جواب کوبنده در مورد شبهه ازدواج ام کلثوم با عمر رضی الله عنه (۷)

شبهه:
در حال ضرورت، ازدواج با کافر نیز جایز است:
شیخ مفید رضوان الله تعالى علیه در این باره مى‌گوید:
این ازدواج، اگر صحیح باشد، دو توجیه دارد که با مذهب شیعه در باره گمراهى افرادى که پیش از امیرمؤمنان بودند سازگار است:
۱٫ شرط ازدواج، اسلام ظاهرى است که شهادتین و نماز به سوى قبله و اقرار کردن به مجموعه شرایع است؛ اگر چه سزاوارتر است که تنها با کسى که مومن است، وصلت صورت گیرد و با کسى که به ظاهر مسلمان است و گمراهى که سبب خروج او از اسلام شود، ندارد، وصلت ننمود؛ اما هر زمان که ضرورت اقتضا داشت که با چنین گمراهى، به شرط تظاهر به اسلام، ازدواجى صورت گیرد، کراهت از بین رفته و این کار جایز مى شود؛ و کارى که در زمان اختیار مستحب نبود، در زمان اضطرار، جایز مى شود.
امیرمؤمنان در آن زمان، احتیاج داشتند که جان ها را حفظ کرده و نزدیکى ایجاد کنند. و چنین دید که اگر همانند عمر، در خواسته اى که او مطرح کرده به این عنوان که با دختر علی ازدواج کند، پافشارى نماید (و دختر خویش را به او ندهد) این مطلب فساد دینى و دنیوى خواهد داشت؛ و اگر این کار را قبول کند، سبب صلاح دینى و دنیوى خواهد بود؛ به همین سبب بود که خواسته او را برآورده کرد.


جواب:
اولاً شما که میگوید: حضرت علی عالم الغیب بود پس حتی اگر حضرت عمر تظاهر به اسلام بکند( نعوذ بالله) حضرت علی از قلب او با خبر است و (به زعم شیعه) میداند که او کافر است!(نعوذ بالله) پس به طریق اولی این ازدواج و همخوابی در آن همانطور که گفتیم به مثابه زنا است که به هیچ وجه در شریعت مقدس اسلام جایی ندارد و البته شما مدعی شبهه ساز و سخن شیخ مفید را داخل در این شرعیت مقدس محسوب نکنید و بهتر است آن را در شریعت عبدالله بن سبا داخل کنید، گمان کنم هم وزن هم باشند!
دوماً: از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمودند:
ان الله فوض الى المومن کل شى ء الا اذلاله نفسه۱ (یا با این کلمات = ان الله فوض إلى المؤمن اموره کلها ولم یفوض إلیه ان یکون ذلیلا)
همانا خداوند هر امرى را به مومن تفویض کرده اما ذلیل کردن نفس خود را به او اجازه نداده است .
آیا من میتوانم در این مقام بپرسم: چرا حضرت علی از دستور خدا سرپیچی کرد؟؟؟ چرا نفس خود را نعوذ بالله ذلیل کرد و تن به این ازدواج داد؟؟
عجیب است! اجماع اهل تشیع بر آن است که امام باید شجاعترین مردم باشد۲، میگوییم این شجاعت کجاست؟؟
او که شیر خدا بود چنین چیزی را بر خود پذیرفت ولی من که در مقابل ایشان بچه گربه ای هم نیستم اگر مرا بکُشند هم راضی به چنین وصلتی نمیشوم، بخدا حیرانم از این اقوال اهل تشیع که آن را به اسم اسلام تمام میکنند! باید گفت: اعوذ بالله من الروافض الرجیم!!
همه داستانهای شیعه به همین شکل است، در جایی حضرت علی کتک میخورد و طناب در گردن او را میبرند و در جایی او را تهدید میکنند که دستت را قطع میکنیم و …. ولی در هیچ کدام از این سوانح عکس العملی نشان نمیدهند، (به زعم شیعه) زن و پسرش را میکشن ولی او آخ نمیگوید!، خلافت را از او میگرند او دم نمیزند! فدک را به او نمیدهند باز هم سکوت میکند!طناب در گردنش می اندازند و او میگوید: یا ابن ام إن القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی!!۳ حالا هم که او و عمویش را تهدید میکنند او در عوض دخترش را دو دستی تقدیم میکند!!!
این همان علی است که او را فاتح خیبر و اسد الله الغالب میخوانند؟؟ پس چه شد آن همه شجاعت و قدرت؟ آن همه درایت چه شد؟؟ حتی نتوانست ناموس خود را نجات دهد؟؟ شاعر چه خوب سروده که میگوید:

                                                          در تکــــاپوی بهر این مطلوب … همه غالب شدند و او مغلوب
                                                         با چنین وهم و ظن ز نادانی … اسد الله الغالبش خوانی؟
(عبدالرحمن جامی)

ادامه شبهه:
۲٫ ادعا کنیم که ازدواج با گمراهى که امامت را منکر شده و آن را حق کسى مى‌داند که مستحق آن نیست، حرام است؛ اما حتى طبق این فرض نیز زمانى که انسان بر جان و دین خویش بیمناک باشد، مى تواند این کار را انجام دهد؛ همانطور که در زمان تقیه مى تواند سخن شرک که منافات با توحید دارد، بر زبان آورد؛ و همانطور که خوردن مردار و گوشت خوک در زمان ضرورت جایز است؛ با اینکه در زمان اختیار حرام بوده است.
امیرمؤمنان در این زمان مضطر به قبول ازدواج امّ‌کلثوم با عمر شدند؛ زیرا او حضرت را تهدید کرده و به همین سبب امیرمؤمنان بر جان خویش و شیعیان بیمناک بودند؛ و به همین سبب از روى ضرورت، خواسته او را پذیرفتند؛ همانطور که ضرورت سبب جواز گفتن سخنان شرک آلود مى شود. خداوند در قرآن فرموده است "مگر افرادى که (به خاطر ستم دیگران) مجبور به انجام کارى شده و قلب آن‌ها با ایمان، محکم شده باشد "

جواب:
در مورد گوشت مردار دلیل از آیه قرآن داریم که میگوید:
فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَهٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ … (مائده:۳)
و هر کس دچار گرسنگى شود بى‏آنکه به گناه متمایل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد] بى تردید خدا آمرزنده مهربان است.
ولی جواز ازدواج در صورت اجبار در هیچ جای قرآن وجود ندارد، نمیدانم دلیل حلت این ازدواج آنها از کدام آیه است، شاید " کتاب الجفر آیه"X" !؟؟

ازدواج با مشرک و کافر و منافق و قاتل و بدعت گزار و…. که شما همه را در مورد حضرت عمر میدانید حرام است و اگر چنین ازدواجی صورت بگیرد، همخوابی در آن، زنا محسوب میشود. ولی شیخ مفید(و سایت ولیعصر) زنا را هم ردیف گوشت مردار و شراب خوردن میدانند!
خداوند میفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا جَاءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَلَا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ (ممتحنه: ۱۰)
اى کسانى که ایمان آورده‏اید چون زنان با ایمان مهاجر نزد شما آیند آنان را بیازمایید خدا به ایمان آنان داناتر است پس اگر آنان را باایمان تشخیص دادید دیگر ایشان را به سوى کافران بازنگردانید نه آن زنان بر ایشان(کافران) حلالند و نه آن [مردان کافر] بر این زنان حلال*

پس از آیه قرآن حرام بودن ازدواج با کافر معلوم است ولی خداوند در پایان آیه نفرموده است. در اضطرار و یا وقتی شما را تهدید به کشتن و یا …(شاید دست قطع کردن) کردند برای شما اشکالی ندارد که رضایت دهید دخترتان زنا کند! فان الله غفوراً رحیما!!!! شرم آور است که بنده این مطالب را بنویسم و باعث تاسف است که در مورد چیز به این واضحی باید با کسانی که آنها را مسلمان میدانیم بحث کنیم و آیه قرآن را به کناری نهاده و گوش جان به سخنان شیخ مفید و امثالهم بسپاریم!!
مجیب شاهوزهی: جاری کردن کلمه ی کفر بر زبان در وقت اکراه ، یک امر موقت و مسأله ی اعتقادی است و کاملاً می توان در عین اجرای کلمه ی کفر بر زبان، ایمان به خدا را در قلب پوشیده و به صورت محکم و بدون کم وکاست محفوظ نگهداشت و شرعاً با وجود تصدیق قلبی به وحدانیت خداوند متعال، جاری کردن کلمه ی کفر بنابر ضرورت رخصت است. بنابراین، نمی توان این اضطرار را با عمل ازدواج که از یک طرف، یک امر دائمی است و از اعمالی است که به جوارح و ظاهر تعلق دارد و از طرف دیگر، مسلمان به حفظ عفت و اجتناب از ازدواج با کافران و مشرکان دستور داده شده است، قیاس کرد.

جاری کردن کلمه کفر بر زبان در وقت اکراه دال بر رضایت قلبی نیست، اما انجام یک عمل به طور دوام و همیشگی و اصرار بر آن و بدون ظاهر شدن هیچ گونه کدورت و جدال و نارضایتی در طول زندگی بین زوجین و خانواده ی طرفین و بلکه به جای آن، ظهور الفت و محبت بین همدیگر و رفت و آمد خانوادگی کاملاً به رضایت قلبی و محبت متقابل طرفین دلالت دارد. بنابراین، از این ناحیه هم قیاس عمل علی رضی الله عنه با اجرای کلمه کفر بر زبان در وقت ضرورت کاملاً نادرست است.
با توجه به حرام بودن نکاح بین مسلمان و کافر در شریعت مقدس اسلام و عدم انعقاد نکاح در میان زن و مرد، امکان ندارد که شیر خدا و فاتح خیبر و صاحب ذوالفقار رضی الله عنه مرعوب زور و قدرت و تهدیدات عمر رضی الله عنه بشود و دخترش را برای استفاده ی حرام حتی برای یک لحظه به او تحویل دهد، چه برسد برای همیشه، ظاهر است؛ در صورتی که عمر رضی الله عنه کافر بوده است (معاذ بالله)، استفاده ی او از حضرت ام کلثوم رضی الله عنها زنا محسوب می شد (العیاذ بالله) و هر با شعوری این مطلب را خوب می فهمد و نیازی به تفهیم ما ندارد، هر چند مدعیان دروغین محبت اهل بیت آن را با تکلف فراوان طبق میل خود جلوه بدهند**.۴

خواننده خود قضاوت کند، آیا کسی حاضر میشود ناموس و عزیزه خود را به یک شخص (زبانشان لال) مرتد و شراب خوار و بداخلاق و قاتل و….. خلاصه، یک دیو دو سر!!(به خیال شیعه!) بدهد؟ اصلاً میگوییم: بر روی تو شمشیر کشیده و بگویند: یا دخترت را بده یا دستت را قطع میکنیم، شما کدام را انتخاب میکنید؟؟ ازدواج دخترتان با چنان آدمی یا دست خودتان؟؟ حالا بعد از جواب، این وضعیت را در مورد حضرت علی تصور کنید، آیا اسد الله الغالب، فاتح خیبر و… چنین ننگی را بر خود میپذیرد؟؟ آیا میپذیرد خودش سالم بماند ولی دخترش زنا کند و نابود شود؟ آیا شریعتی وجود دارد که زنا را حلال بداند؟؟


ادامه شبهه (هذیان):
و شیخ مفید در کتاب المسائل العبکریه مى‌نویسد:
ازدواج با گمراه، توسط انبیا به صورت عملى با گمراه ازدواج کرده و عده اى (از مومنین) را به ازدواج گمراهان در آورده و گاهى نیز به این کار دعوت کرده‌اند؛ و گمراهى آنان سبب جلوگیرى از این ازدواج ها نشد؛ و نیز سبب نگشت که انبیا آنان را دوست داشته باشند؛ و حتى دلالت بر این مطلب نیز نمى‌کند! آیا نمى بینید که پیامبر دو دختر خویش را به ازدواج دو کافر، یعنى عتبه بن أبى لهب و أبوالعاص بن ربیع در آورد؛ اما این کار منجر به گمراهى پیامبر یا هدایت آن دو نگردید. و حتى ازدواج دو دختر پیامبر با آنها، سبب جلوگیرى از بیزارى پیامبر از دین آن‌ها نگردید.
خداوند نیز در قرآن از لوط علیه السلام خبر داده است که فرمود:" اى قوم! اینان دختران من براى شما پاکیزه ترند!"؛ او دختران خویش را در معرض ازدواج با کفار قوم خویش قرار داد آنهم زمانى که خداوند اذن در هلاک آن قوم داده بود! اما این کار سبب دوستى بین لوط و قومش نشد، و سبب عدم دشمنى دینى قومش با او نگردید.
رسول خدا ازدواج منافقین با زنان مومن را جایز دانست؛ و ازدواج مومنین با زنان منافق را نیز جایز دانست؛ اما این کار سبب جدایى دینى دو گروه نمى شود!


جواب:
گویا ایشان موضوع را خوب نفهمیده اند زیرا شیعیان حضرت عمر رضی الله عنه را گمراه نمیدانند بلکه او را کافر و حتی از بدترین کفار میدانند پس قیاس این دو با هم غیر ممکن و غیر قابل قبول است.
در مورد دختران پیامبر صلی الله علیه و آله نیز باید گفت: ازدواج رقیه با عتبه(پسر عمویش) و ازدواج ام کلثوم با عتبیه (پسر عمویش) و همینطور ازدواج ابوالعاص با زینب همه قبل از اسلام و بعثت حضرت رسول صلی الله علیه و سلم بوده یعنی زمانی که هیچ مسلمانی وجود نداشته است. و البته بعد از بعثت هر سه دختر به شکلی از همسرانشان جدا شدند و فقط زینب بود که از ابوالعاص(پسر خاله اش) جدا شد ولی بعد از اینکه ابوالعاص اسلام آورد دوباره نزد وی برگشت و دو فرزند به نام های علی و امامه را برای او آورد.. گذشته از آن مگر ازدواجهای دختران حضرت محمد صلی الله علیه و آله از روی اجبار و نعوذ بالله از روی تهدید و ارعاب بود؟؟!
و اما در مورد سخن حضرت لوط علیه السلام ، بشنویم جوابشان را از مرجع تقلید اهل تشیع یعنی آیت الله مکارم شیرازی که در مورد همین آیه میگوید:
دیگر اینکه مگر ازدواج دختر با ایمانى مانند دختران لوط با کفار بى ایمان جائز بود که چنین پیشنهادى را کرد؟! پاسخ این سؤال را از دو راه گفته اند:
یکى اینکه در آئین لوط همانند آغاز اسلام تحریم چنین ازدواجى وجود نداشت، لذا پیامبر صلی الله علیه و آله دختر خود را" زینب" به ازدواج" ابى العاص" قبل از آنکه اسلام را بپذیرد در آورد، ولى بعدا این حکم منسوخ گشت .
دیگر اینکه منظور" لوط" پیشنهاد ازدواج مشروط بود (مشروط به ایمان) یعنى این دختران من است، بیائید ایمان آورید تا آنها را به ازدواج شما در آورم.
و از اینجا روشن مى شود که ایراد بر لوط پیامبر که چگونه دختران پاک خود را به جمعى از اوباش پیشنهاد کرد نادرست است زیرا پیشنهاد او مشروط و براى اثبات نهایت علاقه به هدایت آنها بود.۵

و همانطور که مکارم شیرازی گفتند در آن دوران ازدواج کافر با مسلمان حلال بوده است چنانکه حضرت لوط و حضرت نوح با زنان مشرکی ازدواج کردند و خداوند در مورد حضرت لوط میفرماید:
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَهَ نُوحٍ وَاِمْرَأَهَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ ..( تحریم: ۱۰)
خدا براى کسانى که کفر ورزیده‏اند آن نوح و آن لوط را مثل آورده [که] هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کارى از دست [شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل شوندگان داخل آتش شوید .
اما در شریعت اسلام همانطور که آیات نیز گواهی دادند، ازدواج با کافر حرام و همبستری در آن مانند زنا کردن است! پس قیاس این دو ازدواج با هم قیاس باطلی است که بطلان آن اظهر من الشمس است.
و اما ازدواج منافقینی که پیامبر صلی الله علیه و سلم آنها را جایز دانسته است، نمیخواهم وارد این موضوع شوم و همین بس که شما حضرت عمر را کافر میدانید و به راستی کسی که حاضر شود دختر پیامبر صلی الله علیه و سلم را مضروب و پسرش را بکشد، مسلمان است؟؟(البته طبق عقیده شیعه)


شبهه: ازدواج اجباری عمر با عاتکه:
ازدواج با امّ‌کلثوم، نخستین ازدواج اجبارى خلیفه نیست؛ بلکه پیش از آن نیز اتفاق افتاده است که ازدواج با عاتکه دختر زید از نمونه‌هاى آن است.
محمد بن سعد در الطبقات الکبرى مى‌نویسد:
علی بن زید مى‌گوید: عاتکه دختر زید، همسر عبد الله بن ابوبکر بود،‌ و عبد الله با او شرط کرده بود که اگر او مُرد، شوهر نکند. عاتکه پس از مرگ عبد الله بدون شوهر مانده بود و هر کس از وى خواستگارى مى‌‌کرد، نمى‌پذیرفت، عمر به کسى که ولایت بر عاتکه داشت گفت که براى من از او خواستگارى کن، آن زن عمر را نیز قبول نکرد. عمر به سرپرست او گفت: تو او را به همسرى من دربیاور. مراسم ازدواج انجام شد، عمر بر او وارد و با وى درگیر شد تا سرانجام با زور با وى همبستر شد. هنگامى که کارش تمام شد، عاتکه با اظهار نفرت چندین مرتبه گفت: اُف اُف۶… سپس عمر خارج شد و نزد وى بازنگشت تا آن که عاتکه کنیزش را فرستاد و به عمر گفت: بیا من در اختیار تو هستم.

جواب:
۱-اولاً سند آن منقطع۷ و راویش مجروح است.
على بن زید بن عبد الله بن زهیر بن عبد الله بن جدعان القرشى التیمى ، أبو الحسن البصرى المکفوف۸ …
احمد بن عبدالله عجلی و ابوحاتم در مورد او گویند : شیعه است
أبو أحمد بن عدی گوید : در تشیع غلو میکند .. یزید بن زریع گوید: او رافضی است…
حماد بن زید گوید: او احادیث را تغییر میداد.. امام صادق علیه السلام میگوید:علی بن زید ضعیف است. احمد بن حنبل رحمه الله میگوید: ضعیف است ، یحیی بن معین گوید: ضعیف در همه چیز و نسائی گوید: ضعیف است..
آیا به چنین شخصی میتوان اعتماد کرد؟؟ کسی که هم شیعه غالی است و هم روایات را تغییر میداد و همه او را ترک کرده اند، مورد اعتماد است؟
۲-چگونه مردم از وقوع این ماجرا با خبر شدند؟؟ مگر آنها نیز در حجله آنها حضور داشته اند؟؟ لعلکم تتفکرون؟؟ متاسفم برای کسی که این داستانها را باور میکند!!

۳-ابن سعد اینگونه مینویسد: عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل که همسر زبیر بن عوّام بود و مردم مدینه مى گفتند هر کس مى خواهد شهید شود با عاتکه ازدواج کند که او قبلاً همسر عبد الله بن ابو بکر بود که کشته شد، سپس همسر عمر بن خطاب شد که او هم کشته شد و سپس همسر زبیر شد که او هم کشته شد….

و باز هم در تذکره عاتکه(همان آدرس قزوینی) اینچنین مینویسد:
عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل بن عبد العزى بن رباح بن عبد الله بن قرط بن رزاح بن عدى بن کعب، مادرش ام کرز دختر حضرمى بن عمار بن مالک بن ربیعه بن لکیز بن مالک بن عوف است، عاتکه مسلمان شد و بیعت و هجرت کرد.
یزید بن هارون از محمد بن عمرو از یحیى بن عبد الرحمان بن حاطب ما را خبر داد که مى گفته است عاتکه همسر عبد الله پسر ابو بکر صدیق بود، عبد الله بخشى از اموال خود را براى عاتکه قرار داد به شرط آنکه عاتکه پس از مرگ عبد الله ازدواج نکند، قضا را عبد الله پیش از عاتکه درگذشت، عمر بن خطاب به عاتکه پیام فرستاد و گفت چرا آنچه را که خداوند بر تو روا داشته است بر خود حرام و ناروا ساخته اى، آن مالى را که از عبد الله گرفته اى به خویشانش برگردان و ازدواج کن، عاتکه چنان کرد، عمر از او خواستگارى کرد و به همسرى گرفت…………..
چنان شد که ابو بکر درگذشت
و عمر به جاى او نشست و به عاتکه پیام فرستاد که چرا چیزى را که خداوند بر تو روا داشته است بر خود ناروا مى دارى؟ مال را به صاحبانش برگردان و ازدواج کن، او چنان کرد و عمر او را خواستگارى و با او ازدواج کرد.

وابن حجر عسقلانی این روایت را تحسین کرده است: وأخرج بن سعدٍ بسند حسن عن یحیى بن عبد الرحمن بن حاطب: کانت عاتکه.. ۹
و ابن سعد میگوید: عبد الله بن عبد الله بن عمر مى گفته است عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل همسر عمر بن خطاب عمر را که روزه داشت بوسید و عمر او را از این کار منع نکرد.
یحیى بن سعید مى گفته است عاتکه دختر زید بن عمرو بن نفیل که همسر عمر بن خطاب بود، سر عمر را که روزه داشت مى بوسید و عمر او را منع نمى کرد.
و ابن عبدالبر در الاستیعاب مینویسد چون حضرت امیرالمومین، عمر فاروق شهید شدند، عاتکه گریه کرد و اینچنین سرود:
ثم قتل عنها عمر فقالت تبکیه:
عین جودی بعبره ونحیب … لا تملی على الإمام النجیب
فجعتنی المنون بالفارس المع … لم یوم الهیاج والتثویب
قل لأهل الضراء والبؤس موتوا … قد سقته المنون کأس شعوب۱۰

معنی: اى چشم با زارى گریه کن بر امام نجیب و هرگز خسته مباش. مرگ او مرا ماتم زده کرده. مرگ سوار دلیر که در کارزار داراى علامت است اشتهار داشت.
او پناه مردم بود. او حامى مردم از سختى روزگار و او باران و نعمت رهگذران و پناهندگان بود.
بثروتمندان و تهى دستان بگو. بمیرند که او جام مرگ کشنده را نوشید.
و در روایتی۱۱ درباره حضرت عمر چنین گفت:
فجعنى فیروز لادر دره بابیض تال للکتاب منیب
رؤف على الادنى غلیظ على العدا اخى ثقه فى النائبات مجیب
متى ما یقل لا یکذب القول فعله سریع الى الخیرات غیر قطوب

یعنى: فیروز(ابو لولوء مجوسی) که خیر نبیند و رستگار نشود مرا عزادار کرده بمرگ یک پرهیزگار و سفید رو که نزد خدا برگشته، او نسبت به نزدیکان رؤف و مهربان و نسبت به دشمنان سخت گیر و خشن بوده ، مورد اعتماد و در مصائب و شداید یار و مدد کار است. اگر مى گفت راست مى گفت و هرگز در فعل و قول او دروغ نبود. او نسبت به نکوکارى و عمل خیر همیشه شتاب مى کرد و هرگز ترش روئى نمى نمود.
اگر ازدواج به آن شکل صورت گرفته بود این همه محبت به هیچ وجه قابل تصور نیست.پس در نتیجه این دروغگویی مدعی و معاند بودن ایشان را میرساند که به روشنی آفتاب است.

شبهه:روایت جنیه در کتاب‌های اهل سنت:
مى‌گوییم حتى اگر چنین ازدواجى با تهدید و زورگویی‌هاى عمر اتفاق افتاده باشد، امکان ندارد که امیر مؤمنان اجازه داده باشد، دست خلیفه دوم به ناموس رسول خدا برسد.
اهل سنت در قضیه زلیخا و عزیز مصر و آسیه و فرعون اعتقاد دارند از آن جایى که آسیه قرار است در بهشت همسر رسول خدا باشد، دست فرعون هیچگاه به آسیه نرسیده است؛ بلکه هر وقت که فرعون قصد آسیه را کرده، خداوند جنیه‌اى را به صورت آسیه فرستاده است.
همچنین چون قرار بوده که زلیخا در آینده زن حضرت یوسف علیه السلام شود‌، هر وقت که عزیز مصر مى‌خواست با زلیخا خلوت کند، خداوند جنیه‌اى را به صورت زلیخا مى‌فرستاده است.
عبد الرحمن صفورى در نزهه المجالس مى‌نویسد:
گفته شده است که زلیخا از دختران پادشاهان بود و بین محل سکونت او با مصر، پانزده روز راه بود؛ شبى در خواب یوسف را دیده و مهر او در دلش نشست؛ و به همین سبب رنگ رخسارش تغییر یافت. پدرش از او علت این تغییر رنگ را پرسید؛ او در پاسخ گفت: در خواب چهره اى را دیدم که از آن زیباتر را ندیده ام؛ پدرش گفت: اگر بدانم کجاست، در پى او خواهم رفت.
سال بعد در خواب یوسف را دید و به او گفت: قسم به حق کسى که تو را آفرید، به من بگو که هستی؟ در پاسخ گفت: من همسر تو خواهم بود؛ مبادا غیر من را برگزینى!

در همین حال از خواب بیدار شده و عقل از سرش رفته بود؛ به همین سبب پدرش او را به بند کشید.
در سال سوم او را در خواب دید و به او گفت: قسم به حق کسى که تو را آفرید، به من بگو در کجایی؟ در پاسخ گفت: من در مصر هستم.
در همین حال از خواب بیدار شده و عقل او بازگشت؛ و این مطلب را به پدرش خبر داد؛ پدرش بند را از او باز کرده و نامه اى به پادشاه مصر فرستاد که من دخترى دارم که پادشاهان خواستگار او هستند؛ اما او دل به تو بسته است.
در پاسخ نوشت که ما نیز خواستار او هستیم؛ پدر زلیخا او را به همراه هزار کنیز و هزار برده و هزار شتر و هزار استر به مصر فرستاد؛ هنگامى که به مصر رسیده و پادشاه مصر با او ازدواج کرد، گریه بسیار کرده و صورت خویش را پنهان نمود؛ و به خادم خویش گفت: این آن کسى که در خواب دیدم نیست! اما کنیز به او گفت: باید صبر کنى!
هنگامى که پادشاه زلیخا را دید، فریفته او شد؛ اما هر زمان مى‌خواست با او بخوابد، خداوند جنیه اى را به صورت او در آورده و زلیخا را براى یوسف نگاه داشت و هنگامى که یوسف با زلیخا ازدواج کرد، متوجه شد که او باکره است!
همانطور که آسیه بنت مزاحم را از فرعون حفظ نمود؛ زیرا او از همسران پیامبر در بهشت خواهد بود.

و طبق روایات اهل سنت، هر اتفاقى که در امت‌هاى پیشین صورت پذیرفته باشد، در این امت نیز اتفاق خواهد افتاد؛ بنابراین احتمال خداوند جنیه‌اى را به صورت امّ‌کلثوم براى خلیفه فرستاده باشد؛ همان طور که به جاى آسیه و زلیخا فرستاد!!!

جواب:
دروغگویی از تک تک جملاتش می بارد و هیچ احدی تا به حال نگفته چنین ماجرایی را و به هیچ وجه عقیده اهل سنت اینگونه نیست و ایشان نیز تنها یک روایت بدون سند و بی اعتبار را برای دفاع از بی آبرویی خودشان عَلَم کرده اند و بچگی خود را به رخ ما میکشند.
اما دلایل بطلان این ماجرا:
۱-اولاً این کتاب یک کتاب ادبی است و نه فقهی و نه تاریخی و تفسیر و…و این روایت نیز هیچ سند و مدرکی ندارد.
۲-ایشان این ماجرا را به صورت حکایت نقل کرده اند. چنانکه اینگونه شروع میکنند: حکایه: قیل کانت زلیخا..
احتمالاً فردا ، پس فردا از اشعار شاخدار شاهنامه فردوسی نیز علیه ما استفاده میکنند!!
۳- متن این نوشته فوق به چند دلیل با واقعیت در تضاد است.

الف :ثابت است که "عزیز مصر" با زلیخا ازدواج کرد که او فرمانده ارتش مصر بود و به همین دلیل نیز در قرآن از او به عنوان امْرَأَهُ الْعَزِیزِ = همسر عزیز مصر یاد شده و نه همسر پادشاه مصر ، چنانکه در متن حکایت فوق اینچنین آمده:پدرش نامه ای به پادشاه مصر نوشت … پادشاه مصر با او ازدواج کرد(وتزوجها الملک)… هنگامی که پادشاه زلیخا را دید و….
این علامت بطلان این داستان است..وانگهی این پادشاه مصر بود که از عزیز و زلیخا باز خواست کرد در مورد ظلمی که در حق حضرت یوسف علیه السلام روا داشتند. یعنی فرعون از زلیخا و همسرش باز خواست کرد.و نه اینکه فرعون(پادشاه مصر) همسر زلیخا باشد.
ب: ثابت است وقتی که یوسف وارد مصر شد عزیز مصر بلافاصله او را خرید و آن هنگامی بود که چند سال قبل از آن عزیز مصر با زلیخا ازدواج کرده بود، ولی در داستان بالا زمانی که یوسف وارد مصر میشود، زلیخا هنوز ازدواج نکرده است!!
۴-شما میگویید: اهل سنت اعتقاد دارند: حوادثی که در امتهای پیشین رخ داده دوباره تکرار خواهد شد.

هر چند این موضوع خود جای بحث دارد ولی ما آن را میپذیریم و میگوییم: آری حکایت فوق صحیح است و این ماجرای جنیه نیز در تاریخ دوباره رخ داده است. چون در خود حکایت میخوانیم که جنیه ای به شکل زلیخا در آمده و به نزد عزیز مصر رفته و دهها سال بعد جنیه ای نیز به شکل آسیه در آمده بود و آن واقعه دوباره تکرار شده است پس دیگر نیازی نیست که احتمال دهیم این واقعه برای بار سوم نیز رخ داده و جنیه ای از خود بسازیم!
مثلاً: ماجرای قصد قربانی کردن حضرت اسماعیل علیه السلام به دست پدرش،(حضرت ابراهیم) بسیار مشهور است و همینطور مشهور است که عبدالمطلب قصد داشت که فرزند خود و پدر حضرت محمد صلی الله علیه و سلم یعنی "عبدالله" را ذبح کند ولی طی ماجرایی به جای فرزندش ۱۰۰ شتر قربانی کرد. و به همین دلیل نیز عبدالله را ذبیح لقب دادند.
و اما اصل ماجرا:
شاید خواننده کمی گیج شده و بپرسد:اصولاً این ادعای " جنیه" از کجا ظهور کرد و چرا به این موضوع تکیه میکنند؟؟
جواب آن است که غالیان مجهول الهویه ای از اهل تشیع چون این ازدواج بر گرده آنها سنگین آمد دست به جعل روایتی عجیب و غریب زده اند تا عوام را فریب داده و چند صباحی از جواب دادن به سائلان فراغی حاصل کنند !

اما متن روایت به شکل زیر است:
"صفار از ابی بصیر از …… از عمر بن اذینه، روایت کرده است که گفت : به ابو عبدالله صادق -علیه السلام- گفتم: مردم بر ضدّ ما دلیل می‌ آورند و می‌ گویند : امیر مؤمنان -علیه السلام- دخترش ام کلثوم را به همسری فلان کس (عمر بن خطاب) در آورد. امام صادق که در این هنگام تکیه زده بود نشست و گفت:…..و امیر مؤمنان -علیه السلام- به سوی زنی از جنّی ‌های نجران که او را سحیفه دختر جریریّه می گفتند پیام فرستاد و امر کرد که بصورت ام کلثوم در آید و ام کلثوم از نظرها پنهان شد و علی رضی الله عنه آن زن جنّی را به سوی خلیفه فرستاد و مدّتی نزد وی بود تا اینکه روزی خلیفه در کار آن زن به شک افتاد و گفت: در روی زمین جادوگرتر از بنی هاشم کسی نیست! سپس خواست تا این امر را بر مردم آشکار کند ولی کشته شد و آن زن جنّی، میراث او را گرفته به نجران بازگشت و امیر مؤمنان -علیه السلام- امّ کلثوم را آشکار ساخت".! 12
احتمالاً مدعی از نقل این روایت شرمنده میشدند و به همین علت نیز متن روایت را نقل نکردند تا عاقلان تصمیم بر آن بگیرند .
و همانطور که در ابتدا گفتیم راویان این روایت از جمله : جذعان بن نصر و محمّد بن مسعده و محمّد بن حمویه ، هر سه مجهول هستند و گذشته از متن نا معقول روایت سند آن نیز مخدوش است.

و همه میدانند که در دین اسلام، استغاثه و کمک گرفتن از جنیان کفر است و حضرت رسول صلی الله علیه و سلم میگوید: "چنین شخصی وارد بهشت نمیشود" و شیعیان باید مواظب باشند که با نقل و استناد به این روایات چه تهمتی به سیدنا علی رضی الله عنه میزنند.
گذشته از آن متولد شدن انسانی از یک جن غیر ممکن است و با هیچ منطقی(الا منطق غالیان) سازگار نیست.
در پایان نیز سخن شیخ عبدالحمید الخطی در این مورد خالی از لطف نیست که میگوید:
وأما قولکم: إن شیطانه تتشکل للخلیفه عمر بن الخطاب رضی الله عنه لتقوم مقام أم کلثوم، فهذا قول مضحک مبکٍ، لا یستحق أن یعنى به ولا یقام له، ولو تتبعنا مثل هذه الخرافات التی تنسج لَرَأَینا منها الشیء الکثیر الذی یضحک ویبکی). اهـ.
ما هم نمیدانیم که بخندیم یا بگرییم و فقط میگوییم:فنسأل الله أن یثبت علینا عقولنا وإیماننا
و از الله میخواهیم که عقل و ایمان ما را برای ما حفظ کند!(از شر این خرافات)

آخرین شبهه:
مدعی بابی به عنوان:" بررسی روایات اهل تسنن " اختصاص داده است و در آن با تاویل و تفسیر و خیانت قصد دارد روایت صحیح، صحیح بخاری را رد کند تا به خیال خودش روایتی نماند که اهل سنت برای اثبات این ازدواج به آن تکیه کنند.
متن روایت از زهری از ثعلبه بن مالک اینگونه است:
عمر، لباس یا روسری‌هایى را بین زنان مدینه تقسیم مى‌کرد، یکى از لباس‌هاى ارزشمند باقى مانده بود، گفتند این سهم دختر پیامبر است که نزد تو است. مقصود ام کلثوم دختر علی (علیه السلام) بود. عمر گفت: امّ‌سلیط که از زنان مدینه بود سزاوارتر است؛ زیرا او در روز احد مشک‌هاى پاره را وسله مى‌زد و مى‌دوخت.
نزدیک به همین متن را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه اش نقل کرده است۱۳
ما نمیخواهیم در این قسمت از مقام زهری دفاع کنیم زیرا مقام ایشان برای ما ثابت و بدون خدشه است ولی در جواب خیال و وهم ایشان چندین روایت صحیح را در مورد این ازدواج نقل میکنیم تا مشتی بر صورت منکرین این ازدواج مبارک باشد.
۱-اسلم غلام عمر میگوید: عمر رضی الله عنه علی رضی الله عنه را فرا خواند ،سپس علی به صفه آمد و عباس و عقیل و حسین آن جا بودند پس علی با آنان (در مورد خواستگاری حضرت عمر رض) مشورت کرد.عقیل خشمگین شد و (خطاب به برادرش حضرت علی رضی الله عنه) گفت: به خدا سوگند که گذر زمان فقط کوری را در کارت ایجاد کرده ،به خدا اگر انجام دهی چنین و چنان میشود و هرچیزی قدر و اندازه خودش را دارد.
حضرت علی رضی الله عنه رو به عباس رضی الله عنه میکنند و میفرمایند : به خدا سوگند که آنچه عقیل میگفت نصیحت نبود و بلکه این صلاحیت و خیر و خوبی (درٌه) عمر بود که باعث این عمل شد و این رغبتی نیست که تو نشان میدهی.
بلکه عمر به من خبر داد که هر سبب و نسبی روز قیامت از بین میرود الا سبب و نسب من .
پس سیدنا عمر رضی الله عنه خندید و گفت: وای عقیل نادان و کم عقل است. ۱۴
هیثمی گوید: رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح

۲-روایاتی که در مورد فوت مادر و پسر هر دو در یک روز و عدم توارث در کتب فریقین نقل شده که به حد تواتر رسیده که جای تردیدی در آن نیست. چنانکه در منابع حدیثی،۱۵فقهی۱۶ و تاریخی ۱۷ و همینطور فتوای بعضی از علما بر اساس این روایت بوده است۱۸
و حاکم در مورد این روایات میگوید: هذا حدیث اسناده صحیح و فیه فوائد منها وعلامه ذهبی نیز با او موافق است و همینطور شیخ آلبانی آن را در سلسله صحیحه، صحیح دانسته است.
۳-روایت مربوط به عده آوردن سیده ام کلثوم است: که فریقین آن را نقل کرده اند.۱۹ و فقهای فریقین ۲۰ نیز به استناد این روایت به جواز انتقال زن شوهر مرده از خانه شوهر به خانه خود یا پدرش فتوا داده‌اند.
۴-روایاتی که در مورد مقدار مهریه این ازدواج نقل شده که همه صحیح هستند و همینطور برخی از منابع فقهی و روایی فریقین نیز در مبحث مقدار صداق زوجه و جواز زیاد بودن آن، به صداق تعیین شده از سوی عمر برای ام‌کلثوم استناد کرده‌اند. ۲۱
۵- هدیه همسر قیصر روم؛ به نقل ابن ابی الحدید،۲۲عمر‌بن خطاب قاصدی نزد پادشاه روم فرستاد و چون ام‌کلثوم همسر او از حرکت قاصد آگاه شد دیناری چند داد و عطری خرید و آن را در دو شیشه قرار داد و به قاصد داد تا به عنوان هدیه به همسر قیصر روم بدهد. هنگامی که قاصد برگشت، دو شیشه پر از جواهرات از طرف همسر قیصر آورد و به ام‌کلثوم داد و چون عمر به خانه آمد و جواهرات را دید، پرسید اینها از کجا آمده است. ام‌کلثوم ماجرا را گفت و عمر جواهرات را از او گرفت. ام‌کلثوم به اعتراض گفت: این به عوض هدیه من است. عمر گفت: داور میان من و تو پدرت باشد. علی رضی الله عنه به سود عمر داوری کرد و فرمود: به مقدار بهای دینارهایی که عطر خریدی از این جواهرات مال توست و بقیه مال مسلمانان است؛ زیرا قاصد آنان هدیه تو را برد و اینها را آورد.

۶– دفاع زیدبن ام‌کلثوم از جدش؛ در خبری آمده است که زید پسر عمر و ام‌کلثوم همراه هیأتی از مدینه به دمشق نزد معاویه رفت. معاویه او را کنار خود بر تخت نشاند و او را احترام کرد. بسر‌بن ارطاه که آنجا بود به علی رضی الله عنه و جد زید ناسزا گفت. زید از این عمل بر آشفت و با عصا بر سر بسر کوبید و سر او را شکست. معاویه به زید گفت: "سر شیخ و سید شام را شکستی" و به بسر گفت: "در حضور او از علی رضی الله عنه بد می‌گویی، در حالی که علی رضی الله عنه جد اوست." زید پس از گفت‌وگو با معاویه به حالت قهر از مجلس معاویه بیرون رفت. مأمور معاویه به دنبال زید رفت و او را قسم داد و باز گرداند و معاویه از عمر پدر زید تعریف کرد.۲۳
۷- در خبری آمده است که عمر شبی در گشت‌و‌گذار خود به بیرون شهر مدینه رفت و در آنجا به چادری مویین برخورد که زنی در آن در حال زاییدن بود و از بی‌چیزی شکایت می‌کرد. عمر بی‌درنگ به خانه باز گشت و همراه با مقداری آرد و روغن به اتفاق همسرش ام‌کلثوم بنت فاطمه با وسایل لازم بدان جا بازگشت. ام‌کلثوم در وضع حمل به زن کمک کرد.۲۴
۸- نیز نقل شده است که پس از ضربت خوردن امیر مؤمنان علی رضی الله عنه ام‌کلثوم می‌گفت: "نماز صبح از من چه می‌خواهد؛ شوهرم عمر امیرالمومنین هنگام نماز صبح کشته شد و پدرم امیرالمومنین نیز هنگام نماز صبح کشته شد."25

۹- روایتی نیز به این مضمون نقل شده است :ابن حنفیه (فرزند علی) فرمود: "عمر وارد شد در حالی که من نزد خواهرم ام‌کلثوم بنت علی رضی الله عنه بودم، مرا در آغوش گرفت، سپس فرمود: با حلوا از او پذیرایی کن".26
اخبار در این مورد بسیار زیاد هستند که برای هر شخص عاقل و با انصافی جایی برای تردید باقی نمیگزارد.
و ملا باقر مجلسی نیز در مرآه العقول خود و در باب تزویج ام کلثوم میگوید: اما روایاتی که دلالت بر ازدواج عمر و ام کلثوم رضی الله عنه میکند صحیح بوده و هیچ شکی در آن نیست!
در اینجا شبهات جواب داده شد و خواننده خود به جای قاضی نشسته و قضاوت کند که چقدر این ازدواج برای امثال مدعی گران تمام شده است که حاضرند این همه برای آن مایه و وقت بگزارند تا به خیال خودشان شیعیان و سائلانی که در این مورد تحقیق میکنند را راضی کرده و آنها را ساکت کنند.
آنهایی که سالهای سال در بی خبری قرار داشته اند، وقتی به آنها میگوییم: عمر داماد حضرت علی و فاطمه بوده، بهت زده میشوند و دنبال جوابی برای این ماجرا میگردند و افرادی از آنها نیز جواب را آن دانسته اند که اصولاً مذهب تشیع بی اساس است و بین هیچ کدام از اصحاب کرام خصوصاً بین سیدنا عمر و سیدنا علی رضی الله عنه هیچ گونه کدورت و رنجشی نبوده است. لذا وقتی به معزالدوله أحمد بن بویه که یکی از علمای رافضی بود و به صحابه ناسزا میگفت، گفته شد:
أن علیاً علیه السلام زوج ابنته أم کلثوم لعمر بن الخطاب فاستعظم ذلک وقال: ما علمت بهذا، وتصدق بأکثر ماله، وأعتق ممالکیه، ورد کثیراً من المظالم، وبکى حتى غشی علیه.۲۷

"قطعاً علی علیه السلام دخترش ام کلثوم را به عقد ازدواج عمردرآورده،ایشان مسأله را بسیار مهم تلقی کرد و گفت: من این را نفهمیده‌ام! و بلا فاصله توبه کرد و قسمت عمده‏ی اموالش را صدقه داد و کنیزهایش را آزاد کرد، و بیشتر ستمها و مظالم را به صاحبان اصلی برگرداند و آن‌قدر گریست که بیهوش شد،" چون مدّتی طولانی از عمر خویش را در راه ضربه زدن به حیثیّت و اعتبار آن بزرگواران پاک سیرت صرف کرد، بنابراین به ‌این جرم بزرگ خویش پی برد و علّت این انحراف بزرگ او هم فریفته شدن به شبهه‌های رافضه بود.۲۸
امیدوارم دیگر شیعیان نیز بعد از درک این واقعیت حق را در یابند و راه توبه را در پیش بگیرند و دست از سب و لعن بهترین خلایق خدا که همان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و سلم باشند، بردارند.

                                              مراد ما نصیحت بود و گفتیم … حوالت با خدا کردیم و رفتیم
                                       و آفرین بر شاعر زیبا سخن " خواجه فخر الدین زنده دل" که میسراید:
                                         ام کلثوم همان دخت علی بود …. که عمر را چه اعلا همسری بود
                                     
نمیدانی بدان تو ای مسلــمان …. که عمر هم دامـــــاد حیدری بود

                                                                                                                                                          التماس دعا
————————————————————————
۱ – تهذیب الاحکام طوسی ج۶ ص ۱۷۹ ؛ وسائل الشیعه ج ۱۶ ص ۱۵۶ ؛ بحار الانوار ج۶۴ ص ۷۲ ؛مشکاه الانوار طبرسی ص ۱۷۴_ دار الحدیث ؛ میزان الحکمه ج ۳، ص ۱۹۵۷ _ دار الحدیث و…..
۲ -از جمله شیخ مفید درالاقتصاد و مجلسی در بحار الانوار و طوسی در تلخیص الشافی و انوار النعمانیه نعمه الله جزائری و شیخ صدوق در اکمال الدین و….. چنین میگویند.
۳ -احتجاج طبرسی ج۱ ص ۱۱۱ _ نجف
۴ -فرار از واقعیت تا کی/مجیب شاهوزهی
۵ -تفسیر نمونه:بدون شک دختران لوط تعداد محدودى بودند، و آن جمعیت افراد زیادى، ولى هدف لوط این بود که به آنها اتمام حجت کند و همینطور به تفسیر المیزان علامه طباطبایی مراجعه کنید که شبهات را در این زمینه جواب گفته است.
۶ -با عرض معذرت!: اینجا عمر میگوید: اف اف نه عاتکه … چون در روایت آمده: و سپس(عمر) از خانه بیرون شد در نتیجه او بود که قبل از این سخن میگفت!! محض اطلاع بود.
۷ -رجوع به کنز العمال ج ۱۳ ص ۶۰۸ ح ۳۷۶۰۷ و جامع الاحادیث سیوطی ج ۲۵ ص ۵۰۰ ح ۲۸۴۳۸
۸ -تهذیب الکمال المزی ج۲۰ ص ۴۳۷ -۴۳۸ راوی شماره ۴۰۷۰ و سیر اعلام النبلاء ذهبی ج ۹ ص ۲۴۰ به بعد
۹ -الاصابه ابن حجر عسقلانی ج۸ ص ۲۲۸ رقم ۱۱۴۵۲
۱۰ -الاستیعاب ابن عبدالبر، تذکره عاتکه بنت زید و به طور کلی عاتکه ۵ مرثیه در رثای حضرت فاروق رضی الله عنه سروده است. و شمه ای از همه آنها به این شکل است:"عِصْمَهٌ الناسِ وَ المُعینُ عَلی الّدَ هِرْوَغَیثُ المُنْتابِ و المَحْروبِ""قُلْ لِاَهْلِ الضَرّاءِ والَبْئُوسِ مُوتُوا قَدْ سَقَتْهُ المَنُونُ کَأسَ شُعُوبِ""رَئُوفٌ عَلُی الأدْنی غَلیظُ عَلی العَدی اَخـی ثِقَهٍ فـی النائِباتِ مُنیبِ""مَتی ما یقُلْ لا یکْذِبُ اللهُ، قَوْلَهُ سَریـعٌ اِلی الخَیراتِ غَیرُ قَطُوبِ""جَسَدٌ لُفِّفَ فـی اَکْفانِه رَحْمَهُ اللهِ عَلی ذاکَ الجَسَدِ " عبقریات، عقاد، ص۶۷۳٫
۱۱ -مستدرک حاکم ج۳ ص ۹۵ ح۴۵۰۰ ؛ تاریخ مدینه ، ابن شبه النمیری ج۳ ص ۹۴۸ ؛ الکامل ابن اثیر ج۳ ص ۶۱ ؛ بدایه و النهایه ج ۷ ص ۱۵۸ و انساب الاشراف بلاذری و الجوهره فی نسب للبری
۱۲ – الخرائج و الجرائح قطب راوندی ج ۲ ص ۸۲۵ ح ۳۹ ؛ الأنوار النعمانیه ج۱ ص۳۸ ۴۸؛ بحار الأنوار ج ۴۲، ص ۸۸ ؛ مدینه المعاجز ح۸۲۸ و العوالم ج ۱۱ ص۱۰۰۶ و للمعه البیضاء تبریزی انصاری ص ۲۸۱ ؛ شیخ جعفر نقدی در کتاب الانوار العلویه ص ۴۳۶ به این روایت استناد کرده است!
۱۳ -شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج۱۲ ص ۷۶ _۷۷
۱۴ – مجمع الزوائد هیثمی ج۴ ص۲۷۱ و المعجم الکبیر طبرانی ج۳ ص۴۴
۱۵ – تهذیب الاحکام الطوسی ج۹، ص۳۶۲؛ الحر العاملی, ج۲۶، ص۳۱۴؛ سنن الدارمی ج۲، ص۳۷۹ مستدرک حاکم ج۴، صص ۳۴۵_۳۴۶ ؛ سنن الدارقطنی ج۴، ص۴۰؛سنن کبری البیهقی, ج۶، ص۲۲۲
۱۶ – مسالک الافهام شهید ثانی ج۱۳، ص۲۷۰؛ جواهر الکلام ج۳۹ ص۳۰۸؛ کشف اللثام بهاء‌الدین محمدبن الحسن الاصفهانی ج۲، ص۳۱۲ ؛ المدونه الکبری امام مالک‌ ج۳ ص۳۸۵، ؛ مغنی ابن‌قدامه ج۷ ص۱۸۷؛ الشرح الکبیر ج۷ص۱۵۶،عبدالرحمن ابن‌قدامه
۱۷ – المنمق، البغدادی ص۳۱۰
۱۸ – منابع فقهی شماره قبل؛ ریاض المسائل(ط ق حجریه) الطباطبایی, ج۲، ص۳۸۰؛ مستند الشیعه(طج)، ج۱۹، ص۴۵۲ و منابع دیگر
۱۹ – الکلینی ج۶ ص۱۱۵؛ تهذیب الاحکام الطوسی ج۸ ص۱۶۱؛ الاستبصار الطوسی ج۳ ص۳۵۲؛ النوری ج۱۵ ص۳۶۵؛ مجلسی ج۱۰۱ ص۱۹۱؛ البیهقی ج۷ ص۴۳۶؛ الصنعانی ج۷ ص۳۰؛ المتقی الهندی ج۹ ص۶۹۴
۲۰ – البحرانی ج۲۵ ص۵۲۸؛ کتاب الام امام الشافعی ج۷ ص۱۸۲، دار الفکر؛ السرخسی ج۶ ص۳۶
۲۱ – الحر العاملی, ج۱۵، ص۱۹؛ البیهقی، ج۷، ص۲۳۳؛ المغنی ابن‌قدامه ج۸، ص۵؛ الشرح الکبیر ابن‌قدامه ج۸، ص۵٫ و در بسیاری از منابع تراجم و تاریخی این مطلب آمده است.
۲۲ – شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج۱۹، ص۳۵۱
۲۳ – تاریخ دمشق ابن‌عساکر ج۱۹، ص۴۸۴؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی ج۳، ص۵۰۲
۲۴ – البدایه والنهایه ج۷، ص۱۵۳
۲۵ – بدایه و النهایه ج۸، ص۱۴
۲۶ -تاریخ دمشق ج ۵۴ ص ۳۳۱ و سیر اعلام النبلاء ذهبی ج ۷ ص ۱۲۲ و همینطور تاریخ الاسلام ذهبی ج۶ ص ۱۸۴ و کنز العمال متقی هندی ح ۳۷۵۱۵
۲۷ – المنتظم ابن الجوزى ج ۷ صص ۳۸_ ۳۹
۲۸- مذهب الشیعه ج ۲ ص۹۳۷٫

نویسنده: ابوبكر بن حسين (رحمه الله)

مقاله پیشنهادی

راز هستی من در این جهان چیست؟!

راز هستیِ من در این جهان چیست؟! برای چه اینجا آمده‌ام؟! پس از مرگ به …