توسل به هیچ!

دیروز حدود ساعت هفت بعد از ظهر، از خیابانی به نام میرزا طاهر در اصفهان عبور

می­کردم. اجتماعی حدود بیست و پنج نفر توجهم را به خود جلب کرد. آنان کنار خیابان در اطراف بقعه ای در حال خواندن دعا و زیارت بودند. نزدیک رفتم بقعه‌ای با پنجره‌های مشبک بود که مردم به آن قفل زده و پارچه گره زده بودند و وسط آن چیزی شبیه یک قبر بلند وجود داشت. زیارت کنندگان که حدود هشت نفر بودند گرد آن مقبره در حال خواندن زیارتنامه بودند. یادم نمی آمد قبلا اینجا قبری بوده باشد. آنچه قبلا چندین متر جلوتر، یعنی جایی که الان خیابان و فلکه سقاخانه است، وجود داشت و نه شکل بقعه و نه مقبره داشت، تنها یک سقاخانه قدیمی ساده و متروکه محلی بود که در گذشته مثل بقیه سقاخانه ها، رهگزران روزها تشنگی خود را با آب آن رفع می کردند و شبها به علت نبود برق، از روشنایی آن برای یافتن راه، بهره می جستند. کنجکاو شدم جلو رفتم و از آقایی حدود سی ساله که در حال خواندن دعای توسل بود پرسیدم: آقا اینجا قبر کیست؟ جواب داد نمی دانم. گفتم شما نمی دانید که این قبر چه کسی است، پس به چه کسی توسل میجویید. گفت: نمی دانم ولی می گویند حاجت می دهد.

 

جلوتر رفتم خواستم از چند خانم که خیلی در دعا خواندن تمرکز داشتند سوال کنم ولی حس کردم آنقدر مشغول هستند که توجهی به من ندارند. بویژه که من مرد بودم و آنها غالبا خانم‌های جوان و ظاهرا نمی شد از آنها چیزی پرسید. از دختر خانم جوانی که  تنها  آنطرفتر زیارت نامه می خواند پرسیدم برای که زیارت نامه می خوانی؟ گفت: همینطوری. پرسیدم: چرا روبه این سنگ ایستاده ای؟ گفت خوب یک اعتقادات محلی است.

 

ما اون را واسطه به درگاه خدا می کنیم. پرسیدم: سنگ را؟ پس هر کس هر جا یه چیزی درست کرد باید رو به او زیارت خواند؟ خندید و گفت: خوب نه. خانم میانسالی خوشپوشی که سخنان ما را می شنید و او هم برای زیارت آمده بود گفت: اِاِ مگه اینجا قبر نیست؟!! خانمی که نزدیک ایستاده بود با اطمینان گفت: چرا اینجا قبر ابوالفضل است. دختر جوانی که از همان محل بود خندید و گفت: نه قبر ابوالفضل کربلاست. به یاد مرقد آقای نیما یوشیج افتادم، با وجودی که طبق نامه الصاقی شهرداری که مجوز این کار را از آیت الله مظاهری رئیس حوزه علمیه اصفهان گرفته بودند، هنوز دو سالی از ساخت این بقعه نمی گذشت و اینگونه زوار در مورد آن اختلاف نظر داشتند، معلوم نیست چند سال دیگر چه اتفاقی خواهد افتاد.

 

خانمی چهل ساله که همراه با شوهر خود و دختر جوانش مشغول پختن نذری بودند توجهم را به خود جلب کرد. تعداد زیادی زن و مرد زیر درختان، ردیف نشسته بودند و منتظر که آش پخته شود و قوام آید. پیش رفتم و پرسیدم: آقا این قبر کیه؟ گفت: نمی دانم. پرسیدم: پس این آش را نذر چه کسی می کنید؟ گفت: نذر ابو الفضل. خوب چرا در خانه این کار را نمی کنید. جواب نداد.

 

به یکی از خانم های درشت هیکل منتظر که روی زمین پهن زمین شده بود نزدیک شدم. معلوم بود که نقش پیش کسوت را دارد، حدود ۶۰ سال سن داشت پرسیدم: خانم این قبر کیه؟ گفت این قبر نیست؟ گفتم: پس چرا شکل قبر ساخته شده است. گفت: نمی دونم اینا شهرداری [منطقه ۹] اینجوری ساختند.

 

احتمالا بخش فرهنگی شهرداری خیلی از خودش مایه گذاشته بود. بیچاره ملت ما که متولیان بیچاره‌تر و خرافی تر از خودشان دارند. پرسیدم: مردم برای چه کسی دعا و زیارت و نذر می کنند؟ در حالی که یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد، جواب داد: اینجا از قدیم متعلق به حضرت ابو الفضل بوده است. گفتم اینجا که نبوده، گفت فرقی نمی کنه.
تاسف خوردم که این ملت به جای تلاش همت برای رسیدن به خواسته ها و توکل به خدا ،در پی چیست! کافی است به اندک بهانه ای خود را به چیزی موهوم آویزان کند و  از راه میان بر و بدون تلاش، آسان به مراد خود برسد. افسوس از برخی متولیان دین که بر این آتش جهل می دمند. یادم می آید چند سال قبل در سی کیلومتری قم، شهر علم و اجتهاد، در جاده کاشان، با بقعه ای قدیمی شبیه این صحنه مواجه شدم. آنجا هم زنان جمع بودند و نذری می پختند. در بالای آن بقعه پرچم سبزی در اهتزاز بود و وقت نماز. تصمیم گرفتن نماز را در امام زاده بخوانم و به راه خود ادامه دهم. بعد از خواندن نماز قصد خواندن حمد و سوره ای برای صاحب قبر داشتم ولی قبری نیافتم. فکر کردم قبر هم سطح زمین است و فرش کثیف کف، روی آن را پوشانده است. از آقایی که به نظر می رسید متولی آنجاست و دم در نشسته و منتظر آماده شدن نذری بود، پرسیدم: آقا قبر کجاست؟ ایشان در حالی که به آینه دیوار اشاره می کرد گفت: اقا رفته اند توی این آینه. آینه زیارت کن. گفتم کدام آقا؟ گفت امام باقر. مات و مبهوت بر جای خود خشکم زد. هر چه در آینه نگاه کردم کسی را جز خود ندیدم. شاید چشم بصیرت نداشتم. به این فکر  کردم که امام باقر که هیچگاه پا به ایران نگذاشت چه رسد به قم، در این روستا چه می کرده است؟ در آن زمان مگر آینه وجود داشته است و مگر امکان دارد کسی داخل آینه شود؟ کسی که داخل آینه شود به کجا می رود؟ و… چرا متولیان جمهوری اسلامی این محل را تخریب نمی کنند. نادانی و گمراهی مردم به نفع کیست؟
آن زمان این حادثه برای من شگفت انگیز بود ولی بعدها با این صحنه ها بسیار مواجه شدم. در مسیر اصفهان به شهرکرد و بروجن درختی است که بالای گردنه ی معروف به رخ قرار گرفته و هر سال پارچه هایی که مردم به آن دخیل می‌بندند و از هیچ، حاجت می­طلبند تازه می شود. آیا کسی نیست تا این درخت را و دیگر درختان اینچنینی را که در مناطق کوهستانی آن منطقه بسیارند از ریشه برکند یا به مردم صریح بگوید از این درختان کاری ساخته نیست؟ در شهر سامان و منطقه پیر غار، مردم داخل غار می شوند و برای هیچ شمع روشن می کنند و حاجت می طلبند. نزدیک بروجن کوهی است که در کنار امام زاده حمزه علی، قرار گرفته، خیل مردم است که با پارچه های خود سوراخ های کوه را پر می کنند تا از هیچ حاجتشان روا شود. مردم برای فسیلهای این کوه چه افسانه ها که نبافته اند و در سراسر ایران نمونه های توسل به هیچ زیاد است. چه کسی مسئول است؟؟!

نویسنده: عبدالله

مقاله پیشنهادی

راز هستی من در این جهان چیست؟!

راز هستیِ من در این جهان چیست؟! برای چه اینجا آمده‌ام؟! پس از مرگ به …