بارها از شیعه تقاضا شده که یک سند صحیح و صریح برای اثبات امامت ائمه ارائه دهند، اما روایاتی که ارائه دادند بعد از بررسی معلوم شد که تماماً یا صحیح و یا صریح نیستند، به هر حال، شیعه از ارائه یک سند صحیح و صریح بر اثبات ائمه عاجز است، ما خود دست به کار شدیم و شروع به گشتن در روایات شیعه شدیم که شاید بتوانیم روایتی که صریح و صحبح باشد را پیدا کنیم اما در کمال حیرت در این جستجو به روایاتی بر خوردیم که گذشته از سند آنها به شدت عجیب و دور از عقل می نمودند به همین سبب، شایسته دانستیم که بعضی از آنها را برای خوانندگان عزیز مطرح کنیم؛ محتوای دسته ای از این روایات گواهی موجودات و یا اشیاء بی زبان بر امامت ائمه بود و دسته ای دیگر شهادت حیوانات به امامت ائمه، در این مقاله به دستۀ اول می پردازیم.
«...مُحَمَّدِ بْنِ فُلَانٍ الْوَاقِفِی قَالَ: كَانَ لِی ابْنُ عَمٍّ یقَالُ لَهُ- الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ كَانَ زَاهِداً وَ كَانَ مِنْ أَعْبَدِ أَهْلِ زَمَانِه .... وَ كَانَ الرَّجُلُ مَعْنِیاً بِدِینِهِ فَلَمْ یزَلْ یتَرَصَّدُ أَبَا الْحَسَنِ ع حَتَّى خَرَجَ إِلَى ضَیعَةٍ لَهُ فَلَقِیهُ فِی الطَّرِیقِ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّی أَحْتَجُّ عَلَیكَ بَینَ یدَی اللَّهِ فَدُلَّنِی عَلَى الْمَعْرِفَةِ قَالَ فَأَخْبَرَهُ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ مَا كَانَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَخْبَرَهُ بِأَمْرِ الرَّجُلَینِ فَقَبِلَ مِنْهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ فَمَنْ كَانَ بَعْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ الْحَسَنُ ع ثُمَّ الْحُسَینُ ع حَتَّى انْتَهَى إِلَى نَفْسِهِ ثُمَّ سَكَتَ قَالَ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَنْ هُوَ الْیوْمَ قَالَ إِنْ أَخْبَرْتُكَ تَقْبَلُ قَالَ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ أَنَا هُوَ قَالَ فَشَیءٌ أَسْتَدِلُّ بِهِ قَالَ اذْهَبْ إِلَى تِلْكَ الشَّجَرَةِ وَ أَشَارَ بِیدِهِ إِلَى أُمِّ غَیلَانَ فَقُلْ لَهَا یقُولُ لَكِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ أَقْبِلِی قَالَ فَأَتَیتُهَا فَرَأَیتُهَا وَ اللَّهِ تَخُدُّ الْأَرْضَ خَدّاً حَتَّى وَقَفَتْ بَینَ یدَیهِ ثُمَّ أَشَارَ إِلَیهَا فَرَجَعَتْ قَالَ فَأَقَرَّ بِهِ ثُمَّ لَزِمَ الصَّمْتَ وَ الْعِبَادَةَ فَكَانَ لَا یرَاهُ أَحَدٌ یتَكَلَّمُ بَعْدَ ذَلِكَ.»
(الكافی، ج1، صص: 352 – 353 _دار الکتب اسلامیه _تهران)
یعنی: «محمد بن فلان واقفى گوید: من پسر عموئى داشتم كه نامش حسن بن عبد اللَّه بود، مردى بود زاهد و عابدترین مردم زمان خود.....آن مرد به دین خود عنایت داشت و پیوسته در انتظار استفاده از امام کاظم بود تا زمانى كه آن حضرت به كشتزار خود میرفت، در بین راه به حضرت برخورد و عرض كرد: قربانت، من در برابر خدا با شما احتجاج و خصومت میكنم، مرا به معرفت راهنمائى كن، حضرت گزارش حال امیر المؤمنین علیه السلام و آنچه بعد از پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله واقع شد و نیز گزارش امر آن دو مرد (ابو بكر و عمر) را بیان فرمود، او هم پذیرفت، سپس به حضرت عرض كرد: امام بعد از امیر المؤمنین علیه السلام كیست؟ فرمود: حسن و بعد حسین به همین ترتیب ائمه را تا امام قبل از خودش شمرد و سپس ساکت شد.... راوی پرسید و در حال حاضر امام کیست؟، گفت:اگر بتو خبر دهم می پذیرى؟ گفت: آرى قربانت گردم، فرمود، امام منم، عرض كرد: چیزى مىخواهم كه به آن استدلال كنم، (یعنى معجزه شما چیست؟) فرمود: برو نزد آن درخت- آنگاه با دست اشاره به درخت ام غیلان كرد- و به او بگو: موسى بن جعفر به تو میگوید: بیا، گوید من نزد درخت رفتم و دیدم زمین را میشكافد و مىآید تا در برابر حضرت ایستاد، سپس حضرت به او اشاره كرد، تا برگشت. او به امامتش اقرار كرد و خاموشى گزید و به عبادت پرداخت و كسى پس از آن او را ندید كه سخن گوید!!»
2.گواهی عصا !!
«... مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ قَالَ سَمِعْتُ یحْیى بْنَ أَكْثَمَ قَاضِی سَامَرَّاءَ بَعْدَ مَا جَهَدْتُ بِهِ وَ نَاظَرْتُهُ وَ حَاوَرْتُهُ وَ وَاصَلْتُهُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ عُلُومِ آلِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ: بَینَا أَنَا ذَاتَ یوْمٍ دَخَلْتُ أَطُوفُ بِقَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَرَأَیتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی الرِّضَا ع یطُوفُ بِهِ فَنَاظَرْتُهُ فِی مَسَائِلَ عِنْدِی فَأَخْرَجَهَا إِلَی فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَكَ مَسْأَلَةً وَ إِنِّی وَ اللَّهِ لَأَسْتَحْیی مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ لِی أَنَا أُخْبِرُكَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَنِی تَسْأَلُنِی عَنِ الْإِمَامِ فَقُلْتُ هُوَ وَ اللَّهِ هَذَا فَقَالَ أَنَا هُوَ فَقُلْتُ عَلَامَةً فَكَانَ فِی یدِهِ عَصًا فَنَطَقَتْ وَ قَالَتْ إِنَّ مَوْلَای إِمَامُ هَذَا الزَّمَانِ وَ هُوَ الْحُجَّةُ.»
( الكافی (ط - الإسلامیة)، ج1، ص: 353_دار الکتب اسلامیه _تهران)
یعنی: «محمد بن ابى العلاء گوید: بعد از آنكه یحیى بن اكثم قاضى سامرا را آزمایش كردم و با او مباحثه و گفتگو نمودم و رفت و آمد كردم و راجع به علوم آل محمد پرسیدم شنیدم كه مى گفت: روزى داخل (مسجد مدینه) شدم و قبر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله را طواف میكردم!!! (ابن اکثم و طواف قبر؟!) در آن میان محمد بن على الرضا علیه السلام را دیدم مشغول طواف است، در باره مسائلى كه در نظرم بود، با او مناظره كردم، همه را جواب داد، عرض كردم بخدا كه من میخواهم از شما یک مسأله اى بپرسم، ولى بخدا كه خجالت میكشم،به من فرمود:پیش از آنكه بپرسى من بتو خبر میدهم، میخواهى راجع به امام بپرسى، عرض كردم: بخدا سؤال من همین است،پس فرمود: امام منم، پس گفتم: علامتش چیست؟ در دستش عصائى بود كه به سخن آمد و گفت: همانا مولا و مالک من. امام این زمانست و اوست حجت خدا.»
3.گواهی حجر الاسود:
«...أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَینُ ع أَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیةِ إِلَى عَلِی بْنِ الْحُسَینِ ع فَخَلَا بِهِ فَقَالَ لَهُ یا ابْنَ أَخِی قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَفَعَ الْوَصِیةَ وَ الْإِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع ثُمَّ إِلَى الْحَسَنِ ع ثُمَّ إِلَى الْحُسَینِ ع وَ قَدْ قُتِلَ أَبُوكَ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ وَ صَلَّى عَلَى رُوحِهِ وَ لَمْ یوصِ وَ أَنَا عَمُّكَ وَ صِنْوُ أَبِیكَ وَ وِلَادَتِی مِنْ عَلِی ع فِی سِنِّی وَ قَدِیمِی أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ فِی حَدَاثَتِكَ فَلَا تُنَازِعْنِی فِی الْوَصِیةِ وَ الْإِمَامَةِ وَ لَا تُحَاجَّنِی فَقَالَ لَهُ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ ع یا عَمِّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَدَّعِ مَا لَیسَ لَكَ بِحَقٍ إِنِّی أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ إِنَّ أَبِی یا عَمِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِ أَوْصَى إِلَی قَبْلَ أَنْ یتَوَجَّهَ إِلَى الْعِرَاقِ وَ عَهِدَ إِلَی فِی ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ یسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ وَ هَذَا سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص عِنْدِی فَلَا تَتَعَرَّضْ لِهَذَا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیكَ نَقْصَ الْعُمُرِ وَ تَشَتُّتَ الْحَالِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الْوَصِیةَ وَ الْإِمَامَةَ فِی عَقِبِ الْحُسَینِ ع فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ ذَلِكَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ حَتَّى نَتَحَاكَمَ إِلَیهِ وَ نَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ كَانَ الْكَلَامُ بَینَهُمَا بِمَكَّةَ فَانْطَلَقَا حَتَّى أَتَیا الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیةِ ابْدَأْ أَنْتَ فَابْتَهِلْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَلْهُ أَنْ ینْطِقَ لَكَ الْحَجَرَ ثُمَّ سَلْ فَابْتَهَلَ مُحَمَّدٌ فِی الدُّعَاءِ وَ سَأَلَ اللَّهَ ثُمَّ دَعَا الْحَجَرَ فَلَمْ یجِبْهُ فَقَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ ع یا عَمِّ لَوْ كُنْتَ وَصِیاً وَ إِمَاماً لَأَجَابَكَ قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ فَادْعُ اللَّهَ أَنْتَ یا ابْنَ أَخِی وَ سَلْهُ فَدَعَا اللَّهَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ ع بِمَا أَرَادَ ثُمَّ قَالَ أَسْأَلُكَ بِالَّذِی جَعَلَ فِیكَ مِیثَاقَ الْأَنْبِیاءِ وَ مِیثَاقَ الْأَوْصِیاءِ وَ مِیثَاقَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ لَمَّا أَخْبَرْتَنَا مَنِ الْوَصِی وَ الْإِمَامُ بَعْدَ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی ع قَالَ فَتَحَرَّكَ الْحَجَرُ حَتَّى كَادَ أَنْ یزُولَ عَنْ مَوْضِعِهِ ثُمَّ أَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِلِسَانٍ عَرَبِی مُبِینٍ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ الْوَصِیةَ وَ الْإِمَامَةَ بَعْدَ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی ع إِلَى عَلِی بْنِ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ ابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَانْصَرَفَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی وَ هُوَ یتَوَلَّى عَلِی بْنَ الْحُسَینِ ع.»
(الكافی (ط - الإسلامیة)، ج1، ص: 348)
یعنی: «امام باقر علیه السلام فرمود: چون امام حسین علیه السلام كشته شد، محمد بن حنفیه، شخصى را نزد امام سجاد فرستاد كه تقاضا كند با او در خلوت سخن گوید سپس (در خلوت) به آن حضرت چنین گفت:پسر برادرم! میدانى كه رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله وصیت و امامت را پس از خود به امیر المؤمنین علیه السلام و بعد از او به امام حسن علیه السلام و بعد از او به امام حسین علیه السلام واگذاشت. و پدر شما- رضى اللَّه عنه و صلّى على روحه- كشته شد و وصیت هم نكرد، و من عموى شما و با پدر شما از یک ریشه ام و زاده على علیه السلام هستم. من با این سن و سبقتى كه بر شما دارم از شما كه جوانید بامامت سزاوارترم، پس با من در امر وصیت و امامت منازعه و مجادله مكن. (عجیب که ابن حنفیه از حدیث لوح جابر بی خبر بود!) امام سجاد علیه السلام به او فرمود: اى عمو از خدا بترس و چیزى را كه حق ندارى ادعا مكن. من تو را موعظه میكنم كه مبادا از جاهلان باشى، اى عمو! همانا پدرم صلوات اللَّه علیه پیش از آنكه رهسپار عراق شود به من وصیت فرمود و ساعتى پیش از شهادتش نسبت به آن با من عهد كرد.و این سلاح رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله است نزد من، متعرض این امر مشو كه میترسم عمرت كوتاه و حالت پریشان شود!! همانا خداى عز و جل امر وصیت و امامت را در نسل حسین علیه السلام مقرر داشته است، اگر میخواهى این مطلب را بفهمى بیا نزد حجر الاسود رویم و محاكمه كنیم و این موضوع را از او بپرسیم، امام باقر علیه السلام فرماید، این گفتگو میان آنها در مكه بود، پس رهسپار شدند تا به حجر الاسود رسیدند، امام سجاد به محمد بن حنفیه فرمود: تو اول به درگاه خداى عز و جل تضرع كن و از او بخواه كه حجر را براى تو به سخن آورد و سپس بپرس. محمد با تضرع و زارى دعا كرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست (كه به امامت او سخن گوید) ولى حجر جوابش نگفت. سجاد گفت: اى عمو اگر تو وصى و امام میبودى جوابت میداد. محمد گفت: پسر برادر تو دعا كن و از خدا بخواه، سجاد علیه السلام دعا كرد، و سپس گفت: از تو میخواهم به آن خدائى كه میثاق پیغمبران و اوصیاء و همه مردم را در تو قرار داده است (همه باید نزد تو آیند و به پیمان خدا وفا كنند) وصى و امام بعد از حسین علیه السلام را به ما خبر ده. حجر جنبشى كرد كه نزدیک بود از جاى خود كنده شود، سپس خداى عز و جل او را بسخن آورد و به زبان عربى فصیح گفت: بار خدایا همانا وصیت و امامت بعد از حسین بن على علیه السلام به على بن حسین بن على بن ابى طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله رسیده است.پس محمد بن على (محمد حنفیه) برگشت و پیرو على بن الحسین علیه السلام گردید!»
4.گواهی جمجمۀ انو شیرَوان:
«خَبَرُ الْجُمْجُمَةِ عَنْ أَبِی الْأَحْوَصِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِی قَالَ قَدِمَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الْمَدَائِنَ فَنَزَلَ بِإِیوَانِ كِسْرَى وَ كَانَ مَعَهُ دُلَفُ بْنُ مُجِیرٍ فَلَمَّا صَلَّى قَامَ وَ قَالَ دُلَفُ قُمْ مَعِی وَ كَانَ مَعَهُمْ جَمَاعَةٌ مِنْ أَهْلِ سَابَاطَ فَمَا زَالَ یطُوفُ مَنَازِلَ كِسْرَى وَ یقُولُ لِدُلَفَ كَانَ لِكِسْرَى فِی هَذَا الْمَكَانِ كَذَا وَ كَذَا وَ یقُولُ دُلَفُ هُوَ وَ اللَّهِ كَذَلِكَ فَمَا زَالَ كَذَلِكَ حَتَّى طَافَ الْمَوَاضِعَ وَ أَخْبَرَ عَنْ جَمِیعِ مَا كَانَ فِیهَا وَ دُلَفُ یقُولُ یا سَیدِی وَ مَوْلَای كَأَنَّكَ وَضَعْتَ هَذِهِ الْأَشْیاءِ فِی هَذِهِ الْأَمْكِنَةِ ثُمَّ نَظَرَ ع إِلَى جُمْجُمَةٍ نَخِرَةٍ فَقَالَ لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ خُذْ هَذِهِ الْجُمْجُمَةَ وَ كَانَتْ مَطْرُوحَةً ثُمَّ جَاءَ ع إِلَى الْإِیوَانِ وَ جَلَسَ فِیهِ وَ دَعَا بِطَسْتٍ فِیهِ مَاءٌ فَقَالَ لِلرَّجُلِ دَعْ هَذِهِ الْجُمْجُمَةَ فِی الطَّسْتِ ثُمَّ قَالَ ع أَقْسَمْتُ عَلَیكِ یا جُمْجُمَةُ لَتُخْبِرِینِی مَنْ أَنَا وَ مَنْ أَنْتِ فَقَالَتِ الْجُمْجُمَةُ بِلِسَانٍ فَصِیحٍ أَمَّا أَنْتَ فَأَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ سَیدُ الْوَصِیینَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ وَ أَمَّا أَنَا فَعَبْدُكَ وَ ابْنُ أَمَتِكَ كِسْرَى أَنُوشِیرَوَانُ... »
(الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص: 71، نشر رضی _قم،ط2)
یعنی: «خبر جمجمه: از ابی الاحوص از پدرش از عمار ساباطی روایت است که گفت: امیرالمؤمنین؛ به مداین آمد و در ایوان کسری اقامت گزید! و دُلَف بن مُجِیر همراه او بود وقتی امام نماز خواند، بلند شد و به دلف گفت بلند شو و با من بیا و گروهی از اهل ساباط همراه او بودند او همچنان در منازل کسری دور می زد و به دلف می گفت که کسری در اینجا چنان و چنان داشته است و دلف می گفت سوگند به خدا که درست همین طور بوده است تا اینکه امام همه جا را گشت و دلف می گفت: سیدم و مولایم گویا تو این چیزها را خودت در اینجاها گذاشته ای سپس امام؛ به جمجمه ای فرسوده نگاه کرد! و به یکی از یارانش گفت این جمجمه را بردار سپس امام به ایوان آمد و در آن نشست و طشتی پر از آب خواست آنگاه به مرد گفت: جمجمه را در طشت بگذار سپس به جمجمه گفت تو را قسم می دهم که بگو من کیستم و تو کیستی؟ آنگاه جمجمه به زبان فصیح گفت: تو امیرالمؤمنین هستی!! و تو سید اوصیا و امام متقین هستی!!، و من بنده تو هستم و پسر کنیزت می باشم من انوشیروانم..»
التماس دعا