مدعیان تشیع از صبح تا شام به چه احادیثی استناد می کنند؟
شماره سؤال:
495 حدیثی که جناب قزوینی و کل مراجع شیعه آنرا در بوق و کرنا کرده اند و می توان گفت یکی از مهمترین احادیثی است که شبهه گران رافضی پیدا کرده اند و مرتب روی آن مانور می دهند و اما در اینجا به این شبهه نیز پاسخ داده می شود تا ببینیم دست آویز بعدی مراجع صفوی چیست؟ حدیثی که پیامبر به علی فرموده: انت ولی کل مومن من بعدی، یعنی تو ولی تمام مومنین پس از من هستی.
در اینجا منابع و اسناد این حدیث بررسی می شود تا متوجه شوید که مدعیان تشیع از صبح تا شام به چه احادیثی استناد می کنند: حدیث مذکور از طرق مختلفی روایت شده، مانند: حدیث ابن عباس که رسول خدا به علی فرمود: انت ولی کل مومن بعدی(شما ولی هر مؤمن بعد از من میباشی) ابو داود آنرا از ابو عوانه وضاح بن عبدالله پیشگیری از ابو بلج یحیی سلیم فزازی از عمرو بن میمون آوری از ابن عباس روایت نموده و با این وجود ضعیف و این حدیث منکر و مردود است و قطعهای از حدیث ابن عباس درباره فضایل نوزدهگانه علی است و علت ضعف آن در ابو بلج – یحیی ابن سلیم فزازی است و به سبب سوء حفظ به روایت منکرات روی میآورد و امام احمد و ابن حبان میگویند: دارای روایات منکر است و بخاری میگوید: وی جای نظر و تأمل است و کسانی که به ابوبلج اعتماد نمودهاند این به معنی پذیرش تمامی منکرات او نمی باشد،
بلکه به این منظور است که در آنچه ثقات با او هماهنگ بودهاند میتوان به او اعتماد کرد، و اما توثیق مطلق - بر اساس جَرح کسانی که او را مورد جرح و مردود است-(باید به سخن جرح بررسیکنندگان توجه داشت) در اینجا به دو نمونه از سهل انگاران در تصحیح اشاره می کنیم: اول: ترمذی در (الجامع)(4/331-332) دو حدیث را برای ابو بلج روایت نموده که در اصل دو قطعه از حدیث طولانی ابن عباس میباشند و رجال اسناد آنها جز ابو بلج اهل ثقهاند و حال ترمذی آن دو حدیث را غریب به شمار آورده است.
دوم: هیثمی در (مجمع الزوائد)(9/120) ابو بلج را ذکر نموده و گفته است: او اهل ثقه و او ضعیف الحدیث است و اما طرق دیگر این حدیث که حدیث عمران بن حصین و همچنین حدیث بریده است و مربوط به قصه خطبه غدیرخم میباشند و سبب واقعی آن خطبه و ستایش پیامبرصلی الله علیه وسلم از علی و اهل بیت در آن خطبه بیان شده که رسول خدا قبل از حجه الوداع او را به یمن فرستاده و سپس علی برگشت و در حج در مکه با پیامبر ملاقات نمود و در آن هنگام کسانی که در یمن با علی بودند به علت برخی کارهایی که علی انجام داده بود اعتراض نمودند و او را به جور و بخل نسبت دادند و چون پیامبر از حج فارغ گشت و به مدینه برگشت به تبیین فضیلت علی و برائت او از اتهام وارده پرداخت و این خطبه پیامبر در مکانی میان مکه و مدینه نزدیک جُحفه به نام غدیرخم ایراد گردید و در حجه الوداع نبوده است – نگاه کنید به: سیره ابن هشام(4/249-250)، تاریخ الطبری(3/148-149)، البدایه و النهایه(5/208-209) و سایر کتب سیره...
و این حدیث نیز همچون سایر احادیث از جانب شیعه دچار تغییر گردیده است، زیرا عادت شیعیان چنین است که به واقعیت توجه نمی کنند، بلکه به باطل رو کرده و به آن میافزایند، لذا بسیاری از علماء، حکم دادهاند که روایات آنان درباره فضایل علی مورد پذیرش نیست و آنان در افزودن بر امور بدعی و غلو همچون خوارج و معتزله میباشند و در حدیث عمران بن حصین و بریده، نمونههای زیادی از اضافات شیعه یافت می شود و اما در ابتدا،
حدیث عمران بن حصین: امام احمد(4/437-438)، ترمذی(4/325-326)،حاکم(3/110-111)، نسائی(خصائص علی)(ص 45) و ابن ابی شیبه(12/79) آن را از طریق جعفر بن سلیمان ضبعی از یزید الرشک از مطرف بن عبدالله از عمران بن حصین روایت نمودهاند و حاکم گفته است: بر شرط مسلم صحیح است، ولی ذهبی آنرا نپذیرفته و چیزی درباره آن نگفته است و اصل این جریان صحیح و به ثبوت رسیده است، ولیکن عبارت حدیث عمران بن حصین دارای نکاتی است که مانع استدلال به آن میگردد و اینکه میگوید: (علی ولی هر مؤمنی است) صحیح و به ثبوت رسیده است، ولی نکات آن عبارت است از این که او ولی هر مؤمنی بعد از من است و لفظ (بعدی) به ثبوت نرسیده است و صحیح نبوده و قابل احتجاج نیست و تنها جعفر آن را روایت نموده و اگر چه وی صادق است اما شیعی است و در اینگونه موارد قابل احتجاج نیست و حافظ در (التهذیب) به نقل از امام احمد درباره وی میگوید:(او به تشیّع تمایل داشته و احادیثی در فضیلت علی بیان میکرد و اهل بصره درباره علی، غلو و افراط مینمایند، لذا ترمذی علیرغم آسانگیری در حدیث، آنرا غریب میداند و ذهبی در المیزان اين حدیث را در شمار احادیث منکر به شمار آورده است و در حدیث بریده شرح خواهیم داد که هیچ کس در زیادت(روایت) جز اجلح کندی راوی حدیث بریده، از حدیث جعفر متابعت ننموده و البته او نیز مانند جعفر شیعی است و به طور یقین میدانیم این روایت (بعدی) جز از طریق دو فرد شیعی روایت نشده است.
و اما حدیث بریده: پیامبرصلی الله علیه وسلم دو بعثه (جماعت) به یمن فرستاد، بر یکی علی ابن ابی طالب و بر دیگری خالد بن ولید امیر نمود و فرمود: اگر هر دو جماعت با هم بودید و با هم اجتماع نمودند. پس علی بر مردم (سپاه) امیر باشد، و چون از هم جدا گردید پس هر کدام از شما بر سپاه خود (امیر) باشد. و میگوید: با قوم بنی زید از یمن برخورد نمودیم و به جنگ پرداختیم، و مسلمانان بر مشرکین غلبه نمودند و جنگجویان را کشتیم و کودکان و زنان را اسیر نمودیم، و علی از میان زنان اسیر شده، یکی را برای خود انتخاب نمود، بریده میگوید: خالد همراه من نامهای برای رسول خدا فرستاد و تا او را از جریان آگاه سازد و چون نزد پیامبرصلی الله علیه وسلم بیامدم نامه را به وی دادم، نامه بر وی خوانده شد، دیدم علامت ناراحتی در چهره وی هویدا گردید و گفتم ای رسول خدا این محل پناه است، مرا همراه مردی ارسال نمودی و مرا دستور دادی تا از امر او پیروی نمایم و به رسالت محولهام عمل نمودم، رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: درباره علی چیزی نگوئید و او از من و من از اویم و او بعد از من ولی شماست. امام احمد(5/365) آنرا با همین عبارت از طریق اجلح کندی از عبدالله ابن بریده از پدرش بریده روایت نموده است و (ضعف) آن اجلح است و او مانند جعفر شیعی است. و در اینگونه موارد در روایات منفرد قابل استدلال نیست.
و هدف از انفراد از میان کسانی است که روایاتشان پذیرفتنی است، اما متروک الحدیثها یا ناشناختهها یا ضعفاء از قبیل ابو بلج (در حدیثی از ابن عباس) در اینگونه زیادت هرگز مورد متابعت قرار نمیگیرند، زیرا این افراد خود از درجه اعتبار ساقط میباشند. و با این وجود اجلح ضعیف(الحدیث) است و حافظ در شرح حال اجلح در التهذیب به نقل از امام احمد میگوید: اجلح حدیث منکر روایت نموده است. باید گفت که نکته در این حدیث همان زیادت کلمه بعدی در حدیث است و ابن کثیر (البدایه و النهایه)(7/343) این زیادت را رد نموده و میگوید: (این کلمه منکر است و اجلح شیعی است و در روایت انفرادی در اینگونه موارد قابل استدلال نیست و کسی از او متابعت نموده که از او ضعیف الحدیث تر است. (گویا به روایت ابو بلج برای حدیث سابق ابن عباس اشاره مینماید.
مبارکفوری در(شرح الترمذی)(4/325-326) این لفظ را رد و آن را برای همان سبب انکار نموده است، ذکر این قصه از طریق کسانی غیر از دو نفر شیعی(اجلح و جعفر) بیانگر این مدعاست که در عبارت و لفظ روایت کلمه بعدی نیست.) و طرق دیگر عبارتند از،
اول: ربیع از اعمش از سعد بن عبیده از ابن بریده از پدرش نزد امام احمد(5/358) روایت گردیده است.
دوم: از رَوح از علی بن سرید از عبدالله بن بریده از پدرش، نزد امام احمد(5/350-351) و سایر طریقهای دیگر آن که این روایت در آنها ذکر شده، در هیچ کدام از آنها کلمه بعدی وجود ندارد و این کلمه منکر و مردود است و شیخ الاسلام ابن تیمیه(رحمه الله) در(المنهاج) به موضوع بودن آن حکم نموده است – نگاه کنید به: (مختصر المنهاج ص311) باید گفت که در حدیث نکات دیگری نیز وجود دارد که عبارت است از اینکه میگوید: (اذا التقیم فعلیّ علی الناس و ان افتر قتما فکل واحد متکما علی جنده) و این عبارت با آنچه در(صحیح البخاری)(5/206-207) از حدیث بزاز به ثبت رسیده در مخالفت میباشد،
بزاز میگوید: پیامبرصلی الله علیه وسلم مرا همراه خالد بن ولید به یمن فرستاد، میگوید: سپس علی را به جای وی بفرستاد و گفت نزد اصحاب خالد بروید هر آنکه خواست همراهت بیاید پس همراهت آمده و هر آنکه خواست بپذیرد و این صریح است در اینکه علی(ع) بدَل و به جای خالد رفته است و بر او امیر نبوده است و روایت بخاری به طور یقین از روایت اجلح صحیحتر است و آنچه از روایت بخاری نقل شد، جریر طبری(تاریخ)(3/31-132) ذهبی(تاریخ الاسلام) قسمت (المغازی)(ص 690-691) نیز آن را پذیرفته و ترجیح داده اند و روایت اجلح کندی با سایر روایتی که قبلاً در این زمینه مورد اشاره قرار دادیم در تعارض است. و اما طرق و الفاظ دیگر این حدیث، حدیث علی علیه السلام که میگوید: رسول خدا(ص) به من فرمود: از خدا برای شما پنج درخواست نمودم، چهار خواسته را به من ارزانی داشت و یکی را از من ممانعت نموده، از او خواستم شما اولین فردی باشی که زمین برای او شکافته شود، و شما همراه من باشی، و پرچم ستایش و حمد همراه شماست، و شما حامل آن میباشی، و به من عطاء نمود، که شما بعد از من ولی مؤمنین هستی. این حدیث موضوع و جعل و دروغ آن از تخریج صاحب (الکنز) نمایان است و آنرا با شماره (36411) ذکر نموده و در تخریج آن گفته است: ابن جوزی (آنرا در) واهیات به شمار آورده است.
حدیث علی که خطیب بغدادی در تاریخ بغداد(4/339) با اسناد موضوع ذکر کرده است. در آن عیسی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابو طالب است. دارقطنی میگوید: او متروک الحدیث است. و ابن حبان میگوید: از پدران او روایت موضوع روایت میگردد.(باید گفت: و او همچنین در این روایت آنرا از پدرش عبدالله از جدش از علی روایت نموده است و ذهبی در (المیزان) تعدادی احادیث موضوع را برای او نقل مینماید و در اسناد حدیث مذکور افرادی ناشناخته وجود دارند که شرح حال هیچ کدام در رجال شناسی نیست و طرق دیگر حدیث، حدیث وهب بن حمزه که گفت: با علی مسافرت نمود و از او (در سفر) ستم دیدم و گفتم اگر برگشتم از شما شکایت مینمایم، پس برگشتم و جریان را به پیامبر رساندم. پیامبر(ص) فرمود: این سخن را در مورد علی نگوئید، همانا او بعد از من ولی شماست. ابن حجر در الاصابه (3/641) به نقل از ابن السکن و طبرانی نیز در (الکبیر) آنرا روایت کردهاند - مجمع الزوائد(9/109) کنز العمال(32691)-
ابن السکن درباره وهب بن حمزه مذکور میگوید: (در حدیث وی نظر و ایراد است) و سپس حدیث مذکور او را ذکر نموده و ابن کثیر اسناد آن را به صورت کامل در (البدایه و النهایه)(7/344-345) از طریق عبیدالله بن موسی از یوسف بن صهیب از دکین از وهب بن حمزه روایت نموده است: و در آن دو یا سه علت ضعف وجود دارد. اول:- عبیدالله بن موسی اهل ثقه از رجال بخاری است، ولیکن او شیعی است و در اینگونه موارد قابل احتجاج نیست. خصوصاً او به علت شیعیگری احادیث منکر فراوانی در فضایل علی و اهل بیت روایت کرده است و امام احمد میگوید: (او اهل اختلاط و احادیث ناپسندی مطرح نموده) و ابن سعد میگوید: او به تشیع تمایل داشته و در مورد تشیع احادیث منکری روایت مینماید و لذا بسیاری او را ضعیف الحدیث میدانند.(به شرح حال وی در (المیزان) و (التهذیب) بنگرید.) دوم: دکین مذکور در اسناد حدیث در کتاب جرح و تعدیل نامی از وی یافته نشد. و در نام وی تردید است که نام وی رکین – با راء و یا دکین با دال است – و ابن حجر نام او را در «الإصابه» با راء (رکین) ذکر نموده است، ولیکن به نظر می رسد که نام وی با دال (دکین) باشد. زیرا: اولاً: نسخهی «الإصابه» مملو از اشتباه و تصحیف است. و در همان اسناد به جای یوسف بن صهیب مذکور در اسناد (یوسف بن سحیب) آمده و این اشتباه و تحریف واضحی است و نمیتوان بر آن اعتماد نمود.
ثانیاً: نام وی با دال (دکین) در دو موضع از دو کتاب مختلف آمده که بعید به نظر میرسد اشتباه شده باشند و دو کتاب مورد بحث (البدایه و النهایه (7/344)) ابن کثیر و (مجموع الزوائد)(9/109) هیثمی است. و چون ثابت گردید که او دکین است پس جز توضیح هیثمی در (المجمع) بر حدیث که میگوید: (طبرانی آنرا روایت نموده و در آن دکین وجود دارد و ابن ابی حاتم از وی نام برده و کسی او را ضعیف به شمار نیاورده است) دیگر ذکری از وی در هیچ منبعی نیست و او نزد ابن ابی حاتم در (الجرح و التعدیل) با شماره(1995) ذکر شده است، و درباره او جرح و تعدیلی ننموده است. و به این نیتجه می رسیم که کسی شرح حال او را مطرح ننموده است و بیشک او با این وضعیت در شمار ناشناختههای غیر موثق قرار میگیرد.
سوم: وهب بن حمزه مذکور صحابی بودن وی ثابت نشده است و ابن حجر این حدیث را در شرح حال وهب مذکور در قسم اول صحابیان وارد نموده است، و همچنانکه در مقدّمه آن گفته است: این بخش در مورد کسانی است که صحبت آنها از طریق روایت از وی و یا غیر او وارد شده است، اعم از اینکه طریق روایت صحیح و یا حتی ضعیف باشد، و یا به هر طریق نامی از او - به عنوان صحابه – ذکر شده باشد، و من در ابتدا این بخش را به سه بخش تقسیم نموده بودم، سپس بر آن شدم آن را یک بخش واحد نمایم و ویژگی هر قسمت را در شرح حال افراد معین نمایم – نگاه کنید به: مقدمهی (الإصابه) – پس وارد نمودن حافظ برای اسامی صحابی در این بخش به این معنی نیست که صُحبت فرد وارد شده ثابت شده است، و حال ابن حجر خود نص سخن او را از ابن سکن نقل نموده که به ضعف اسناد این حدیث که به سماع آن از پیامبر(ص) تصریح نموده اقرار نموده است. و آنچه مورد تضعیف واقع شده است همین حدیث مورد بحث است. و از طرف دیگر در جای دیگر بر ثبوت صحبت وی اشاره نکرده است و در این صورت پس بهتر بود او را در شمار تابعین مجهول ذکر نماید نه اینکه در ردیف اصحاب باشد و بنابراین علت ضعف حدیث معلوم گشته و استدلال به آن از درجه اعتبار ساقط میگردد. اینها اسناد و طرق مختلف این حدیث بودند که ملاحظه کردید و اما سوال اینجاست که اگر مقصود شما از کلمه ولی همان خلافت است، پس مگر علی تنها خلیفه مومنین بوده است؟
اگر مقصود شما از کلمه ولی همان حاکم و خلیفه باشد، پس این حاکم، هم حاکم مومنین می باشد و هم حاکم کافرین و فاسقین و چنانچه مقصود دوست و یاور و نزدیک باشد، یعنی این دوستی نسبت به همان مومنین بوده است و بنابراین موضوع خلافت در کار نیست و مورد بحث و اختلاف ما بر سر خلافت است و کسی منکر دوستی حضرت علی نیست. متاسفانه مراجع رافضی معنای کلمات را تحریف می کنند و کلماتی چون مولی و ولی را به حاکم و اولی الامر و خلافت مرتبط می سازند و این شیوه غربیان ضد اسلام نیز هست که مثلا آیات جهاد و کلمه جهاد را به ستیزه جویی و جنگ طلبی و خشونت تعبیر می کنند، در صورتیکه اینگونه نیست و مثلا از ابن عمر آمده که مردی نزد رسول خداصلی الله علیه وسلم آمد و اجازه جهاد خواست، پیامبرصلی الله علیه وسلم پرسید: آیا والدینت زنده اند؟ آن مرد پاسخ داد: بلی، پیامبرصلی الله علیه وسلم فرمود: پس در جهت خواست و منافع آنها جهاد کن. و یا در احادیث دیگر ذکر شده که شکستن هوای نفس جهاد اکبر است و آن بقیه جهاد اصغرند که در دفاع از دشمنان و یا حفظ امنیت امت اسلامی می باشند و غیره....، که همه اینها مفاهیم مختلف جهاد را می رسانند، ولی می بینیم که مغرضین غربی و ملحدین می آیند و معنای جهاد را تحریف می کنند تا ذهن مردم بی خبر را نسبت به اسلام بدبین کنند. آخوندهای گمراه رافضی نیز همین شیوه را در قبال کلماتی چون مولی و ولی بکار می گیرند.
- 4622 بازدید
- نسخه چاپی