پیشینه قانونگذاری و سیاستمداری داشت و نه فرمانده جنگ و زمامدار جامعه بود و نه نظام معیشت مردم را اداره می نمود... چگونه توانست بر اثر «اُنس با خلوت» و رؤیت چهره ای تخیلی! به انسانی تبدیل شود سرشار از حكمت قرآنی و فقه دینی و قدرت سخنوری و مهارت قضایی و ابتكار قانونگذاری و تجربة سیاسی و هنر نظامی و آگاهی اقتصادی...؟! آیا وی با پشتیبانی كدام قدرت توانست جامعة فقیر و پراكنده و جاهل عرب را از حضیض ضعف به اوج توانمندی برساند و با آئین فراگیر خود قرنهای طولانی، سرزمینهای پهناور را اداره كند؟! آیا اینهمه را می توان معلول اُنس با خلوت و درونگرایی در غار! و رؤیت صور موهوم پنداشت؟ یا باید انصاف داد و برای نزول وحی، و شهود «روح القدس» تفسیر معقولتری اندیشید و سخن قرآن كریم را پذیرفت كه می فرماید: « وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیكَ عَظِیمًا» (النّساء:١١٣)
«خداوند كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و چیزهایی را كه نمی دانستی به تو آموخت و بخشایش خدا بر تو بزرگ است».


آقای دكتر سروش بجای گزینیش این راه راست، برای تفسیر پیامبری و وحی، راه دیگری را برگزیده است كه با نصّ قرآن مخالفت دارد چنانكه دربارة پیامبر می نویسد: «وحی تابع او بود، نه او تابع وحی»! جای شگفتی است كه ایشان آیة صریح قرآن را به یاد نیاورده اند كه می فرماید: «اِتَّبِعْ ما یوحی إِلَیكَ مِنْ رَّبِّكَ» (الاحزاب:2) یعنی: «آنچه را كه از سوی خداوندت به تو وحی می شود پیروی كن» و همچنین به یاد نیاورده اند كه بارها در قرآن كریم آمده است كه : «قُلْ... إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ » 
«بگو... جز آنچه كه به من وحی می شود، چیزی را پیروی نمی كنم».
پس پیامبر صلي الله عليه وسلم تابع وحی بود، نه وحی تابع پیامبر! و همین معنا می رساند كه وحی نبوی، امری نفسانی نبوده بلكه شعاع وحی از بیرون بر روان پیامبر می تافته است. حادثة «فَتْرت وحی» كه در تاریخ اسلام شهرت دارد و نشان می دهد كه چندی نزول وحی بر پیامبر موقوف شد و او را در رنج و فشار بسیار قرار داد، از جمله حوادثی است كه روشن می سازد وحی در اختیار پیامبر نبود و از جای دیگری می آمد و چنانچه مبدأ وحی نمی خواست متوقف می گردید همانگونه كه در قرآن كریم می خوانیم: «وَلَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَینَا إِلَیكَ... » (الإسرا: ٨٦) یعنی: «اگر بخواهیم هرچه را كه بر تو وحی كردیم از میان می بریم»! با اینهمه آقای سروش می نویسد: «شخصیت پیامبر مؤید است و عین وحی است، هرچه می كند و می گوید نیز مقبول و موید است»!


 اگر ادّعای ایشان صحیح باشد، پس عتابهایی كه در قرآن كریم برای پیامبر آمده چه معنا دارند؟ چرا در قرآن، خطاب به پیامبر می خوانیم:
«یا أَیهَا النَّبِی لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِی مَرْضَاةَ أَزْوَاجِكَ» (التَّحریم:١) «ای پیامبر، چرا آنچه را كه خدا برای تو حلال كرده، به خاطر رضایت جویی از همسرانت بر خود حرام می كنی؟»!
چرا در قرآن به پیامبر می فرماید: «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» (التوبه:٤٣) «خدا از تو در گذرد، چرا به ایشان(متخّلفان از جنگ) اجازه دادی؟»!
چرا در قرآن آمده است: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ (المؤمن:٥٥) «پس شكیبایی بورز كه وعده ى خدا راست است و از گناهانت آمرزش بخواه»!
سرانجام آقای سروش تیر آخر! را چنین رها می كند: «به اشاره بگویم كه كلام پیامبر را عین كلام باری دانستن،  بهترین راه برای حلّ مشكلات تكلّم باری است»! این سخن كه به اشاره برگزار شده (و كاش به تصریح و تفصیل می آمد) كاملاً نشان می دهد كه ایشان نزول كلام الهی و وحی خارجی را بر پیامبر نفی می كنند و اساساً همان كلام رسول را كلام باری تعالی می شمرند و آیة «مَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى... (سورة انفال، آیة ١٧)» را نیز بعنوان شاهد مدّعا عنوان می نمایند.  ولی در اینصورت لازم بود توضیح می دادند كه فرق میان قرآن و حدیث نبوی كدام است؟ و چرا همه مسلمین قرآن را _ و نه حدیث را _ «كلام الله» می شمرند؟ چرا پیامبر اسلام اختیار نداشته است تا كمترین تغییری در قرآن پدید آورد؟ چنانكه در سورة «یونس» می خوانیم:
« قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ » (یونس:١٥)
«بگو مرا نسزد كه از پیش خود قرآن را تبدیل كنم، جز آنچه به من وحی می شود، چیزی را پیروی نمی كنم».

همچنین درباره آیه مذكور (انفال/ 17) خوب بود توجّه می نمودند كه كلمة "رَمَیتَ" _كه دو بار در آیه تكرار شده _ فعل متعدّی است و در هر دو مورد، مفعولی در تقدیر دارد كه در آیه كریمه ذكر آن نرفته  و تا معلوم نشود كه آن مفعول كدام است، مشكل آیه حل نمی شود. ولی با توجه به شأن نزول آیه كه مفسّران گزارش كرده اند، مسئله روشن می شود. طبری و طبرِسی و زمخشری و طوسی و دیگران آورده اند كه آیه كریمه به مناسبت جنگ «بدر» نازل شده كه پیامبر مشتی خاك و شن به سوی كافران ریخت و در پی آن، ناگهان طوفانی از خاك و شن و برضدّ آنان برخواست. در این آیه می فرماید: "تو (آن طوفان خاك و شن را) نیافكندی زمانی كه (مشتی خاك و شن) انداختی ولی خداوند آن را، در افكند". پس با اندك پژوهشی و تأمّلی معلوم می شود كه در این آیه، فعل پیامبر از فعل خداوند تفكیك شده و عین آن بشمار نیامده است و لذا نمی توان همچون آقای سروش «كلام» را با «فعل» قیاس كرد و گفت سخن پیامبر هم عین سخن خداست!
آنچه دكتر سروش را بدین شیوه از تفسیر پیامبر و وحی فرا خوانده است شاید این نكته باشد كه می نویسد: «كسی می آمد و از پیامبر سؤالی می كرد، كسی تهمتی به همسر پیامبر می زد، كسی آتش جنگی بر می افروخت، یهودیان كاری می كردند، نصرانیان كار دیگری، تهمت جنون به پیامبر می زدند، درباره ازدواج پیامبر با هسر زید شایعه می ساختند، ماههای حرام را از نقد به نسیه بدل می كردند... اینها در قرآن و در سخنان پیامبر منعكس می شد».

دكتر سروش از این گفتار به این نتیجه دست می یابد كه: «این دین، عین تجربة تكامل یا بنده درونی و بیرونی پیامبر است»!
اگر نتیجه گیری مذبور از سوی كسی ابراز می شد كه خدای سبحان و دانش پیشین او را باور نداشت، جای شگفتی نبود ولی دكتر سروش كه به وجود حق تعالی و علم نا محدود او اعتراف دارد چرا باید بدین نتیجه رسد كه رویدادها، دین خدا و كلام او را به تكامل می برند! تا ناگزیر شود كه دین الهی را به تجربة پیامبر و نیز كلام پروردگار را به سخنان پیامبر تأویل كند؟ مگر همه خداپرستان عقیده ندارند كه كلِّیة حوادث عالم، در علم پیشین پروردگار ثبت است و هیچ رویدادی بر دانش او نمی افزاید؟ پس از این بابت مشكلی نباید وجود داشته باشد، چیزی كه هست خداوند به تناسب ظهور تدریجی رویدادها با بندگانش سحن می گوید و آنان را در كشاكش امور راهنمایی می كند و حكم هر حادثه ای را بیان می دارد، نه آنكه حوادث روزگار بر ذات پروردگار تأثیر نهند و دانش بی كران وی را به تكامل برند! بنابراین، مطرح شدن حوادث در قرآن و ارشاد و راهنمایی درباره آنها، به هیچ وجه نشان نمی دهد كه این كتاب عظیم، دستاورد تجربة تكامل یابنده پیامبر است بلكه این علم پیشین خداوند از رویدادها است كه در كتاب وحی تجلّی می كند. بویژه كه علاوه بر ذكر حوادث روزگار پیامبر، پیشگویی هایی چند دربارة آینده نیز در قرآن كریم می یابیم چنانچه در نهج البلاغه از امام بزرگوار علی عليه السلام مأثور است: «فِی الْقُرآنِ نَبَأُ ما قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ ما بَعْدَكُمْ وَ حُكْمُ ما بَینَكُمْ»  در قرآن است اخبار پیشینیان شما و اخبار آیندگانتان و حكم خدا در میانتان».