اگر میخواهی ارزش یک سال را بدانی… از دانش آموزی بپرس که در امتحان نهایی مردود شده است!..
اگر خواستی بدانی یک ماه چقدر ارزش دارد… از مادری که نوزادش را یک ماه زودتر بدنیا آورده بپرس!..
اگر خواستی بهای یک هفته را دریابی… از مدیر تحریر هفته نامه بپرس!..
اگر خواستی قیمت یک روز را بدانی… از کارگر روز مزدی بپرس که ده بچه را غذا میدهد!..
اگر خواستی بدانی یک ساعت چقدر ارزش دارد… از مدیر عامل کارخانهای با تولید بالا بپرس!..
اگر خواستی بدانی یک دقیقه چقدر با ارزش است… از کسی که یک دقیقه به پرواز دیر رسیده بپرس!.
و اگر خواستی درک کنی یک ثانیه یعنی چه… از کسی بپرس که از مرگ حتمی نجات یافته!..
و اگر خواستی ارزش جزئی از ثانیه را بفهمی… از کسی که مدال نقره در مسابقه جهانی کسب کرده بپرس!..
انسان در حقیقت چون یک ساعت کوکی است! برای مدت معینی کوک شده است و با پایان این مدت از کار میافتد!..
و صدای تیک تیک ساعت چون پتک بر سر او میکوبد که وقت بسوی نهایت به پیش میرود!
نبضهای قلب انسان در حقیقت همان تیک تیک ساعتند که به او میگویند زندگی دقیقه ها و ثانیه هایی است که در حال فرارند!
دقات قلب المرء قائله له *****إن الحیاه دقائق و ثوان
وقت با ارزشترین رأس مال یا دارائی و سرمایه یک فرد است.
یخ فروشی برای جلب مشتری و تحریک عواطف آنها در خیابان داد میزد: ای مردم رحم کنید به کسی که سرمایهاش در حال ذوب شدن است! دارائی و سرمایه انسان که همان وقت باشد نیز با تپش قلب مرتب در حال ذوب شدن و از بین رفتن است. درست همان تصویر قرآنی: سوگند به وقت که انسان در حال خسران و تباهی است!
﴿وَٱلۡعَصۡرِ ١ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِی خُسۡرٍ ٢ إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣﴾ [العصر: ۱-۳]. «سوگند به زمان (که سرمایهی زندگی انسان، و فرصت تلاش او برای نیل به سعادت دو جهان است)! * انسانها همه زیانمندند* مگر کسانی که ایمان میآورند، و کارهای شایسته و بایسته میکنند، و همدیگر را به تمسّک به حق (در عقیده و قول و عمل) سفارش میکنند، و یکدیگر را به شکیبائی (در تحمّل سختیها و دشواریها و دردها و رنجهائی) توصیه مینمایند (که موجب رضای خدا میگردد).»
وقت آنچنان حائز اهمیت است که خداوند متعال برای گوشزد کردن به ارزشش بدان و به آنچه اشاره به وقت دارد قسم خورده: سوگند به صبحگاهان و سوگند به شب هنگام و سوگند به نیمه روز…
﴿وَٱلۡفَجۡرِ ١ وَلَیَالٍ عَشۡرٖ ٢﴾ «به سپیدهدم (صبحگاهان) سوگند * و به شبهای دهگانه سوگند!» ﴿وَٱلضُّحَىٰ ١ وَٱلَّیۡلِ إِذَا سَجَىٰ ٢﴾«سوگند به روز (در آن زمان که آفتاب بلند میگردد و همه جا را فرا میگیرد) * و سوگند به شب در آن هنگام که میآرامد (و تاریک میشود و همهجا را فرا میگیرد)»
یک چشم بهمزدن کافی است انسان صفحه سعادت خود را در آن رقم زند، یا شقاوت و نگونبختی را بجان خرد! تنها پیش از یک چشم بهم زدن، یک ثانیه پیش از اینکه پردهها دریده شوند و حقایق پنهان آشکار گردند، و معنای ایمان زایل شود، اگر فرعون میگفت: ﴿ءَامَنتُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱلَّذِیٓ ءَامَنَتۡ بِهِۦ بَنُوٓاْ إِسۡرَٰٓءِیلَ وَأَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ﴾ [یونس: ۹۰]. «…ایمان دارم که خدائی وجود ندارد مگر آن خدائی که بنیاسرائیل بدو ایمان آوردهاند و من از زمرهی فرمانبرداران (و مطیعان فرمان یزدان) هستم…» میتوانست صفحه خود را برگردانده وارد بهشت شود!
اما این شهامت و جرأت را نداشت که به حقیقت اعتراف کند تا اینکه روحش به غرغره رسید و فرشتگان قبض روح که آتش جهنم را برایش مژده میدادند را با چشمان خود نظارهگر شد، از ترس و وحشت از اعماق وجودش داد کشید که به خدای هارون و موسی ایمان آوردم. اما دیگر خیلی دیر شده بود. آن کمتر از یک ثانیه نیز از دست رفته بود. فرشتگان عذاب با پتک «دیر کردی» بر سرش کوفتند: ﴿ءَآلۡـَٰٔنَ وَقَدۡ عَصَیۡتَ قَبۡلُ وَکُنتَ مِنَ ٱلۡمُفۡسِدِینَ﴾ [یونس: ۹۱]. «آیا اکنون (که مرگت فرا رسیده است و توبه پذیرفتنی نیست، از کردهی خود پشیمانی و روی به خدای میداری؟) و حال آن که قبلاً سرکشی میکردی و از زمرهی تباهکاران بودی.»
در نقطه مقابل او «اصیرم» است. مردی که تنها با جهنم دقائقی چند فاصله نداشت. با نغمه پرخون چکاچک شمشیرها در میدان معرکه «احد»، حقانیت اسلام جلوی دیدگانش تجلی نموده، ایمان آورد و بلا فاصله به سپاه دشمن یورش برد. و پس از نبردی مردانه جام شیرین شهادت سرکشید. تنها با یک ترفند موفقیت آمیز مسیر خود را از نگونبختی به نیک بختی تغییر داد. مردی که بدون حتی یک سجده عبودیت به درگاه پروردگارش با سجده شعور به بندگی در قلبش بهشت و رضایت الهی را بدست آورد!
همه آنهایی که با همت خود صفحات مجد و موفقیتهای شایانی در تاریخ رقم زدهاند، ارزش وقت و اهمیت آن را درک کردهاند. آن عالمی که چون به حمام میرفت کتابی دست فرزندش میسپرد تا با صدای بلند برایش بخواند تا مبادا لحظهای از عمرش ضایع شود! و امامانی چون ابن جوزی و سیوطی که وقتی مهمانی میآمد و او را از کسب علم یا تألیف باز میداشت، از وقت مهمانداری استفاده کرده قلمهایش را میتراشید و برگه هایش را آماده میکرد. از جمله مثالهای همت بلندی هستند که هر یک بیش از دهها کتاب به جامعه بشریت تقدیم داشتند که تا قیامت در کتابخانه ها و سینه های شاگردان و طالبان علم و دانش زنده خواهند ماند و برای آنها اجر و پاداش جمع میکنند!
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز *** مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
مؤمنی که درمییابد با ذکر و یاد خداوند آینده خود را میسازد چگونه امکان دارد لحظهای از وقتش را تلف کند:
– سوره ﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡکَٰفِرُونَ ١﴾ چون یک چهارم قرآن است. (به روایت ترمذی و حاکم). سوره مبارکه ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١﴾ ربع قرآن است. (به روایت ترمذی، حدیث حسن است). ۳۳ بار خواندن سوره قل هو الله احد، وسوره فلق و سوره ناس در صبح و شام انسان را از هر گزندی در امان میدارد. و غیره…
– هر کس صبح هنگام و شبهنگام ده ده بار به پیامبر خدا صلوات و درود فرستد شفاعت آن جناب در روز قیامت شامل حالش میگردد. [۱۰]
– هر کس بگوید «أستغفر الله الذی لا إله إلا هو الحی القیوم و أتوب إلیه» خداوند او را میآمرزد حتی اگر از جهاد فرار کرده باشد. (به روایت ابوداود و ترمذی و حاکم))
– هر کس صبح هنگام ۱۰۰ بار تسبیح خداوند گفت «سبحان الله» و ۱۰۰ بار در بعد از ظهر، چون کسی است که ۱۰۰ بار حج کرده باشد. و هر کس صد بار صبح و صد بار شام حمد و سپاس خداوند گوید «الحمد لله» چو کسی است که ۱۰۰ اسب تجهیزات برای جهاد در راه خداوند تقدیم کرده باشد، (یا اینکه پیامبر فرمودهاند: ۱۰۰۰ بار به جهاد رفته باشد). و هر کس صد بار صبح و صد بار شام به وحدانیت پروردگار اقرار کرده باشد «لا إله إلا الله وحده لا شریک له» چون کسی است که ۱۰۰۰ غلام از فرزندان اسماعیل را آزاد کرده باشد. و هر کس بزرگی پروردگار را ۱۰۰۰ بار صبح و شام اعلام کرده باشد، کسی در آنروز کاری بهتر از او بجای نیاورده مگر آنکه بیش از او چنین ذکری را تکرار کرده باشد. (به روایت ترمذی. و ایشان این روایت را حسن برشمردهاند. و امام نسائی نیز آن را روایت کرده است)..
و روایات بسیاری که در این باب آمده، انسان را به یاد خداوند بودن و زندگی در پرتو ذکر و دعا و نیایش با پروردگار تشویق میکنند. وقت مؤمن همیشه یا ذکر و یاد خداست، یا تلاوت قرآن، یا اندیشیدن در ساختار و اصلاح خود و خانواده و جامعه، فکر و تأمل در قدرتها و آفریدههای خداوند، و یا عبادت و نماز و کار و تلاش..
فردی که وقت اضافی دارد باید در ایمان خود و یا حداقل در فهم درست دینش شک کند! این معنا را قدیمیان خود ما خیلی خوب درک کرده بودند که میگفتند: از آدم بیکار خداست بیزار!.. رمضان میآید تا ما را به ارزش وقت گوشزد کند. رمضان زندگی مؤمن را به یک پادگان تربیتی تبدیل میکند که در آن ارزش ساعتها و لحظه و کمتر از ثانیهها نیز بخوبی تجلی میکند!
در راز و نیاز بر سفره افطار نشستهای، یک ثانیه قبل از وقت افطار کردن یعنی آتش زدن به خرمن تلاش و کوششی که روزه تمام سال را توان کسب اجر آن نیست! فورا پس از اذان افطار و فورا رسیدن به نماز مغرب. آمادگی برای نماز عشاء و تراویح، استراحتی کوتاه، نماز تهجد و سحری….
وقت سحر تمام شد!.. حلال خداوند در ظرف یک ثانیه به حرام تبدیل شد. مؤذن بانگ برآورد: الله اکبر! یعنی: دستور الله اکبر و بزرگ است که خوردن و نوشیدن تا اطلاع ثانوی که مصادف با غروب آفتاب باشد ممنوع است!.. رمضان به ارزش طاعات و عبادات یادآور میشود. یک نماز فرض رمضانی چون هفتاد نماز فرض در غیر از رمضان، و یک کار خیر و نافله در آن چون ادای فرض در غیر از رمضان است.
شب قدر رمضان با ارزشتر از هزار ماه عمر – یعنی بهتر از ۸۴ سال زندگی -! ﴿لَیۡلَهُ ٱلۡقَدۡرِ خَیۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ﴾ «شب قدر شبی است که از هزار ماه بهتر است.» رمضان در حقیقت استادی است که با تشویقها و ارمغانها و جایزهها انسان را به اهمیت و ارزش وقت یادآور میشود تا پس از یک ماه تدریب و آموزش عملی به ارزش و قیمت آن در سایر زندگی پی ببرد!
رمضان به فرد میگوید؛ وقتت یعنی زندگیت و تلف کردن آن یعنی خودکشی!.. وقتت را مزرعه آخرتت قرار داده، و به گلستانی برای آینده تبدیل کن!..
آورده اند تکه چوبی شناور در اقیانوس جوان نیمهجانی را که از کشتی غرق شده در اعماق آبها نجات یافته بود به جزیرهای ناشناخته رسانید. مردم جزیره که در پی پادشاهی برای خود بودند با شادی و خوشحالی او را مورد علاج و درمان قرار دادند. چون زندگی به کالبد خسته جوان بازگشت و جان گرفت به او گفتند: ما در جزیرهمان غریبه را راه نمیدهیم. بر حسب قوانین جزیره یا شما باید بروید و یا اینکه پادشاه ما شوید! و قانون شاهی ما چنین است که فرد یک سال پادشاه است و ما تابع فرمان او، پس از پایان مدت شاهنشاهی او جشنی گرفته او را بر فیلی سوار کرده در جزیره چرخی میدهیم، و سپس به جزیرهای وحشی و غیر مسکونی در آنسوی آبها میفرستیم تا تنها با حیوانات درنده زندگی کند!
جوان تنها دو راه بیشتر پیش روی نداشت: یا مرگ در دریای بی ساحل یا یک سال خوشی و پس از آن مرگ در بین دندانهای حیوانات درنده و حشرات گزنده!
او به امید استفاده از فرصت یک سال شاه شدن را پذیرفت. چندی پس از پایان جشنهای تاجگذاری و استقرار پادشاهیش و آشنا شدن با منطقه، با تعدادی از سربازان به آن جزیره وحشی رفت تا با زندگی آیندهاش آشنا شود. در آن جزیره جز حیوانات درندهای که در جنگلهای وحشی زندگی میکردند هیچ اثری از زندگی نبود. استخوانها و جمجمههای پوک شاهانی که طعمه ددان شده بودند در هر سو بچشم میخورد. شاه جوان با دیدن آینده تلخ خود موی بر بدنش سیخ شده بود.
او به فکر برنامه ریزی و ساختن آینده خود افتاد. دستور داد گروهی از سربازان بدان جزیره لشکر کشی کرده همه حیوانات وحشی و مارها را بکشند. پس از آن مقداری از اسبها و گاوها و بزها و مرغها و حیوانات اهلی را بدان جزیره منتقل کرد تا در کنار هم به تولید مثل بپردازند.
دستور داد ظرف دوماه آن جزیره را ترتیب دهند؛ برخی از درختان را بریده راه درست کنند. در کنار چشمه ها جاهای سیاحتی و دیدنی و پارکها بسازند. گیاهان وحشی را درو کرده فضاهای سبز بر پا کنند…
وقتی سال بسر رسید و جشن خداحافظی با پادشاه برپا شد، او اولین پادشاهی بود در تاریخ این جزیره که خندان و شاد بر فیل شاهی سوار شده برای مردم دست تکان میداد و خوشحال بسوی جزیره «قبرستان پادشاهان» میرفت. و چون شاهان پیشین نه گریه میکرد و نه زاری! نه از حیوانات وحشی آنجا هراس داشت و نه از تنهایی، چرا که او آن جزیره را به یک منطقه سیاحتی زیبا و یک بهشت دیدنی تبدیل ساخته بود!….
شما خواننده گرامی و عزیز میتوانید چون آن جوان زیرک و باهوش با استفاده از فرصت عمر برای آنروزی که شما را بر تابوت سوار کرده تنها به جزیره قبرستان میبرند آمادگی بگیرید، و پیشاپیش بهشت خود را با همت و عقل و کوشش و تلاش خود بسازید!…
[۱۰] (به روایت امام الطبرانی).