سیزده شبهه قبر پرستان و جواب این شبهات (2)
شبهه نهم: كسانیكه قرآن در میانشان نازل شد، شهادت به لا اله الاّ الله نمی دادند، رسول الله صلی الله علیه وسلم را تكذیب می نمودند، منكر قیامت بودند و قرآن را تكذیب و آن را سحر می دانستند در حالیكه ما به لا اله الا الله و رسالت محمد صلی الله علیه وسلم شهادت می دهیم، قرآن را تصدیق می نماییم، به روز آخرت ایمان داریم و نماز و روزه برپا می داریم پس چگونه ما را مثل آنها به حساب می آورید؟
جواب شبهه نهم:
همه علماء براین امر اتفاق دارند هركس به بعضی از آنچه رسول الله صلی الله علیه وسلم به ما رسانده است، كافر باشد و آن را تكذیب نماید مانند كسی است كه تمام دین را تكذیب كرده و به آن كفر ورزیده است. و كسی كه به پیامبری كفر ورزد مانند این است كه منكر تمام انبیاء باشد. چنانكه الله تعالی می فرماید:((إِنَّ الَّذِینَ یكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَیرِیدُونَ أَن یفَرِّقُواْ بَینَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَیقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَیرِیدُونَ أَن یتَّخِذُواْ بَینَ ذَلِكَ سَبِیلاً * أُوْلَـیكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً))[24](آنان كه به خدا و رسولش كافر شده و می خواهند بین خدا و رسولانش جدایی اندازند و می گویند به برخی ایمان آورده و به بعضی ایمان نمی آوریم و قصد دارند در این بین راهی برای خود برگزینند، آنان به حقیقت كافرند.)
و در مورد بنی اسراییل می فرماید: ((أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن یفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْی فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیوْمَ الْقِیامَةِ یرَدُّونَ إِلَی أَشَدِّ الْعَذَابِ))[25] (آیا به بخشی از كتاب ایمان آورده و به بعضی دیگر كافر می شوید از شما هركس چنین كاری كند در دنیا به پستی و در آخرت بازگشت به شدیدترین عذابهاست.) بنابراین اگر كسی به توحید اقرار و منكر نماز باشد، كافر است و اگر كسی به توحید و نماز اقرار نماید ولی واجب بودن زكات را انكار كند او هم كافر است و در صورت اقرار به آنچه گذشت اگر واجب بودن روزه را انكار نماید كافر می شود و با اقرار به همه آنها در صورت انكار واجب بودن حج، كافر است. و دلیل بر آن فرموده الله تعالی است كه می فرماید:((وَلِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیهِ سَبِیلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ الله غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ))[26] (هركس از مردم كه توانایی رفتن به بیت الله را داشته باشد حج بر او واجب است و اگر كسی واجب بودن آن را انكار نماید به درستی كه الله تعالی از تمام عالمیان بی نیاز است.)
واگر به تمام آنچه كه گذشت اعتراف نماید اما منكر رستاخیز باشد به اجماع چنین شخصی كافر است. الله تعالی می فرماید:((زَعَمَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَن لَّن یبْعَثُوا قُلْ بَلَی وَرَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَذَلِكَ عَلَی اللَّهِ یسِیرٌ))[27](كافران گمان نمودند كه هرگز مبعوث نخواهند شد بگو اینگونه نیست، سوگند به پروردگارم حتماً مبعوث می شوند و به تأكید به آنچه انجام داده اند آگاه می گردند و این كار برای الله تعالی آسان است.) حال كه به این مسایل ایمان دارید شایسته ذكر است كه توحید بزرگترین فرضی است كه رسول الله صلی الله علیه وسلم آورده است و از نماز، روزه، زكات و حج نیز برتر است. حال چگونه است اگر كسی چیزی از این امور را انكار كند كافر می شود هر چند به تمام آنچه در دین است عمل كند اما در صورت انكار توحید كه دین تمام پیامبران بوده است، كافر نمی شود؟ سبحان الله! این جهالت چقدر تعجب آور است.
منكر توحید كفرش شدیدترین نوع آن و از همه انواع كفر ظاهرتر است كه احتیاج به توضیح ندارد. به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم نگاه كنید با بنی حنیفه در حالیكه به پیامبر صلی الله علیه وسلم ایمان آوردند، جنگیدند در حالیكه به لا اله الاّ الله و رسالت محمد صلی الله علیه وسلم شهادت می دادند، اذان می گفتند و نماز می خواندند فقط كاری كه آنها را مستحق كفر كرد این بود مردی را تا مرتبه نبوت بالا بردند. حال در مورد كسی كه مخلوقی را تا مرتبه خالق آسمانها و زمین بالا می برد، چه باید گفت: آیا این شخص شایسته تر به كفر نیست به نسبت كسی كه مخلوقی را تا مرتبه مخلوقی دیگر بالا می برد؟ به كسانی بنگرید كه علی بن ابی طالب رضی الله عنه آنها را در آتش سوزاند؛ همه آنها مدعی اسلام و مدعی یاوری علی بودند اما در مورد علی همان اعتقادی را داشتند كه در مورد یوسف و شمسان وامثال آنها دارند.پس چگونه است كه اصحاب همگی بر تكفیر و كشتنشان اتفاق كردند؟آیا گمان می كنید اصحاب، مسلمین را تكفیر می كنند؟ یا گمان می برید اعتقاد به الوهیت حسین رضی الله عنه و شیخ بدوی و امثال آنها اشكالی ندارد اما در مورد علی بن ابی طالب رضی الله عنه موجب كفر است؟ علماء در مورد كفر فرزندان عبید قداح همانهایی كه مدتها بر مصر و مراكش حكومت كردند، اجماع نمودند در حالیكه آنها به لا اله الاّ الله و رسالت محمد صلی الله علیه وسلم شهادت می دادند، جمعه و جماعت داشتند و مدعی اسلام بودند ولی در همان حال آن عقاید و اعمال مانع نشد هنگامی كه در چیزهای پایین تر از توحید با مسلمین مخالفت كردند حكم ارتداد آنها را صادر نمودند و با آنان جنگیدند تا جاییكه مسلمانان را از زیر سلطه آنها آزاد كردند. واگر گذشتگان ما تنها در صورت جمع شدن انواع كفر اعم از شرك، تكذیب و استكبار تكفیر كرده اند پس مقصود از ذكر انواع آن در كتابهای فقهی (فصل حكم مرتد) چیست؟ الله تعالی حكم كفر منافقانی كه سخن كفری را بر زبان جاری كردند را صادر نمود علی رغم اینكه آنها با پیامبر صلی الله علیه وسلم بودند و نماز و روزه برپا می داشتند،حج می كردند، جهاد می نمودند. چنانچه در موردشان می فرماید: ((یحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدْ قَالُواْ كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ))[28](به خدا سوگند می خورند كه نگفته اند در حالیكه كلمات كفرآمیز بر زبان رانده اند و بعد از اسلامشان كافر شدند.) و خداوند نسبت به منافقین كه كلمه ای كفرآمیز بر زبان رانده بودند، حكم صادر كرد. هرچند كه گفتند قصد شوخی داشتیم. الله تعالی در موردشان می فرماید:((قُلْ أَبِاللّهِ وَآیاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِیون* لاَ تَعْتَذِرُواْ قَدْ كَفَرْتُم بعدإِیمَانِكُمْ))[29] (بگو: آیا به خدا، آیات و رسولش استهزاء می نمایید، هیچ عذری نیاورید به تحقیق بعد از ایمان آوردنتان كافر شدید.) انسان گاهاً چیزی را انجام می دهد و یا می گوید بدون اینكه متوجه شود كه كفری را مرتكب گردیده است.
دلیل بر آن قول بنی اسراییل، كه هر چند مسلمان عالم و صالح بودند، می باشد؛ آنگاه كه به موسی گفتند:((اجْعَل لَّنَا إِلَـهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ))(برای ما معبودی قرار بده) و همچنین سخنان یاران رسول الله صلی الله علیه وسلم كه به پیامبر گفتند:"اجعل لنا ذات أنواط كما لهم ذات أنواط"«برای ما ذات انواطی قرار بده همچنانكه مشركین برای خود ذات انواط دارند» رسول الله صلی الله علیه و سلم در جواب فرمودند:"الله أكبر إنها السنن قلتم والذی نفسی بیده كما قالت بنو إسراییل لموسی:((اجْعَل لَّنَا إِلَـهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ))[30] لتركبن سنن من كان قبلكم"«الله اكبر! آنچه گفتید سنتهای پیشینیان است، سوگند به آن كس كه جانم در دست اوست به مانند سخنان بنی اسراییل می باشد آنگاه كه به موسی گفتند: برای ما الهی قرار بده چنانكه آن قوم برای خود اله دارد. موسی علیه السلام در جواب فرمودند: به درستی كه شما قومی جاهل هستید. (آنگاه رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:) سنتهای كسانی كه پیش از شما بودند را دنبال می كنید.» و این دلیل است بر اینكه موسی و محمد علیهما الصلاة والسلام با شدت تمام آن را انكار كردند.
شبهه دهم: در سخنان بنی اسراییل كه خطاب به موسی گفتند:((اجْعَل لَّنَا إِلَـهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌَ))[31] (برای ما الهی قرار بده چنانكه آن قوم برای خود اله دارد.) و در گفته تعدادی از اصحاب كه به پیامبر صلی الله علیه وسلم گفتند:"اجعل لنا ذات أنواط كما لهم ذات أنواط"«برای ما ذات انواطی قرار بده همچنانكه مشركین برای خود ذات انواط دارند» هم بنی اسراییل و هم اصحاب هیچكدام كافر نشدند.
جواب شبهه دهم:
اصحاب و بنی اسراییل وقتی با انكار آن دو پیامبر مواجه شدند، آن كار را انجام ندادند و مورد اختلاف نیست كه اگر بنی اسراییل آن را انجام میدادند، كافر می شدند و اصحاب كه رسول الله صلی الله علیه وسلم آنها را نهی نمود اگر اطاعت نمی كردند و ذات انواطی برای خود قرار می دادند، نیز كافر می شدند.
شبهه یازدهم:رسول الله صلی الله علیه وسلم اسامه بن زید رضی الله عنه را به خاطر كشتن فردی كه اقرار به لا اله الاّ الله كرده بود را مؤاخذه نمود و فرمود:"أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله إلا الله "«مأمورم كه با مردم جهاد نمایم تا به این كلمه طیبه اعتراف كنند.» و در احادیث دیگری نیز دستور می دهد كه از گوینده لا اله الاّ الله دست برداریم.
جواب شبهه یازدهم:
رسول الله صلی الله علیه وسلم با یهود جنگ كرده و در مورد آنها كلمات خصمانه هم به كار برده است و در حالیكه آنان لا اله الاّ الله می گفتند. اصحاب با بنی حنیفه جنگ كردند در حالیكه به لا اله الاّ الله و رسالت محمد صلی الله علیه وسلم شهادت داده، نماز می خواندند و مدعی اسلام بودند؛ و همچنین كسانی را كه علی بن ابی طالب رضی الله عنه سوزاند به لا اله الاّ الله شهادت می دادند.
و اگر كسی روز قیامت را انكار كند هرچند به لا اله الاّ الله اقرار نماید باید با وی جنگید؛ و به همین صورت هركس یكی از اركان اسلام را منكر شود هرچند اعتراف به كلمه توحید نماید، تكفیر و كشته می شود. در اینجا باید سؤال شود كه چگونه فردی فرعی از فروع دین را منكر شود ایمان و مسلمان بودنش به حالش نفع نمی رساند اما اگر توحید كه اصل و اساس دین است را انكار نماید باز هم دارای ایمان است؟
درمورد جریان اسامه رضی الله عنه باید گفت كه اسامه در جنگ با مشركین شركت داشت و كسی را كه قاتل تعدادی از اصحاب بود را قصد كرد، آنگاه كه شمشیر را بالای سر او قرار داد آن فرد لا اله الاّ الله را بر زبان جاری ساخت، درآن هنگام اسامه او را كشت،چون گمانش این بود كه آن را مخلصانه نگفته است بلكه برای نجاتش آن را بر زبان آورده است. و این دلیل قانع كننده ای نیست كه گوینده لا اله الاّ الله مسلمانی است كه باید جانش حفظ شود بلكه دلیلی است بر اینكه باید از گوینده این كلمه دست برداشت تا صداقت خویش را در بیان این كلمه بعد از آن حالت ثابت نماید. الله تعالی می فرماید:((یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَینُواْ))[32](ای كسانیكه ایمان آورده اید هنگامی كه قدم در راه جهاد فی سبیل الله می گذارید، تحقیق و جستجو كنید تا امر برایتان ثابت شود.) فَتَبَینُواْ أی فتثبتوا .
و این می رساند كه وقتی ثابت شد جریان خلاف آن چیزی بود كه فكر می كرد بایستی بعد از تبیین مناسب و با آگاهی بدست آمده اقدام كند و اگر معلوم گردید كه مسیله خلاف اسلام است، جنگ می كند اما در صورتی كه ما بگوییم به صرف گفتن كلمه توحید مطلقاً فردی را نباید كشت فایده ای در دستور دادن به تبیین و تثبیت باقی نمی ماند.
اما در مورد این فرموده پیامبر صلی الله علیه وسلم كه فرمودند:"أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله إلا الله "«مأمورم كه با مردم جهاد نمایم تا به این كلمه طیبه اعتراف كنند.» معنی حدیث این است كه هركس اظهار اسلام نمود تا ثابت شدن امر باید از او دست برداشت. بخاطر اینكه الله تعالی می فرماید: ((فَتَبَینُواْ)) بنابراین شك در مورد چیزی باعث صادر شدن امر به تبیین می گردد، حال آنكه اگر گوینده كلمه توحید با گفتن آن جانش محفوظ می ماند احتیاجی به تحقیق و تثبیت نبود.
نكته ای كه حایز اهمیت می باشد این است كه: كسی كه اسامه را با گفتن"أقتلته بعد أن قال لا إله إلا الله"(آیا او را بعد از اینكه كلمه توحید بر زبان جاری نمود،كشتی؟) مؤاخذه كرد و فرمود:"أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله..." «مأمورم كه با مردم جهاد نمایم تا به این كلمه طیبه اعتراف كنند....» دقیقاً همان فرد است كه دستور كشتن خوارج را صادر فرمود:"أینما لقیتموهم فاقتلوهم" «هركجا آنها را یافتید بكشیدشان.» در حالیكه خوارج نماز می خواندند، اهل ذكر بودند، قرآن زیاد تلاوت می نمودند و از اصحاب علم آموخته بودند، با این حال اینها نفعی برایشان نداشت چون ایمان به دلهایشان نرسیده بود. همانگونه كه پیامبرصلی الله علیه و سلم میفرماید:"إنه لا یجاوز حناجرهم"«قرایتشان از گلویشان تجاوز نمی نماید.»
شبهه دوازدهم:
می گویند: مردم در روز قیامت در نهایت درماندگی و بیچارگی آدم، نوح، ابراهیم، موسی و سپس عیسی علیهم الصلاة و السلام را می خوانند ولی همگی برای انجام آن عاجزند تا اینكه به رسول الله صلی الله علیه وسلم می رسد و از او یاری خواسته می شود و این دلیل است بر اینكه استغاثه به غیرالله شرك نیست.
جواب شبهه دوازدهم:
ما منكر درخواست از مخلوقات در آنچه كه قادر به انجام آن هستند، نیستیم؛ چونكه در داستان موسی علیه السلام در قرآن آمده است:((فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ))[33] (یكی از دوستان موسی بر علیه كسی كه از جمله دشمنان او بود درخواست كمك نمود.) در روز قیامت نیز مردم، انبیاء را به كمك نمی طلبند كه شدت و عذاب را بردارند بلكه آنان را شفیع نزد خداوند قرار می دهند تا بواسطه دعای آنها خداوند این سختی و عذاب را بر طرف كند و در بین كسی كه مخلوقی را به كمك می طلبد كه هر گونه بدی و ضرری را از او دور كند و كسی كه مخلوقی را پیش خداوند شفیع می گرداند كه خداوند بدی و زیان را از او دفع كند، اختلاف بسیار است و این یكی جایز است، چنانكه اصحاب در زمان حیات رسول الله صلی الله علیه وسلم از وی خواسته اند برایشان دعا نماید، اما بعد از اینكه از دنیا رحلت فرمود هرگز آنان چیزی از وی نخواستند و هرگز نزد قبرش برای رفع حاجتی قدم نگذاشتند بلكه برعكس سلف صالح كسی را كه به قصد دعا كردن از خداوند نزد قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم می رفت برحذر میكردند چه رسد به اینكه از خود رسول الله صلی الله علیه وسلم درخواستی بكند.
در اینكه فردی پیش فرد صالحی كه به صلاحیتش اطمینان دارد، برود و از وی بخواهد كه پیش خداوند برایش دعا كند، اشكالی موجود نیست و این حق است. اما نباید هیچ كس این كار را تبدیل به دین نماید، هرگاه مرد صالحی را دید بگوید از خدا برایم دعا كن و این كار از جمله عادات سلف نبوده است، چون در آن تكیه و اعتماد بر دعای غیر موجود است و آنچه كه واضح است اینست كه انسان هرگاه خودش از پروردگارش طلب نیاز می كند و از او می خواهد برایش بهتر است چون او عبادتی را انجام داده كه به واسطه آن به الله تعالی نزدیك می شود.
شبهه سیزدهم: در داستان ابراهیم آمده است كه در آن هنگام كه او را در منجنیق گذاشته و به داخل آتش پرتاب كردند در آسمان جبرییل بر او ظاهر شد و گفت: آیا كمك نمی خواهی؟ در جواب گفت: كمك می خواهم اما نه از تو. و این دلیل است بر اینكه اگر استغاثه به جبرییل شرك بود آن را به ابراهیم عرضه نمی كرد.
جواب شبهه سیزدهم:
جبرییل كار شدنی و ممكن را به ابراهیم عرضه داشت كه در توانایی اش بود. چون الله تعالی جبرییل را اینگونه توصیف می نماید:((شَدِیدُ الْقُوَی))[34] (بسیار توانا و قدرتمند.) حال اگر الله تعالی به او اجازه می داد كه ابراهیم را نجات دهد با توجه به این توصیفات كه از جبرییل شد كاری شدنی بود. مثلاً اگر الله تعالی به وی دستور دهد آتشی را كه برای ابراهیم برافروخته اند با اطرافش بردار و به مشرق یا مغرب بیانداز، انجام می داد و یا اگر دستور می داد ابراهیم را به جای دوری نقل مكان دهد و یا او را به آسمان ببرد، انجام می داد. و این شبیه این است كه مردی ثروتمندی پیش مرد فقیری برود و به او بگوید: آیا احتیاجی به مال بصورت قرض ، بخشش و...داری؟ این از جمله كارهایی است كه او می تواند انجام دهد و این كار شرك محسوب نمی شود و اگر مرد فقیر جواب دهد: بلی احتیاج دارم به من قرض بده یا ببخش، این كار شرك نیست.
پایان.
بعد از اینكه ما جواب این شبهات را شناختیم، دانستن این نكته بسیار مهم است كه هر انسانی ناگزیر باید در دل، گفتار و اعمالش موحد باشد. اگر در دل موحد باشد ولی گفتار و كردارش بر توحید نباشد چنین فردی در اعمالش صادق نیست چون توحید اعمال و اقوال تابع توحید قلبی است. پیامبرصلی الله علیه وسلم می فرماید:"ألا وإن فی الجسد مضغة إذا صلحت صلح الجسد كله، وإذا فسدت فسد الجسد كله، ألا وهی القلب"«آگاه باشید در جسم انسان پارچه گوشتی قرار دارد اگر اصلاح گردد تمام جسم اصلاح می شود و اگر فاسد گردد تمام جسم را فاسد می كند بدانید و آگاه باشد كه آن قلب است.» اگر كسی چنانكه گمان می برد در دل موحد باشد و در گفتار و اعمال از توحید بیگانه باشد چنین شخصی از جنس فرعون است. كسی كه عالم به حق بود و به آن یقیین داشت ولی در همان حال بر كفر و استكبار خود اصرار می ورزید و بر ادعای ربوبیت خویش باقی ماند،خداوند متعال می فرماید:((وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً))[35] (و با آنكه دلهایشان به آن یقیین داشت ولی به خاطر ظلم و استكبار آن را انكار كردند.) و خداوند حكایت موسی را برایمان بازگو می كند آنگاه كه به فرعون گفت:((لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ بَصَآیرَ))[36](دانستی كه آنها را جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نكرده است و به آن آگاهی یافتی.) كسی كه حق را بشناسد اما از ترس مخالفت مردم آن را انجام ندهد، معذور نیست و چنین عذری در حضور پروردگار نفعی به او نمی رساند، چون آنچه كه بر انسان واجب است اینست كه رضا و خوشنودی پروردگار را بخواهد هر چند مردم از او نارحت و خشمگین باشند.
اكثر رهبران كفر حق را می شناسند ولی در همان حال از پذیرش آن خودداری می كنند و به مخالفت آن می پردازند. چنانكه الله تعالی می فرماید:((الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْكِتَابَ یعْرِفُونَهُ كَمَا یعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ))(اهل كتاب همانگونه كه فرزندان خود را می شناسند او را می شناسند.) و می فرماید:((اشْتَرَوْاْ بِآیاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِیلاً))(آیات خداوند را به بهای اندك فروختند.) آری آنها به چیزهایی جهت معذور بودن خویش توسل می جویند كه فاقد هرگونه نفعی است چون از دست دادن ریاست یا صدارت مجلس و... نمی تواند عذری مقبول باشد.
كسی كه حق را می شناسد و به آن عمل نمی كند از كسی كه به آن جاهل است خیلی بدتر است زیرا آنكه حق را نمی شناسد جهلش برای او عذر است چون چه بسا آگاه شده و یاد می گیرد و در صدد تعلیم آن بر می آید بر خلاف كسی كه با حق مخالفت می كند و در صدد فهم و تعلیم آن بر نمی آید. به همین خاطر یهود مشمول غضب الهی واقع شده اند چون در حالیكه حق را شناخته، به آن پشت نموده اند. و نصاری گمراهند، چون آنها حق را نشناختند، هرچند بعد از بعثت رسول الله صلی الله علیه وسلم نصاری نیز چون یهود به حق واقف شدند و از آن روی برتافتند و لذا به سان یهود مورد غضب الله قرار گرفتند.
اما عمل به توحید بدون فهم و اعتقاد دل همان نفاق است، این حالت بدتر از كفر خالص است. چنانكه خداوند متعال می فرماید:((الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ))[37] (منافقان در پایین ترین مرتبه آتش قرار دارند.) والله اعلم.
وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.
-------------------------------------------------------------
[24] سورة النساء: 150-151
[25] سورة البقرة:85
[26] سورة آل عمران:97
[27] سورة التغابن:7
[28] سورة التوبة:74
[29] سورةالتوبة:96
[30] سورة الأعراف: 138
[31] سورة الأعراف: 138
[32] سورة النساء:94
[33] سورة القصص:15
[34] سورة النجم:5
[35] سورة النمل:14
[36] سورة الإسراء:102
[37] سورة النساء:145
- 8050 بازدید
- نسخه چاپی