تحدی بزرگ در اثبات شکستن پهلوی فاطمه (۲)

یکی از استنادات شیعه برای اثبات خرافه شکستن پهلوی فاطمه کتاب دلائل الإمامه که نویسنده آن نا معلوم و موهوم است میباشد. طبری سوم (طبری صغیر قرن پنجم) و تألیفات او مدتی متجاوز از دو قرن به دست فراموشی سپرده میشود و هیچ یک از محدثین و مؤلفین امامیه از قرن پنجم تا هفتم هجری هیچ گونه یادی از او نکرده اند، و تنها در سال ۶۶۴ هجری برای نخستین بار سید ابن طاووس بعضی از روایات کتاب دلائل الامامه را در مصنفات خود نقل کرده ونویسنده اش را به طبری کبیر قرن سوم نسبت داده است و نه طبری سوم یا طبری صغیر، و بعد از ابن طاووس هم مجددا قرنها نام و یاد و کتاب او به فراموشی میرود تا آنکه سیدهاشم توبلی بحرانی(متوفی ۱۱۰۷ هجری ) بخشهایی از روایات این کتاب را نقل قول کرده و در اول کتابش موقع ذکر مصادر اسم دلائل الامامه را ذکر کرده و چنین نوشته « [ کتاب الإمامه لأبی جعفر محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی ، کثیر العلم ، حسن الکلام ]»
التوبلی چنین تصور کرده که نویسنده دلائل الامامه شخصی به نام محمد بن جریر طبری الآملی شیعه صاحب کتاب المسترشد میباشد
علمای یکی دو قرن پیش شیعه ابتکار به خرج داده اند و ترجمه ای کاملا جداگانه برای طبری سوم نوشته اند و انتساب کتاب دلائل الامامه را به طبری قرن سوم کاملا رد کرده اند
سید بحرالعلوم (متوفی ۱۲۱۲ هـ) در کتاب فوائد الرجالیه بین این دو شخص فرق گذاشته است
«ووصفه بالکبیر فی قبال أبى جعفر محمد بن جریر الطبری الصغیر الامامی المتأخر عصره عن الکبیر، والمعاصر للشیخ الطوسى والنجاشی»
نام کتاب : الفوائد الرجالیه نویسنده : السید بحر العلوم    جلد : ۴ صفحه : ۱۲۱
 
همچنین خوئی (متوفی ۱۳۷۱ هـ) نیز بین این دو شخص فرق قائل است و برای هر کدام جداگانه ترجمه آورده است
نام کتاب : معجم رجال الحدیث نویسنده : السید أبوالقاسم الخوئی    جلد : ۱۶ صفحه : ۱۵۸
البته خود کتاب نیز گواه بر این مطلب میباشد که کتاب دلائل الامامه مال طبری کبیر نیست چون چطور امکان دارد طبری کبیر با دو واسطه از خودش روایت کند؟
برای مثال در یکی از روایات کتاب دلائل الامامه در صفحه ۱۹۶ این سند را میبینیم
قال أبو جعفر: حدثنا أبو محمد، قال: أخبرنا عماره بن زید، قال: حدثنا إبراهیم بن سعد، قال: حدثنا محمد بن جریر، قال: أخبرنی ثقیف البکاء…
 
یا این سند: وأخبرنی أبو الحسین محمد بن هارون، قال: حدثنا أبی هارون بن موسى (رضی الله عنه)، قال: حدثنا محمد بن جریر الطبری، قال: حدثنا عیسى بن عبد الرحمن…
 
همانطور که مشاهده میکنیم محمد بن جریر طبری با دو واسطه از محمد بن جریر طبری کبیر روایت نقل کرده است پس به طور یقین نویسنده این کتاب محمد بن جریر طبری کبیر قرن سوم نمیباشد. پس چه کسی است؟
یا از حسین غضائری متوفی ۴۱۱ که از شیوخ نجاشی میباشد روایت کرده است برای مثال در صفحه ۵۴۵ چنین آمده است
«نقلت هذا الخبر من أصل بخط شیخنا أبی عبد الله الحسین الغضائری (رحمه الله)، قال: حدثنی أبو الحسن علی بن عبد الله القاسانی، قال: حدثنا الحسین بن محمد…»
و محمد بن جریر طبری تاریخ وفاتش ۳۱۰ هجری میباشد و لازم است که طبری کبیر تا ۴۱۱ هجری زنده میماند تا بتواند از الغضائری نقل کند پس به یقین میرسیم که کتاب دلائل الامامه را محمد بن جریر طبری قرن سوم ننوشته است
 
اما حقیقت چیز دیگری است نویسنده دلائل الامامه  معلوم نیست چه کسی است و اینکه طبری صغیر هیچ گونه ترجمه ای در نزد علمای قدیم شیعی نداشته است .
اولین کسی که ترجمه جداگانه ای با اسم محمد بن جریر طبری صغیر وضع کرد آیت الله عبد الله مامقانی ( ۱۲۹۰ هـ ـ ۱۳۵۱ هـ ) میباشد و هیچ احدی قبل از او چنین ترجمه ای از این شخص نکرده است
مامقانی میگوید «محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی، وهو من علماء الامامیه، ولیس له ذکر فی کلمات أصحابنا الرجالیین، وقد إشتبه الامر على بعضهم، فزعمه السابق ولیس بذلک، بل هو غیره قطعا»
محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی، از علمای امامیه ، و هیچ ذکری از او در کلمات اصحاب رجال نیامده است، و امر بر بعضی مشتبه شده، و فکر میکنند که این همان طبری سابق است و چنین نیز بلکه به طور قطع غیر او میباشد
التنقیح المقال فی علم الرجال المامقانی جلد ۲ صفحه ۹۱
 
 آغا بزرگ طهرانی در الذریعه میگوید: « ومنشأ توهم الاتحاد عدم وجود ترجمه لأبی جعفر محمد بن جریر المتأخر فی أصولنا الرجالیه . » منشاء این توهم که هر دو یکی هستند عدم وجود ترجمه ای برای ابو جعفر محمد بن جریر طبری متاخر(صغیر) در اصول رجالی شیعه میباشد.
الذریعه – آقا بزرگ الطهرانی – ج ۸ – ص ۲۴۴ – 247
 
و علمای قدیم شیعه قبل از مامقانی در ترجمه طبری چنین میگفتند که او نویسنده کتاب المسترشد و دلائل الامامه میباشد و برای این دو کتاب دو نویسنده مجزا به نام طبری کبیر و صغیر را ذکر نکرده اند بلکه برای هر دو کتاب تنها طبری قرن سوم را ذکر کرده اند و ثابت کردیم که کتاب دلائل الامامیه در قرن پنجم نوشته شده است و برای اثبات این قضیه نیز دلایلی را ذکر کردیم. حال که ترجمه ای برای نویسنده ی کتاب دلائل الامامه وجود ندارد و علمای شیعه نیز نسبت دادن کتاب دلائل الامامه را به طبری قرن سوم خطا و باطل میدانند پس چه کسی این کتاب را نوشته است؟ جواب این است که معلوم نیست. و علمای متاخر شیعه که متوجه تناقضات این کتاب شده اند همانند اینکه صاحب کتاب دلائل الامامه در چندین جا از محمد بن جریر طبری کبیر روایت کرده است تصمیم گرفتند که ترجمه ای جداگانه به اسم محمد بن جریر طبری صغیر بسازند و بگوید که در اصل طبری صغیر نویسنده این کتاب است اما متاسفانه هیچ گونه ترجمه ای از این شخص در کتب علمای قدیم شیعه موجود نمیباشد و هیچگونه اطلاعی به حال او نداریم والحاصل کلام این کتاب معلوم نیست چه کسی جعلش کرده است کتابی که جعلی باشد از اعتبار ساقط میباشد.
 
آقا بزرگ طهرانی میگوید:« وقد ظهر مما فصلناه بطلان ما زعمه بعض ، من أن ( دلائل الإمامه ) من موضوعات القرن السابع ، وإنما وضعه بعض الغلاه ونسبه إلى محمد بن جریر ، وأنه لقصوره فی فن التاریخ والرجال رتب أسانید روایات الکتاب بحیث یصیر المؤلف – محمد بن جریر »
 
چگونه امکان دارد شیخ نجاشی از طبری سوم یعنی طبری صغیر غفلت بورزد و هیچ گونه ترجمه و یادی از او و کتابش نکند؟ بر فرض این که بتوان غفلت نجاشی از ذکر نام طبری سوم را توجیه نمود، چگونه می‏توان غفلت شیخ طوسی را توجیه کرد، و حتی منتجب الدین رازی نیز که بعد از این دو آمده است چنین شخصی رانشناسند و ترجمه ای برای اوذکر نکند؟ اگر طبری سومی وجود داشت ذکر نام و خصوصیات و مؤلفات او ضروری بوده است، و اگر نجاشی از آن غفلت کرده است باید طوسی نام او را یادآوری می‏کرد، و اگر او هم فراموش می‏کرد باید منتجب الدین رازی آن را تدارک می‏کرده است، سپس غفلت این سه تن یکی پس از دیگری با توجه به این که هر کدام با آگاهی از تألیف سابق بر خود، رجال خود را تدوین نموده است تنها یک پاسخ دارد و آنهم عدم وجود چنین شخصیتی!!
 
بعد از بررسی وضعیت کلی کتاب و اینکه نویسنده اش معلوم نمیباشد و جدا از اینکه چه کسی آن را نوشته و مطالب و اسناد آن را جعل کرده میپردازیم به روایاتی که خبر از شکستن پلهوی فاطمه میدهد
 
" حدثنی أبو الحسین محمد بن هارون بن موسى التلعکبری ، قال : حدثنی أبی ، قال : حدثنی أبو علی محمد بن همام بن سهیل ( رضی الله عنه )(وفات ۳۳۲)  ، قال : روى أحمد ابن محمد بن البرقی (وفات ۲۸۰ ) ، عن أحمد بن محمد الأشعری القمی ، عن عبد الرحمن بن بحر (وفات ۲۲۴)، عن عبد الله بن سنان ، عن ابن مسکان ، عن أبی بصیر ، عن أبی عبد الله جعفر بن محمد ( علیه السلام ) ، قال :
ولدت فاطمه ( علیها السلام ) فی جمادى الآخره ، یوم العشرین منه ، سنه خمس وأربعین من مولد النبی ( صلى الله علیه وآله ) . وأقامت بمکه ثمان سنین ، وبالمدینه عشر سنین ، وبعد وفاه أبیها خمسه وسبعین یوما . وقبضت فی جمادی الآخره یوم الثلاثاء لثلاث خلون منه ، سنه إحدى عشره من الهجره . وکان سبب وفاتها أن قنفذا مولى عمر لکزها بنعل السیف بأمره ، فأسقطت محسنا ومرضت من ذلک مرضا شدیدا ، ولم تدع أحدا ممن آذاها یدخل علیها . وکان الرجلان من أصحاب النبی ( صلى الله علیه وآله ) سألا أمیر المؤمنین أن یشفع لهما إلیها ، فسألها أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) فأجابت ، فلما دخلا علیها قالا لها : کیف أنت یا بنت رسول الله ؟ قالت : بخیر بحمد الله . ثم قالت لهما : ما سمعتما النبی ( صلى الله علیه وآله ) یقول : " فاطمه بضعه منی ، فمن آذاها فقد آذانی ، ومن آذانی فقد آذى الله " ؟ قالا : بلى . قالت : فوالله ، لقد آذیتمانی . قال : فخرجا من عندها وهی ساخطه علیهما . "
 
" حدیث گفت من را ابو الحسن محمد بن هارون بن موسی التلعکبری ، گفت حدیث گفت به من پدرم، گفت: حدیث گفت به من ابو علی محمد بن همام بن سهل ، گفت روایت کرده است احمد ابن محمد بن البرقی ، از احمد بن محمد الاشعری القمی ، از عبد الرحمن بن بحر ، از عبد الله بن سنان ، از ابن مسکان ، از ابی بصیر ، از امام صادق علیه السلام که گفت: فاطمه علیها السلام در روز بیستم جُمادى الآخر در حالی که چهل و پنج سال از ولادت نبی اکرم صلّى الله علیه و آله می گذشت متولد شد. او هشت سال در مکه و ده سال در مدینه و هفتاد و پنج روز پس از وفات پدرش زندگی کرد. ایشان روز سه‏شنبه سوم ماه جُمادى الآخر سال یازدهم هجرى از دنیا رحلت نمود. و سبب وفات حضرت آن بود که قنفذ غلام عمر به امر او با تهِ غلاف شمشیر به سینه ایشان ضربه زد، و حضرت زهرا مُحسِّن را سقط نمود و بدین جهت به شدت مریض شد. و نگذاشت احدى از آن افرادى که وى را اذیت کرده بودند نزد او وارد شوند. آن دو نفر صحابی پیامبر خدا از امیر المومنین علیه السلام خواستند تا برای آن دو از حضرت زهرا علیها السلام اجازه حضور بگیرد. لذا امیر المومنین علیه السلام هم این را از حضرت زهرا علیها السلام خواست و ایشان پذیرفت. وقتی آن دو بر حضرت وارد شدند گفتند: اى دختر پیغمبر خدا! در چه حالى؟ فرمود: خداى را شکر، خوبم. سپس به آن دو فرمود: آیا نشنیدید که پیامبر خدا می فرمود: فاطمه پاره ‏اى از تن من است، کسى که او را اذیت کند مرا اذیت کرده و کسى که مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده است؟ گفتند: بلی. فرمود: بخدا قسم که شما مرا اذیت کرده‏اید! امام سپس فرمود: پس آن دو از نزد حضرت خارج شدند در حالى که آن بانو بر آنان خشمناک بود. "
 
 
حال به بررسی سند این روایت میپردازیم: محمد بن هارون بن موسى التلعکبری
این راوی مجهول الحال است و هیچ گونه جرح و تعدیلی در کتب رجال قدیمی شیعه ندارد و حکم به توثیق مجاهیل کردن یعنی حکم به توثیق اخبار نا معلوم از افراد نامعلوم.
محمد جواهری نیز او را مجهول میداند
محمد بن هارون بن موسى : أبو الحسین مضى فی ترجمه أحمد بن محمد بن الربیع عن النجاشی ذکره ، وترحمه علیه ، وروایته. عن أبیه " التلعکبری " – مجهول – .
المفید من معجم رجال الحدیث – محمد الجواهری – ص ۵۸۶
 
نجاشی در ترجمه «أحمد بن محمد بن الربیع الاقرع الکندی» سندی را ذکر میکند که در آن اسم محمد بن هارون آمده و بر او ترحم کرده است « قال أبو الحسین محمد بن هارون بن موسى رحمه الله»
و غیر از این در هیچ یک از کتب رجالی شیعه بیش از این ذکری از او نشده است
و مجرد گفتن رحمه الله علیه ربطی به توثیق او ندارد برای اینکه نجاشی درباره ضعفا نیز رحمه الله را به کار برده است برای مثال در صفحه ۸۶ رجال نجاشی در ترجمه « أحمد بن محمد بن عبیدالله بن الحسن» که ضعیفش میداند میگوید « رأیت شیوخنا یضعفونه، فلم أروعنه شیئا وتجنبته، وکان من أهل العلم والادب القوی وطیب الشعر وحسن الخط، رحمه الله وسامحه» یعنی شیخ هایمان را دیدم که تضعیفش میکردند ، از او راضی و خورسند نبودند و از او اجتناب میورزیدند ، اهل علم و ادب قوی شعر خوب و خط زیبا بود الله رحمتش کند و بیامرزد
 
همانطور که می بینیم برای این راوی ضعیف رحمه الله گفته است، آیا رحمه الله دلیل بر توثیق است؟ قطعا خیر.
مشکل دیگر سند این روایت عدم اتصال آن میباشد و بین محمد بن همام و احمد بن محمد بن برقی انقطاع وجود دارد ، دقت کنید:
حدثنی أبو علی محمد بن همام بن سهیل (وفات ۳۳۲)، قال : روى أحمد ابن محمد بن البرقی (وفات ۲۸۰ )
کلمه روی(روایت کرده) آمده است، و کلماتی که صراحت به شنیدن از او دارد به کار نبرده است مانند سمعت(شنیدم) یا أخبرنی(به من خبر داد) یا حدثنی(به من حدیث گفت) , یا قال لی(به من گفت) , یا حدثنا(حدیثمان گفت)
و کلمه روی بیانگر این است که محمد بن همام به طور مستقیم چنین خبری را از احمد بن محمد بن برقی نشنیده است و معلوم نیست از کجا شنیده است و این اشکال بزرگی برای این روایت میباشد
 
راوی دیگر أحمد بن محمد بن خالد بن عبد الرحمن بن محمد بن علی البرقی میباشد که نجاشی در ترجمه او چنین میگوید
وکان ثقه فی نفسه، یروی عن الضعفاء واعتمد المراسیل.
خودش ثقه است اما از ضعفا روایت میکند و به مرسل ها اعتماد میکرد.
نام کتاب : رجال النجاشی نویسنده : النجاشی    جلد : 1  صفحه : 76
راوی دیگر عبد الرحمن بن بحر میباشد. این راوی نیز مجهول می باشد وهیچ ذکری برای او در کتب رجالی امامیه موجود نمی باشد و دروغی به این بزرگی را از شخصی مجهول الحال چطور میتوان قبول کرد؟
اما علمای شیعه وقتی که متوجه این مساله شدند دست به خیانت و تحریف کتاب زدند و اسم راوی را با عبد الرحمن بن ابی نجران عوض کردند!!
همانطور که در شکل زیر میبینید نسخه های مورد اعتماد سه نسخه میباشند:
۱- نسخه المکتبه الرضویه با رمز ( م ) .
۲- نسخه مکتبه السید المرعشی با رمز ( ع ) .
۳- نسخه المطبعه الحیدریه نجف سال ۱۳۶۹هـ با رمز ( ط ) .
حال نگاه کنید چگونه راوی مجهول را با راوی ثقه عوض کرده اند
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
همانطور که در تصویر می بینید محقق کتاب اعتراف میکند که کل نسخه های مورد اعتماد او اسم راوی عبد الرحمن بن بحر میباشد و عبد الرحمن بن بحر نیز مجهول الحال است و اعتمادی به او نخواهد شد
 
راوی دیگر
عبد الله بن سنان عن ابن مسکان
در کتب اربعه و دیگر کتب شیعه هیچ روایتی وجود ندارد که عبد الله بن سنان از ابن مسکان روایت کرده باشد و تنها در کتاب دلائل الامامه چنین آمده است و همانطور که در قبل بررسی کردیم کتاب دلائل الامامه کتابی جعلی و تحریف شده میباشد
میرزا جواد تبریزی  فقیه مقدس استاد فقها و مجتهدین و یکی از استوانه های علمی شیعه در دروس خارج فقه / نجاسات/میته / درس ۹ : میتُه ما لا نَفسَ له طاهرهٌ در روایتی که ابن سنان در سند آن آمده است میگوید:
«ظاهراً محمد بن سنان است. به قرینه مرویّ عنه که ابن مسکان است. به حسب تتبع، روایتی پیدا نکردیم که عبدالله بن سنان از ابن مسکان نقل کرده باشد. لذا روایت بواسطه محمد بن سنان، ضعیف می شود
به حسب تتبّع ، محمد بن سنان از ابن مسکان روایت دارد و عبدالله بن سنان از ابن مسکان روایت ندارد. لذا به قرینه مرویّ عنه ( ابن مسکان) می فهمیم که محمد بن سنان است و روایت هم ضعیف خواهد شد»
 حال نمیدانم آیا شیعه ای حاضر است از استاد فقها و مجتهدین خودش پیشی بگیرد و بگوید او اشتباه کرده است و میتواند روایتی پیدا کند که عبد الله بن سنان از ابن مسکان روایت کرده باشد؟
بنده فقیر الی الله و مجاهد دین میگویم: شیعه که عبد الرحمن بن بحر را به عبد الرحمن بن ابی نجران تغییر داد حال چه دلیلی وجود دارد که محمد بن سنان را نیز به عبد الله بن سنان تغییر نداده باشد؟ پس به قطع و یقین به این نتیجه خواهیم رسید که راوی اصلی محمد بن سنان بوده است و این روایت نیز از اعتبار ساقط و موضوع میباشد
 
اما بیایید و فرض کنیم که عبد الله بن سنان صحیح است و کسی سند این روایت را تحریف و تغییر نداده است اما متوجه میشویم که عبد الله بن سنان زود تر از ابن مسکان وفات کرده است
خوئی در معجم رجالش میگوید
لا إشکال فی بقاء عبد الله بن سنان إلى زمان موسى بن جعفر (علیه السلام) بشهاده البرقی، والکشی، والشیخ، والنجاشی على کونه على خزائن المهدی بعد المنصور، بل ذکر النجاشی أنه کان خازنا للهادی والرشید أیضا.
 
اشکالی در بقای عبد الله بن سنان تا زمان موسی بن جعفر ( تولد ۱۲۸ وفات ۱۸۳ هجری) وجود ندارد به شهادت برقی و کشی و شیخ و نجاشی.
نام کتاب : معجم رجال الحدیث نویسنده : السید أبوالقاسم الخوئی    جلد : 11  صفحه : 227
 
عبد الله بن سنان زمان محمد باقر (تولد ۵۷ وفات ۱۱۴ هجری) و ابا عبد الله امام جعفر صادق (تولد ۸۰ وفات ۱۴۸ هجری) و علیهما السلام را درک کرده و از آنها روایت کرده است و بعضی از علمای شیعه میگویند اشکالی ندارد که زمان موسی بن جعفر علیه السلام ( وفات ۱۸۳) را نیز درک کرده باشد
 
حال اگر فرض کنیم پنج سال از زمان موسی کاظم را درک کرده باشد زمان وفات او میشود (۱۵۳ هجری).
 
ابن مسکان نیز به گفته نجاشی در رجالش صفحه 215 زمان امامت امام کاظم را درک کرده یعنی قبل از ۱۸۳ هجری وفات یافته است
به طور تقریبی متوجه می شویم که عبد الله ابن سنان حدود ۳۰ سال زود تر از عبد الله ابن مسکان وفات یافته است.
و محمد بن سنان نیز ۲۲۰ هجری وفات یافته است و خوئی در معجم رجالش جلد ۱ صحفه 138 میگوید
محمد بن سنان المعروف – وهو الظاهری – مات سنه ۲۲۰ .
 
پس به قطع و یقین خواهیم فهمید که عبد الله بن سنان از ابن مسکان نمیتواند روایت بکند چون قبل از او وفات یافته است و در اصل محمد بن سنان میباشد که نظر علمای شیعه رأی بر تضعیف او می باشد.
 
پس این روایت نیز به علت وجود راویان مجهول و ضعیف و عدم اتصال سند ضعیف و بی ارزش می باشد و قابل استناد نیست.
همانطور که مشاهده میکنید سازندگان این داستان، دروغگو و ضعیف و مجهول الحال و فاسد المذهب بودند و در پایان این بنده فقیر الی الله مجاهد دین به شیعیان دلپاک و حقیقت جو میگویم که چرا باید اتهام به این بزرگی را از چنین افراد کذابی قبول بکنیم؟ آیا وقت آن نرسیده است که تجدید نظری در عقاید موروثی خود انجام بدهیم؟ آیا طعنه و تکفیر و دشنام دادن یاران مخلص رسول خدا باعث رضایت رسول خدا صلی الله علیه وسلم میشود؟ آیا میتوان تصور کرد که فاطمه رضی الله عنها توسط عمر فاروق کشته شود ولی شوهرش مثل کودکان بدون اختیار، در کنج خانه بنشیند و شاهد ماجرا باشد؟ وبا طنانب در گردن کشان کشان به بیعت کردن برده شود؟ آیا پذیرفتن این داستان توهین به علی فاتح خیبر نیست؟ آیا معقول است دختر علی و فاطمه با عمر رضی الله عنهم قاتل مادر خودش ازدواج کند؟ و سپس علی رضی الله عنه اسم فرزندانش را عمر اکبر و عمر اصغر بگذارد؟ آیا قابل قبول است که رسول خدا که به اعتقاد شیعه علم غیب میداند پست ترین و دشمن ترین انسان ها را در نزد خود جمع کند و به آنها مسئولیت بدهد و از آنها دختر بگیرد و دختر بدهد؟ آیا قبول کردن خرافه شهادت فاطمه به معنی طعنه زدن به خود رسول خدا نیست که نتوانست راست و چپ خود را تشخیص دهد و دوست و دشمنش را شناسایی کند؟ آیا معقول است خداوند در آیه ۱۰۰ سوره توبه بگوید من از اصحاب راضی شده ام و وعده بهشت به آنها بدهد سپس همین افراد که در اسلام آوردن از همه پیشی گرفتند بیایند و چنین جنایاتی بکنند؟ یعنی خدا هم نمیدانست؟ رسول خدا هم ندانست؟ اما مجوسی های ایران در لباس محبت اهل بیت با سپر کردن علی و فاطمه برای انتقام از اسلام دانستند؟؟؟ والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
 

 

 

نویسنده: مجاهد دین

مقاله پیشنهادی

راز هستی من در این جهان چیست؟!

راز هستیِ من در این جهان چیست؟! برای چه اینجا آمده‌ام؟! پس از مرگ به …