راز هستیِ من در این جهان چیست؟! برای چه اینجا آمدهام؟! پس از مرگ به کجا خواهم رفت و به چه سرنوشتی روبهرو خواهم شد؟ اینها پرسشهای فطری و «غایی» است. غایی، بدین معنا که با این پرسشها میخواهیم غایت و هدف و راز هستی خود را بشناسیم و کشف کنیم، پرسشهایی که ما را از حیوانها تمایز میدهد. حیوانهایی که جز با انگیزههای طبعی و غریزی، از جای نمیجنبند. این هدایت فطری (غایتگرایی یا هدفجویی) در عین زمان، هم رحمت است و هم عذاب! چنانچه در این جلسه، این نکته روشن خواهد شد.
الحمد لله والصلاه والسلام علی رسول الله!
– هدفجویی، هم رحمت است و هم عذاب! غایتگرایی در جهانبینیِ خداباوری، رحمت است؛ چرا که انسان را بر آن میدارد تا به جستوجوی پاسخِ این پرسشها برآید و در نتیجهی جستوجو، به دین حق بگرود. دین حقی که بدین پرسشها پاسخهای عقلانی و قناعتبخش ارایه میکند و عطش جوینده را فرو مینشاند و سرانجام، بنده را به بنده پرور پیوند میدهد و چشم او را با خورشید تابناک وحی، روشن میگرداند و انسان از سردرگمی و سرگردانی رهایی مییابد و خطِ مشی و مسیر، برایش به نیکی روشن میشود.
– اما در مقابل، این هدایت فطری (هدفجویی یا غایتگرایی) برای خداناباوران، عذاب است! چرا که این هدایت فطری، پرسشهایی را در ذهن خداناباور برمیانگیزد، ولی هیچ پاسخی برای آنها نمییابد و سرانجام احساس میکند چوپ و هیچ است و کمترین بهایی ندارد. در جلسهی امروز، نمونههایی از این عذاب را به نمایش خواهیم گذاشت و سپس سردرگمی خداناباوران را در فرار از این عذاب به تماشا خواهیم نشست. و سرانجام ارزش و کرامت انسان را در سایهی ایمان و پستی و حقارت انسان رادر زیر چتر باورهای الحادی، عیان و عریان خواهیم ساخت.
ویلیام بروفاین، پرفسورِ تاریخ زیستشناسی از دانشگاه کورنیل، ملحد است. بیایید ببینیم الحاد، او را به کجا کشانده است. ویلیام بروفاین میگوید: «نه خدایی وجود دارد و نه هم پس از این جهان، جهانی! هیچ حقیقت و قاعدهی مطلقی در اخلاق وجود ندارد! جهان و زندگی معنایی ندارد [و هیچ و پوچ است]! انسان ارادهی آزادی ندارد! اینها همه به جهانبینی تکاملی [و داروینی] وابسته است. امروز اینجا استی و فردا نخواهی بود! چیزی جز این و بیش از این نیست». دیده میشود که بروفاین چیز تازهای نیاورده است و سخنان گذشتگان خود را تکرار میکند: ﴿وَقَالُواْ مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا ٱلدُّنۡیَا نَمُوتُ وَنَحۡیَا وَمَا یُهۡلِکُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُۚ﴾ [الجاثیه: ۲۴] «(منکران رستاخیز) میگویند: حیاتی جز همین زندگی دنیایی که در آن به سر میبریم درکار نیست، گروهی از ما میمیرند و گروهی جای ایشان را میگیرند، و جز طبیعت و روزگار، ما را هلاک نمیسازد!».
بروفاین اعتراف میکند که زندگی هیچ معنایی ندارد و هدف و غایتی ورایِ آن نهفته نیست. بروفاین از بیماری سرطان مغز خوب شده است، اما احتمال میدهد و انتظار دارد این بیماری دوباره بازگردد، بیایید ببینیم باورهای الحادی به بروفاین با این احتمال و انتظار، چه کمکی کرده است. بروفاین میگوید: «خوب، من مانند برادر خود دستبسته تسلیم مرگ نمیشوم، برادرِ بزرگم در سال گذشته در نتیجهی بیماریِ «لو گهریک» یا فلج، تسلیم مرگ شد. ما هم نتوانستیم کمکش کنیم تا از درد و رنج رهایی یابد و زودتر بمیرد. من نمیخواهم اینگونه بمیرم، من پیش از اینکه به این مرحله برسم، با سلاح خودکشی خواهم کرد!». برای همین گفتم: هدفجویی برای خداناباوران عذاب است، بیایید ببینیم خداناباوران با پرسشهای غایی و عذاب آن، چگونه تعامل میکنند و از مواجهه با این پرسشهای بنیادین چگونه فرار میکنند.
۱- کسی از ملحد ریچارد دوکنز پرسید که آیا علم به این پرسش که «آمدنم بهر چه بود؟» پاسخ داده میتواند یا خیر؟ بیایید ببینیم چگونه این پرسش را پاسخ داده است. (پرسش): پیتر میدور (Peter Medawar) دانشمندی که جایزهی نوبل را از آن خود ساخته است، میگوید: علم نمیتواند این پرسش را که «آمدنم (در این جهان) بهر چه بود؟» پاسخ بگوید، من نمیدانم چگونه میشود با این اطمینان اینگونه پاسخی ارایه کرد؟» (پاسخِ ریچارد دوکنز:) «من در پاسخ این (این پرسش و) «چرا» میگویم: «چرا فکر میکنی حق داری این پرسش را مطرح کنی؟!» این پرسش اصلاً معنایی ندارد! اگر بپرسید که چرا کوهها پدید آمده است؟ پرسشهایی است که از بس ساده است نیازی به پاسخ ندارد. در پاسخ این پرسش که «چرا کوهها پدید آمده است؟» در علم جیولوژی پاسخهای فراوانی وجود دارد، اما تو از چنین چیزی نپرسیدی. تو میخواهی بدانی هدف از آفرینش و پدیدآمدن انسان چه است. این پرسش، احمقانه است و سزاوار نیست بدان پرداخته شود».
دیده میشود که دوکنز طرح پرسش «آمدنم بهر چه بود؟» را ابلهانه میداند و میگوید این پرسش لیاقت پاسخدادن را ندارد و کسی حق ندارد آن را مطرح کند! درحالی که حتی کودکان هنگامی که با چیزهای جدید و تازه برمیخورند، از هدف و غایت آنها میپرسند. اما بر بنیاد باورهای الحادی، سوال از غایت و هدف وجود انسان که مهمترین موجود جهان به حساب میآید، سفاهت و حماقت است. علم تجربی میکوشد هدف و غایت هستی اشیا و پدیدههای طبیعی پیرامون ما را کشف کند. بر بنیاد باورهای الحادی، هر چیزی را میتوانید کشف کنید و از هر چیزی میتوانید بپرسید، اما حق ندارید راز هستی خود را کشف کنید و از آن، چیزی بپرسید!
زمانی که ما به برخی از احکام و مسایل شرعی و اسلامی میپردازیم، اعتراض میکنند و میگویند: «مردم به مریخ و ماه رفتند و شما هنوز این مسایل را مطرح میکنید و با این چیزها سر و کار دارید؟!». در حقیقت این پرسش را باید از شما پرسید که ای جاهلان! آیا عاقلانه است که انسان ماه و مریخ را کشف کند و از کهکشانهایی که میلیاردها سال نوری از انسان فاصله دارد سخن بگوید، ولی از خود و با خود بیگانه باشد و راز و غایت هستی خود را کشف نکند؟!
اما در واقع، این پاسخِ ابلهانه و احمقانهی دوکنز، با نگاه ملحدانه و مادیگرایانهی محض به جهان، کلامً همخوانی و همنوایی دارد. تصادف کورکورانه، هیچ کاری را هدفمندانه انجام نمیدهد! علم تجربی هم که عملاً از شناخت هدف و غایت هستی و جهان، ناتوان است. اما خداناباوران به جای آنکه اعتراف کنند که نگاه مادی محض ناکام و ناتوان است، نتیجهگیری میکنند که این پرسش که «آمدنم بهر چه بود؟» احمقانه است! چرا که باورهای الحادی و مادیگرایانه برای این پرسشها پاسخی ندارد! با این وصف، عجیب نیست که دوکنز بگوید: «جهانی را که ما میبینیم و مشاهده میکنیم، به گونهای است و ویژگیهای دارد که ما میخواهیم و انتظار داریم، هرچند کسی آن را برنامهریزی نکرده است و هدف و غایتی پشت آن نهفته نیست و در حقیقت، چیزی جز سنگدلی کورکورانه و غیر مسئولانه از آن به نظر نمیرسد!». این روشی است که برخی از خداناباوران در تعامل با احساس هدفجویی، برمیگزینند: برخورد سبکمغزانه و احمقانه با این احساس فطری.
۲- درحالی که برخی دیگر میگویند: درست است که در پسِ پردهی پدیدآمدنِ این جهان و هستی به لحاظ تئوری و نظری، معنا و هدفی نهفته نیست، اما از آن جایی که با این نگاه و جهانبینی، زندگی امکانپذیر نیست، باید برای زندگی، هدفتراشی و غایتپردازی کنیم. به سخنی دیگر باید خود را بفریبیم و برای خود تلقین کنیم که زندگی معنا و غایتی دارد. چیزی شبیه به این مفهوم در یکی از شاخههای فلسفه به نام «العدمیه الوجودیه / هیچگراییِ هستیگرایی» بررسی میشود. شاید انسان بتواند خود را برای مدتی، بفریبد و غافل سازد، اما سرانجام به بنبست خواهد خورد. بیایید ببینیم برخی خداناباوران چه بدیلی برای این وظیفهی خطیر، پیشنهاد کردهاند. منظور وظیفهی خطیر خودفریبی است؛ به اینکه این جهان را معنا و غایتی است. ملحد، وودی آلن، یکی از بزرگترین کارگردانهای فیلمهای آمریکایی، در پاسخ میگوید: «در نتیجه، بزرگترین کاری که میتوانید به عنوان یک بازیگر و هنرمند در برابر این موضوع انجام دهید، این است که مردم را قانع سازید که این جهان، شایسته و سزاوار زیستن است و بیمعنا نیست و این کار را جز با فریب مردم نمیتوانید انجام دهید، چرا که جهان، عملاً غایت و معنایی ندارد. ما در جهانی زندگی میکنیم که در نتیجهی تصادف و آشفتگی پدید آمده است، و در پشت آن هیچ معنا و غایتی نهفته نیست. برای همین، قناعتدادن مردم به اینکه این جهان سزاوار زیستن است، مأموریت سنگینی است. اما تنها راهی که این مأموریت سخت را آسان میسازد این است که مردم را غافل سازیم و ذهنشان را پراکنده و متشتت گردانیم. نباید در حسرت اینکه این جهان معنایی ندارد، مرد. من اینگونه خود را مصروف و غافل میسازم! فیلمسازی اغافلگریِ زیبا و جذابی است! بازیگران نیز همین کار را میکنند و ذهنشان درگیر شخصیتهایی است که نقش آنان را بازی میکنند. اگر مشغول بازیگری نمیشدند، طبعاً در خانههای شان و یا در ساحلها، از خود میپرسیدند که هدف و غایت این جهان چیست؟ آهسته آهسته سِن من بالا میرود و در نهایت خواهم مرد! اگر کسانی را که دوست دارم، بمیرند، چه کار کنم؟! از این روی، تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که خود را بفریبیم و غافل سازیم تا چند صباحی را بگذرانیم و با این پرسشها و حقیقتِ جهان، مواجه نشویم! برای همین است که باید خود را بفریبیم و اغفال کنیم!». با این حال، (وودی آلن) میگوید رسانهها مردم را فریب میدهند و آنان را بدین گمان باطل میاندازند که زندگیشان معنا دارد، درحالی که حقیقتاً معنا و مفهومی ندارد.
همچنان میگوید بهترین راه و وسیله این است تا مردم را غافل سازیم و اذهانشان را از مواجهه با این حقیقت تلخ که جهان معنایی ندارد، پراکنده گردانیم. همچنان باید پیوسته خود را بفریبیم و مست و لا یعقل نگهداریم. چرا که اگر سر در گریبان خود فرو ببریم این پرسش که «پس از مرگ به کجا میروم و با من چه خواهد شد؟» به سراغ ما میآید! سخنان این ملحد را هنگام تلاوت این آیت ﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ نَسُواْ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ١٩﴾ [الحشر:۱۹] «و همسان کسانی نباشید که الله را از یاد بردند، و الله هم خودشان را از یاد خودشان برد!». به یاد داشته باشید، الله را فراموش کردند، و الله به جزای این کار، هدف و غایت آفرینش خودشان را از یادشان برد؛ کاری را که برایشان سود میرساند از یادشان برد و به همه چیز، اهتمام و عنایت ورزیدند، مگر به خود!
۳- یکی دیگر از روشهای سرکوب احساس فطریِ هدفجویی، شیوهای است که پرفسور، ملحد لورنس کراوس، در پیش گرفته است. کراوس کسی است که چند ماه پیش کتابی زیر عنوان «بزرگترین داستانی که تاکنون نقل شده است: چرا ما اینجا هستیم؟»، منتشر کرد. اما میان عنوان و محتوای کتاب، تفاوتِ بسبزرگی دیده میشود. این کتاب، تلاشی در جهت آسانسازی اندیشهی پوچگرایی برای خداناباوران است. تلاشی است برای کاستنِ درد پرسشهای هدفجویانه! غایت از هستی، پایان مصیر و سرنوشت پس از مرگ! کراوس پیرامون محتوای کتاب، در دانشگاه کونوی سیمیناری ترتیب داد. پس از آن که از دقت و سنجیدگیِ باورنکردنیِ قوانین حاکم بر هستی، سخن گفت، گفت: «جهانی که ما در آن به سر میبریم، بیش از حد فوق العاده و استثنایی است، اما تصادفاً پدید آمده است!». در پایان چگونه نتیجهگیری کرده باشد؟ کراوس میگوید: «جهان و هستی، خیال و توهم نیست، بلکه تصادفاً پدید آمده است و در پی وجود و هستی ما هیچ هدفی نهتفه نیست، هیچ نشانی در جهان دیده نمیشود که بتوان گفت جهان برای ما طراحی شده است. گذشته از این، امکان دارد هستی ما متلاشی و نابود گردد. زیبایی مسئله هم در همین جاست. زیرا این بدین معناست که ما خیلی خوششانسیم، چرا که اینجا استیم. عقلهای ما به گونهای تکامل یافته است که میتوانیم با آنها فکر کنیم و لذت ببریم. در نتیجه، به جای اینکه احساس شکست و ناکامی را به خود راه دهیم، باید فرصت به دست آمده را مغتنم بشماریم و از آن لذت ببریم!». پس کراوس میگوید: از اینکه جهان معنایی ندارد، احساس شکست نباید کرد و باید از فرصتی که تصادف در خدمت ما قرار داده و ما را به جهان آورده است، استفاده کرد و لذت برد! اینها همه تلاشهایی است برای سرکوب احساس فطری هدفجویی. اما نباید از یاد برد که این احساس فطری، عمیق و ریشهدار است و قلب را به گونهای تشنه میکند که جز با آب زلال وحی، سیرآب نمیشود و آرام نمیگیرد. اینها حیلهگریها و مکارگیهایی است که خداناباوران برای فریب و اغفال خود روی دست گرفتهاند! اما نمیشرمند و برای مسلمانان میگویند شما خود را فریب میدهید! ژان پل سارتر، خداناباور پرخاشجوی فرانسوی، نتوانست این خودفریبی و حیلهبازی را تحمل کند و پس از آنکه سالها با خداباوری مقابله کرد، فریاد فطرت و ندای احساس غایتجویی، بلند شد و سارتر گفت: «گمان نمیکنم که در نتیجهی آشفتگی و تصادف پدید آمده باشم و پارهی خاکی بیمقدار، در این جهان باشم! من خود را کسی میدانم و میبینم که از سر تا قدمش، سنجیده و حساب شده است و برای هدف و غایتی آفریده شده است و سرنوشتی دارد… کوتاه سخن اینکه من موجودی استم که امکان ندارد بدون آفریننده در این جهان پدید آمده باشم! منظور من از آفریننده، همان خدا است…». پس از این سارتر خداناباوری و الحاد را ترک گفت و خداباور شد. اما با تأسف به دینی غیر از دین اسلام.
– دوباره میگوییم که مواجهه با پرسشهای غایتجویانه برای خداناباوران بسیار سخت و سنگین تمام میشود. چرا که انسان اگر هدف و غایتی نداشته باشد، هیچ و بیارزش میگردد، و چه قدر سخت است که انسان احساس کند ارزش و بهایی ندارد! ملحد ستیفن هوکنج که گفته بود: «نوع انسان، چرک و میکروب شیمیایی است که در سیارهای دارای حجم متوسط، زندگی میکند» در همان سیاق گفته است: «ما به طور کل، ارزش و بهایی نداریم و من هرگز پذیرفته نمیتوانم که جهان به خاطر ما پدید آمده باشد». در سایتهای خداناباوران نوشته است که «هستیشناسی مدرن بیانگر این است که ما انسانها در این جهان، خیلی از آنچه تصور میکردیم، کمارزشتریم! اساساً هیچ ارزش و مقداری نداریم! پس چرا چنین جهانی برای چنین انسانهایی بیارزشی آفریده شده باشد؟!».
– ما انسانها در جهانبینی اسلامی برای هدف و غایتی بزرگ و مهم، آفریده شدهایم: عبادت الله و برقراری پیوند محبت با الله و اینکه آثار صفات الله در ما پدیدار گردد، تا این که آثار لطف و کرم و رحمت و مهربانی و هدایت و احسان الله در ما جلوهگر شود. کسی که چنین هدف و غایتی داشته باشد، ارزش و شایستگی این را در خود میبیند که جهان و هستی را مسخر و رام خود گرداند. الله متعال میفرماید: ﴿وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا مِّنۡهُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَتَفَکَّرُونَ١٣﴾ [الجاثیه: ۱۳] «و آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین است همه را از ناحیهی خود، مسخر شما ساخته است، قطعاً در این (تسخیر موجودات مختلف و به گردش و چرخش درآوردن چرخهی حیات به نفع انسانها) نشانههای مهمی (بر قدرت و مهربانی الله در حق آدمیزادگان) است، برای کسانی که میاندیشند (و اندیشمندانه به اشیای دور و بر خود مینگرند)». درحالی که خداناباوران برایتان میگویند: «هرگز! ما حقیرتر و پستتر از این چیزها استیم». با این همه برخی گمان دارند الحاد به انسان ارج و احترام میگذارد! زبان حال ملحدان میگوید: «هدف ما در این جهان این است که مردم را قانع سازیم که این جهان و زندگی هدف و معنایی ندارد». انسان در سایهی باورهای الحادی، میکروب و چرک شیمیایی است؛ ارزشی ندارد و پستتر و کوچکتر از آن است که این جهان به خاطر او آفریده شده باشد؛ اصول انسان حیوانی و منحط است؛ عقل انسان قابل اعتماد نیست و راستی و درستی عقل، زیر سوال است؛ جهان و زندگی او بیمعناست؛ ارزش اخلاقی مطلقی را به رسمیت نمیشناسد؛ هدف و غایتی ندارد؛ افزون بر آن، پرسشهای هدفجویانه، پوچ و بیارزش است…! اگر خداناباوری چیزی جز اینها بگوید، با باورهای الحادی خود، همنوایی و همسویی نکرده است. با این همه برخی فکر میکنند، الحاد به عقل و انسان احترام میگذارد!
سپاس پروردگاری را که ما را به مقام شامخ بندگی و عبودیت خود، مفتخر گردانید و ما را از انسانهای خوار و زبونی که از رسیدن بدین مقام، امتناع میورزند و خود را به دست خود ذلیل و زبون کردهاند، نگردانید. ﴿وَمَن یُهِنِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّکۡرِمٍۚ﴾ [الحج: ۱۸] «و کسی را که الله خوار و ذلیل کند، هیچگاه روی بزرگی و کرامت را به چشم نخواهد دید».