امام معصوم بدون وضو نماز می خواند بسند صحیح!!
بسم الله الرحمن الرحیم
از عقاید شیعه این است که ائمه شان عصمت دارند ومعصوم هستند از خطا و گناه وفراموشی اما روایات زیادی در کتبشان وجود دارد خصوصا در نهج البلاغه و ادعیه صحیفه سجادیه که برعکس این عقیده را ثابت می کند
این روایتی را که می گذارم به دو دلیل 1.اینکه ردی بر ادعای باطل امامیه مبنی بر عصمت ائمه شان است
2.اینکه بسیار قیل وقال می کنند که در کتب اهل سنت وجود دارد روایاتی که پیامبر صلی الله علیه وسلم نماز 4رکعتی را زیادتر خواندند و فراموش کردند این حدیث صحیح از کتب خودشان ردی بر قیل وقالشان خواهد بود که امام معصوم کسی که از همه انبیاء الله بالاتر است نماز را بدون وضو می خواند
وبإسناده عن علي بن الحكم، عن عبد الرحمن العرزمي، (عن أبيه) (1)، عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: صلى علي (عليه السلام) بالناس على غير طهر وكانت الظهر ثم دخل، فخرج مناديه، أن أمير المؤمنين (عليه السلام) صلى على غير طهر فأعيدوا فليبلغ الشاهد الغائب .
وسائل الشيعه ج8 ص373
ابی عبدالله صادق می گوید علی رضی الله عنه در نماز امامت می کرد در نماز ظهر بدون وضو*یعنی فراموش کردند*سپس منادی ایشان ندا سردادند که ای مردم امیرالمومنین بدون وضو نماز خواندند نمازتان را اعاده کنید و شاهدین به غائبین برسانند
سند روایت نیز صحیح است
علی بن الححکم ثقه است
عبدالرحمن الرزمی هم ثقه است
2886 / 63 ـ عبد الرحمن بن محمّد بن عبيد الله :
الرزمي الفزاري ، أبو محمّد ، روى عن أبي عبد الله عليه السلام ، ثقة ، ذكره أصحاب كتب الرجال ؛ له كتاب ، روى عنه : زكريا بن يحيى ، رجال النجاشي (3).
3 ـ رجال النجاشي : 237 / 628.
نقد الرجال ج3 ص 55
ابتدا تشکر مي کنم که يک شبهه درست وحسابي وبدون توهين مطرح فرموديد.چيزي که متاسفانه دراين سايت کمتر ديده مي شود. اما جواب:
1- وجود علم غیب برای پیامبر (ص) و امام(ع) از مسلمات است و این یافته بر اساس عقل و نقل قطعی است، پس هر گاه بر خلاف این یافته، ایه یا روایتی پیدا شد، باید محتوای آن به دقت بررسی شود تا بي راهه نرويم. (البته صفاتي مثل شفاعت ، علم غيب و عصمت ،يک وديعه الهي به پيامبر(ص) وائمه اطهار و به صورت طولي است ونعوذ بالله هرگز به صورت عرضي در کنار خدا نبايد فرض شود.)
2- در میان دانشمندان شیعه اختلاف اندکي در مورد حدود معصوميت وعلم غيب است که منشاء آن نیز برخي روایات است، مثلابراساس يک روايت شیخ صدوق درجايي سهو و نسیان را برای پیامبر ممکن میداند ولي در جاهای دیگر تصریح به وجود علم غیب در پیامبر و امام دارد و هرگونه نسیان را نفی میکند. به گفته شیخ بهایی در این حکم، شیخ صدوق سهو کرده است؛ زیرا ایشان سزاوار به سهو است تا نبی اکرم(ص) وائمه(ع).
3-اندکي از دانشمندان نيز اسهاء را در مورد معصومين مطرح مي کنند. مي گويند: اسهاء از طرف خدا است ولی سهو از طرف شیطان است. و در زندگی پیامبر وامامان اسهاء صورت گرفت تا خدا اعلام کند که معصومين به خودی خود چیزی را دارا نیستند ومردم در مورد آنها غلو نکنند.ضمن اينکه در اين ميان احکامي هم آموزش داده مي شد.
4-نظر جمهور دانشمندن شيعه اين است که مفاد این روايات بر خلاف دلایل قطعی، عقلی و نقلی است و از لحاظ تعارض قدرت معارضه با بسیاری از روایاتی که هرگونه سهو و نسیان را از پیامبر (ص) و امام(ع) نفی میکند، ندارد. اینگونه روایات هم از لحاظ سند ضعیف هستند و هم از لحاظ متن.
مسأله سهو و نسیان پیامبر و امام مربوط به عقاید و اصول دین است که بر محور عقل استوار است. پس هر گاه روایتی در حوزه عقاید و اصول دین بر خلاف آن بیانی داشت قبول نمیشود به ویژه که نقل متواتر هم معارض آن باشد. بر همین اساس، شیخ طوسی که مثلاروایت سهو النبّی را نقل کرده است در ذیل آن مینویسد: «مضمون این حدیث را ادله قطعی عقلی نمی پذیرد؛ چون دلایل عقلی هرگونه سهو و غلط را از پیامبر (ص) نفی می کند.».
5-اينکه چرا باوجود چنين رواياتي در کتب هم شيعه و هم سني ، شيعيان در بحثها از شما خورده مي گيرند به دو علت است.اولا:تعداد کثير اين روايات در کتب شما(اصلا باشيعه قابل قياس نيست) ثانيا:اعتقاد شما به اين روايات . توجه کنيد که شما روايات صحاح سته بخصوص صحيحين را بدون چون وچرا مي پذيريداگرچه بااصول متعارض باشد.
والسلام
ابتدا تشکر مي کنم که يک شبهه درست وحسابي وبدون توهين مطرح فرموديد.چيزي که متاسفانه دراين سايت کمتر ديده مي شود. اما جواب:
1- وجود علم غیب برای پیامبر (ص) و امام(ع) از مسلمات است و این یافته بر اساس عقل و نقل قطعی است، پس هر گاه بر خلاف این یافته، ایه یا روایتی پیدا شد، باید محتوای آن به دقت بررسی شود تا بي راهه نرويم. (البته صفاتي مثل شفاعت ، علم غيب و عصمت ،يک وديعه الهي به پيامبر(ص) وائمه اطهار و به صورت طولي است ونعوذ بالله هرگز به صورت عرضي در کنار خدا نبايد فرض شود.)
2- در میان دانشمندان شیعه اختلاف اندکي در مورد حدود معصوميت وعلم غيب است که منشاء آن نیز برخي روایات است، مثلابراساس يک روايت شیخ صدوق درجايي سهو و نسیان را برای پیامبر ممکن میداند ولي در جاهای دیگر تصریح به وجود علم غیب در پیامبر و امام دارد و هرگونه نسیان را نفی میکند. به گفته شیخ بهایی در این حکم، شیخ صدوق سهو کرده است؛ زیرا ایشان سزاوار به سهو است تا نبی اکرم(ص) وائمه(ع).
3-اندکي از دانشمندان نيز اسهاء را در مورد معصومين مطرح مي کنند. مي گويند: اسهاء از طرف خدا است ولی سهو از طرف شیطان است. و در زندگی پیامبر وامامان اسهاء صورت گرفت تا خدا اعلام کند که معصومين به خودی خود چیزی را دارا نیستند ومردم در مورد آنها غلو نکنند.ضمن اينکه در اين ميان احکامي هم آموزش داده مي شد.
4-نظر جمهور دانشمندن شيعه اين است که مفاد این روايات بر خلاف دلایل قطعی، عقلی و نقلی است و از لحاظ تعارض قدرت معارضه با بسیاری از روایاتی که هرگونه سهو و نسیان را از پیامبر (ص) و امام(ع) نفی میکند، ندارد. اینگونه روایات هم از لحاظ سند ضعیف هستند و هم از لحاظ متن.
مسأله سهو و نسیان پیامبر و امام مربوط به عقاید و اصول دین است که بر محور عقل استوار است. پس هر گاه روایتی در حوزه عقاید و اصول دین بر خلاف آن بیانی داشت قبول نمیشود به ویژه که نقل متواتر هم معارض آن باشد. بر همین اساس، شیخ طوسی که مثلاروایت سهو النبّی را نقل کرده است در ذیل آن مینویسد: «مضمون این حدیث را ادله قطعی عقلی نمی پذیرد؛ چون دلایل عقلی هرگونه سهو و غلط را از پیامبر (ص) نفی می کند.».
5-اينکه چرا باوجود چنين رواياتي در کتب هم شيعه و هم سني ، شيعيان در بحثها از شما خورده مي گيرند به دو علت است.اولا:تعداد کثير اين روايات در کتب شما(اصلا باشيعه قابل قياس نيست) ثانيا:اعتقاد شما به اين روايات . توجه کنيد که شما روايات صحاح سته بخصوص صحيحين را بدون چون وچرا مي پذيريداگرچه بااصول متعارض باشد.
والسلام
این يک مساله عقلی است که اگر دو روایت و یا یک آیه و یک روایت با هم در تناقض باشند، چه باید کرد؟ عقل می گوید اگر به هیچ وجه این دو با هم قابل جمع نیستند دو تا شاهد(آیه یا روایت) را با هم از نظر اعتبار مقایسه کن.
آن که قوی تر، معتبر تر ، صحیح تر از نظر سند، یا فراوان تر در نقل است را ملاک قرار بده. و به دیگری تمسک نکن. (دقت کنید که فرض عدم امکان جمع بین آن دو هست)
این را هم علمای شیعه و هم علمای اهل سنت دارند. (در اصول فقه) .
حال ماییم و این روایت (که من بررسی سندی هم نکردم) این روایت قطعا با مفاد آیه تطهیر، حدیث ثقلین، علی مع الحق و الحق مع علی و بسیاری از روایات متواتر شيعه و سني قابل جمع نیست. عقل می گوید چه کنیم؟
شما اگر دلیل برای بطلان استدلال ما در آیه تطهیر داری، بسم الله. آن را ابطال کن و ما حاضر به جواب هستیم. اگر دلیل داری که کسی که پیامبر امر به تمسک او در کنار قرآن کرده، و این تمسک را شرط هدایت دانسته شامل امیرالمومنین نیست، اثبات کن. شاهد بیاور و ...
نمی توانی با تمسک به این روایت، حرف خود را اثبات کنی.
چون عقل می گوید تمسک به یک روایت در برابر صدها روایت که در سنی و شیعه متواتر (و بلکه اقوی من المتواتر) هست، جایز نیست. نهایت ما باید آن روایت را کنار گذاشته و به آن معتقد نشویم.
الله اکبر
ممنون شما برادر هاشمی حسنی
السلام علیکم
جزاک الله خیرا برادر
دفاع از صحابه افتخاری است که نصیب هر کسی نمی شود خوشا به حالتان
مآخذ:
1. فتح البارى در شرح صحیح بخارى، ج 7، ص 84 و نیز بخارى این حدیث را در بخش علامات نبوّت، ج 6، ص 491، و در اواخر مغازى، ج 8، ص 110 آورده است.
2. توبه، آیه 61.
3. مستدرک حاکم، ج 3، ص 154 ; مجمع الزوائد، ج 9، ص 203 و حاکم در کتاب مستدرک احادیثى مى آورد که جامع شرایطى است که بخارى و مسلم در صحت حدیث، آنها را لازم دانسته اند.
4. مستدرک حاکم، ج 3، ص 156.
5. نور، آیه 36. (نور خدا) در خانه هایى است که خدا رخصت داده که قدر و منزلت آنان رفعت یابد و نامش در آنها یاد شود.
6. قرأ رسول الله هذه الآیة (فی بُیُوتِ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیها اِسْمُهُ) فقام إلَیْهِ رَجُلٌ: فَقالَ: أَیُّ بُیُوت هذِهِ یا رَسُولَ اللهِ(صلى الله علیه وآله)؟ قالَ: بُیُوتُ الأنْبِیاءِ، فَقامَ إِلَیْهِ أَبُوبَکْرُ، فَقالَ یا رَسُولَ اللهِ(صلى الله علیه وآله) : أَهذَا الْبَیْتُ مِنْها، ـ مُشیراً إلى بَیْتِ عَلِىٍّ وَ فاطِمَةَ(علیهما السلام) ـ قالَ: نَعَمْ، مِنْ أَفاضِلِها (در المنثور، ج 6، ص 203; تفسیر سوره نور، روح المعانى، ج 18، ص 174).
7. درالمنثور، ج 6، ص 606.
8. احزاب، آیه 33.
9. مصنف ابن ابى شیبه، ج 8، ص 572، کتاب المغازى.
10. انساب الأشراف، ج 1، ص 586، چاپ دار معارف، قاهره.
11. الاعلام زرکلى، ج 4، ص 137.
12. الامامة و السیاسة ابن قتیبه، ص 12، چاپ مکتبة تجاریة کبرى، مصر.
13. همان مدرک، ص 13.
14. معجم المطبوعات العربیة، ج 1، ص 212 .
15 . الاعلام زرکلى، ج 4، ص 137 (چاپ دارالعلم للملایین، بیروت)
16. تاریخ طبرى، ج 2، ص 443، چاپ بیروت.
17. عقد الفرید، ج 4، ص 93، چاپ مکتبة هلال.
18. الأموال، پاورقى 4، چاپ نشر کلیات ازهریة، نیز ص 144، چاپ بیروت. ابن عبد ربّه در عقد الفرید، ج 4، ص 93 نیز آن را نقل کرده است، چنان که خواهد آمد.
19. میزان الاعتدال، ج 2، ص 195 .
20. معجم الکبیر طبرانى، ج 1، ص 62، ح 34، تحقیق حمدى عبدالمجید سلفى.
21. عقد الفرید، ج 4، ص 93، چاپ مکتبة الهلال.
22. الوافى بالوفیات، ج 6، ص 17، شماره 2444; ملل و نحل شهرستانى، ج 1، ص 57، چاپ دارالمعرفة، بیروت. در ترجمه نظّام به کتاب «بحوث فى الملل والنحل»، ج 3، ص 248-255 مراجعه شود.
23. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 46 و 47، چاپ مصر.
24. مروج الذهب، ج 2، ص 301، چاپ دارالاندلس، بیروت.
25. میزان الاعتدال، ج 1، ص 139، شماره 552 .
26. عبدالفتاح عبدالمقصود، على بن ابى طالب، ج 4، ص 276-277 .
27. الامامة و الخلافة، ص 160-161، تألیف مقاتل بن عطیة که با مقدمه اى از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عین الشمس قاهره به چاپ رسیده (چاپ بیروت، مؤسّسه البلاغ).
برگرفته از سایت آیت الله مکارم شیرازی (حفظه الله )
http://persian.makarem.ir/articles/?qid=7081&gro=2733
این بحث را با حدیث دیگرى از مقاتل ابن عطیّه در کتاب الامامة و الخلافة پایان مى دهیم (هر چند هنوز ناگفته ها بسیار است!).
او در این کتاب چنین مى نویسد:
«إنّ أبابکر بَعْدَ ما أَخَذَ الْبَیْعَةَ لِنَفْسِهِ مِنَ النّاسِ بِالإرْهابِ وَ السَّیْفِ وَ الْقُوَّةِ أرْسَلَ عُمَرَ وَ قُنْفُذاً وَ جَماعَةً إلى دارِ عَلىّ وَ فاطِمَةَ(علیهما السلام) وَ جَمَعَ عُمَرُ الْحَطَبَ عَلى دارِ فاطِمَةَ وَ أَحْرَق بابَ الدّارِ!...(27); هنگامى که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(علیهما السلام)فرستاد. عمر هیزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد...».
در ذیل این روایت، تعبیرات دیگرى است که قلم از بیان آن عاجز است.
نتیجه:
با این همه مدارک روشن که عموماً از منابع اهل سنّت نقل شده، باز بعضى از آنان تعبیر «افسانه شهادت» را به کار مى برند و این حادثه تلخ را ساختگى مى پندارند! اگر اصرار آنها بر نفى این حقایق نبود ما نیز بحث را این مقدار گسترش نمى دادیم.
امیدواریم بیان این حقایق افراد خفته را بیدار کند، تا حقایق تاریخى را در لابه لاى تعصّبات پنهان نسازند و آنها را انکار نکنند.
وما علینا إلاّ البلاغ
ل) ذهبى و کتاب «میزان الاعتدال»
ذهبى در کتاب میزان الاعتدال از محمّد بن احمد کوفى حافظ نقل مى کند که در محضر احمد بن محمّد معروف به ابن ابى دارم، محدّث کوفى (م 357)، این خبر خوانده شد:
«إنّ عُمَرَ رَفَسَ فاطِمَةَ حَتّى أسْقَطَتْ بِمُحْسِن; عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد!».(25)
م) عبدالفتاح عبدالمقصود و کتاب «الإمام علی»
وى هجوم به خانه وحى را در دو مورد از کتاب خود آورده است و ما به نقل یکى از آنها بسنده مى کنیم:
«عمر گفت: وَالّذی نَفْسُ عُمَرَ بِیَدِهِ، لَیَخْرُجَنَّ أَوْ لاَحْرَقَنّها عَلى مَنْ فیها...! قالَتْ له طائفة خافت اللهَ ورَعَتِ الرَّسولَ فی عقبه: یا أباحَفْص، إِنَّ فیها فاطِمَةَ...»! فَصاحَ: لایُبالی وَ إن...! وَ اقْتَرَبَ وَ قَرَعَ الْبابَ، ثُمَّ ضَرَبَهُ وَ اقْتَحَمَهُ... وَ بَدالَهُ عَلیّ... وَ رَنَّ حینَذاکَ صَوْتُ الزَّهْراءِ عِنْدَ مَدْخَلِ الدّارِ... فَإنْ هِیَ إلاّ طَنینَ اسْتِغاثَة...(26);
قسم به کسى که جان عمر در دست اوست یا باید بیرون بیایید یا خانه را بر ساکنانش آتش مى زنم. عدّه اى که از خدا مى ترسیدند و پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)رعایت منزلت او را مى کردند، گفتند: اى اباحفص، فاطمه در این خانه است. بى پروا فریاد زد: باشد!. نزدیک شد، در زد، سپس بر در کوبید و وارد خانه شد. على(علیه السلام) پیدا شد... طنین صداى زهرا در نزدیکى مدخل خانه بلند شد... این ناله استغاثه او بود...!».
ط) سخن نظّام در کتاب «الوافى بالوفیات»
ابراهیم بن سیار نظّام معتزلى (160-231) که به دلیل زیبایى کلامش در نظم ونثر به نظّام معروف شده است در کتابهاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(علیها السلام)را نقل مى کند. او مى گوید:
«إِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتّى ألْقَتِ الْمُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها; عمر در روز اخذ بیعت براى ابى بکر، بر شکم فاطمه زد، او فرزندى که در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط کرد!».(22)
ى) مبرّد در کتاب «کامل»
ابن ابى الحدید مى نویسد: محمد بن یزید بن عبدالاکبر بغدادى (210-285) ادیب، و نویسنده معروف و صاحب آثار مشهور، در کتاب الکامل، از عبدالرحمن بن عوف داستان آرزوهاى خلیفه را مى نویسد، و چنین یادآور مى شود:
«وَدَدْتُ أنّی لَمْ أکُنْ کَشَفْتُ عَنْ بَیْتِ فاطِمَةَ وَ تَرَکْتُهُ وَ لَوْ أُغْلِقَ عَلَى الْحَرْبِ».(23)
ک) مسعودى و «مروج الذهب»
مسعودى (م325) در مروج الذهب مى نویسد: «آنگاه که ابوبکر در حال احتضار بود چنین گفت:
سه چیز انجام دادم و تمنّا مى کردم که اى کاش انجام نمى دادم; یکى از آن سه چیز این بود: فَوَدَدْتُ أنّی لَمْ أَکُنْ فَتَّشْتُ بَیْتَ فاطِمَةَ وَ ذَکَرَ فی ذلِکَ کَلاماً کَثیراً!; آرزو مى کردم که اى کاش حرمت خانه زهرا را هتک نمى کردم.وى در این مورد سخن زیادى گفته است!!».(24)
مسعودى با اینکه نسبت به اهل بیت گرایشهاى موافقى دارد; ولى اینجا از بازگویى سخن خلیفه خوددارى کرده و با کنایه رد شده است. البتّه سبب را خدا مى داند والبتّه بندگان خدا هم اجمالا مى دانند!
ز) طبرانى و «معجم الکبیر»
ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانى (260-360) که ذهبى در میزان الاعتدال وى را معتبر مى داند.(19) در کتاب المعجم الکبیر که کراراً چاپ شده، آنجا که درباره ابوبکر و خطبه ها و وفات او سخن مى گوید، یادآور مى شود:
ابوبکر به هنگام مرگ، امورى را تمنا کرد و گفت: اى کاش سه چیز را انجام نمى دادم، سه چیز را انجام مى دادم و سه چیز را از رسول خدا سؤال مى کردم: «أمّا الثَّلاثُ اللاّئی وَدَدْتُ أنّى لَمْ أَفْعَلْهُنَّ، فَوَدَدْتُ أنّی لَمْ أَکُنْ أکْشِفَ بَیْتَ فاطِمَةَ وَ تَرَکْتُهُ...; آن سه چیزى که آرزو مى کنم که اى کاش انجام نمى دادم، آرزو مى کنم اى کاش حرمت خانه فاطمه را هتک نمى کردم و آن را به حال خود واگذار مى کردم!».(20)
این تعبیرات به خوبى نشان مى دهد که تهدیدهاى عمر عملى شد و درِ خانه را به زور (یا با آتش زدن) گشودند.
ح) باز هم ابن عبد ربّه و «عقد الفرید»
ابن عبد ربّه اندلسى مؤلف کتاب العقد الفرید (م463) در کتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مى کند:
«من در بیمارى ابى بکر بر او وارد شدم تا از او عیادت کنم، او گفت: آرزو مى کنم که اى کاش سه چیز را انجام نمى دادم و یکى از آن سه چیز این است: «وَدَدْتُ أنّی لَمْ أکْشِفُ بَیْتَ فاطِمَةَ عَنْ شیء وَإنْ کانُوا أَغْلَقُوهُ عَلَى الْحَرْبِ; اى کاش خانه فاطمه را نمى گشودم، هر چند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند».(21)
در بحثهاى آینده نیز اسامى و عبارات شخصیتهاى دیگرى که این بخش از گفتار خلیفه را نقل کرده اند، خواهد آمد.
یورش انجام گرفت!
تا اینجا سخنان آن گروه که فقط به سوء نیّت خلیفه و یاران او اشاره کرده اند به پایان رسید. گروهى که نخواستند و یا نتوانستند دنباله فاجعه را به طور روشن منعکس کنند، در حالى که برخى دیگر به اصل فاجعه; یعنى یورش به خانه و... اشاره نموده اند و اینک مدارک یورش و هتک حرمت به خانه حضرت فاطمه(علیها السلام) (در این بخش نیز در نقل مصادر، غالباً ترتیب زمانى را در نظر مى گیریم):
و) ابوعبید و کتاب «الاموال»
ابوعبید، قاسم بن سلام (م 224) در کتاب الأموال که مورد اعتماد فقهاى اهل سنّت است، مى نویسد:
«عبدالرّحمن بن عوف مى گوید: در بیمارى ابوبکر براى عیادتش به خانه او رفتم. پس از گفتگوى زیاد گفت: اى کاش سه چیز را که انجام داده ام، انجام نمى دادم، اى کاش سه چیز را که انجام نداده ام، انجام مى دادم. همچنین آرزو مى کنم سه چیز را از پیامبر سؤال مى کردم; یکى از آن سه چیزى که انجام داده ام و آرزو مى کنم اى کاش انجام نمى دادم این است که: «وَدَدْتُ أنّی لَمْ أکْشِفْ بَیْتَ فاطِمَةَ وَ تَرَکْتُهُ وَ إنْ أُغْلِقَ عَلَى الْحَرْبِ; اى کاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وامى گذاشتم، هر چند براى جنگ بسته شده بود».(18)
ابوعبید هنگامى که به اینجا مى رسد به جاى جمله : «لم أکشف بیت فاطمة و ترکته...» مى گوید: «کذا و کذا» و اضافه مى کند که من مایل به ذکر آن نیستم!
ابوعبید، هر چند روى تعصّب مذهبى یا علّت دیگر از نقل حقیقت سر برتافته; ولى محقّقان کتاب الأموال در پاورقى مى گویند: جمله هاى حذف شده در کتاب میزان الاعتدال ـ به نحوى که بیان گردید ـ وارد شده است، افزون بر آن، طبرانى در معجم خود و ابن عبد ربّه در عقد الفرید و افراد دیگر جمله هاى حذف شده را آورده اند. (دقت کنید!)
د) طبرى و تاریخ او
مورّخ معروف محمد بن جریر طبرى (م310) در تاریخ خود رویداد هتک حرمت خانه وحى را چنین بیان مى کند:
«أتى عُمَرُ بنُ الْخَطّابِ مَنْزِلَ عَلیٍّ وَ فیهِ طَلْحَةٌ وَ الزُّبَیْرُ وَ رِجالٌ مِنَ الْمُهاجِرِینَ، فَقالَ وَاللهِ لاََحْرِقَنَّ عَلَیْکُمْ أَوْ لَتَخْرُجَنَّ إلى الْبَیْعَةِ، فَخَرَج عَلَیْهِ الزُّبیرُ مُصْلِتاً بِالسَّیْفِ فَعَثَرَ فَسَقَطَ السَّیْفُ مِنْ یَدِهِ، فَوَثَبُوا عَلَیْهِ فَأَخَذُوهُ.(16)
عمر بن خطّاب به خانه على آمد در حالى که طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى کشم مگر اینکه براى بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالى که شمشیر کشیده بود، ناگهان پاى او لغزید، شمشیر از دستش افتاد و دیگران بر او هجوم آوردند و او را گرفتند».
این بخش از تاریخ حاکى از آن است که اخذ بیعت براى خلیفه با تهدید و ارعاب صورت مى پذیرفت امّا اینکه این گونه بیعت چه ارزشى دارد؟ قضاوت آن با خوانندگان است.
ابن قتیبه دنباله این داستان را سوزناک تر و دردناک تر نوشته است، او مى گوید:
«ثُمَّ قامَ عَمُرُ فَمَشى مَعَهُ جَماعَةٌ حَتّى أَتَوْا فاطِمَةَ فَدقُّوا الْبابَ فَلَمّا سَمِعَتْ أصْواتَهُم نادَتْ بِأَعْلى صَوْتِها یا أَبَتاهُ یا رَسُولَ الله ماذا لَقینا بَعْدَکَ مِنْ ابنِ الْخَطّابِ وَ ابنِ أبی الْقُحافة فَلَمّا سَمِعَ الْقَوْمُ صَوْتَها وَ بُکائَها انْصَرَفُوا وَ بَقِیَ عُمَرُ وَ مَعَهُ قَوْمٌ فَأَخْرَجُوا عَلَیّاً فَمَضَوْا بِهِ إلى أبی بَکْر فَقالُوا لَهُ بایِعْ، فَقالَ: إنْ أَنَا لَمْ أَفْعَلْ فَمَه؟ فَقالُوا: إِذاً وَاللهِ الَّذی لا إلهَ إِلاّ هُوَ نَضْرِبُ عُنُقَکَ...!(13)
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، درِ خانه را زدند،
هنگامى که فاطمه صداى آنان را شنید، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصیبتهایى به ما از فرزند خطاب و فرزند ابى قحافه رسید، افرادى که همراه عمر بودند هنگامى که صداى زهرا و گریه او را شنیدند برگشتند; ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بیرون آوردند، نزد ابى بکر بردند و به او گفتند: بیعت کن، على(علیه السلام) گفت: اگر بیعت نکنم چه مى شود؟ گفتند: به خدایى که جز او خدایى نیست، گردن تو را مى زنیم...».
این بخش از تاریخ براى علاقه مندان به شیخین قطعاً بسیار سنگین و ناگوار است، لذا برخى در صدد بر آمدند در نسبت کتاب به ابن قتیبه تردید کنند، در حالى که ابن ابى الحدید استاد فن تاریخ، این کتاب را از آثار او مى داند و پیوسته از آن مطالبى نقل مى کند، متأسفانه این کتاب به سرنوشت تحریف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ حذف شده است، در حالى که همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید آمده است.
زرکلى در کتاب الأعلام این کتاب را از آثار ابن قتیبه مى داند و مى افزاید: برخى از علما در این نسبت نظرى دارند; یعنى شک و تردید را به دیگران نسبت مى دهد; نه به خویش.(14) الیاس سرکیس نیز این کتاب را از آثار ابن قتیبه مى شمارد.(15)
ب) بلاذرى،محدّث بزرگ دیگر اهل سنّت،درکتاب«انساب الاشراف»
احمد بن یحیى بن جابر بلاذرى (م 270) نویسنده معروف و صاحب تاریخ بزرگ، این رویداد تاریخى را در کتاب انساب الاشراف بدین نحو نقل مى کند:
«إِنَّ أَبابَکر أَرْسَلَ إلى عَلیٍّ یُریدُ الْبَیْعَةَ فَلَمْ یُبایِعْ، فَجاءَ عُمَرُ وَ مَعَهُ فَتیلةٌ! فَلَقیَِتْهُ فاطِمَةُ عَلَى الْبابِ فَقالَتْ فاطِمَةُ: یَابْنَ الْخَطّاب، أَتَراکَ مُحْرِقاً عَلیَّ بابی؟ قالَ: نَعَمْ، وَذلِکَ أَقْوى فیما جاءَ بِهِ اَبُوکِ....(10)
ابوبکر به دنبال على(علیه السلام) فرستاد تا بیعت کند; ولى على(علیه السلام)از بیعت امتناع ورزید. سپس عمر همراه با فتیله (آتش زا) حرکت کرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبه رو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطّاب، مى بینم درصدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، این کار کمک به چیزى است که پدرت براى آن مبعوث شده است!».
ج) ابن قتیبه و کتاب «الإمامة و السیاسة»
مورّخ شهیر عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى (212-276) از پیشوایان ادب، نویسندگان پرکار حوزه تاریخ اسلامى و مؤلف کتاب تأویل مختلف الحدیث، و ادب الکاتب و... است.(11) وى در کتاب الامامة و السیاسة چنین مى نویسد:
«إنّ أبابَکْر(رض) تَفَقَّدَ قَوْماً تَخَلَّفُوا عَنْ بَیْعَتِهِ عِنْدَ عَلیّ کَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ عُمَرُ فَجاءَ فَناداهُمْ وَ هُمْ فی دارِ عَلیٍّ، فَأَبَوْا أَنْ یَخْرُجُوا فَدَعا بِالْحَطَبِ وَ قالَ: وَالَّذی نَفْسُ عُمَرَ بِیَدِهِ لَتَخْرُجَنَّ أَوْ لأَحْرَقَنَّها عَلى مَنْ فیها، فَقیلَ لَهُ: یا أبا حَفص إِنَّ فیها فاطِمَةَ فَقالَ، وَإِنْ!(12)
ابوبکر از کسانى که از بیعت با او سر برتافتند و در خانه على گردآمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به درِ خانه على(علیه السلام) آمد و همگان را صدا زد که بیرون بیایند و آنان از خروج ازخانه امتناع ورزیدند در این موقع عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایى که جان عمر در دست اوست بیرون بیایید یا خانه را با شما آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (کنیه عمر) در این خانه، فاطمه، دختر پیامبر است، گفت : باشد!».
3. هتک حرمت خانه آن حضرت!
با این همه سفارشهاى مؤکّد، متأسفانه برخى حرمت آن را نادیده گرفته، و به هتک آن پرداختند، و این مسئله اى نیست که بتوان آن را پرده پوشى کرد.
در این مورد نصوصى را از کتب اهل سنّت نقل مى کنیم، تا روشن شود مسئله هتک حرمت خانه زهرا(علیها السلام) و رویدادهاى بعدى، امرى تاریخى و مسلّم است; نه یک افسانه! و با اینکه در عصر خلفا سخت گیرى فوق العاده اى نسبت به نگارش فضایل و مناقب اهل بیت(علیهم السلام)در کار بود ولى به حکم اینکه «حقیقت شىء نگهبان آن است» این حقیقت به طور زنده در کتابهاى تاریخى و حدیثى محفوظ مانده است. در نقل مدارک، ترتیب زمانى را از قرنهاى نخستین در نظر مى گیریم، تا برسد به نویسندگان عصر حاضر.
الف) ابن ابى شیبه، محدّث معروف اهل سنّت، در کتاب «المصنّف»
ابوبکر ابن ابى شیبه (159-235) مؤلف کتاب المصنّف به سندى صحیح چنین نقل مى کند:
«إِنَّهُ حینَ بُویِعَ لاِبی بَکْر بَعْدَ رَسُولَ اللهِ(صلى الله علیه وآله) کانَ عَلیٌّ وَ الزُّبَیْرُ یَدْخُلانِ عَلى فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ الله، فَیُشاوِرُونَها وَ یَرْتَجِعُونَ فی أَمْرِهِمْ. فَلَمّا بَلَغَ ذلِکَ عُمَرُ بنُ الْخَطّابِ خَرَجَ وَ دَخَلَ عَلى فاطِمَةَ، فَقالَ: یا بِنْتَ رَسُولِ الله(صلى الله علیه وآله) وَ اللهِ ما أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَیْنا مِنْ أَبِیکِ وَ ما مِنْ أَحَد أَحَّبَ إِلَیْنا بَعْدَ أَبیکِ مِنْکِ، وَ أیْمُ اللهِ ما ذاکَ بِمانِعی إِنِ اجْتَمَعَ هؤلاءِ النَّفَرُ عِنْدَکِ أَنْ أَمرْتُهُمْ أَنْ یُحْرَقَ عَلَیْهِمُ الْبَیْتَ.
قالَ: فَلَمّا خَرَجَ عُمَرُ جاؤُوها، فَقالَتْ: تَعْلَمُونَ أنَّ عَمَرَ قَدْ جاءَنی، وَ قَدْ حَلَفَ بِاللهِ لَئِنْ عُدْتُم لَیَحرِقَنَّ عَلَیْکُمُ الْبَیْتَ، وَ أیْمُ اللهِ لَیْمِضَیَّن لِما حَلَفَ عَلَیْهِ.
هنگامى که مردم با ابى بکر بیعت کردند، على و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و این مطلب به عمر بن خطّاب رسید. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوب ترین فرد براى ما پدر تو و بعد از پدرت تو هستى; ولى سوگند به خدا این محبّت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
این جمله را گفت و بیرون رفت، وقتى على(علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامى پیامبر به على(علیه السلام)و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را هنگامى که شما در آن هستید آتش مى زنم، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد!».(9)
تکرار مى کنیم که این رویداد در کتاب المصنّف با سند صحیح نقل شده است.
با سلام خدمت دوستان گرامی!
دفاع از صحابه؟... افتخار؟؟!!!
شما را به خدا قسم میدهم برای چند دقیقه بدون تعصب و بی طرف این مقاله را بخوانید و ببینید فدایی چه کسانی هستید؟!!
ببینید همین کسانی که به دفاع ازشون افتخار میکنید چه ها کردند و چه بر سر اهل بیت نبی(ص) آوردند!
افسانه یا واقعیّت؟
اخیراً یک فرد ناآگاه از تاریخ صحیح اسلام در منطقه سیستان و بلوچستان مقاله اى درباره دخت گرامى پیامبر(صلى الله علیه وآله)نوشته و نام آن را «افسانه شهادت فاطمه زهرا(علیها السلام)» گذارده است. در این مقاله پس از ذکر مناقب و فضایل آن حضرت، خواسته است شهادت و بى حرمتى را که درباره آن حضرت انجام گرفته، منکر شود و بعضى دیگر، در سخنرانى هاى خود بر آن تأکید دارند.
از آنجا که بخشى از این مقاله، تحریف روشن تاریخ اسلام است، ما را بر آن داشت که به گوشه اى از این تحریف و بیان بخشى از این حقایق بپردازیم تا ثابت شود شهادت بانوى اسلام یک واقعیّت انکارناپذیر تاریخى است و اگر آنها چنین بحثى را آغاز نکرده بودند، ما در این شرایط، آن را دنبال نمى کردیم.
در این نوشتار امور ذیل را پى مى گیریم:
1. حضرت زهرا(علیها السلام) در لسان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)
2. احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنت.
3. هتک حرمت خانه آن حضرت.
به امید آنکه با تشریح این نقاط سه گانه، نویسنده مقاله، در برابر حقیقت سر تسلیم فرود آورد. و از نوشته خود نادم و پشیمان گردد و به جبران کار خود بپردازد.
این نکته حائز اهمیت است که تمام مطالب این نوشتار از منابع معروف اهل سنّت گرفته شده است.
1. حضرت زهرا(علیها السلام) در لسان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)
دخت گرامى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از مقام والایى برخوردار بود. سخنان رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) در حقّ دخترش حاکى از عصمت و پیراستگى او از گناه است، آنجا که درباره او مى فرماید:
حضرت زهرا(علیها السلام) در لسان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)
«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّی فَمَنْ أَغْضَبَها أَغْضَبَنی(1); فاطمه پاره تن من است، هر کس او را به خشم آورد مرا خشمگین کرده است». ناگفته پیداست که خشم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مایه اذیت و ناراحتى اوست و
سزاى چنان شخصى در قرآن کریم چنین بیان شده است:
«(وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ)(2); آنان که رسول خدا را آزار دهند، براى آنان عذاب دردناکى است».
چه دلیلى استوارتر بر فضیلت و عصمت او که در حدیث دیگرى رضاى وى در گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله)مایه رضاى خدا، و خشم او مایه خشم خدا معرّفى گردیده است، مى فرماید:
«یا فاطِمَةُ إِنَّ اللهَ یَغْضِبُ لِغَضَبِکِ وَ یَرْضى لِرِضاکِ(3); دخترم فاطمه! خدا با خشم تو خشمگین،وبا خشنودى تو، خشنود مى شود».
به سبب داشتن چنین مقامى والا، او سرور زنان جهان است، و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در حق او چنین فرموده:
«یا فاطِمَةُ! أَلا تَرْضینَ أنْ تَکُونَ سَیِّدَةَ نِساءِ الْعالَمینَ، وَ سَیِّدَةَ نِساءِ هذِهِ الاُمَّةِ وَ سَیِّدَةَ نِساءِ الْمُوْمِنینَ(4); دخترم فاطمه! آیا به این کرامتى که خدا به تو داده راضى نمى شوى که تو، سرور زنان جهان و سرور زنان این امّت و سرور زنان با ایمان باشى».
2. احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنّت
محدّثان یادآور مى شوند، هنگامى که آیه مبارکه (فِى بُیُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ)(5) بر پیامبر نازل شد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) این آیه را در مسجد تلاوت کرد،دراین هنگام شخصى برخاست و گفت:
اى رسول گرامى! مقصود از این بیوت با این اهمیّت کدام است؟
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: خانه هاى پیامبران!
ابوبکر برخاست، درحالى که به خانه على و فاطمه(علیهما السلام)اشاره مى کرد، گفت:
آیا این خانه از همان خانه هاست؟
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پاسخ فرمود:
بلى از برجسته ترین آنهاست.(6)
هتک حرمت خانه آن حضرت
پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) مدت نه ماه به در خانه دخترش مى آمد، بر او و همسر عزیزش سلام مى کرد(7) و این آیه را مى خواند: (إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً).(8) خانه اى که مرکز نور الهى است و خدا به ترفیع آن امر فرموده از احترام بسیار بالایى برخوردار است.
آرى! خانه اى که اصحاب کسا را در بر مى گیرد و خدا از آن با جلالت و عظمت یاد مى کند، باید مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.
اکنون باید دید پس از درگذشت پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا چه اندازه حرمت این خانه ملحوظ گشت؟ چگونه احترام آن خانه را شکستند، و خودشان صریحاً به آن اعتراف دارند؟ این حرمت شکنان چه کسانى بودند، و هدفشان چه بود؟
خير دوست گرامی مسئله عقلی نیست بلکه در نزد شیعه هر حدیثی ولو صحیح باشد با مذهبشان مخالف باشد قبول نمی کنند
می توانید از لحاظ سندی بررسی کنید ومی بینید که صحیح است
آیه تطهیر هیچ ربطی به عصمت ندارد در همین سایت افراد زیادی توضیح داده اند در این مورد حدیث ثقلین نیز همینطور کجا پیامبر فرمودند در کنار قران از علی اطاعت کنید؟در ضعف حجت شما همین بس که استناد می کنی حدیث کذب علی مع الحق
كه ىليل بر این است تمام ادعاهای شیعه بنا شده بر سوء فهم واستناد به احادیث باطل
أشهـد باللـه وآيــــاته ***شهادة أرجو بها عتقي
أن أبا بكر ومن بعـده***ثلاثـة أئـمــة الصــــدق
أربعة بعد النبيـين هم***بغير شك أفضل الخلـق