تحدی بزرگ در اثبات شکستن پهلوی فاطمه (2)
شماره مقاله:
616 یکی از استنادات شیعه برای اثبات خرافه شکستن پهلوی فاطمه کتاب دلائل الإمامة که نویسنده آن نا معلوم و موهوم است میباشد. طبری سوم (طبری صغیر قرن پنجم) و تألیفات او مدتی متجاوز از دو قرن به دست فراموشی سپرده میشود و هیچ یک از محدثین و مؤلفین امامیه از قرن پنجم تا هفتم هجری هیچ گونه یادی از او نکرده اند، و تنها در سال 664 هجری برای نخستین بار سید ابن طاووس بعضی از روایات کتاب دلائل الامامه را در مصنفات خود نقل کرده ونویسنده اش را به طبری کبیر قرن سوم نسبت داده است و نه طبری سوم یا طبری صغیر، و بعد از ابن طاووس هم مجددا قرنها نام و یاد و کتاب او به فراموشی میرود تا آنکه سیدهاشم توبلی بحرانی(متوفی 1107 هجری ) بخشهایی از روایات این کتاب را نقل قول کرده و در اول کتابش موقع ذکر مصادر اسم دلائل الامامه را ذکر کرده و چنین نوشته « [ كتاب الإمامة لأبي جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري الآملي ، كثير العلم ، حسن الكلام ]»
التوبلی چنین تصور کرده که نویسنده دلائل الامامه شخصی به نام محمد بن جریر طبری الآملی شیعه صاحب کتاب المسترشد میباشد
علمای یکی دو قرن پیش شیعه ابتکار به خرج داده اند و ترجمه ای کاملا جداگانه برای طبری سوم نوشته اند و انتساب کتاب دلائل الامامه را به طبری قرن سوم کاملا رد کرده اند
سید بحرالعلوم (متوفی 1212 هـ) در کتاب فوائد الرجالیه بین این دو شخص فرق گذاشته است
«ووصفه بالكبير في قبال أبى جعفر محمد بن جرير الطبري الصغير الامامي المتأخر عصره عن الكبير، والمعاصر للشيخ الطوسى والنجاشي»
نام کتاب : الفوائد الرجالية نویسنده : السيد بحر العلوم جلد : 4 صفحه : 121
همچنین خوئی (متوفی 1371 هـ) نیز بین این دو شخص فرق قائل است و برای هر کدام جداگانه ترجمه آورده است
نام کتاب : معجم رجال الحديث نویسنده : السيد أبوالقاسم الخوئي جلد : 16 صفحه : 158
البته خود کتاب نیز گواه بر این مطلب میباشد که کتاب دلائل الامامه مال طبری کبیر نیست چون چطور امکان دارد طبری کبیر با دو واسطه از خودش روایت کند؟
برای مثال در یکی از روایات کتاب دلائل الامامه در صفحه 196 این سند را میبینیم
قال أبو جعفر: حدثنا أبو محمد، قال: أخبرنا عمارة بن زيد، قال: حدثنا إبراهيم بن سعد، قال: حدثنا محمد بن جرير، قال: أخبرني ثقيف البكاء...
یا این سند: وأخبرني أبو الحسين محمد بن هارون، قال: حدثنا أبي هارون بن موسى (رضي الله عنه)، قال: حدثنا محمد بن جرير الطبري، قال: حدثنا عيسى بن عبد الرحمن...
همانطور که مشاهده میکنیم محمد بن جریر طبری با دو واسطه از محمد بن جریر طبری کبیر روایت نقل کرده است پس به طور یقین نویسنده این کتاب محمد بن جریر طبری کبیر قرن سوم نمیباشد. پس چه کسی است؟
یا از حسین غضائری متوفی 411 که از شیوخ نجاشی میباشد روایت کرده است برای مثال در صفحه 545 چنین آمده است
«نقلت هذا الخبر من أصل بخط شيخنا أبي عبد الله الحسين الغضائري (رحمه الله)، قال: حدثني أبو الحسن علي بن عبد الله القاساني، قال: حدثنا الحسين بن محمد...»
و محمد بن جریر طبری تاریخ وفاتش 310 هجری میباشد و لازم است که طبری کبیر تا 411 هجری زنده میماند تا بتواند از الغضائری نقل کند پس به یقین میرسیم که کتاب دلائل الامامه را محمد بن جریر طبری قرن سوم ننوشته است
اما حقیقت چیز دیگری است نویسنده دلائل الامامه معلوم نیست چه کسی است و اینکه طبری صغیر هیچ گونه ترجمه ای در نزد علمای قدیم شیعی نداشته است .
اولین کسی که ترجمه جداگانه ای با اسم محمد بن جریر طبری صغیر وضع کرد آیت الله عبد الله مامقانی ( 1290 هـ ـ 1351 هـ ) میباشد و هیچ احدی قبل از او چنین ترجمه ای از این شخص نکرده است
مامقاني ميگوید «محمد بن جرير بن رستم الطبري الآملي، وهو من علماء الامامية، وليس له ذكر في كلمات أصحابنا الرجاليين، وقد إشتبه الامر على بعضهم، فزعمه السابق وليس بذلك، بل هو غيره قطعا»
محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی، از علمای امامیه ، و هیچ ذکری از او در کلمات اصحاب رجال نیامده است، و امر بر بعضی مشتبه شده، و فکر میکنند که این همان طبری سابق است و چنین نیز بلکه به طور قطع غیر او میباشد
التنقیح المقال فی علم الرجال المامقاني جلد 2 صفحه 91
آغا بزرگ طهرانی در الذریعه میگوید: « ومنشأ توهم الاتحاد عدم وجود ترجمة لأبي جعفر محمد بن جرير المتأخر في أصولنا الرجالية . » منشاء این توهم که هر دو یکی هستند عدم وجود ترجمه ای برای ابو جعفر محمد بن جریر طبری متاخر(صغیر) در اصول رجالی شیعه میباشد.
الذريعة - آقا بزرگ الطهراني - ج 8 - ص 244 – 247
و علمای قدیم شیعه قبل از مامقانی در ترجمه طبری چنین میگفتند که او نویسنده کتاب المسترشد و دلائل الامامه میباشد و برای این دو کتاب دو نویسنده مجزا به نام طبری كبير و صغير را ذکر نکرده اند بلکه برای هر دو کتاب تنها طبری قرن سوم را ذکر کرده اند و ثابت کردیم که کتاب دلائل الامامیه در قرن پنجم نوشته شده است و برای اثبات این قضیه نیز دلایلی را ذکر کردیم. حال که ترجمه ای برای نویسنده ی کتاب دلائل الامامه وجود ندارد و علمای شیعه نیز نسبت دادن کتاب دلائل الامامه را به طبری قرن سوم خطا و باطل میدانند پس چه کسی این کتاب را نوشته است؟ جواب این است که معلوم نیست. و علمای متاخر شیعه که متوجه تناقضات این کتاب شده اند همانند اینکه صاحب کتاب دلائل الامامه در چندین جا از محمد بن جریر طبری کبیر روایت کرده است تصمیم گرفتند که ترجمه ای جداگانه به اسم محمد بن جریر طبری صغیر بسازند و بگوید که در اصل طبری صغیر نویسنده این کتاب است اما متاسفانه هیچ گونه ترجمه ای از این شخص در کتب علمای قدیم شیعه موجود نمیباشد و هیچگونه اطلاعی به حال او نداریم والحاصل کلام این کتاب معلوم نیست چه کسی جعلش کرده است کتابی که جعلی باشد از اعتبار ساقط میباشد.
آقا بزرگ طهرانی میگوید:« وقد ظهر مما فصلناه بطلان ما زعمه بعض ، من أن ( دلائل الإمامة ) من موضوعات القرن السابع ، وإنما وضعه بعض الغلاة ونسبه إلى محمد بن جرير ، وأنه لقصوره في فن التاريخ والرجال رتب أسانيد روايات الكتاب بحيث يصير المؤلف - محمد بن جرير »
چگونه امکان دارد شیخ نجاشی از طبری سوم یعنی طبری صغیر غفلت بورزد و هیچ گونه ترجمه و یادی از او و کتابش نکند؟ بر فرض این که بتوان غفلت نجاشی از ذکر نام طبری سوم را توجیه نمود، چگونه میتوان غفلت شیخ طوسی را توجیه کرد، و حتی منتجب الدین رازی نیز که بعد از این دو آمده است چنین شخصی رانشناسند و ترجمه ای برای اوذکر نکند؟ اگر طبری سومی وجود داشت ذکر نام و خصوصیات و مؤلفات او ضروری بوده است، و اگر نجاشی از آن غفلت کرده است باید طوسی نام او را یادآوری میکرد، و اگر او هم فراموش میکرد باید منتجب الدین رازی آن را تدارک میکرده است، سپس غفلت این سه تن یکی پس از دیگری با توجه به این که هر کدام با آگاهی از تألیف سابق بر خود، رجال خود را تدوین نموده است تنها یک پاسخ دارد و آنهم عدم وجود چنین شخصیتی!!
بعد از بررسی وضعیت کلی کتاب و اینکه نویسنده اش معلوم نمیباشد و جدا از اینکه چه کسی آن را نوشته و مطالب و اسناد آن را جعل کرده میپردازیم به روایاتی که خبر از شکستن پلهوی فاطمه میدهد
" حدثني أبو الحسين محمد بن هارون بن موسى التلعكبري ، قال : حدثني أبي ، قال : حدثني أبو علي محمد بن همام بن سهيل ( رضي الله عنه )(وفات 332) ، قال : روى أحمد ابن محمد بن البرقي (وفات 280 ) ، عن أحمد بن محمد الأشعري القمي ، عن عبد الرحمن بن بحر (وفات 224)، عن عبد الله بن سنان ، عن ابن مسكان ، عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله جعفر بن محمد ( عليه السلام ) ، قال :
ولدت فاطمة ( عليها السلام ) في جمادى الآخرة ، يوم العشرين منه ، سنة خمس وأربعين من مولد النبي ( صلى الله عليه وآله ) . وأقامت بمكة ثمان سنين ، وبالمدينة عشر سنين ، وبعد وفاة أبيها خمسة وسبعين يوما . وقبضت في جمادي الآخرة يوم الثلاثاء لثلاث خلون منه ، سنة إحدى عشرة من الهجرة . وكان سبب وفاتها أن قنفذا مولى عمر لكزها بنعل السيف بأمره ، فأسقطت محسنا ومرضت من ذلك مرضا شديدا ، ولم تدع أحدا ممن آذاها يدخل عليها . وكان الرجلان من أصحاب النبي ( صلى الله عليه وآله ) سألا أمير المؤمنين أن يشفع لهما إليها ، فسألها أمير المؤمنين ( عليه السلام ) فأجابت ، فلما دخلا عليها قالا لها : كيف أنت يا بنت رسول الله ؟ قالت : بخير بحمد الله . ثم قالت لهما : ما سمعتما النبي ( صلى الله عليه وآله ) يقول : " فاطمة بضعة مني ، فمن آذاها فقد آذاني ، ومن آذاني فقد آذى الله " ؟ قالا : بلى . قالت : فوالله ، لقد آذيتماني . قال : فخرجا من عندها وهي ساخطة عليهما . "
" حدیث گفت من را ابو الحسن محمد بن هارون بن موسی التلعکبری ، گفت حدیث گفت به من پدرم، گفت: حدیث گفت به من ابو علی محمد بن همام بن سهل ، گفت روایت کرده است احمد ابن محمد بن البرقی ، از احمد بن محمد الاشعری القمی ، از عبد الرحمن بن بحر ، از عبد الله بن سنان ، از ابن مسکان ، از ابی بصیر ، از امام صادق علیه السلام که گفت: فاطمه عليها السلام در روز بیستم جُمادى الآخر در حالی که چهل و پنج سال از ولادت نبی اکرم صلّى الله عليه و آله می گذشت متولد شد. او هشت سال در مکه و ده سال در مدینه و هفتاد و پنج روز پس از وفات پدرش زندگی کرد. ایشان روز سهشنبه سوم ماه جُمادى الآخر سال یازدهم هجرى از دنيا رحلت نمود. و سبب وفات حضرت آن بود كه قنفذ غلام عمر به امر او با تهِ غلاف شمشیر به سینه ایشان ضربه زد، و حضرت زهرا مُحسِّن را سقط نمود و بدين جهت به شدت مريض شد. و نگذاشت احدى از آن افرادى كه وى را اذيت كرده بودند نزد او وارد شوند. آن دو نفر صحابی پيامبر خدا از امیر المومنین عليه السلام خواستند تا برای آن دو از حضرت زهرا عليها السلام اجازه حضور بگیرد. لذا امیر المومنین عليه السلام هم این را از حضرت زهرا عليها السلام خواست و ایشان پذیرفت. وقتی آن دو بر حضرت وارد شدند گفتند: اى دختر پيغمبر خدا! در چه حالى؟ فرمود: خداى را شكر، خوبم. سپس به آن دو فرمود: آيا نشنيديد كه پيامبر خدا می فرمود: فاطمه پاره اى از تن من است، كسى كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده و كسى كه مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است؟ گفتند: بلی. فرمود: بخدا قسم كه شما مرا اذيت كردهايد! امام سپس فرمود: پس آن دو از نزد حضرت خارج شدند در حالى كه آن بانو بر آنان خشمناک بود. "
حال به بررسی سند این روایت میپردازیم: محمد بن هارون بن موسى التلعكبري
این راوی مجهول الحال است و هیچ گونه جرح و تعدیلی در کتب رجال قدیمی شیعه ندارد و حکم به توثیق مجاهیل کردن یعنی حکم به توثیق اخبار نا معلوم از افراد نامعلوم.
محمد جواهری نیز او را مجهول میداند
محمد بن هارون بن موسى : أبو الحسين مضى في ترجمة أحمد بن محمد بن الربيع عن النجاشي ذكره ، وترحمه عليه ، وروايته. عن أبيه " التلعكبري " - مجهول - .
محمد بن هارون بن موسى : أبو الحسين مضى في ترجمة أحمد بن محمد بن الربيع عن النجاشي ذكره ، وترحمه عليه ، وروايته. عن أبيه " التلعكبري " - مجهول - .
المفيد من معجم رجال الحديث - محمد الجواهري - ص 586
نجاشی در ترجمه «أحمد بن محمد بن الربيع الاقرع الكندي» سندی را ذکر میکند که در آن اسم محمد بن هارون آمده و بر او ترحم کرده است « قال أبو الحسين محمد بن هارون بن موسى رحمه الله»
و غیر از این در هیچ یک از کتب رجالی شیعه بیش از این ذکری از او نشده است
و مجرد گفتن رحمه الله علیه ربطی به توثیق او ندارد برای اینکه نجاشی درباره ضعفا نیز رحمه الله را به کار برده است برای مثال در صفحه 86 رجال نجاشی در ترجمه « أحمد بن محمد بن عبيدالله بن الحسن» که ضعیفش میداند میگوید « رأيت شيوخنا يضعفونه، فلم أروعنه شيئا وتجنبته، وكان من أهل العلم والادب القوي وطيب الشعر وحسن الخط، رحمه الله وسامحه» یعنی شیخ هایمان را دیدم که تضعیفش میکردند ، از او راضی و خورسند نبودند و از او اجتناب میورزیدند ، اهل علم و ادب قوی شعر خوب و خط زیبا بود الله رحمتش کند و بیامرزد
همانطور که می بینیم برای این راوی ضعیف رحمه الله گفته است، آیا رحمه الله دلیل بر توثیق است؟ قطعا خیر.
مشکل دیگر سند این روایت عدم اتصال آن میباشد و بین محمد بن همام و احمد بن محمد بن برقی انقطاع وجود دارد ، دقت کنید:
حدثني أبو علي محمد بن همام بن سهيل (وفات 332)، قال : روى أحمد ابن محمد بن البرقي (وفات 280 )
کلمه روی(روایت کرده) آمده است، و کلماتی که صراحت به شنیدن از او دارد به کار نبرده است مانند سمعت(شنیدم) یا أخبرني(به من خبر داد) یا حدثني(به من حدیث گفت) , یا قال لي(به من گفت) , یا حدثنا(حدیثمان گفت)
و کلمه روی بیانگر این است که محمد بن همام به طور مستقیم چنین خبری را از احمد بن محمد بن برقی نشنیده است و معلوم نیست از کجا شنیده است و این اشکال بزرگی برای این روایت میباشد
راوی دیگر أحمد بن محمد بن خالد بن عبد الرحمن بن محمد بن علي البرقي میباشد که نجاشی در ترجمه او چنین میگوید
وكان ثقة في نفسه، يروي عن الضعفاء واعتمد المراسيل.
خودش ثقه است اما از ضعفا روایت میکند و به مرسل ها اعتماد میکرد.
نام کتاب : رجال النجاشي نویسنده : النجاشي جلد : 1 صفحه : 76
راوی دیگر عبد الرحمن بن بحر میباشد. این راوی نیز مجهول می باشد وهیچ ذکری برای او در کتب رجالی امامیه موجود نمی باشد و دروغی به این بزرگی را از شخصی مجهول الحال چطور میتوان قبول کرد؟
اما علمای شیعه وقتی که متوجه این مساله شدند دست به خیانت و تحریف کتاب زدند و اسم راوی را با عبد الرحمن بن ابی نجران عوض کردند!!
همانطور که در شکل زیر میبینید نسخه های مورد اعتماد سه نسخه میباشند:
1- نسخه المكتبة الرضوية با رمز ( م ) .
2- نسخه مكتبة السيد المرعشي با رمز ( ع ) .
3- نسخه المطبعة الحيدريه نجف سال 1369هـ با رمز ( ط ) .
2- نسخه مكتبة السيد المرعشي با رمز ( ع ) .
3- نسخه المطبعة الحيدريه نجف سال 1369هـ با رمز ( ط ) .
حال نگاه کنید چگونه راوی مجهول را با راوی ثقه عوض کرده اند
همانطور که در تصویر می بینید محقق کتاب اعتراف میکند که کل نسخه های مورد اعتماد او اسم راوی عبد الرحمن بن بحر میباشد و عبد الرحمن بن بحر نیز مجهول الحال است و اعتمادی به او نخواهد شد
راوی دیگر
عبد الله بن سنان عن ابن مسكان
در کتب اربعه و دیگر کتب شیعه هیچ روایتی وجود ندارد که عبد الله بن سنان از ابن مسکان روایت کرده باشد و تنها در کتاب دلائل الامامه چنین آمده است و همانطور که در قبل بررسی کردیم کتاب دلائل الامامه کتابی جعلی و تحریف شده میباشد
میرزا جواد تبریزی فقیه مقدس استاد فقها و مجتهدین و یکی از استوانه های علمی شیعه در دروس خارج فقه / نجاسات/میته / درس ۹ : میتُه ما لا نَفسَ له طاهرةٌ در روایتی که ابن سنان در سند آن آمده است میگوید:
«ظاهراً محمد بن سنان است. به قرینه مرویّ عنه که ابن مسکان است. به حسب تتبع، روایتی پیدا نکردیم که عبدالله بن سنان از ابن مسکان نقل کرده باشد. لذا روایت بواسطه محمد بن سنان، ضعیف می شود
به حسب تتبّع ، محمد بن سنان از ابن مسکان روایت دارد و عبدالله بن سنان از ابن مسکان روایت ندارد. لذا به قرینه مرویّ عنه ( ابن مسکان) می فهمیم که محمد بن سنان است و روایت هم ضعیف خواهد شد»
حال نمیدانم آیا شیعه ای حاضر است از استاد فقها و مجتهدین خودش پیشی بگیرد و بگوید او اشتباه کرده است و میتواند روایتی پیدا کند که عبد الله بن سنان از ابن مسکان روایت کرده باشد؟
بنده فقیر الی الله و مجاهد دین میگویم: شیعه که عبد الرحمن بن بحر را به عبد الرحمن بن ابی نجران تغییر داد حال چه دلیلی وجود دارد که محمد بن سنان را نیز به عبد الله بن سنان تغییر نداده باشد؟ پس به قطع و یقین به این نتیجه خواهیم رسید که راوی اصلی محمد بن سنان بوده است و این روایت نیز از اعتبار ساقط و موضوع میباشد
اما بیایید و فرض کنیم که عبد الله بن سنان صحیح است و کسی سند این روایت را تحریف و تغییر نداده است اما متوجه میشویم که عبد الله بن سنان زود تر از ابن مسکان وفات کرده است
خوئی در معجم رجالش میگوید
لا إشكال في بقاء عبد الله بن سنان إلى زمان موسى بن جعفر (عليه السلام) بشهادة البرقي، والكشي، والشيخ، والنجاشي على كونه على خزائن المهدي بعد المنصور، بل ذكر النجاشي أنه كان خازنا للهادي والرشيد أيضا.
اشکالی در بقای عبد الله بن سنان تا زمان موسی بن جعفر ( تولد 128 وفات 183 هجری) وجود ندارد به شهادت برقی و کشی و شیخ و نجاشی.
نام کتاب : معجم رجال الحديث نویسنده : السيد أبوالقاسم الخوئي جلد : 11 صفحه : 227
عبد الله بن سنان زمان محمد باقر (تولد 57 وفات 114 هجری) و ابا عبد الله امام جعفر صادق (تولد 80 وفات 148 هجری) و علیهما السلام را درک کرده و از آنها روایت کرده است و بعضی از علمای شیعه میگویند اشکالی ندارد که زمان موسی بن جعفر علیه السلام ( وفات 183) را نیز درک کرده باشد
حال اگر فرض کنیم پنج سال از زمان موسی کاظم را درک کرده باشد زمان وفات او میشود (153 هجری).
ابن مسكان نیز به گفته نجاشي در رجالش صفحه 215 زمان امامت امام کاظم را درک کرده یعنی قبل از 183 هجری وفات یافته است
به طور تقریبی متوجه می شویم که عبد الله ابن سنان حدود 30 سال زود تر از عبد الله ابن مسکان وفات یافته است.
و محمد بن سنان نیز 220 هجری وفات یافته است و خوئی در معجم رجالش جلد 1 صحفه 138 میگوید
محمد بن سنان المعروف - وهو الظاهري - مات سنة 220 .
پس به قطع و یقین خواهیم فهمید که عبد الله بن سنان از ابن مسکان نمیتواند روایت بکند چون قبل از او وفات یافته است و در اصل محمد بن سنان میباشد كه نظر علمای شیعه رأی بر تضعیف او می باشد.
پس این روایت نیز به علت وجود راویان مجهول و ضعیف و عدم اتصال سند ضعیف و بی ارزش می باشد و قابل استناد نیست.
همانطور که مشاهده میکنید سازندگان این داستان، دروغگو و ضعیف و مجهول الحال و فاسد المذهب بودند و در پایان این بنده فقیر الی الله مجاهد دین به شیعیان دلپاک و حقیقت جو میگویم که چرا باید اتهام به این بزرگی را از چنین افراد کذابی قبول بکنیم؟ آیا وقت آن نرسیده است که تجدید نظری در عقاید موروثی خود انجام بدهیم؟ آیا طعنه و تکفیر و دشنام دادن یاران مخلص رسول خدا باعث رضایت رسول خدا صلی الله علیه وسلم میشود؟ آیا میتوان تصور کرد که فاطمه رضی الله عنها توسط عمر فاروق کشته شود ولی شوهرش مثل کودکان بدون اختیار، در کنج خانه بنشیند و شاهد ماجرا باشد؟ وبا طنانب در گردن کشان کشان به بیعت کردن برده شود؟ آیا پذیرفتن این داستان توهین به علی فاتح خیبر نیست؟ آیا معقول است دختر علی و فاطمه با عمر رضی الله عنهم قاتل مادر خودش ازدواج کند؟ و سپس علی رضی الله عنه اسم فرزندانش را عمر اکبر و عمر اصغر بگذارد؟ آیا قابل قبول است که رسول خدا که به اعتقاد شیعه علم غیب میداند پست ترین و دشمن ترین انسان ها را در نزد خود جمع کند و به آنها مسئولیت بدهد و از آنها دختر بگیرد و دختر بدهد؟ آیا قبول کردن خرافه شهادت فاطمه به معنی طعنه زدن به خود رسول خدا نیست که نتوانست راست و چپ خود را تشخیص دهد و دوست و دشمنش را شناسایی کند؟ آیا معقول است خداوند در آیه 100 سوره توبه بگوید من از اصحاب راضی شده ام و وعده بهشت به آنها بدهد سپس همین افراد که در اسلام آوردن از همه پیشی گرفتند بیایند و چنین جنایاتی بکنند؟ یعنی خدا هم نمیدانست؟ رسول خدا هم ندانست؟ اما مجوسی های ایران در لباس محبت اهل بیت با سپر کردن علی و فاطمه برای انتقام از اسلام دانستند؟؟؟ والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته
- 4238 بازدید
- نسخه چاپی