افسانه ای که مدعیان تشیع به آن معتقدند!

یکی از بزرگترین علل اختلاف و تفرقه میان مسلمین در واقع افسانه شهادت حضرت فاطمه است که دجال صفتان و منافقین آنرا اختراع و متاسفانه مدعیان تشیع بدین افسانه معتقدند و هر سال برای این افسانه دهه عزاداری برپا می کنند و در مجالس خویش به لعن و نفرین می پردازند تا بدینوسیله چشم انگلیس و اسرائیل را روشن سازند، بگذریم….

و اما بررسی ادعای دکانداران تفرقه جو:
در ابتدا باید گفت روایات مورد استناد علمای شیعه از چند حالت زیر خارج نیستند:
۱- در روایت تنها تهدید به آتش زدن خانه شده نه اینکه این کار واقعا انجام شده باشد.
۲- روایت مذکور جزو اخبار واحد بوده نه اخبار متواتر.
۳- روایت مورد استناد جزو اخباری بوده با سلسله اسناد ضعیف و نه صحیح.
۴-روایت از کتب طراز اول اهل سنت همچون صحیحین نبوده است.(مثلا از کتاب الامامه و السیاسه بوده که منسوب به دینوری است و مملو از اشتباهات و خطاها و افسانه هاست)
و اما علمای شیعه برای اثبات چنین موضوع مهمی می بایست به روایاتی متواتر با اسنادی صحیح استناد کنند که در ضمن تمامی ادعاهای ایشان را نیز اثبات نماید، یعنی ۳ ادعای مهم(بخوانید ۳ دروغ شاخدار) زیر را داشته باشد:
۱- سقط جنین
۲-سوزاندن و آتش زدن خانه(یا درب خانه)
۳-شهادتحضرت فاطمه زهرا(س) در اثر این هجوم
ولی متاسفانه علمای مدعی تشیع تا کنون موفق به اثبات این موارد نشده اند و برای همین این موضوع تفرقه انگیز نزد اهل سنت یک قصه و افسانه بیش نیست و اهل سنت وقت خود را صرف چنین موارد بی اهمیتی نمی کنند و بجای بر پایی دهه های فاطمیه و خوشحال کردن دشمنان اسلام، وقت خویش را صرف خواندن آیات قرآنی و یادگیری بهتر قرآن و سنت می کنند. در اینجا به بررسی برخی کتب اهل سنت می پردازیم که مراجع مدعی تشیع برای اثبات این افسانه بدانها استناد می کنند تا متوجه شوید این مراجع از صبح تا شام به چه روایاتی دلخوش هستند:
ابن قتیبه در (الامامه و السیاسه) طبرانی در (التاریخ)، ابن عبدربه در (العقد الفرید) ابن بکر الجوهر در (السقیفه) به نقل از (شرح نهج البلاغه)، مسعودی در (مروج الذهب)، شهرستانی در (الملل و النحل) و ابو منحف در (اخبار السقیفه) و البته تمامی اینها به جز طبری، نمی‌تواند حجت باشد. هیچ کدام از مذکورین(جز طبری) و کتاب‌های آنان قابل احتجاج نیستند، ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری صاحب کتاب (السقیفه) نزد اهل سنت ارزش و اعتباری ندارد، بلکه او شیعی است که شیخ‌ خودشان جناب طوسی او را در (الفهرست)(۱۱۰) ذکر کرده است و خوئی در (معجم رجال الحدیث) از او نقل نموده است و درباره او گفته است (پس وثاقت این مرد ثابت نشده است) و در این صورت حتی نزد خود شیعیان قابل احتجاج نیست و این علاوه بر فقدان کتاب او جز از طریق ابن ابی حدید در شرح نهج البلاغه که آن نیز نزد اهل سنت بی‌اعتبار است، راهی برای اثبات روایت مذکور نیست.
اما مسعودی نگارنده (مروج الذهب) او نیز شیعی و معتزلی است و حافظ نیز در (لسان المیزان)(۴/۲۲۴-۲۲۵) بر او تصریح نموده و می‌گوید: (و کتاب‌های او بی‌اعتبار است و او شیعی و معتزلی است) و آیا چنین فردی برای اهل سنت حجت است؟؟ و وضعیت او همچون ابن ابی الحدید است[۱] و مانند مسعودی و بلکه از او واهی‌تر است و در مورد اخبار سقیفه باید گفت: ابو محنف ناشی لوط بن یحیی است و ذهبی در (المیزان)(۳/۴۱۹-۴۲۰) او را ذکر کرده و گفته است: اخبار او بیهوده‌گویی است و قابل اعتماد نیست، ابو حاتم و دیگران نیز او را متروک الحدیث دانسته‌اند و دارقطنی گفته او ضعیف الحدیث است و ابن معین می‌گوید: (اهل ثقه نیست و مره گفته که قابل سخن نیست و ابن عدی می‌گوید: شیعی است و این خبری که ذکر کرده است از اختراع و افتراهای آنان است.) اما العقد الفرید اثر ابن عبد ربه مالکی در این گونه اخبار نمی‌توان بر آن تکیه کرد و علاوه بر اینکه اسناد روایات را نقل نمی‌نماید، کتابی است ادبی که حجتی برای اثبات اخبار در آن نیست و جز افراد خوار و کم مایه بر اینگونه کتاب ها استناد نمی‌نمایند.
 اما کتاب الامامه و السیاسه که آنرا به ابن قتیبه نسبت داده اند و عدم ارزش علمی آن روشن است و دلایل متعددی وجود دارد، اول: کسانی که زندگینامه ابن قتیبه را ذکر کرده‌اند آنرا در میان آثار او ذکر نکردند، اما قاضی ابوعبدالله توزی معروف به ابن شباط در فصل دوم از باب چهل و سوم در کتاب (صله السما) از آن نقل نموده است،
 دوم: کتاب بیانگر این است که نگارنده‌ آن در دمشق بوده است و حال ابن قتیبه از بغداد جز به دینور بیرون نرفته است، سوم: کتاب مذکور از ابولیلی روایت می‌کند و ابولیلی سال(۵۱۴۸) شصت و پنج سال قبل از ابن قتیبه در کوفه قاضی بوده است، چهارم: مؤلف الامامه و السیاسه فتح اندلس را از زنی نقل کرده که خود او را دیده است و حال فتح اندلس ۱۲۰ سال قبل از تولد ابن قتیبه بوده است، پنجم: نگارنده کتاب فتح مراکش توسط موسی‌بن نصیر را ذکر می‌نماید، در حالی که این شهر توسط یوسف‌بن تاشفین پادشاه مرابطین در سال ۴۵۵ ه‍ بنا شده است و ابن قتیبه در سال ۲۷۶ ه‍ وفات نموده است.
 ششم: هیچ‌ یک‌ از نویسندگان‌ِ شرح‌ حال‌ عبدلله بن‌ مسلم‌ بن‌ قتیبه‌، در فهرست‌ تصانیف‌ وی‌ نام‌ کتاب‌الامامه‌ و السیاسه‌ را ذکر نکرده‌اند که‌ از آنجمله‌ می‌توان‌ به‌ کتابهای‌ ذیل‌ اشاره‌ کرد: وفیات‌ الاعیان‌ (وفیات الاعیان ، ج۳، ص: ۴۲-۴۳، شماره شرح حال: ۳۲۸، دار صادر بیروت) تألیف‌ شمس‌ الدین‌ احمد بن‌ خلکان‌ (متوفی‌ 681 هـ.ق) بغیه‌ الوعاه‌ فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه‌ (، ج۲، ص: ۶۳-۶۴، شماره شرح حال ۱۴۴۴، المکتبه العصریه، تحقیق: محمد ابو الفضل ابراهیم) تألیف‌ جلال‌الدین‌، عبدالرحمن‌ سیوطی‌ (متوفی‌ 911 هـ.ق)الوافی‌ بالوفیات‌ (صفدی، الوافی بالوفیات، ج ۱۷، ص: ۶۰۷-۶۰۹، شماره شرح حال: ۵۱۶، دار النشر فراوز شتاینر بفیسبادن، ۱۴۱۱هـ ۱۹۹۱م) تألیف‌ صلاح‌ الدین‌ بن‌ أیبک‌ صفدی‌ (متوفی‌ 764 هـ.ق) تاریخ‌ بغداد (بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، ج ۱۰، ص: ۱۷۰، شماره شرح حال: ۵۳۰۹، المکتبه السلفیه) تألیف‌ ابوبکر، احمد بن‌ علی‌ بغدادی‌ متوفی‌(463هـ.ق)
 دکتر یوسف‌ علی‌ طویل‌، محقق‌ و پژوهشگر کتاب‌ عیون‌ الاخبار در مقدمه‌ کتاب‌ مذکور می‌گوید: علما در انتساب‌ کتاب‌ الامامه والسیاسه تردید دارند و دلیلشان‌ آن‌ است‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از مؤرخان‌ و نویسندگان‌ مشهور در فهرست‌ تصانیف‌ ابن‌ قتیبه‌ کتاب‌ الامامه‌ والسیاسه‌ را ذکر نکرده‌اند (ابن قتیبه، عیون الاخبار، مقدمه ص: ۳۳، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۶هـ ۱۹۸۵م) هفتم: دوزی‌ DOZY ـ معتقد است‌ که‌ الامامه‌ و السیاسه‌ نه‌ قدیمی‌ است‌ و نه‌ صحیح‌، زیرا حاوی‌ اشتباهات‌ تاریخی‌ و روایات‌ خیالی‌ و غیرمعقول‌ است‌. از این‌ رو انتساب‌ چنین‌ تصنیف‌ ضعیفی‌ به‌ ابن‌ قتیبه‌ ممکن‌ نیست‌. خاورشناس‌ معروف‌ هاماکر می‌گوید و دوزی‌ نیز با او موافق‌ است‌ که‌ این‌ کتاب‌ و کتابهای‌ تاریخی‌ امثال‌ آن‌ که‌ جنبه‌ حماسی‌ دارند و در ایام‌ جنگهای‌ صلیبی‌ برای‌ انگیختن‌ حماسه‌ در روح‌ مسلمانان‌ تألیف‌ شده‌اند تا آنان‌ را متوجه‌ قهرمانیهای‌ اجدادشان‌ سازند. (ر.ک عنان، محمد عبد الله، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ج ۱، ص: ۲۱، ترجمه: عبد الحمید آیتی، چاپ اول، زمستان ۱۳۶۶، چاپ موسسه کیهان)
 هشتم: مستشرق‌ معروف‌ بروکلمان‌ Brakeman می‌گوید: کتاب‌الامامه‌ و السیاسه‌ را به‌ ابن‌ قتیبه‌ نسبت‌ داده‌اند. در حالی‌ که‌ دی‌ گوی‌ DEGEIE می‌گوید: کتاب‌ الامامه‌ و السیاسه در مصر یا در مغرب‌ و در زمان‌ ابن‌ قتیبه‌ تصنیف‌ شده‌ است‌ و قسمتی‌ از آن‌ کتاب‌ از تاریخ‌ ابن‌حبیب‌ مأخوذ شده‌ است‌.(تاریخ الادب العربی، ج:۲، ص۲۲۰) و در دائره‌ المعارف‌ الاسلامیه‌ نیز آمده‌ است‌: این‌ کتاب‌ را به‌ ابن‌ قتیبه‌ نسبت‌ داده‌اند در حالیکه‌ دی‌ گوی‌ DE GEIE ترجیح‌ می‌دهد که‌ مصنف‌ آن‌ مردی‌ مصری‌ یا مغربی‌ و معاصر ابن‌ قتیبه‌ بوده‌ است‌.(الشنتاوی، احمد، زکی خورشید، ابراهیم، دائره المعارف الاسلامیه (۱/۲۶۲) دار المعرفه بیروت) و جالب‌ تر از همه‌ آنکه‌ نویسندگان‌ دائره‌ المعارف‌ بزرگ‌ اسلامی‌ که‌ به‌ کوشش‌ 227 نفر از محققان‌ و اساتید بنام‌ کشورمان‌ گردآوری‌شده‌ است‌ در فهرست‌ تصانیف‌ ابن‌ قتیبه‌ چنین‌ مرقوم‌ می‌دارند: کتابهایی‌ که‌ انتسابشان‌ به‌ ابن‌ قتیبه‌ قطعاً یا به‌ احتمال‌ قوی‌ مردود است‌: 1ـ الالفاظ‌ المغربه‌ بالالقاب‌ المعربه‌، که‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ در جامعه‌ القرویین‌ فاس‌ موجود است‌، (کوکنت‌، همان‌ 162) 2ـ الامامه‌ و السیاسه‌ که‌ بارها به‌ چاپ‌ رسیده‌، از جمله‌ در ۱۹۵۷ م‌ در قاهره‌ و نیز در ۱۹۸۵ م‌ به‌ کوشش‌ طه‌ محمد زینی‌. (دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۴، ص: ۴۵۹، چاپ اول تهران ۱۳۶۹ شمسی) لذا نمی‌توان‌ نظرات‌ متعدد پژوهشگران‌ را بخاطر نقل‌ نام‌ کتاب‌ الامامه‌ و السیاسه‌ در معجم‌ المطبوعات‌ العربیه‌ و المعربه‌ که‌ یوسف‌ الیان‌سرکیس‌ (محققان و نویسندگان مقاله ی دردانه ی کوثر و یورش به خانه وحی نام یوسف الیان سرکیس را اشتباها الیاس سرکیس نقل کرده اند) در آن‌ فهرست‌ کتابهای‌ چاپ‌ شده‌‌ عربی‌ و عجمی‌ را نام‌ برده‌ و درباره‌ی‌ کتاب‌ مزبور هیچ‌ گونه‌ اظهار نظری‌ نکرده‌ (ر.ک. سرکیس، یوسف الیان، معجم المطوعات العربیه و المعربه، ج۱، ص: ۲۱۲-۲۱۱ مکتبه ثقافه الدینیه) مردود دانست‌ که‌ در آن‌ صورت‌ ما نیز گرفتار احساسات‌ و تعصب‌ شده‌ایم‌.

 

 

و در حقیقت‌ انگیزه‌ی‌ واقعی‌ در تألیف‌ کتاب‌الامامه‌ و السیاسه‌ آن‌ است‌ که‌ محمد عزه‌ دروزه‌، دانشمند معاصر مصری‌ می‌گوید: تأثیر عقاید شیعه‌ هاشمی‌ علوی‌ و عباسی‌ در بیشتر روایات‌ الامامه‌ و السیاسه‌ آشکارا به‌ چشم‌ می‌خورد. و به‌ احتمال‌ قوی‌ این ‌روایات‌ نتیجه‌ تضاد و رقابتی‌ است‌ که‌ پس‌ از خلفای‌ راشدین‌ میان‌ امویان‌ و هاشمیان‌ پدید آمده‌ است‌ و گرنه‌ فاطمه‌ وعلی (‌رضی‌الله عنهما) با ایمان‌ تر، منزّه‌ تر و خردمند از آن‌ بوده‌اند که‌ بر خلاف‌ مصالح‌ مسلمانان‌ به‌ پا خیزند و عمر بزرگ‌ تر وخوددارتر از آن‌ است‌ که‌ به‌ سوزاندن‌ خانه‌ فاطمه (‌رضی‌الله عنها) دست‌ یازد. (دروزه، محمد عزه، تاریخ العرب فی السلام، ص: ۲۱، بیروت المکتبه المصریه)جالب است که مراجع مدعی تشیع برخی از مطالب این کتاب را قبول ندارند و فقط مواردی که با سلایق ایشان منطبق است قبول می کنند و بقیه را رد می کنند، مطالبی مانند افسانه مسخره عشق یزید به ارنب و اینکه امام حسین زودتر او را می گیرد و یزید کینه امام را به دل می گیرد و…. معلوم است نویسنده مجهول این کتاب به افسانه سرایی های عجیب و غریب و محیرالعقول علاقه داشته که جریان حمله به خانه حضرت فاطمه را هم تحت تاثیر اندیشه های غالیان در آن آورده است.
 و اما از دیگر کتب مورد استناد مراجع شیعه در این زمینه شهرستانی در (الملل و النحل) است و عملاً آنرا در (۱/۷۳) در حاشیه همان فصل به نقل از ابراهیم بن سیار نظام در مساله یازدهم از مسائلی که به معتزله اختصاص داده آورده است که در واقع همان تمایل او به شیعه‌گری و بیراه گفتن به صحابه است و شهرستانی برخی از اباطیل و اختراعات او را نقل نموده، از جمله افترای او بر حضرت عمر رضی الله عنه که ایشان تهدید به سوزاندن خانه حضرت علی رضی الله عنه کرده است، سپس شهرستانی (۱/۷۴): می‌گوید: و دیگر توهین‌های فاحش در مورد صحابه…… و این قول از شهرستانی به وضوح معلوم می‌سازد که شهرستانی به آن حادثه باطل اقرار ننموده، بلکه تنها افتراهای نظام را نقل کرده و سپس همه آنها را انکار نموده است، پس هر کس وانمود نماید که شهرستانی به آن حادثه و افتراها اقرار نموده آیا کسی در کذب و دجال صفتی وی شک می‌ورزد؟
تنها کتابی که بیشتر سزاوار دقت است طبری است: طبری (۳/۲۰۲) با اسناد از زیاده بن کلیب روایت نموده که عمر بن خطاب به منزل علی آمد و طلحه و زبیر و مردانی از مهاجرین حضور داشتند و گفت: سوگند به خدا یا اینکه بیعت می‌کنی یا خانه را بر شما می‌سوزانم، باید گفت: این سخن از لحاظ اسناد و سند آن باطل است و ثابت شده نیست، اما از نظر اسناد آن او زیاد بن کلیب ابو محشر کوفی است و دارای مشکل است زیرا زیاد این را بیان نموده حداقل به بیان دو راوی که ممکن بوده که آن حادثه را شاهد بوده باشند پرداخته است، و زیاد از طبقه ششم روات بوده که در سال ۱۲۰ ه‍ از دنیا رفته است و لذا انقطاع فاحش در اسناد آن موجب ضعف آن می‌گردد و سند آن دارای نکارت است، زیرا با احادیث صحیح ثابت شده پیرامون بیعت زبیر و تمام مهاجرین با ابوبکر و تبعیت آنان در ابتدای امر از ابوبکر در تعارض می‌باشد و علاوه بر این با احادیث پیرامون بیعت بدون اکراه حضرت علی هم در مخالفت می‌باشد.(در ضمن همانطور که در ابتدای مقاله ذکر شد اینها همگی تهدیدی بیش نبوده اند و آن ۳ مورد مهم مورد ادعای شیعیان نیز در آن نیست و از آن چیزی به دست نمی آید) مغرضان اتحاد اسلامی سرشان را می کنند در لابه لای کتب روایی تا بلکه بتوانند موردی را برای تفرقه زدن پیدا کنند، ولی خوشبختانه اهل سنت همیشه عاقلانه رفتار می کنند و توجهی به این افکار پوچ و عقاید تفرقه انگیز نمی کنند و همیشه در تلاش بوده اند تا جماعت مسلمین را حفظ کنند و بطور قطع همیشه دست حق یاور ایشان است و خداوند حامی جماعت مسلمین است و از آن طرف نیز همیشه پیروان تفرقه، رسوا و ذلیل می شوند و اگر چند سالی قدرت و حکومت در دست فقیهان ایشان باشد، اینها مایه خرسندی نبوده و نیست و مسلما حامیان تفرقه و ظلم و شرک پابرجا نخواهند ماند و تاریخ انقضاء ایشان نیز فرا می رسد.
 
 
 
 

 


[۱] – ابن ابی الحدید دانشمندی سنی مذهب نبوده و بیشترین مذهبی که برای او ذکر کرده اند، همان معتزلی است. ابن ابی الحدید مذهب کلامی و اعتقادی خویش را در شرح نهج‌البلاغه به صراحت اعلام می‌کند و از شیفتگی‌اش به اعتقادات معتزله بغداد پردهبر می‌دارد. با وجود این درباره گرایش مذهبی او آرای متناقضی بیان شده است. چنانکهبرخی از اهل سنت مانند ابن کثیر او را شیعه غالی یا شیعه معتزلی دانسته‌اند وبرخی از شیعیان او را مغرض و متعصب در آرای اهل سنت دانسته‌اند، باوجود این که گرایش به تشیع در شرح نهج‌البلاغه آشکار است، اما مطالب فراوانی نیز درسازگار آن هست که با عقاید شیعیان درباره امامت و مسائل تاریخی پس از رحلت پیامبرنیست. ابن ابی الحدید در سرتاسر کتابش به معتزلی بودن خویش و اعتقاد به درستی خلافت اقرار می‌کند و بزرگان معتزله را شیوخ خویش خلفای سه گانه پیش از حضرت علیمی‌خواند. او در مقدمه شرح نهج‌البلاغه تأکید می‌کند که تمام بزرگان و اساتید معتقدند بیعت با خلیفه اول، صحیح و شرعی بوده و برای بیعت نصی از طرف رسول خداوجود نداشته است، بلکه به اختیاری بوده است که به طریق اجماع و غیر اجماع به عنوانطریقی برای اثبات امامت شناخته می‌شود. سپس او به بحث تفضیل می‌پردازد. برخی از نویسندگان به نقل از یوسف بن یحیی صنعانی، ادیب قرن یازدهم و دوازدهم هجری (م ۱۱۲۱ ﻫ) نوشته‌اند که ابن ابی الحدید معتزلی جاحظی بودهاست. اما خلاصه ای از عقاید معتزله به این شرح است: زیدیه در مقابل امامت فاضل به امامت مفضول قائل شدند و گفتند با وجود شخص فاضل و برتر تعیین شخص مفضول و فروتر به امامت جایز است. به همین دلیل با بودن علی بن ابیطالب که فاضل تر از دیگر صحابه پیغمبر بود، ابوبکر و عمر و عثمان را که مفضول بودند، امام می دانستند و می گفتند امامت مفضول بنا بر مصالحی جایز است، بیشتر معتزله زیدی مذهب بودند، از این جهت غالب ایشان قائل به امامت مفضول شدند(خاندان نوبختی ص۵۷)و از جمله ایشان ابن ابی الحدید صاحب شرح نهج البلاغه است که در فاتحه آن کتاب می گوید: الحمدلله الذی….. قدم المفضول علی الافضل لمصلحه اقتضاها التکلیف. یعنی: سپاس خدایی را که…. برتری داد مفضول را بر افضل به جهت مصلحتی که تکلیف(بندگان) اقتضای آنرا داشت.(شرح نهج البلاغه، طبع مصر ۱۹۶۵، ج۱ ص۳ )مشخص است که این از عقاید اهل سنت نیست و اهل سنت ابوبکر را فاضل می دانند و اعتقاد به چنین امری را طعن در انتخاب مهاجرین و انصار می دانند و البته در موارد دیگری نیز با معتزله اختلاف دارند.
 

نویسنده: علی حسین امیری

مقاله پیشنهادی

راز هستی من در این جهان چیست؟!

راز هستیِ من در این جهان چیست؟! برای چه اینجا آمده‌ام؟! پس از مرگ به …