تحلیل و بررسی شهادت­ طلبی حسین بن علی

به تصویر کشیدن مبارزه‌ی حسین رضی الله عنه در مقابل یزید نقطه‌ی عطفی است در تاریخ اسلام و مسلمین، که ریشه ­ها و عواقب بد آن از جهات مختلف نشأت می­گرفت، که خطرات و زیان‌های آن تنها مربوط به آن روز و یا جامعۀ مسلمانان در آن روز نبود بلکه از آن هنگام تا به امروز خاطره‌ی تلخ آن هنوز فراموش نشده و ادامه دارد. تا جایی که یک خط قرمز خطرناکی را به تصویر می­کشد برای منحرف کردن جماعتی که تنها محبت و موالات او را مد نظر دارند، و به غیر از خود و همفکران خود تمامی مسلمانان را تکفیر می­کنند، و از این حادثه ماده­ای را برای شعله ­ور شدن احساسات ضد اهل سنت برانگیخته گویا که سبب اصلی و حقیقی تمامی بی حرمتی‌ها به حسین رضی الله عنه و یاران او در کربلا اهل سنت بوده­اند و بس.

بلی، حسین بن علی در مقابل یزید جبهه گرفت، و در این امر عبدالله ابن زبیر همراه او بود و این در حالی بود که آن دو دلیلی برای ممانعت خود از بیعت با یزید ارائه نمی‌دادند، و شاید این منظور را داشته ­اند که یزید را به چیزی متهم نمی­ کردند، و مانعی را در یزید برای مقام خلافت به صورت واضح ارائه نمی­دادند، در این راستا تنها یک گزینه‌ی اصلی به ذهن می­رسد که آن هم «اراده و نظریۀ شوری» است که ابن‌عمر آن را توضیح داده و گفته که بیعت با یزید هیچ نوع شباهتی با طریقه‌ی بیعت خلفای راشدین ندارد([۱]).

و ابن عمر خود به صورت حضوری بعد از اینکه امیر معاویه فوت کرد بیعت خود را اعلام نمود، و خودداری حسین از بیعت با یزید جز اینکه خود را شایسته تر به آن مقام می­دید چیز دیگری نبود، و می­گفت: بعد از معاویه خلافت به من برگردد، و این طرز فکر و اندیشه از طرف حسین بن علی موقعیت و مکانی بود که گمان می‌کرد در دل مسلمانان برای خود مهیا ساخته و به دست آورده بود، و سپس اطمینان او به نامه‌های دور و درازی بود که کوفیان به عنوان تاییدیه برای او فرستاده بودند، پس چیز عجیب و غریبی نبود که حسین با این دلائل که در اختیار داشت در مقابل یزید قیام نموده و با صلابت بیعت او را رد کند، و به همین خاطر بوده که امام ذهبی در تاریخ خود (۳/۲۹۱) آورده هنگامی که امیر معاویه برای پسرش یزید از مردم بیعت گرفت امام حسین به شدت ناراحت شد بعد از اینکه معاویه فوت کرد و برای یزید از مردم شام بیعت گرفت، یزید برای والی مدینه (ولید بن عتبه بن ابی سفیان) نامه فرستاد که مردم را دعوت کند و در رأس آن‌ها سران قریش و از آن‌ها بیعت بگیرد([۲]). ولیدبن عتبه با مروان ابن حکم مشورت کرد مروان گفت قبل از هر چیز فردی را پیش حسین­ بن علی و عبدالله بن زبیر بفرست تا بیعت خود را اعلام کنند.

خلیفه در تاریخ خود روایت می­کند (ص ۲۳۳) که عبدالله ابن زبیر پیش والی مدینه (ولیدبن عتبه) آمد و گفت: که اکنون از بیعت خودداری می‌کند؛ به این دلیل که موقعیت اجتماعی او ایجاب می­کند که به صورت علنی جلو چشم مردم اعلام بیعت نماید که ان شاءالله فردا در مسجد این کار را خواهد کرد. معلوم است که ولید بر سر بیعت گرفتن از عبدالله برای یزید نخواست که مناقشه کند، سپس نوبت حسین رسید و ایشان در همان ساعت مجلس ولید را ترک کرد، و بعد از آنکه هوا تاریک شد ابن­الزبیر و حسین هر کدام جداگانه راهی مکه شدند، لازم به ذکر است روایت خلیفه به حقیقت نزدیک­تر است.

در راه، ابن ­زبیر و حسین به عبدالله بن ابن عمر و عبدالله بن عیاش رسیدند که از عمره رو به مدینه بر می­گشتند. ابن عمر به ابن زبیر و حسین  گفت: تنها به خاطر رضای خدا برگردید و هر چه مردم صلاح دانستند شما هم با ایشان باشید و از مردم جدا نشوید([۳]). اما به جای ابن عیاش ابن عباس را نوشته که شاید تحریف در اسم بوده چون در آن هنگام ابن­ عباس در مکه بوده؛ زیرا هنگامی که شیعه­ های کوفه از فوت معاویه مطلع شدند و همچنین شنیدند که حسین هم رو به مکه به راه افتاده از بیعت کردن با یزید پشیمان شدند و تصمیم گرفتند که حسین را یاری کنند، و سپس نامه­ای را برای او نوشتند و رغبت و اشتیاق خود را در بیعت کردن با او به صورت کتبی اعلام نمودند که تا آن هنگام می­توانیم بگوییم که حسین برای رفتن به کوفه اصلاً فکر هم نکرده بود و بعد فرستادگانی از طرف کوفیان نزد ایشان آمدند و دعوت کردند و به او خوش­آمد گفتند، حسین خواست از گفته‌ی کوفیان تحقیق کند، و مسلم­ ابن عقیل ابن­ ابی طالب عموزاده‌ی خود را به آنجا فرستاد، تا حقایق را شخصاً از نزدیک بررسی کند([۴]). مسلم ابن عقیل راهی کوفه شد و شوق و اشتیاق مردم را از نزدیک دید و نامه­ای نوشت به حسین  و در آن قید کرد که همه چیز برای تشریف آوردن تو مهیا و آماده است.

و از طرف دیگر سفارشات زیادی از طرف صحابه و تابعین متوجه حسین بود که او را از رفتن به کوفه منع می­کردند از جمله آن‌ها: ۱ـ محمد حنفیه برادر حسین ۲ـ ابن­عباس ۳ـ ابن­ عمر ۴ـ ابن­الزبیر ۵ـ ابوسعید خدری ۶ـ جابرابن عبدالله و دیگران که ایشان را از رفتن به کوفه منع می­کردند.علی­رغم این همه نصائح و پیشنهادهای پرمایه در موقف حسین و تصمیمی که گرفته بود هیچ نوع تاثیری پدید نیامد.

حسین رضى الله عنه برای رفتن به کوفه تصمیم را یکسره کرد، و فرستادۀ خود را به مدینه فرستاد تا دار و دستۀ خود را آماده کند و با ایشان در موعد و مکان مقرر به کوفه بروند جماعت کمی از بنی عبدالمطلب که نوزده نفر بودند همراه با زنان و بچه­ هایی از برادرانش و دختران و همسرانش رفتند پیش حسین. محمد حنفیه هم ناگزیر دنبال ایشان رفت و در مکه قبل از آنکه از شهر خارج شود به ایشان رسید و با او به گفتگو نشست تا او را از تصمیمش منصرف کند اما نتوانست([۵]).

ابن­ عباس هم به نوبه‌ی خود حسین را از رفتن به کوفه بر حذر داشت ولی گوش نداد. ابن­ عباس گفت: اگر برای من و تو ننگ نبود دست از تو بر می­داشتم و کاری به کارت نداشتم، اما حسین در جواب گفت: اگر در مکانی دور دست کشته شوم برایم خوشایندتر است از اینکه حرمت کعبه پایمال شود. حرف ایشان تا حدودی ابن ­عباس را صبوری بخشید، چون از جمله کسانی بود که برای کعبه خیلی ارزش و حرمت قائل بودند([۶]).

حقیقت این بود که ابن­ زبیر هم مانند بزرگان صحابه حسین را خیلی سفارش کرد که به مکه نرود. ابن­ابی شیبه با اسنادی حَسن آورده و گفته: عبدالله­ بن زبیر در مکه به امام حسین رسید و گفت: ای ابا عبدالله! شنیده ­ام که می­خواهی به عراق عزیمت کنی؟!. حسین در جواب گفت: بله، ابن ­زبیر گفت: هرگز همچون کاری نکنی، عراقی‌ها همان‌هایی بودند که پدر تو را کشتند، و به برادرت بی‌حرمتی کردند. اگر نزد ایشان بروی سرنوشتی غیر از کشتن نخواهید داشت([۷]).

و هنگامی که حسین راهی عراق شد در سه مرحله­ای مدینه عبدالله­ بن عمر خود را به ایشان رساند و گفت: به کجا قصد سفر کرده­ای؟ حسین گفت: عراق، سپس نامه­ای را به دست حسین داد و گفت: این بیعت‌ نامه و نوشته‌ی ایشان است، فریاد کشید و گفت: تو را به خدا قسم می­دهم برگرد، اما باز هم حسین به حرف ابن عمر اعتنا نکرد و بر تصمیم خود مصمم­تر شد که بر نخواهد گشت، سپس ابن ­عمر گفت: حرفی برای تو دارم که تا اکنون برای کسی نگفته­ام:

" یک بار جبرئیل نزد پیامبر آمد و ایشان را بین دنیا و آخرت مخیر کرد پیامبر آخرت را انتخاب کردند، و تو هم قطعه­ای از پیامبر هستی، به خدا قسم تمامی کسانی که پیش تو آمدند و خواستند تو را از تصمیمت منصرف کنند خیرخواه تو بودند، برگرد چون خیانتکاری­های اهل عراق را می­دانی و می­شناسی، که چه بلوایی بر سر پدرت آوردند اما باز هم حسین  قضیه­ را ساده گرفت و منصرف نشد، ابن­عمرس در نهایت امر که مأیوس شد حسین را در آغوش گرفت و با او خداحافظی کرد و گفت: با تو چنان خداحافظی می‌کنم که گویا با یک کشته خداحافظی می‌کنم"([8]).

و علی‌رغم تمامی این نصائح و تحذیرات حسین از اراده و تصمیم خود کوتاه نیامد و رفتن به کوفه را لغو نکرد. در اینجا یک سوال اساسی به میان می­آید و آن هم این است که چرا علیرغم اینکه عدۀ زیادی از صحابه‌ی جلیل القدر و بزرگمردان تابعین – و به خصوص که در میان آن دو قشر جمعی که اهل رأی و نظر بودند-، و کسانی که نسبت خویشاوندی به حسین داشتند همه و همه بر یک رأی و نظر بودند، و حسین را بر حذر می­داشتند از اینکه به کوفه برود و نتیجه‌ی کار نزد آن‌ها از قبل مشخص بود، چطور حسین مصرانه بر رای خود پافشاری می­کرد؟ و این همه نظریه را نادیده گرفت!.

جواب این سوال در دو سبب خود را پنهان کرده:
اول- اراده‌ی خدای جلَّ و علا و آنچه که او تقدیر کرده واقع خواهد شد، هر چند که تمامی مردم بر خلاف آن اجماع کنند، و هیچ کس و هیچ چیز حکم و قضای خدا را رد کرده نمی‌تواند.

دوم- که عبارت بود از سبب واقعی که علت وجودی این قضیه جز آن چیز دیگری نبود و آن این است که فرستاده­ای از جانب کوفیان می­آمد و دیگری می­رفت و دعوتی دور و دراز به صورت کتبی از طرف آنان برای حسین تقدیم شده بود. تمامی این‌ها حسین را در مکه در حرج بیشتر و مضیقه قرار می­داد و تشویق می‌کرد هرچه زودتر خویشتن را به کوفه برساند، و به ظاهر از بیعت کردن مردم با یزید ممانعت می­کرد، بدون اینکه هیچ فردی به صورت علنی از موقف و جبهه­ گیری او پشتیبانی ­کند. سپس بیم و ترس حسین از شکل‌ گرفتن هر نوع جبهه­ گیری بین او و امویان در مکه او را ناگزیر به فکر خارج شدن از مکه قرار داد، و امری که کار رفتن به کوفه را در نظر حسین سرعت بخشید و او را تشویق و تشجیع می­کرد همانا نقلیاتی بود که پسرعموی ایشان (مسلم­ابن عقیل) از اوضاع و احوال کوفه و بیعت کردن آن‌ها به صورت حضوری و در غیاب حسین به صورت کتبی به دست مسلم­ابن عقیل داده بودند

، اما چنان­که از لابه‌لای قضیه روشن است، نه حسین و نه مسلم­ابن عقیل به تاکتیک‌های سیاسی احاطه کامل نداشته­اند، مسلم­ ابن عقیل به بیعت کردن هزاران نفر از کوفیان خوش­بین و خوش‌باور بود و گمان می­کرد که آن تعداد افرادی مخلص اند و تا انجام کار وفاداری خود را حفظ خواهند کرد، اما پیش­بینی این را نکرده بود که قضیه بیشتر جنبه‌ی احساساتی و عواطفی دارد، می‌بایست مسلم­بن عقیل اوضاع و احوال را بیشتر سنگ و وزن می­کرد تا زمانی که نتیجۀ کار را به صلاح خود و حسین نمی­دید، حسین را به کوفه دعوت نمی‌داد، این اشتباه بزرگی بود که مسلم­ مرتکب شد، و حسین هم به گفته‌ی او باور کرد و باور داشت که به مجرد آمدنش به کوفه مردم همه همدست او می‌شوند ولی فراموش کرده بود که در گذشته­ای نه چندان دور پدرش على ابن أبى طالب از دست آن‌ها محنت‌ها کشید، از امتثال اوامر او خودداری کردند که در نهایت بناگاه او را ترور کردند و بعد از علی پسر بزرگ ایشان که برادر بزرگ حسین بود با غدرها و نیرنگ‌های کوفیان رو به رو شد، و حسن حسین رضی الله عنهما را از کوفیان برحذر می­داشت و در فِراش مرگ هم بارها به حسین سفارش می­کرد که فریب کوفیان را نخورد.

اما آن‌هایی که او را از رفتن به کوفه منع می­کردند دارای شعور سیاسی بودند و این یک چیز بس محال است که تمامی این‌ها اشتباه کنند! و تنها رأی و نظر یک فرد بر حق باشد به خصوص که می­دانیم چه کسانی او را منع می­کردند! و سرانجام آنچه نمی­بایست رخ بدهد واقع شد و حسین رضی الله عنه در کربلاء غریبانه شهید شد.

——————————————-
 [1]– تاریخ ابی زرعه (۱/۲۲۹) و تاریخ خلیفه، ص (۲۱۴) با سند صحیح.
[۲]– ابن­ سعد در طبقات (۵/۳۵۹) با سند حسن، و تاریخ خلیفه (ص ۲۳۲) با اسنادی که در آن محمد ابن­ الزبیر الحنظلی آمده است.
[۳]– ابن­ سعد در طبقات (۵/۳۶۰) و المزی در تهذیب الکمال (۶/۴۱۶) از طریق ابن­ سعد و الطبری (۵/۳۴۳) روایت کرده‌اند.
[۴]– نگا: تاریخ طبری (۵/۳۵۴)، و بلاذری در أنساب الأشراف (۳/۱۵۹).
[۵]– نگا: ابن­ سعد، الطبقات (۵/۲۶۶ـ ۲۶۷).
[۶]– نگا: مصنف­ابن أبی شیبه (۵/۹۶ـ ۹۷) با اسناد صحیح، و طبرانی در المعجم الکبیر (۹/۱۹۳)، و امام هیثمی در المجمع (۹/۱۹۲) می­گوید: راویان آن صحیح اند.
[۷]– المصنف: (۷/۴۷۷).
[۸]– ابن ­سعد در طبقات (۵/۳۶۰)، و ابن­ حبان: (۹/۵۸)، و کشف­ الأستار: (۳/۲۳۲ـ ۲۳۳)، راویان آن همه ثقه‌اند.

ابو عبدالله الذهبی

مقاله پیشنهادی

راز هستی من در این جهان چیست؟!

راز هستیِ من در این جهان چیست؟! برای چه اینجا آمده‌ام؟! پس از مرگ به …