بررسی روایت: .....ومَنْ أطَاعَ عَلِيَّاً فَقَدْ أطَاعَنِی ومَنْ عَصَی عَلِيَّاً فَقَدْ عَصَانِی...

شماره مقاله: 
493
نویسنده: 
ابو عبدالعزیز، خلیفه بن ارحمه كواری

این حدیث را خیثمه بن سلیمان در "المنتخب من فوائده"1و ابن عدی در "الكامل" جلد 7 صفحه‌ی 365 و ابوبكر اسماعیلی در "معجم شیوخه" جلد 1 صفحه 458 و ابو عبدالله الحاكم در "المستدرك" جلد 3 ص 121 و 128 و ابن‌عساكر در "تاریخ ابن‌عساكر" ج 42 ص 306 و 307 از طریق یحیی بن یعلی از بسام صیرفی از حسن بن عمرو فُقَیمی از معاویه بن ثعلبه از ابوذر روایت كرده كه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: "مَنْ أطَاعَنِی فَقَدْ أطَاعَ اللهَ ومَنْ عَصَانِی فَقَدْ عَصَی اللهَ ومَنْ أطَاعَ عَلِيَّاً فَقَدْ أطَاعَنِی ومَنْ عَصَی عَلِيَّاً فَقَدْ عَصَانِی: هر که از من اطاعت کند از الله اطاعت کرده، و هر که از من نافرمانی کند الله را نافرمانی کرده،‌ و هر که از علی فرمان برد اطاعت مرا کرده، و هر که نافرمانی علی کند در حقیقت مرا نافرمانی کرده است".

 

ابو عبدالله حاكم گفته: "این حدیث صحیح الاسناد است، امّا بخاری و مسلم آن را تخریج نكرده‌اند." ذهبی هم با حاكم موافق است.

می‌گویم: در سند این حدیث دو علّت وجود دارد:

علّت اول: یحیی بن یعلی، او همان اسلَمی قَطوانی است، و آنگونه كه برخی گمان برده‌اند محاربی نیست؛ زیرا ابن‌عدی این حدیث را در زندگی‌نامه‌ی الاسلمی آورده و آن را جزو منكرات او قرار داده است. بخاری در مورد این یحیی بن یعلی اسلمی قطوانی‌ گفته: "احادیث او مضطرب است، كنیه‌اش، ابوزكریا، و او ذاهب الحدیث است (او حدیث را می‌برد؛ یعنی او در سند هر حدیثی بیاید حیثیت آن حدیث رفته است و ارزشی ندارد"2.

ابن معین در مورد او گفته است: "او بی‌ارزش است."3

ابوحاتم رازی‌ گفته: "او كوفی است و در حدیث قوی‌ نیست؛ بلكه ضعیف‌الحدیث است."4

ابوبكر بزار گفته: "در اسانید اشتباه می‌كند."5

ابن حبان گفته: "ابو نعیم ضرار بن صرد از او نقل حدیث كرده، او از افراد موثق مطالب مقلوب را روایت می‌كند و من نمی‌دانم آیا قلب روایت به خاطر نقل ابونعیم از او بوده یا برعكس، چون خود ابونعیم هم بد حافظه و دارای خطاهای بسیار است و نمی‌توان جرح را در روایاتی به آنها نسبت داد كه به تنهایی روایت كرده باشند. پس واجب ‌است ‌كه از روایات مشترك آنان دوری جست، در هر حال باید احتجاج به این دو نفر را رها كرد."6

ابن عدی گفته: "او كوفی و از جمله‌ی شیعیان است." 7

علّت دوم: وجود معاویه بن ثعلبه است، بخاری در "تاریخ" جلد 7 ص 333 و ابن ابی‌حاتم در "الجرح والتعدیل" ج8 ص 378 وی را نام برده، امّا نسبت به جرح و تعدیل او ساكت مانده‌اند. ابن‌حبّان در "الثقات" ج5 ص 416 وی را از جمله‌ی افراد قابل اعتماد آورده و این عادت ابن‌حبان است كه افراد مجهول را در "الثقات" ذكر می‌كند.

در حدیث یعلی بن مره ثقفی ، شاهدی برای این حدیث وجود دارد كه ابن عدی در "الكامل"8 و ابن عساكر در "تاریخ ابن‌عساكر"9 آن را روایت كرده‌اند و ابن‌مرّه گفته كه محمد بن جعفر بن یزید مطیری برای ابراهیم بن سلیمان نهمی كوفی برای عباده بن زیاد برای عمر بن سعد برای عمر بن عبدالله ثقفی و او از پدرش از جدش یعلی بن مره ثقفی حدیث نقل كرده‌ است كه گفت از پیامبر شنیدم كه فرمود: "هر كس علی را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و هركس از علی نافرمانی كند، از من نافرمانی كرده و هركس مرا نافرمانی كند، در حقیقت خدا را نافرمانی كرده است و هركس علی را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته و هر كس ‌علی را خشمگین ‌سازد، مرا خشمگین ساخته، و هركس كه مرا خشمگین سازد، خدا را خشمگین ساخته‌است. [ای علی] فقط مؤمنان تو را دوست می‌دارند و فقط كافران یا منافقان با تو دشمنی می‌كنند."

به نظر بنده این سند بسیار ضعیف است؛ زیرا در آن چند علّت وجود دارد:

علّت اول: ابراهیم بن سلیمان النَّهمی است.

دارقطنی در مورد او گفته: "او متروك است."10

علّت دوم:‌ عمر بن سعد نصری.

حافظ ذهبی در مورد او گفته: "او از عمر بن عبدالله ثقفی از پدرش از جدش روایت می‌كند و اسماعیل بن موسی كه در شمار بصری‌هاست از او نقل نموده‌است ‌كه بخاری حدیث او را صحیح نمی‌داند."11

علّت سوم: عمر بن عبدالله بن یعلی بن مُرّه ثقفی است.

امام احمد در مورد او گفته: "ضعیف الحدیث است."12 همچنین گفته: "او منكر الحدیث است."13ابونعیم گفته: "من عمر بن عبدالله را دیدم و جایز نمی‌دانم كه از او روایت كنم."14

ابن معین گفته: "روایات او بی‌ارزش است."15

همچنین ابن معین گفته: "او ضعیف است."16

 

ابوحاتم رازی گفته: "او ضعیف الحدیث و منكر الحدیث است."17

ابن ابی‌حاتم گفته كه از ابوزرعه در مورد عمر بن عبدالله بن یعلی، سؤال شد. او گفت: "در حدیث قوی نیست." من گفتم: "وضعیتش چگونه است؟" گفت: "از خداوند [برایش] سلامت می‌طلبم."18

بخاری گفته: "علما در مورد او سخن دارند (او را ثقه نمی‌دانند و بر علیه او سخن گفته اند)."19

ابن‌حبان گفته: "او روایات منكری از پدرش دارد ... ، عمر بن عبدالله بن یعلی نسخه‌ای روایت كرده كه بیشتر آن مقلوب از پدرش و جدش است."20

ابن‌حبان در بیان زندگی‌نامه پدرش گفته: "او بی‌ارزش است."21

نسائی گفته: "او ضعیف است."22

دارقطنی گفته: "او متروك است."23

ذهبی گفته: "علما وی را ضعیف دانسته‌اند."24

حافظ ابن‌حجر گفته : "او ضعیف است."25و نیز گفته‌ كه: "همه در تضعیف او متفق هستند."26

علّت چهارم: عبدالله بن یعلی بن مُرّه ثقفی است.

بخاری گفته: "جای تأمّل است."27

ابن‌حبّان گفته: "من دوست ندارم كه به خبر او احتجاج كنم ـ البته اگر به روایت آن خبر، منفرد باشد ـ زیرا در روایت او، روایات منكر وجود دارد، و پسر او هم بی‌ارزش است، من نمی‌دانم كه آیا این ضعف از جانب خود اوست یا از پسرش منشأ گرفته است." 28

دارقطنی در زندگی‌نامه‌ی فرزندش گفته: "عمر بن عبدالله یعلی بن مُرّه ثقفی از پدرش از جدش روایت می‌كند و پدرش فقط به واسطه‌ی او شناخته شده است."29

ذهبی گفته: "او ضعیف است."30

 

نكته:

شیخ آلبانی (رحمه الله) در كتاب "السلسلة الضعیفة" گفته:

"تذكر: یك فرد شیعی این حدیث را در "گفتگوهای خود" صفحه 74 ذكر كرده و گفته است كه: "این حدیث را حاكم در صفحه‌ی 121 جزء سوم كتاب "المستدرك" و ذهبی در همان صفحه در كتاب "تلخیص" تخریج كرده‌اند، و هر دو تصریح كرده‌اند كه این حدیث بر اساس شروط شیخین صحیح است."31

به نظر من: این جمله دروغی است كه بر حاكم و ذهبی بسته شده؛ زیرا این دو تن همان گونه كه قبلاً ذكر كردم، فقط گفته بودند: "صحیح الاسناد" و چیزی بر آن نیافزوده‌اند. و من دوست داشتم كه بگویم: شاید نظر آن فرد شیعی از این حدیث به حدیث دیگری متوجه گشته كه حاكم و ذهبی آن را طبق شرط شیخین در صفحه 121 صحیح دانسته‌اند و دوست داشتم این كار برای عمل به فرموده‌ی خدا صورت می‌گرفت:

(وَلَا يَجْرِ‌مَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا  اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَ‌بُ لِلتَّقْوَى )

"و البته نباید دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنید. عدالت كنید كه آن به تقوا نزدیكتر است،." (مائده: 8) اما این امید من هم ناكام است؛ زیرا در صفحه‌ای كه ذكر كردم، حدیثی وجود نداشت كه حاكم و ذهبی آن را به شرط شیخین صحیح دانسته باشند!!.

البته من قصد دارم كه برای آن فرد شیعی حد اكثر عذر را بجویم و بگویم: شاید وی چشمش به حدیث دیگری در صفحه‌ی قبل از آن افتاده و چنین گفته، چون دو صفحه‌ی پشت و رو یك ورق را تشكیل می‌دهند و شاید اشتباه نموده باشد، اما در آن صفحه هم‌چنین حدیثی ندیدم. نه در حاكم و نه در كتاب ذهبی! پس یقین كردم كه این جمله را، آن شیعی به طور عمد جعل كرده است!.

 

حال انسان‌های منصف در مورد چنین نویسندگانی چه می‌گویند؟!

البته من گناه دیگری هم از او در حاشیه‌ی صفحه 45 دیدم كه گفته: "حاكم در صفحه‌ 4 جزء 3 از كتاب مستدرك از ابن‌عباس نقل نموده كه گفت: "علی لباس خود را فروخت و لباس پیامبر  را پوشید ..." حاكم به صحّت این حدیث بر اساس شرط شیخین تصریح نموده و ذهبی هم در "تلخیص مستدرك" با او موافقت نموده است!! .

اما اگر خواننده‌ای به صفحه و جزء مذكور مراجعه كند، فقط این را می‌بیند كه حاكم گفته: "این حدیث صحیح الاسناد است، امّا بخاری و مسلم آن را تخریج نكرده‌اند." و ذهبی هم گفته: "این حدیث صحیح است."!!

امّا دیگر نمی‌توان برای این شیعی (با اگر و كاش) عذر بجوییم؛ زیرا نه در آن صفحه و نه در صفحات پس و پیش آن هیچ حدیثی وجود ندارد كه حاكم آن را بر اساس شرط شیخین صحیح دانسته باشد.

علاوه بر این در سند ابن عباس اشخاصی وجود دارند كه مانع از آن می‌شود كه آن را به شرط شیخین، صحیح دانست و آن هم روایت ابوبلج از عمرو بن میمون است.

زیرا از ابوبلج ـ كه اسم او یحیی بن سلیم ـ است چهار كتاب دیگر غیر از صحیح بخاری و صحیح مسلم، روایت نموده‌اند و نیز كثیر بن یحیی در سند آن وجود دارد كه هیچ كدام از صحاح ستّه از او نقل ننموده‌اند.

هر چند ابوحاتم گفته: "جای صدق است." ابن‌حبان هم در "اهل وثوق" او را یاد نموده و ابوزرعه هم گفته: "فردی راستگوست" امّا اَزدی گفته: "دارای احادیث منكر است."

البته از این فرد شیعی گناه دیگری هم در مورد حدیث شماره: 3706 هم دیده‌ام و خود می‌توانی به آن رجوع كنی.

 

و خدا داناتر است.درود و سلام بر پیامبر ما محمد و بر آل و اصحاب او

                           --------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت: 

1- منتخب جزء اول از فوائد ابوالحسن خیثمة بن سلیمان، ص 72.

2- التاریخ الأوسط، ج2 ص 183.

3ـ الكامل ابن عدی،‌ج7 ص 233

4ـ الجرح و التعدیل، ج2 ص 196

5ـ تهذیب التهذیب، ج 11 ص 266

6ـ المجروحین، ج3 ص 121

7ـ الكامل، ابن عدی، ج7 ص 233

8ـ المیزان، ج3 ص 199

9ـ العلل و معرفة الرجال، شماره 1204

10ـ سؤالات حاكم نیشابوری از دارقطنی شماره 40

11ـ المیزان، ج3 ص 199

12ـ العلل و معرفة‌ الرجال، شماره 1204

13ـ الضعفاء الكبیر عقیلی، ج3 ص 177

14ـ المجروحین، ج2 ص 92

15ـ تاریخ دارمی، شماره: 640 و 462

16ـ التاریخ، به روایت الدوری شماره: 3939

17ـ الجرح و التعدیل،‌ج6 ص118

18ـ الجرح و التعدیل ج6 ص 118 و 119

19ـ تاریخ الكبیر، ج2 ص 113

20ـ المجروحین، ج2 ص 92

21ـ المجروحین، ج2 ص 25

22ـ الضعفاء والمجروحین، شماره: 357

23ـ تهذیب الكمال، ج21 ص 420

24ـ المغنی، ج2 ص 470، الكاشف، ج2 ص 64، الدیوان، شماره: 3076

25ـ التقریب، شماره: 4967

26ـ لسان المیزن، ج4 ص 307

27ـ الضعفاء الصغیر، شماره: 200

28ـ المجروحین، ج2 ص 25

29ـ الضعفاء والمتروكین، شماره 376

30ـ الدیوان، شماره: 2353

31ـ جلد 10،‌ قسم دوم، ص 519 و ص 521