قبل از اسلام حکومت دنیوی و پیشوایی دینی و روحانی، از یک نسل به نسل دیگر در یک خاندان منتقل می شد و یا اینکه به کسی می رسید که از نظر قدرت یا سیاست و تدبیر بر دیگران چیره می گشت بی آنکه لیاقت و شایستگی این مقام را داشته باشد، یا مصلحت ملت و کشور در نظر گرفته می شد، تمام درآمد کشور ملک شخصی پادشاهان محسوب می شد. آنان در پس انداز کردن ثروتهای کلان و اشیای نفیس و گرانبها و داشتن زندگی مرفه و کاخهای زیبا و مسابقه در جمع آوری و بهره برداری از مظاهر ثروت و قدرت به حدی رسیده بودند که برای کسی که مطالعه وسیعی در کتابهای تاریخ قدیم ندارد، هرگز باور کردنی نیست و در نظر او جز افسانه چیز دیگری نمی تواند داشته باشد.( ۱۰ )
این پادشاهان حکومت را یکی پس از دیگری به ارث می بردند و خود را بالاتر از بشر می دانستند و مردم اعتقاد داشتند که در رگهای آنان خون مقدس خدایی جریان دارد.حکومت دیگر، همان فرمانروایی دینی و روحانی بود که عبارت بود از ریاست دینی و پیشوایی مذهبی که مخصوص یک خاندان و تیره ی معین بود و از چنان احترام فوق العادهای برخوردار بود که گهگاه مقدس شمرده می شدند. براهمه در هند نیز چنین وضعی داشتند، آنان مذهب و تقدس را حق اختصاصی خود می دانستند، قانون مقدس هندی برای براهمه مرکز و جایگاه والایی اختصاص داده بود که کسی دیگر در آن شریک نبود، نسبت به طبقه ی برهمن عقیده بر آن بود که او از جانب خدا بخشوده شده است گر چه گناهانش به قدری زیاد باشد که هر سه جهان را به آلودگی و تباهی بکشاند. اسلام، به عمر این دو قدرت موروثی اختصاصی پایان داد، قدرتهایی که بر جهان بشریت جنایاتی هولناک روا داشتند که نمونه هایش در تاریخ روم، ایران و هند آشکار است.
اسلام، انتخاب خلیفه، و حاکم بر سرنوشت ملت را به مسلمین و اهل شورا و اهل علم و اخلاص واگذار نموده است. به همین دلیل رسول الله صلی الله علیه وسلم تصریح نفرمودند که بعد از وی چه کسی جانشین وی و سرپرست امور مسلمین گردد.حضرت علی تصریح فرموده اند: که پیامبر کسی را به جانشینی خود تعیین نکرده است. مسعودی مورخ معروف شیعی نقل کرده است که مردم به حضرت علی بعد از اینکه ضربت خورده بود گفتند: آیا کسی را به جانشینی خود تعیین نمی کنی؟ گفت نه همانطور که پیغمبر خدا آنها را به خودشان واگذاشت من نیز به خودشان وا می گذارم.(۱۵ )
همچنین ایشان در نامه ششم نهج البلاغه خلافت و رهبری را بر اساس شورا و انتخاب مردم می دانند.پروفسور عباس شوشتری دانشمند معاصر شیعی در مقاله ای تحت عنوان علت انتخاب نکردن جانشین بوسیله پیغمبر می نویسد: "آن حضرت صریحاً نمی توانست کسی را معین کند زیرا ختم نبوت شده بود و از تعیین یکی احتمال داشت باز مقام اختصاصی برای او پیدا گردد".( 16 )
اگر تعیین جانشین جزو فرایض دینی بود و تصریح کردن آن لازم بود حتماً رسول الله صلی الله علیه وسلم بدان عمل می فرمود، زیرا خداوند می فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ یَعۡصِمُکَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ﴾ [المائده: ۶۷]؛ ای فرستاده ی ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو فرود آمده به مردم ابلاغ کن و اگر چنین نکردی رسالت او را نرساندی و خداوند تو را از شر مردم حفظ می کند.
نیز می فرماید: ﴿سُنَّهَ ٱللَّهِ فِی ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَکَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا* ٱلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَیَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا یَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِیبٗا﴾ [الأحزاب: ۳۸-۳۹]؛ این است سنت الهی که در پیامبران پیشین نیز جاری بوده است و فرمان خداوند روی حساب و برنامه دقیقی است و باید به مرحله اجرا در آید پیامبران پیشین کسانی بودند که تبلیغ رسالتهای الهی می کردند و تنها از او می ترسیدند و از هیچکس جز خداوند واهمه ای نداشته اند و همین بس که خداوند حسابگر اعمال آنها است.
در صحیح بخاری "کتاب المغازی" به روایت عبیدالله بن عبدالله بن عتبه از ابن عباس آمده که پیامبر صلی الله علیه وسلم پیش از وفات خود در حالی که جمعی نزد وی حضور داشتند فرمود: بیایید برای شما نوشته ای بنویسیم که بعد از آن گمراه نشوید. عده ای گفتند پیغمبران اکنون ناراحت و درد شدیدی را تحمل می کند و ضمناً قرآن نزد شما موجود است و کتاب خدا برای ما کافی است و بعضی دیگر به آوردن قلم و کاغذ اصرار داشتند چون حاضران با هم اختلاف نظر داشتند پیامبر فرمود برخیزید.رسول خدا بعد از این جریان سه روز در قید حیات بودند و در همان روز و روزهای بعد دستورات و سفارشهایی به مسلمانان صادر نمود ولی راجع به جانشینی خویش سخنی به میان نیاورد. از جمله دستورات و سفارشهای وی در مورد نماز و زیر دستان بود..اگر به شیوه ی پیامبر در تعیین امرا و والیان امور، نظری بیفکنیم و بینیم که ایشان همواره خاندان خود را ازپذیرفتن مسئولیتها و ولایت امور بر حذر داشته است و از اجرای قانون وراثت در حق انبیاء منع فرموده است.
پس با توجه به این شیوه و این سکوت، نمی توان گفت که منظور پیامبر صراحت نمودن به امر خلافت در حق حضرت علی بوده است ولی از اجرای مقصود وی جلوگیری به عمل آمده است.(۱۸)
عقاد در کتاب "عبقریه علی" پیرامون وراثت در خلافت پیامبر می گوید: "اگر وراثت از دستورات خداوندی بود پس شگفت آورترین چیز این خواهد بود که پیامبر از جهان برود و فرزند ذکور نداشته باشد و قرآن کامل گردد و نص صریحی نسبت به خلافت کسی از اهل بیت در آن موجود نباشد.اگر این امر از ضروریات دین یا قضای خداوندی بود همانند قضاهای مبرم، در دنیا به اجرا در می آمد و در برابر آن، خلافت هر فرد دیگری به ناکامی می انجامید، همانگونه که هر کوششی که مخالف قانون فطرت و قضای الهی باشد به ناکامی می انجامد.پس بنابراین نه نص صریح و نه دلالت اوضاع و حوادث و نه اراده ی الهی، هیچکدام گفته ی مدعیان اجرای وراثت در خلافت و منحصر دانستن خلافت در خاندان هاشمی را تایید نمی کند". 19
حدیث قرطاس در یک نگاه
داستان "قرطاس" در کتابهای حدیث به طرق متعدد و متضاد ذکر شده است، دانشمندان اسلامی با تحقیق و بررسی هایی که به عمل آورده اند ثابت کرده اند که این روایت بدان گونه که معروف است صحت ندارد برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به کتاب "سیمای صادق فاروق اعظم، اثر ملا عبدالله احمدیان"، نویسنده در این کتاب تمام طرق این حدیث را مورد بررسی قرار داده است.
پروفسور شبلی نعمانی می گوید:
1- کسالت پیغمبر حدود سیزده روز به طول انجامید. ۲- دستور پیغمبر برای آوردن قلم و کاغذ در روز پنجشنبه و فوت او در روز دوشنبه بوده است پس معلوم می شود که پیغمبر بعد از آن دستور چهار روز زنده بوده است. ۳- هیچ روایت مسلمی وجود ندارد که نشان دهد پیغمبر دچار خبط دفاع شده باشد.
۴- در حالی که عده زیادی از اصحاب در آن لحظه در حضور پیغمبر بودند و این خود می توانست به تعداد اقوال و روایات کمک کند، باز هم جز عبدالله بن عباس کسی دیگر در رابطه با این واقعه قولی یا روایتی بیان نکرده است.
5- عبدالله بن عباس در آن موقع ده و به روایتی سیزده یا چهارده سال داشته است.
6- عبدالله بن عباس شاهد و گواه مستقیم این واقعه نیست زیرا وی در آن موقع در محل حضور نداشته و در جریان وقایع و گفتگوها نبوده است.
۷- هیچ دلیل روشن و مسجلی وجود ندارد که در موقع درخواست قلم و کاغذ از سوی پیامبر، مردم وی را به هذیان گویی متهم کرده باشند.( ۲۰ )
همچنین دانشمند و نویسنده رومانی، کونستان ویرزیل گیورگیو، می نویسد: "محمد طوری در اطرافیان نفوذ کلام داشت که هر چه می گفت از طرف آنها پذیرفته می شد. ایشان که در هشتاد جنگ کوچک و بزرگ شرکت کرد و فرماندهی آنها را بر عهده داشت دلیرتر از آن بود که نتواند جانشین خود را تعیین نماید و دچار رو در بایستی شود. لذا این روایت قابل قبول نیست". ( 21)
حق این است که به موجب این روایت، ابتدا شخص پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وسلم زیر سئوال می رود و در مرحله دوم حضرت علی و دیگر اهل بیت که در آن مجلس حضور داشتند مقصر شناخته می شوند زیرا آنان صاحب خانه بودند و دیگران به عنوان میهمان و عیادت کننده حضور یافته بودند و مسلم است که روی سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم به آنها بوده است چنانکه در روایتی از مسند احمد تصریح شده است که حضرت علی فرمود: "رسول خدا به من دستور داد که لوحی بیاورم من به خاطر اینکه نمی خواستم از محضر پیامبر صلی الله علیه وسلم دور شوم (از ترس اینکه مبادا در این اثنا رحلت کنند) عرض کردم: آنچه را می فرمایید به خاطر می سپارم و حفظ می کنم، آن حضرت فرمود: " شما را به نماز و زکات و خوش رفتاری با زیر دستان (مملوکان) وصیت می کنم".( 22 )
بنابراین صحت جزئیات روایت قرطاس مورد تردید است.در روایتی از حضرت علی نقل شده است که فرمود: "اگر رسول خدا مرا به جانشینی خود بر می گزید، من از جنگ دست بر نمی داشتم تا حق خود را بگیرم"، نیز می فرماید: "به خدا سوگند اگر من تنها با دشمن روبرو شوم و جمعیت آنها به قدری باشد که همه روی زمین را پر کنند، باکی نداشته و نمی هراسم".( 23 )
علاوه بر آن، اگر علی از جانب خدا و رسول به خلافت منصوب شده بود، هرگز برای او جایز نبود که بنا بر مصالح اجتماعی یا شخصی، خلافت فرمان خدا عمل کند و از این حق صرف نظر نماید، به خصوص، هنگامی که مردم به طور اتفاق بعد از شهادت حضرت عثمان نزد او آمدند به هیچ وجه برایش جایز نبود که بگوید: "دعونی و التمسوا غیری . . . وانا لکم وزیرا خیر لکم منی امیراً"( 24 )؛ دست از من بردارید و دیگری را بخواهید و اگر من مشاور شما باشم بهتر از این است که زمامدار شما باشم.
مراسم بیعت با سیدنا ابوبکر رضى الله عنه
مسلمانان در مدینه بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه وسلم به رغم اینکه خود اهل حل و عقد و دارای فهم و بصیرت بودند و در میان آنان مهاجران و انصار نیز وجود داشتند و به هر نتیجه ای که آنان می رسیدند و مورد توافق آنان قرار می گرفت در جزیره العرب و سایر مسلمین جهان اجرا می شد، بر سر دو راهی قرار گرفتند، آنان دو راه در پیش داشتند: راه نخست اتحاد و یکپارچگی و دست در دست هم دادن برای گسترش اسلام و رساندن احکام خداوندی به مردم دنیا و سپردن زمام رهبری و بیعت با کسی که همه مسلمین به برتری و فضیلت وی معترف و از جایگاه والای او نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آگاه بودند و می دانستند که پیامبر صلی الله علیه وسلم به وفاداری و صداقت وی گواهی داده و او را در مراحل بسیار حساس و سرنوشت ساز مقدم ساخته است. راه دوم نزاع و پراکندگی و اختلاف نظر و چند دستگی بود که آینده اسلام را مورد تهدید قرار می داد و سرنوشت اسلام نیز همانند سایر ادیانی می شد که به علت اختلاف بر سر ریاست و رهبری و جدال بر سر خلافت، قربانی شدند.
از جانب دیگر، آنچه مساله را بغرنج و پیچیده تر می ساخت وقوع این حادثه در شهر مدینه بود، شهری که مسکن دو تیره بزرگ از قبیله ی قحطان، یعنی اوس و خزرج (انصار) بود، و آنان کسانی بودند که رسول الله صلی الله علیه وسلم و مسلمین را در شهر خود جای دادند و از هر گونه همکاری، فداکاری، محبت و ایثار دریغ نورزیدند، و قرآن به فضل آنان گواهی داده است.( ۲۵ )
بنابراین هیچ بعید نبود که برای خود حقی در خلافت پیامبر که از مکه همراه با یاران و عشیره خود هجرت نموده و به دیار آنها آمده قایل باشند و یا خود را از دیگران سزاوارتر بدانند، این امر، خلافت عقل و منطق و غیر طبیعی نبود، اما در میان آنان دو قبیله بزرگ و رقیب دیرینه (اوس و خزرج) وجود داشت که هیچ یک در برابر دیگری کوتاه نمی آمد.و از طرفی دیگر، قبایل عرب جز در برابر قریش، در برابر قبیله ای دیگر سر تسلیم فرود نمی آوردند زیرا موقعیت برتر و سوابق رهبری دینی و اجتماعی قریش مسلم بود. حضرت عمر با درایت و تیزبینی و دور اندیشی ویژه خویش به این مطلب پی برد و دریافت که اسلام با خطر بزرگی مواجه است و باید هر چه سریعتر به امر خلافت خاتمه داد، زیرا اگر ریسمان اتحاد و انسجام از دست جماعت و گروهی رها شد که مسلمین به آنان چشم دوخته اند و باید آموزگار و رهنمای جهانیان و محافظ کیان اسلام و آینده سازان آن باشند، هرگز بار دیگر باز نخواهند گشت. بنابراین، تاخیر در انتخاب خلیفه را روا ندانست و حضرت ابوبکر را به عنوان کاندیدای خلافت پیشنهاد نمود تا جلوی هر گونه فتنه و آشوبی را گرفته و شیطان فرصت و راهی به متفرق ساختن جمعیت مسلمین و القای وساوس شوم خود در قلوب آنان نداشته باشد و رسول الله صلی الله علیه وسلم در حالی دنیا را وداع گفته باشد که (قبل از تدفین) مسلمین یکپارچه و متحد دارای امیر و سرپرستی باشند که خود او متولی مراسم تشییع پیکر پاک رسول الله صلی الله علیه وسلم باشد.
برای اینکه بیشتر به حساسیت بحران و ضرورت تعجیل در گزینش رهبر پی ببرید به روایت مالک از زهری به نقل از خود سیدنا عمر توجه نمایید: "هنگامی که در خانه ی پیغمبر و در کنار پیکر پاک وی نشسته بودیم، ناگاه مردی از بیرون فریاد بر آورد که ای پسر خطاب برای لحظه ای بیرون بیا، من جواب دادم که ما را آرام بگذار زیرا سرگرم فراهم ساختن مقدمات مربوط به دفن پیامبر صلی الله علیه وسلم هستیم. آن مرد جواب داد که حادثه ای اتفاق افتاده که شما باید از آن مطلع شوید. انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده اند قبل از اینکه حادثه ناگواری رخ دهد به آنها برسید. من رو به ابوبکر کردم و گفتم: بیا نزد برادران خود برویم تا از کم و کیف قضیه مطلع شویم. ( ۲۶ )
(حضرت عمر این سخنان را در حضور صدها نفر از اجله ی اصحاب اظهار کرد که اگر نکته ای بر خلاف واقعیت در آن می بود مسلماً مورد اعتراض اصحاب قرار می گرفت). از این روایت چنین نتیجه گیری می شود که اولاً ابوبکر و عمر در علم کردن مساله خلافت و جانشینی پیامبر، دستی نداشته و کسی را به این کار تشویق و ترغیب نکرده اند، ثانیاً: این دو نفر با نظری خاص و طبق برنامه ای از پیش طرح شده و با طیب خاطر به سقیفه بنی ساعده نرفته اند.
همانگونه که بیان شد، انصار پیش از دیگران در سقیفه بنی ساعده گرد آمده بودند (ممکن است در طرح این برنامه، منافقان نیز نقش داشته باشند) بهر حال حضرت عمر پس از آگاهی از این جریان به اتفاق حضرت ابوبکر به منظور جلوگیری از بروز فتنه و آشوب در جمع برادران انصار (در سقیفه) حضور یافتند و پس از بحث و تبادل نظر، حضرت ابوبکر به اتفاق آراء به عنوان خلیفه برگزیده شد، و همه حاضران به دست او بیعت کردند.
————————————————————————