آیا امامان اهل سنت شاگردان امام صادق بوده اند؟
شيعه ها ادعا های عجیبي دارند مثلا میگوند چهار امام مذاهب اهل سنت، شاگردان امام صادق بوده اند. و گاهی جملاتی را از کتابهای ما بریده و سوالهای میکنند مثل این سوال
سوال شیعه:
با اینکه امامان و بزرگان سنت از امام صادق عليه السلام تعریف و تمجید و اون رو از خود اعلمتر میدونن چرا شما نمیدونین و ایشون رو امام نمیدونید
ابوحنیفه در تذکره الحفاظ میگه فقیهتر از جعفر بن محمد بچشم ندیده ام
پاسخ اهل سنت:
بله ابو حنیفه گفت از ایشان اعلمتر در فقه ندیدم اما اين دليل نميشود كه ایشان امام باشد. امام، یا امام در جنگ و سیاست است و یا امام در درس و علم
صادق فاقد این دو شرط بود زعامت سیاسی را پسر عموهای زیدی و عباسی او رهبری میکردند و ایشان چون مصلحت نمیدیدند، پس تن به خطر نمیدادند و ایشان مثل امام مالک یا ابوحنیفه مجلس درسی و شاگردانی نداشتند تا نام مذهب ایشان رونق یابد اصلا از نظر ما صاحب مذهبی نبودند
اما اینکه ابوحنیفه امام صادق را فقیه ترین دیده این از باب ادب علماست و حقیقتا فقیه بوده و صفت فقیه ترین را ابوحنیفه به ایشان داده است نه همه و سخن ابوحنیفه وحی مطلق نیست، اگر هست پس همه حرفهایش است. همه را بپذیرید.
مثلا امام بخاری( نویسنده مهم ترین کتاب حدیث ما ) امام صادق را مطابق شروط خود ندیده و حاضر نشده حتی یک حدیث از او نقل کند.
البته صادق ثقه است و کتب های دیگر ما از او احادیثی نقل کردند اما 8 شرط امام بخاری برای نقل حدیث در او جمع نبوده است.
علمای شیعه ادعای عجیبی را مطرح میکنند، میگویند: 4 امام سنی ها شاگرد صادق رحمه الله بودند ! به این صورت که مالک و ابوحنیفه از محضر ایشان مستقیما کسب فیض کردند . شافعی شاگرد مالک بود و احمد شاگرد شافعی
اما این ممکن نیست چون
ابوحنیفه کاملا هم عمر صادق بود و رابطه استادی و شاگردی بین دوهم عمر ممکن است، اما کمی سخت است قبول کردن اینکه، انسان نیز هوشی چون ابوحنیفه، از هم عمر خود درس گرفته باشد و ایضا فراموش نکنیم ابوحنیفه در کوفه زندگی میکرد و صادق در مدینه، و پس به همین دو دلیل شاگردش نبوده و دلیل سوم اینکه تاریخ همچنین چیزی را ثبت نکرده علمای شیعه معلوم نیست به کدام دلیل چنین ادعای بی اساسی را مطرح میکنند ؟!
از این گذشته شیعه ها خود میگویند به در خواست خلیفه منصور عباسی مناظرات تندی بین ابوحنیفه و صادق برگزار شد از این هم معلوم میشود که شیعه دروغ میگوید زیرا شاگرد مناظره نمیکند با استاد خود
و حقیقت این است که همه حرف شیعه دروغ است نه ابوحنیفه شاگرد صادق بوده نه با هم مناظره کردند و شیعه فقط داستان میبافد
امام مالک البته همشهری امام صادق در مدینه بوده اما رابطه استادی شاگردی بین شان نبوده اینکه صادق یک دو شنیده خود را از بزرگان برای مالک گفته باشد باعث نمیشود که بگوییم استاد تعریف و معنی استاد مشخص است و شیعه غلو میکند
و زندگی امام مالک جلوی ماست او علم را از ابن هرمز و شهاب زهری و رافع غلام عمر و دیگران آموخته و بیشترین احادیث او هم به حضرت عمر ختم میشود پس حداقل از نظر شیعه او قطعا شاگرد صادق نبوده
اما فرض کنیم که 4 امام سنی ها شاگرد امام صادق بوده اند در این صورت باز مذهب ما حق است زیرا شاگردان بهتر میدانستند که استاد چی گفته نه محمد باقر مجلسی که هزار و صد سال بعد از صادق علیه رحمه، حدیث نقل میکند!!
مگر این ممکن است که 4 شاگرد امام صادق در پشت سرش با دست باز نماز بخواندند بعد میرفتند بیرون به پیروان سنی خود میگفتند، دست بسته نماز بخوانید این ادعای شیعه را اگر قبول کنیم پس باید عملکرد شاگردان نیز قبول کنیم پس یا صادق استادشان نبود،یا گفته محمد باقر مجلس درست نیست و شما اگر انها را به شاگردی قبول دارید حرف اونها را هم، حرف استادشان بدانید.
یک نکته مهم که تا بحال در جایی نخوانده اید: وقتی عربان مسلمان، ایران و روم را گرفتند نخبه های رومی فرصت فرار به بخش تسخیر نشده روم را، همیشه داشتند پس پولدارها و فهمیده ها رفتند
اما ایران یکباره تماما فرو پاشید و ایرانیان خود را در میان عربهای فاتح دیدند و راه گریز نداشتند
از سوی دیگر چون حضرت عمر رضی الله عنه_فاتح ایران _ به جهان شمولی فکر میکرد لذا یک ایرانی را حاکم مداین پایتخت ایران کرد و اجازه نداد تمام سرزمین و اراضی ایران بین سربازان فاتح تقسیم شود ( آنها خواستار چنین تقسیمی بودند) این روش را دو خلیفه بعد از او ادامه دادند.
این دو دلیل در کنار دلیل سومی باعث شد تا ایرانیان در آغاز جنبش های آزادی خواهی نداشته باشند و امیدوار بهتری باشند (دلیل سوم انحطاط ایران از لحاظ اجتماعی بود )
پس نخبه ها به مرکز خلافت نزدیک شدند مرزبان کابل ( پدر ابوحنیفه ) یکی از نخبه های ایرانی بود که سعی کرد بادادن فالوده در روز عید و کارهای از این قبیل به خلیفه چهارم حضرت علی نزدیک شود و در دربار او مقامی بیابد
اما ورق برگشت و بنی امیه حاکم شدند پادشاهان بنی امیه بتدریج تفکر و تعصب عربی را جانشین تعصب اسلامی کردند و راه را بر پیشرفت سیاسی ایرانیان در حکومتداری کاملا بستند.
از طرف دیگر کشمکش های سیاسی بین خاندانهای مختلف قریش از جمله خاندان علی در وقت بنی امیه و بنی عباس باعث شد تا افراد این خاندانها به موضوع فقه اسلامی نپردازند
و این میدان افتاد بدست نخبه های ایران و پس تعجب نکنید که 6 کتاب اصلی و بقیه کتب اهل سنت را ایرانی ها نوشتند و فقها در همه شهرها، از عجم ( ایرانی ) بودند
چرا؟ چون افرادی مثل امام صادق و دیگر افراد قریش، دون شان خود میدانستند که به این موضوعات بپردازند
برای درک بهتر موضوع به ایران امروز نگاه کنید شما اگر خود را هم بکشید فرزندان خامنه ای و رفسنجانی و دیگران حاضر نیستند بروند درس بخوانند تا عالم دین شوند زیرا از نظر اونها حفظ نظام! ( شغلهای دولتی )مهم تر است. کاری کمتر از این را،دون شان خود میدانند. و دل و دماغ درس خواندن را ندارند.حالا از فرزندان آیت الله ها حتی یکی هم عالم نیست اونی هم که سر کار نیست چون امکانات دولتی دارد پسرش مثلا در ایتالیا مهندس است ( ایت الله مکارم شیرازی )
و علم افتاده بدست طلبه های پاکستانی و افغانی و عراقی که آینده حوزه علمیه مال اونهاست
الحمدلله عراقی ها به سودای حفظ نظام ( شغل دولتی ) در عراق شیعه شده، درس در قم را رها کردند و شتابان تشریف بردند
حالا شما اگر به این افغانها ی شاغل در حوزه قم در سیاست ایران مجالی و میدانی بدهید کمتر کسی است که دنبال علم برود
این حال تمام قبایل قریش از آل علی گرفته تا آلعباس تا آل ابو سفیان و غیره بود که حاضر نبودند از سیاست کناره گیری کنند.
خاندان علی رضی الله عنه، صدمه عظیمی را در کربلا دیده بودند و نوهای اونها (زید و غیره ) علیه بر بنی امیه شوریده و با انها در کشمکش بودند و اونهای هم که مثل باقر و صادق از روی مصلحت یا ترس ساکت بودند تمام فکر وذکرشان تعقیب اوضاع سیاسی بود و دیگر حوصله نداشتند بروند درس بخوانند یا تدریس کنند چون نتیجه آن کشمکش بر زندگی انها تحت مستقیم داشت و همینکه میدان میافتند باز به سیاست برمیگشتند
موسی کاظم امام هفتم چرا زندانی شد؟ علی بن موسی رضا امام هشتم چرا ولیهعد شد ؟امام نهم چرا داماد خلیفه شد؟! همه اینها علاقه به سیاست را نشان میدهد نه میل به علم اموختن و آموختاندن را.
نکته دیگر اینکه ما در صورتی صادق را امام میدانستیم که ایشان خودش اول پیش استادی زانو میزد و علم میاموخت و شما میگوید او علم را از پدرش باقر آموخته و باقر از سجاد و سجاد از حسین و حسین از علی رضی الله عنهم.
اما علمای ما دقیقند و مینگرند که سجاد نمیتوانسته شاگرد ممتاز پدرش حسین باشد دلیل اول این نتوانستن،بیماریش بود که حوصله درس خواندن را از آدم میگیرد.
دلیل دوم اینکه پدرش رضی الله عنه آنقدر مشغول به سیاست بود که وقت و حوصله نداشت.
و دلیل سوم اینکه او فرصت کافی نداشت تا ازپدر شهیدش کسب علم کند چون هنوز بالغ نشده یا 15 ساله نشده بود که پدر را از دست داد.
شیعه میگوید برادر این حرفهایت به مفت نمیارزد!! آیا نمیدانی امامان ما علم لدنی داشته و نیازی به استاد ندارند و استاد انها جبریل است؟
این حرف میتواند برای شیعه سند باشد اما محال است یک سنی پیش کسی درس بخواند که او بگوید علم من الهامی است.
در عقیده اهل سنت کسیکه ادعا کند علم من الهامی است کافر است ( و حاشا که صادق گفته باشد هرگز نگفته )
پس شیعه دلیل محکمی ندارد .
بله صادق ثقه است اما غلو شیعه درباره ایشان و منسوب کردن هزاران احادیث کاملا عجیب به ایشان چیزی است که ما قبول نداریم و صادق هم از ماست او هم قبول ندارد. حاشا که قبول داشته باشد . آیا نگفتیم که او فقیه ترین است آیا فقیه ترین میگوید که من علم بود (گذشته و آینده و حال) و علم نبود (بفرض آنکه اگر میبود) را دارم و در همان زهر در غذایش بریزند نفهمد و بخورد و بمیرد ؟! گر ناراحت نمیشوید میگویم که علمای شما از اندک دانشی هم محروم هستند. آخر این چیست که میگویند ؟! حتی داستانسرایان، در داستانهای کودکانه هم چنین نمیگویند.
یک نکته خیلی مهم و جالب : معمولا باید شاگرد افتخار کند که من شاگرد فلان استادم اما ما اهل سنت نمیگوییم که مالک شاگرد صادق است و این را افتخاری نمیدانیم تا در بحث از آن ستفاده کنیم.
و این شیعه است که افتخار میکند به شاگردان !!!و میگوید 4 امام اهل سنت شاگرد امام ما بودند!و میخواهند توسط شاگردان وزن و حیثیت استاد را زیاد کنند.
من میدانم که حالا علمای شیعه خواهند گفت نه منظور ما این است که امامان شما جیره خوار سفره علم امام صادق بوده اند
اما چپ بروند راست بروند بالا بروند یا پایین! حرف آنها همان معنی را دارد که من گفتم و این جالب و تبسم آور است.
سجودی
- 7865 بازدید
- نسخه چاپی