بسیاری از شیعیان از روایاتی که در صحیح بخاری و مسلم در مورد کفر ابوطالب آمده خُرده میگیرند. و این طعنه و خرده گیری مردود است، چون بر تعصب و هوای مذهبی و عدم امانت علمی استوار است، و هر گاه تعصب و عدم امانت در نقدی جمع شوند، آن بحث یا نقد مردود بوده و هیچ ارزشی ندارد. این کتابهای شیعه است که به این مطلب شهادت می دهند، در تفسیر قمی در شرح و تفسیر این آیه مبارکه: ﴿إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ ﴾ [القصص: ۵۶] ای پیامبر! – بیتردید تو هر کس را دوست داری نمیتوانی هدایت کنی).آمده است: این آیه در مورد ابوطالب نازل شده است، چون رسول خدا میگفت: ای عمو! بگو «لا اله الا الله» تا در روز قیامت به وسیلهی آن به تو نفعی برسانم، ابوطالب میگفت: ای برادرزادهام! من به نفس خود آگاهترم. زمانی که فوت کرد، عباس پسر عبدالمطلب نزد پیامبر شهادت داد که او در هنگام مرگ این کلمه را بر زبان جاری کرده است. پیامبر فرمود: ولی من آن را از او نشنیدهام، و امیدوارم در روز قیامت او به او نفع برساند. (تفسیر قمی، ج ۲، ص ۱۴۲، القصص، ص ۵۶، البرهان، ج ۳، ص ۲۳۰٫)
فضلالله راوندی شیعه در کتاب خود «نوادر الراوندی» صفحه ۱۰ گفته است: «رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرموده است: « سبکترین عذاب را در جهنم عمویم دارد، خداوند او را از ته جهنم بیرون میآورد و در محلی قرار میدهد که تا شتالنگ پایش در آتش است، وی دو کفش از آتش به پا دارد که از حرارت آن مغزش میجوشد».
و مجلسی به نقل از ابنابیحدید در شرح نهجالبلاغه گفته است: مردم در اسلام آوردن ابوطالب اختلاف دارند، امامیه و زندیه میگویند: وی در حالی که مسلمان شده بود مرده است، و گفته بعضی از بزرگان معتزلی ما نیز بدان قائلند، از جمله: شیخ ابوالقاسم بلخی، ابوجعفر إسکافی و غیره، ولی اکثر مردم از اهل حدیث و عامه و از شیوخ بصری ما و دیگران برآنند که بر دین قوم خود مرده است، و در این باره حدیث مشهوری را روایت میکنند، و آن اینکه رسول خدا صلی الله علیه وسلم هنگام مرگش به او فرمود: ای عمو! کلمهای را بگو تا در فردای قیامت در نزد خدای تعالی بدان برایت شهادت بدهم. ابوطالب در جواب گفت: اگر عرب نمیگفتند که ابوطالب هنگام مرگ پریشان خاطر و بیقرار شد با گفتن آن کلمه چشمت را روشن میکردم. و در روایتی دیگر آمده که گفته است: من بر آیین سالخوردگان و بزرگان هستم. و بعضی گفتهاند که در جواب گفته: من بر آیین عبدالمطلب هستم. و غیر اینها نیز گفته شده است.
بسیار از محدثین روایت کردهاند که این قول خداوند: ﴿مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَلَوْ کَانُوا أُولِی قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ١١٣ وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَهٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ١١۴﴾ [التوبه: ۱۱۳-۱۱۴] «برای پیامبر و کسانیکه ایمان آوردند (شایسته) نبود که برای مشرکان طلب آمرزش کنند، – هر چند از نزدیکانشان باشند- بعد از آنکه برای آنها روشن شد که آنها اهل دوزخند.(۱۱۳) و آمرزش خواستن ابراهیم برای پدرش نبود؛ مگر به خاطر وعدهای که به او داده بود، پس چون برای او آشکار شد که او دشمن الله است؛ از او بیزاری جست، بیگمان ابراهیم لابه کنندۀ بردبار بود.(۱۱۴)» در مورد ابوطالب نازل شده است، چون رسول خدا صلی الله علیه وسلم بعد از مرگش برای او طلب استغفار کرد.
و روایت کردهاند که علی بعد از وفات ابوطالب نزد رسول خدا آمد و گفت: عموی گمراه تو مُرد، در باره وی چه دستور میدهی؟ و به این احتجاج کردهاند که هیچ کس نقل نکرده که او را در حالت نماز دیده است، و نماز در بین مسلمان و کافر جدایی میاندازد، و علی و جعفر چیزی را از مال و میراث او نگرفتند و قبول نکردند. و از پیامبر روایت کردهاند که فرموده است: خداوند به من وعده داده عذاب او را در مقابل آنچه که در حق من انجام داده سبک گرداند، و او در کم عمقترین محل جهنم قرار دهد. و باز روایت کردهاند که به پیامبر گفته شد: چرا برای پدر و مادرت استغفار نمیکنی؟ فرمود: اگر استغفار میکردم برای ابوطالب استغفار میکردم چون او کاری را در حق من انجام داد که پدر و مادرم انجام ندادند، و عبدالله و آمنه و ابوطالب در اتاقی از اتاقهای جهنم هستند. (تمام این مباحث را در «البحار ۳۵/۱۵۵» بنگرید. )
میگویم: واقعیت این است که آنان این برخورد را با پدران پیامبران ندارند، مانند آذر که قرآن به کافر بودن او تصریح دارد، در حالی که شیعه معتقد است آذر کافر نبوده است و آیه در حق عموی ابراهیم نازل شده است. همچنان آنان به بعضی از روایات در کتب سنت استدلال میکنند که به گمان ایشان به ایمان ابوطالب دلالت دارند:
شبههی اول: شیعه به روایت ابن اسحاق استدلال میکند که گفته است: «عباس بن عبدالله بن معبد از یکی از اقوامش، و او از ابن عباس برایم روایت کرده است …..تا اینکه گفت، رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند: ای عمو! کلمهی توحید را بگو تا بدان شفاعت روز قیامت را برایت حلال گردانم. ابوطالب در جوابش گفت: ای برادرزادهام! به خدا سوگند اگر از ترس دشنام دادن به تو و به طایفه پدرت بعد از من نبود، و اینکه قریش گمان نکنند که آن را از ترس مرگ گفتهام، بوسیلهی آن کلمه تو را مسرور میکردم، زمانی که مرگ ابوطالب فرا رسید و نزدیک شد، عباس به سویش نگریست دید که لبهایش را تکان میدهد، با هر دو گوش خوب گوش فراداد سپس گفت: ای برادرزادهام! برادرم آن کلمهای را که امر کردی بگوید، گفت. رسول خدا فرمود: من آن را نشنیدم». (السیره النبویه، اثر ابن هشام، ج ۲، ص ۲۸٫)
در جواب میگوییم: در سند آن افرادی ناشناخته وجود دارند، سند مبهم است و وضعیت آن قابل شناسایی نیست، و آن قول وی است که گفته: یکی از اقوامش گفته، و آن شخص هم اسم و هم حالش در ابهام است، و امثال این جای توقف است اگر منفرد باشد … عباس بن عبدالله بن معبد بن عباس جای اطمینان است، اما حدیث از ابن عباس و از طریق او ذکر نشده است، حاکم در کتاب «المستدرک، جلد ۲، صفحه ۴۳۲» از طریق عباسبن عبدالله بن معبد از پدرش و او هم از ابن عباس روایت کرده است، و از طریق حاکم، بیهقی در کتاب «الدلائل، جلد ۲، صفحه ۳۴۶» از عباس بن معبد از بعضی از اقوامش از ابن عباس روایت کرده است.
یادآوری): در سؤال عباس از حال ابوطالب چیزی وجود دارد که بر ضعف آنچه که ابن اسحاق از حدیث ابن عباس روایت کرده دلالت دارد، و در سند آن شخصی است که نام برده نشده است «هنگامی که مرگ ابوطالب نزدیک شد، بعد از آنکه پیامبر کلمهی «لا اله الا الله» را به او عرضه کرد، و او از گفتن آن امتناع ورزید، گفت: عباس به او نگاه کرد، دید لبهایش را تکان میدهد، خوب گوش فراداد و آنگاه گفت: «ای برادرزادهام! به خدا سوگند برادرم کلمهای را که تو به او امر کرده بودی به زبان جاری کرد». این حدیث اگر طریق و اسناد) آن هم صحیح باشد، با حدیثی که از آن صحیحتر است در تعارض میباشد، در حالی که این حدیث اصلاً صحیح نیست. ابوداود و نسائی و ابن خزیمه و ابن جارود از حدیث امام علی نقل کرده اند که گفته: «هنگامی که ابوطالب مُرد، گفتم: ای رسول خدا! عموی گمراهت مُرد. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: برو و او را بخاک بسپار، گفتم: او مشرک مرده است. باز فرمود: برو او را به خاک بسپار». به بعضی از احادیثی که تعدادی از رافضیان شیعیان) آنها را جمع کردهاند آگاه شدم، بسیاری از آنها احادیث واهی و پوچی است که بر مسلمان بودن ابوطالب دلالت دارند و با آنها چیزی به اثبات نمیرسد. و حدیث را بیهقی در کتاب «الدلائل» جلد ۲، صفحه ۳۶۲) روایت کرده و گفته است: «این حدیث سندی منقطع دارد و عباس در آن وقت هنوز مسلمان نشده بوده است».
شبههی دوم: حدیثی است که قاضی عیاض در کتاب خود «الشفاء» جلد ۱، صفحه ۱۸۳) روایت کرده است: « ثابت است که ابوطالب از ابتدای بعثت پیامبر صلی الله علیه و سلم به اسلام، به باطل بودن عقیدهی قومش معتقد بود، – چنانکه قبلا اشاره شد – وی خداپرستی حنیف بود، از کسانی بود که هرگز شیفته بتی نشده بودند، و بتی را سجده نکرده بودند، چنانکه پدرش عبدالمطلب در تمام زندگیاش بر این عقیده حنیف ماند».
در جواب میگوییم: این دلالت بر ایمان ابوطالب ندارد، روایت شده که اخنس بن شریق با ابوجهل بن هشام ملاقات کرد و به او گفت: ای ابوالحکم ابوجهل از محمد برایم بگو، آیا او راستگو است یا دروغگو؟ زیرا جز خودمان کس دیگری نزد ما نیست. ابوجهل گفت: به خدا سوگند محمد راستگو است، و هیچوقت دروغ نگفته است، ولیکن هنگامی که بنی قصّی بنیهاشم مسئولیت آب دادن به حاجیان و پردهداری کعبه و نبوت را عهده دار شوند، پس چه چیزی برای بقیهی قریش باقی میماند؟
خداوند متعال این آیه را نازل فرمود: ﴿قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لَا یُکَذِّبُونَکَ وَلَکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ٣٣﴾ [الأنعام: ۳۳] «یقیناً ما میدانیم که آنچه میگویند، تو را غمگین میکند، پس آنها (در حقیقت) تو را تکذیب نمیکنند، بلکه (این) ستمکاران، آیات الله را انکار میکنند.(۳۳)»
شبههی سوم: چگونه ممکن است کسی که پیامبر صلی الله علیه وسلم را یاری داده و از او حمایت کرده، و اذیب و فشار کفار را از او دفع کرده، و کاری را انجام داده که بسیاری از مردم از انجام آن عاجز بودهاند، کافر باشد؟! آیا جرات و شهامت داری این سخن زشت را بر زبان جاری کنی، با اینکه میدانی او بر دین حنیف – دین ابراهیم – بوده است، و پیامبر صلی الله علیه وسلم در حق او گفته است: « قریش با من رفتاری نکردند که برایم ناخوشایند باشد تا آن که ابوطالب وفات نمود ».
در جواب میگوییم: اعمال و خدمات ابوطالب در تاریخ معلوم و مذکور است، اما هیچ فردی مسلمان محسوب نمیشود مگر با گفتن شهادتین برای دلالت بر آنچه که در قلب از اقرار و تصدیق وجود دارد.
شبههی چهارم: چگونه ممکن است عموی پیامبر کافر باشد؟ ما نیز در جواب میگوییم: اگر خانواده یا یکی از فرزندان و یا یکی از همسران فردی کافر باشد چه ضرری متوجه او میشود؟ در حالی که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ ﴾ [الأنعام: ۱۶۴]، «و هیچ گناهکاری بارگناه دیگری را به دوش نمیگیرد،» و پیامبران علیهمالسلام که برگزیدهی مخلوقات هستند مانند این برایشان پیش آمده است، و هیچ اشکالی را در سیره و اخلاق آنان ایجاد نکرده است، و از ارزش و منزلت آنان نکاسته است؛ خداوند سبحان میفرماید: ﴿إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ۵۶﴾ [القصص: ۵۶] «(ای پیامبر!) بیتردید تو هر کس را دوست داری نمیتوانی هدایت کنی، ولی الله هر کس را بخواهد هدایت میکند، و او به هدایت شدگان آگاهتر است.(۵۶)»
پس بر ما لازم است که وقوع این امر را انکار نکنیم و زشت نشماریم، چون برای پیامبران گذشته رخ داده است، مثلاً نوح علیه السلام، زن و یکی از فرزندانش به خاطر کفرشان در جهنم هستند، و این ابراهیم علیه السلام است که پدرش کافر بود، و زن لوط در آتش جهنم است، و به سبب کفر عموی پیامبر یعنی ابولهب ) خداوند سورهای را نازل کرده و ما آن را میخوانیم، و او جهنمی است، پس امر هدایت بدست خداوند سبحان است، هر کس را بخواهد هدایت میکند و هر کس را که بخواهد گمراه میگرداند.
شبههی پنجم: چگونه پیامبر صلی الله علیه وسلم از کسی که مشرک است شفاعت میکند در حالی که شفاعت فقط مخصوص مؤمنین است نه مشرکین؟ در جواب میگوییم: رسول خدا شفاعتی عام دارد که همان شفاعت عظمی میباشد، و شفاعت عظمی بر دو نوع است: ۱- شفاعت او برای امتش ۲- شفاعت او برای تمام مردم، و شفاعت عظمی همان مقام محمود است، که خداوند در مورد آن فرموده: ﴿ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا٧٩﴾ [الإسراء: ۷۹] « امید است پروردگارت تو را به مقامی پسندیده برانگیزد.(۷۹)»
و این در هنگامی است که همّ و غم و غصّه و مشکلات اهل محشر به اوج میرسد و توان تحمل آن را ندارند، بعضی از ایشان میگویند: آیا نگاه نمیکنید و کسی را پیدا نمینمایید که نزد پروردگارتان برای شما شفاعت کند، همگی نزد حضرت آدم علیه السلام میروند و او عذر میآورد، و همین طور به نزد نوح، و ابراهیم، و موسی و عیسی- علیهمالسلام- میروند و آنان عذر میآورند، تا اینکه نزد حضرت محمد میروند و ان حضرت برای همه مردم از اول تا آخر، و نیکوکار و بدکارشان شفاعت میکند، تا از این ناراحتی و مشکل بیرون بیایند، و اعمالشان در پیشگاه خداوند عرضه و محاسبه شوند، چنانکه در صحیحین از ابوهریره روایت شده است؛ پس شفاعت عظمی تنها مختص مؤمنین و امت پیامبر نیست.
اما شفاعت خاص از آن امت پیامبر است، و این شفاعت شامل هر یک از امتش که چیزی را شریک خداوند قرار نداده می شود، در صحیح بخاری و مسلم از ابوهریره رضی الله عنه روایت است که رسول خداصلی الله علیه وسلم فرمودهاند: « برای هر پیامبری دعائی مستجاب – و قابل قبول – هست، همهی پیامبران در استفاده از آن دعای مستحاب عجله کردند و دعا نمودند، وولی من دعایم را برای شفاعت امتم در روز قیامت به تأخیر انداختم، پس هر یک از امتم که بمیرد و برای خداوند شریکی قرار نداده باشد انشاءالله به آن نائل میشود»، و شفاعت پیامبر از عمویش ابوطالب جزو آن شفاعت خاص میباشد، در صحیح بخاری و مسلم از ابوسعید خدری روایت است که وی گفته: هنگامی که از عموی پیامبر در نزد آن حضرت یاد شد، شنیدم که فرمودند: «امید است که شفاعتم در روز قیامت به او نفعی برساند، وی در کم عمقترین جای دوزخ قرار دارد و آتش تا شتالنگ او را در برگرفته است، و از همان آتش مغز وی می جوشد ».
و بعضی گفتهاند: این فرموده پیامبر صلی الله علیه وسلم که: «امید است شفاعتم به او نفع برساند» با این فرموده خداوند که در مورد مشرکین فرموده است: ﴿فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَهُ الشَّافِعِینَ۴٨﴾ [المدثر: ۴۸] «پس شفاعت شفاعتکنندگان به آنها سودی نمیبخشد.(۴۸)» در تناقض است، و اشکال گرفتهاند. جمع بین این دو از دو راه ممکن است:
اول: گفته شود با این آیه شفاعت برای همهی کافران ممنوع است. دوم: گفته شود منظور آیه این است که آنها با شفاعت از آتش جهنم خارج نمیشوند، ولی منظور این نیست که آتش برایشان تخفیف داده نمیشود، و ابوطالب شامل شفاعت میشود، چون در حدیث صحیح ثابت است که شفاعت شامل عموم میگردد.
ابن حجر در کتاب «فتحالباری» گفته است: و جواب این است که این خاص است، و برای همین این را از خصایص نبی صلی الله علیه وسلم شمردهاند، و بعضی گفتهاند: معنی منفعت در آیه با معنی منفعت در حدیث تفاوت دارد، منظور از آن در آیه بیرون آوردن از جهنم است، و در حدیث حقیقت منفعت است، و قرطبی به همین دلیل تأکید دارد، و بیهقی در کتاب «البعث» گفته است: این روایت در شأن ابوطالب صحیح است، و از حیث صحت روایت انکار معنایی ندارد، و دلیل آن نزد من اینست که شفاعت کفار ممنوع است، چون خبر صادق در این زمینه وجود دارد که شفاعت شامل هیچ کافری نمیشود، و این خبر در حق تمام کفار عمومیت دارد، پس جایز است کسی که خبر به تخصیص او ثابت است از آن خاص و جدا شود .
شبههی ششم: بعضی احادیث ضعیف است که شیعه به گمان اینکه ابوطالب مومن از دنیا رفته است، بدانها چنگ زدهاند . در جواب میگوییم: آنها را ابن حجر در کتاب « الإصابه» نقل کرده و گفته است: از طریق اسحاق بن عیسی هاشمی و او هم از پدرش نقل کرده که گفته: شنیدم مهاجر مولی بنینفیل میگفت: شنیدم ابورافع میگفت: شنیدم ابوطالب میگفت: شنیدم برادرزادهام محمدبن عبدالله میگفت: پروردگارم من را به صلهی رحم و اینکه تنها خداوند را عبادت نمایم و هیچ کس را با او نپرستیم مبعوث کرده است، و محمد صادق و امین است. و از طریق ابن مبارک از صفوان بن عمرو از ابوعامر هوزنی روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه وسلم برای دیدن جنازه ابوطالب خارج شد و در همان حال میگفت: صلهی رحمی من به تو میرسد، یعنی تو را شفاعت مینمایم) . و عبدالله بن ضمیره از پدرش، و او هم از علی روایت نموده که علی گفته است: زمانی که وی مسلمان شده، ابوطالب به او گفته: به عهد پسر عمویت پایبند باش. و از طریق ابوعبیده معمر بن مثنی از رؤبه بن عجاج از پدرش از عمران بن حصین روایت شده است: زمانی که جعفر بن ابوطالب مسلمان شد، ابوطالب به او گفت: دست پسر عمویت را بگیر، پس جعفر با پیامبر صلی الله علیه وسلم نماز خواند. و از طریق محمدبن زکریا غلابی از عباس، از بکار، از ابوبکر هذلی، از کلبی، از ابوصالح، از ابن عباس روایت شده که گفته است: ابوبکر، ابوقحافه را که پیرمردی نابینا بود آورد، رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: « چرا پیرمرد را نگذاشتی که ما به نزدش برویم؟» ابوبکر گفت: خواستم خداوند به او اجر بدهد، و سوگند به کسی که تو را به حق مبعوث گردانیده است من با اسلام آوردن ابوطالب بیشتر از اسلام آوردن پدرم خوشحال شدم، با آن خوشحالی تو را میخواستم. وسند تمام این احادیث ضعیف و بیاساس است. (الإصابه فی تمییز الصحابه، ج ۴، ص ۱۱۳-۱۱۶).
شبههی هفتم: چه فایدهای در این بحث وجود دارد که آیا ابوطالب کافر مرده یا مؤمن؟ در جواب میگوییم: شناخت ایمان و کفر افراد واجب است که در چه وضعیتی مردهاند، خصوصاً کسانی که هم عصر پیامبر صلی الله علیه وسلم و به او نزدیک بودهاند، و به این حکم احکام شرعی دیگری بنا میگردد، مثلاً درست نیست در سندِ روایت یا حدیثی شخصی غیرمسلمان وجود داشته باشد. چگونه ما احادیثی را قبول کنیم در حالی که ندانیم کسانی که آن احادیث را برای ما نقل کردهاند مؤمن بودهاند یا مشرک؟! و باز درست نیست که به کافری جملات رضی الله عنه یا رحمهالله یا مانند آن را اطلاق کنیم، به این دلیل بر ما لازم است که به بحث و جستجوی تمام این چیزها در تاریخ بپردازیم.
شبههی هشتم: چگونه ممکن است ابوطالب کافر باشد در حالی که نزد شیعه احادیثی موجود است که قائل به ایمان او در هنگام مُردنش است؟؟ در جواب میگوییم: به فرض صحت این احادیث، شیعه هر حدیثی را که داشته باشد، حتماً حدیثی دیگر بر ضد و نقیض آن حدیث دارد، در این مورد خود شیعیان اقوالی دارند که بعضی از آنها را نقل میکنیم.
مثلاً: آقای دلدار علی لکهنوی شیعی دوازده امامی در کتاب «أساس الأصول» صفحه ۵۱، چاپ لکهنوی هند) میگوید: «احادیث روایت شده از ائمه کاملاً با هم اختلاف دارند، هیچ حدیثی را نمییابی مگر اینکه در مقابل آن حدیثی مخالف آن وجود دارد و آن را نفی میکند، و هیچ خبر متفقی وجود ندارد مگر اینکه در برابر آن خبری دیگر هست که بر ضد آن می باشد، تا جایی که این سبب برگشت بعضی از ناقضین از اعتقاد حس شده است ..» .
و همچنین عالم و محقق و حکیم و مدقق و استادشان، حسن بن شهابالدین کرکی در کتاب خود «هدایه الأبرار الی طریق الأئمه الأطهار» صفحه ۱۶۴، چاپ اول، ۱۳۹۶ هجری) میگوید: « این تناقضگوئی همان هدفی است که صاحب تهذیب در اول کتابش آن را یادآور شده است، وی آن کتاب را به خاطر دفع تناقض بین اخبارمان تألیف کرده است، چون به او خبر رسیده بوده که بعضی از شیعهها به خاطر این تناقضات از مذهبشان برگشتهاند».
پس تعارض اساس روایات آنان است، نه تنها در روایاتشان تناقض و تضاد وجود دارد، بلکه دروغ نیز در مجموعههای حدیثی معتبر ایشان منتشر است و به فراوانی یافت میشود، چنانکه یکی از علمایشان بدان اعتراف نموده است، وی سید معروف حسینی است که در کتابش «الموضوعات فیالآثار و الأخبار» صفحه ۱۶۵، ۲۵۲، چاپ اول، ۱۹۷۳ میلادی) میگوید: « آنچه را که قصهگویان شیعه وضع کردهاند همراه با آنچه که دشمنان امامان وضع و جعل نمودهاند، عدد بزرگی را از این نوع تشکیل میدهد که به امامان هدایتگر و بعضی صالحان و متقیان نسبت داده میشود» و باز میگوید: «و بعد از جستجو در احادیث منتشر در مجامع حدیث مانند کافی و وافی و غیر آن دو، میبینیم که غلوکنندگان و کینهورزان به امامان هدایتگر، هیچ بابی از ابواب را فرونگذاشتهاند مگر اینکه برای اِفساد احادیث امامان و سوء ادب به شخصیت ایشان چیزی را بدان داخل کردهاند».