مریدان مشرک و مرشـــدان ناتوان!!

روی یکی از پولهای که در ضریح امام رضا انداخته اند جمله زیر نوشته شده: سلام خدمت آقای خوبم امام رضا (ع)، آقا جان! از شما میخواهم  برای من بنده حقیر یک دری باز کنید در رحمت! ای امام! کمکم کن تا از مرفین نجات پیدا کنم به من اراده بده، کمک کن تا کار بیابم ….

و زندگی جدیدی را شروع کنم! ای امام مددم کن- اینهم عکس اسکناسی که این جملات  رویش نوشته شده و در پایش امضاء شده  (اسماعیل) :…..

متاسفانه مثل این نامه ها زیاد است،شاید تصور کنید که  این عقیده جاهلان است ! نه که عقیده خواص شیعه هم همین است مثلا مقاله زیر را از سایت تابناک انتخاب کردم که سایتی معتبر است و  مدیر این سایت زمانی رییس سپاه پاسداران بود و حالا نیز از نزدیکان خامنه ای است بخوانید:
ماجرای توسل و تمثال امام رضا (ع)…
سرویس دفاع مقدس «تابناک» ـ راوی می گوید: اوایل سال ۷۲ بود و گرماى فکه, در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم. چند روزى مى‌شد که شهید پیدا نکرده بودیم, هر روز صبح زیارت عاشورا مى‌خواندیم و کار را شروع مى‌کردیم. گره و مشکل کار را در خود مى‌جستیم. مطمئن بودیم در توسل‌هایمان اشکالى وجود دارد.
آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى‌خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا, شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مى‌خواند و همه زار زار گریه مى کردیم. در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا همه خواسته و خواهشمان فقط بازگردانیدن این شهدا به آغوش خانواده‌هایشان است و… .

هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى‌شدیم.. آخرین بیل‌ها که در زمین فرو رفت، تکه‌اى لباس توجهمان را جلب کرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاک درآوردیم. شهیدى آرام خفته به خاک. یکى از جیب‌هاى پیراهن نظامى‌اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا نقش بسته، به چشم مى‌خورد. از آن آینه‌هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهرمى‌فروشند.

شرح ما بر  عقیده شیعه:
این نادانان تصور میکنند امام رضا زنده است و میشنود و میفهمد و  و بیشتر از این حتی که عقیده دارند امام رضا میتواند به آنها مدد برساند و زندگی جدیدی به آنها ببخشد
اما وقتی که از آنها میخواهیم کمی بیشتر، این امام را بما بشناسانند، میگویند که اون بیچاره یک زندگی مرارت باری داشت  حقش را خوردند و منصبی که خدا به او داده بود را ازش  غصب کردند و به این هم راضی نشدند و او را گفتند بیا خادم  ما شو و دم و دستگاه ما را با ولیعهدی خودت مشروعیت بده!
و آن امام همام از سر ناچاری قبول کرد و به این هم قناعت نکردند و به جلوی  آن امام همام  ظرفی پر از انگور زهرآگین را نهادند و ان  امام همام با انکه میدانست انگور زهر دارد اما از سر ناچاری و مجبوریت خورد تا مبادا به طرفدارانش آسیب برسد یعنی خود را فدای طرفدارانش کرد
حالا سوال اینجاست امامی که در وقت زندگانی خود تا این حد ناتوان بود که راه حل مشکلات زندگی را در خودکشی دید  و این امامی  1200 سال  است که در قبر آرمیده چرا یکباره دارای این قدرت مهیب میشود؟
البته این توضیح ضروری است که رضا رحمه الله از اهل سنت بود و هرکس سخنی خلاف نگفت و هرگز برای خود قدرتی خداگونه قایل نبود و این مدعیان محبت با او هستند که بیهوده و گزاف و خلاف عقل سخن میگویند و عمل میکنند درست مثل مریدان پیر سیف الرحمن!!

پیر سیف الرحمن بتازگی فوت کرده، او کسی است  که طرفدارانش فکر میکنند قدرتش بیشتر از قدرت  امام رضا است،  این مرد (پیر سیف الرحمن) که  اصلا افغانی بود، چهل سال پیش  از وطنش آمد در یک کوه پاکستان، و خود را زاهد و عابد معرفی کرد و طرفدارانی بدست آورد و ۴۰ سال مردم را گمراه کرد و برای خود قدرتی خدایی قایل شد و حتی مدعی شد که میتواند مریدان خود را برای گردش به عرش الله ببرد و از این کفریات گفت و گفت  تا صبر الله برایش بسر آمد و الله خواست در دنیا، او را  قبل از آخرت ذلیل و عذاب کند

و ناگهان  گروهی موحد سربر آوردند به طرفداران این  مرد  حمله کردند و کشتند و آتش زدند و چون منطقه قبایلی، و خارج از تسلط دولت بود  مرشد بخت برگشته  حیران و مبهوت شد و طرفدارانش منتظر شدند تا او با قدرت غیبی خود مخالفان را نابود کند! اما او که خود بهتر از همه میدانست که کاره ای نیست دست به دامان خان  اثر و رسوخ داری شد  و از او خواست وزیر کشور را بنفع گروهش وارد صحنه کند  این آقای خان در دستگاه حکومتی  برو بیایی داشت اما کشور درگیر مسایل مهمتری بود و کسی بمدد او نیامد تا آنجا که مجبور به فرار شد و از مناطق قبایلی گریخت و رفت در  استان پنجاب تا تحت حمایت پلیس  و حکومت بزندگی ننگین خود  ادامه دهد و سر پیری دربدر و خانه بدوش شد و موحدین قبایل دست از سرش برداشتند ( چون دستشان به او نمیرسید) ، اما الله او را رها نکرد!! و بیماری را برایش فرستاد.

همین خان میگوید:  او سه سال قبل از مردن به مرضی دچار شد که حتی نمیتوانست قاشق غذا را بدهانش نزدیک کند و او را چون کودکان تغذیه میدادند و غذایش هم آش رقیق بود  و ایضا  به مرضی دچار بود که دایم باید بدنش را مالش میدادند و مالش دهنده ها جاهای مخصوص و ممنوعه بدن او را  در مجلس عام میمالیدند و از این ذلت رهایی نیافته بود که عقلس زایل و  خرفت شد و خان میگوید آخرین باری که بدیدنش رفتم با من دست نداد گفت چرا برایم پول و هدیه نیاوردی؟ و ترشرو بود در حالیکه قبل از این همیشه بخاطر (نیازش بمن) مرا در صدر مجلس مینشاند و بمن هدایا میداد پسرانش دستپاچه شدند و برای خان توضیح دادند که پدر ما شما را نشناخت و برای پدر توضیح دادند و آن مردک  دانست که این کیست و گفت یالله به او هدیه بدهید!!!……

مریدانش همه اینها  را؛ از ذلت دربدری تا ذلت بیماری و خرفتی؛ همه را دیدیدند با چشم سر دیدند، اما باز برایش گنبد طلایی ساختند و  از مرده  او حاجت خواستند یعنی همان کسی که سوپ را  با قاشق به او میخوراند حالا میرود سر قبرش میگوید یا پیر مرا از بیماری نجات بده ….. و هوش مرا زیاد کن تا در امتحان قبول شوم و ناتوانی مرا زایل کن
آیا انسان نباید اندیشه کند؟  شیعه خودش (بله خودش) ناتوانی امام رضا رحمه الله را شرح میدهد!  مریدان پیر گمراه خودشان ناتوانی مرشد خود را با چشم سر دیدند و باز  هر دو گروه اندیشه نمیکنند!! آیا انسان نباید قبل از مردن، اندیشه کند؟

 

نویسنده: محمد باقر سجودی

مقاله پیشنهادی

راز هستی من در این جهان چیست؟!

راز هستیِ من در این جهان چیست؟! برای چه اینجا آمده‌ام؟! پس از مرگ به …