خطبه شقشقیه از همه جهت دروغ است! (۱)

خطبه ۳ نهج البلاغه که معروف است به خطبه "شقشقیه" ؛ همیشه، سلاحی بوده است در دست خواص شیعه، علیه عوام شیعه! چه اگر روزی یکی از عوام بگوید: شاید اینطورها هم نیست که می گویند! شاید حضرت علی با سه خلیفه خوب بوده است! در اینجا آنکه کمربند آخوندی دارد، می گوید:
مگر خطبه ی شقشقیه را نخوانده ای؟ نخوانده ای که امیر مؤمنان درباره ی خلفای ثلاثه چه می گوید؟ حرف ما را قبول نداری سخن امام را چه می کنی؟؟ و به همین راحتی دهان عده ی کثیری را می بندند! البته بعضی اوقات از این خطبه علیه اهل سنت نیز استفاده شده است! چنانچه وقتی اهل سنت به یکی از خُطَب یا نامه های نهج البلاغه استناد کنند و از آن به عنوان شاهدی بر خوب بودن رابطه ی بین خلفای ثلاثه با حضرت علی، یاد کنند ؛ آنان می گویند: ممکن نیست حضرت علی، خلفای ثلاثه را ستوده باشد؛ چرا که وی در خطبه شقشقیه آنها را سرزنش کرده است؛ البته ما به راحتی می گوییم: ممکن نیست حضرت علی، خلفای ثلاثه را سرزنش کرده باشد؛ چرا که وی در خطبه نقطه چین! آنها را ستوده است.(یعنی جوابی از جنس جواب آنان)
حال در این مقاله قصد داریم این خطبه را بررسی کنیم و به جویندگان حق نشان دهیم که اصولاً این خطبه نه با عقل می خواند و نه با سیرت حضرت علی و نه با قرآن و نه حتی با خود نهج البلاغه!

حال ابتدا کل خطبه را بخوانیم:
«آگاه باشید.به خدا سوگند که‏«فلان‏»خلافت را چون جامه‏اى بر تن کرد و نیک‏مى‏دانست که پایگاه من نسبت‏به آن چونان محور است ‏به آسیاب.سیلها از من فرومى‏ریزد و پرنده را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست. پس میان خود و خلافت‏پرده‏اى آویختم و از آن چشم پوشیدم و به دیگر سو گشتم و رخ برتافتم. در اندیشه‏شدم که دست‏ تنها بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم،فضایى که بزرگسالان‏در آن سالخورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مؤمن،همچنان رنج کشد تا به‏لقاى پروردگارش نایل آید.دیدم،که شکیبایى در آن حالت‏خردمندانه‏تر است و من‏طریق شکیبایى گزیدم،در حالى که،همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته،و استخوان در گلویش مانده باشد.مى‏دیدم،که میراث من به غارت مى‏رود. تا آن‏«نخستین‏»به سراى دیگر شتافت و مسند خلافت را به دیگرى واگذاشت.
بیت:«چه فرق بزرگى است میان زندگى من بر پشت این شتر و زندگى حیان برادر جابر».
اى شگفتا.در آن روزها که زمام کار به دست گرفته بود همواره مى‏خواست که‏ مردم معافش دارند ولى در سراشیب عمر، عقد آن عروس را بعد از خود به دیگرى‏بست.بنگرید که چسان دو پستانش را، آن دو، میان خود تقسیم کردند و شیرش را دوشیدند. پس خلافت را به عرصه‏اى خشن و درشتناک افکند، عرصه‏اى که‏درشتى‏اش پاى را مجروح مى‏کرد و ناهموارى‏اش رونده را به رنج مى‏افکند.لغزیدن‏و به سر درآمدن و پوزش خواستن فراوان شد.صاحب آن مقام، چونان مردى بودسوار بر اشترى سرکش که هرگاه مهارش را مى‏کشید،بینى‏اش مجروح مى‏شد و اگرمهارش را سست مى‏کرد،سوار خود را هلاک مى‏ساخت.به خدا سوگند،که در آن‏روزها مردم،هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى.هم دستخوش بى‏ثباتى بودند و هم‏اعراض از حق. و من بر این زمان دراز در گرداب محنت،شکیبایى مى‏ورزیدم تا او نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتى قرار داد که مرا هم یکى ازآن قبیل مى‏پنداشت.بار خدایا،در این شورا از تو مدد مى‏جویم. چسان در منزلت و مرتبت من نسبت ‏به خلیفه نخستین تردید روا داشتند،که اینک با چنین مردمى‏همسنگ و همطرازم شمارند. هرگاه چون پرندگان روى در نشیب مى‏نهادند یا بال زده فرامى‏پریدند،من راه مخالفت نمى‏پیمودم و با آنان همراهى مى‏نمودم.پس،یکى ازایشان کینه دیرینه‏اى را که با من داشت فرایاد آورد و آن دیگر نیز از من روى بتافت‏که به داماد خود گرایش یافت.و کارهاى دیگر کردند که من از گفتنشان کراهت دارم.
آنگاه‏«سومى‏»برخاست،در حالى که از پرخوارگى باد به پهلوها افکنده بود و چونان‏ستورى که همى جز خوردن در اصطبل نداشت.خویشاوندان پدریش با او همدست‏شدندو مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران،گیاه بهارى را.تا سرانجام،آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پى داشت.و شکمبارگیش به سر درآوردش.
بناگاه،دیدم که انبوه مردم روى به من نهاده‏اند،انبوه چون یالهاى کفتاران.گرد مرا از هر طرف گرفتند،چنان که نزدیک بود استخوانهاى بازو و پهلویم را زیر پاى فروکوبند حتی نزدیک بود حسن و حسین له شوند و رداى من از دو سو بر درید.چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند.اما،هنگامى که،زمام کار را به دست گرفتم جماعتى از ایشان عهد خود شکستند وگروهى از دین بیرون شدند و قومى همدست‏ستمکاران گردیدند.گویى،سخن‏خداى سبحان را نشنیده بودند که مى‏گوید:«سراى آخرت از آن کسانى است که در زمین نه برترى مى‏جویند و نه فساد مى‏کنند و سرانجام نیکو از آن پرهیزگاران است‏»  . آرى،به خدا سوگند که شنیده بودند و دریافته بودند،ولى دنیا در نظرشان آراسته‏جلوه مى‏کرد و زر و زیورهاى آن فریبشان داده بود.
بدانید.سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده،که اگر انبوه آن‏جماعت نمى‏بود،یا گرد آمدن یاران حجت را بر من تمام نمى‏کرد و خدا از عالمان‏پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى ستمکشان خاموشى‏نگزینند، افسارش را بر گردنش مى‏افکندم و رهایش مى‏کردم و در پایان با آن همان‏مى‏کردم که در آغاز کرده بودم.و مى‏دیدید که دنیاى شما در نزد من از آب بینی ماده‏بزى هم کم ارج‏تر است. چون سخنش به اینجا رسید، مردى از مردم ‏«سواد» عراق برخاست و نامه‏اى به او داد. على(ع)در آن نامه نگریست.چون از خواندن فراغت‏یافت،ابن عباس گفت:یا امیر المؤمنین‏چه شود اگر گفتار خود را از آنجا که رسیده بودى پى مى‏گرفتى.فرمود:هیهات ابن عباس،اشترخشمگین را آن پاره گوشت از دهان جوشیدن گرفت و سپس،به جاى خود بازگشت. ابن‏عباس گوید،که هرگز بر سخنى دریغى چنین نخورده بودم که بر این سخن که امیر المؤمنین‏نتوانست در سخن خود به آنجا رسد که آهنگ آن کرده بود.»

حال ایرادات ما بر این خطبه:
چند قسمت متن این خطبه ی طولانى، ایرادهاى بزرگى دارد!
۱٫ ابتدای خطبه، حضرت علی!! خود را چنین ستوده است: «سیلها از من فرو مى‏ریزد و پرنده اندیشه را یاراى پرواز به قله رفیع من نیست.»
و در همین نهج البلاغه در مورد مالک اشتر چنین آمده است: «لا یرتقیه الحافر و لا یوفى علیه الطائر» (قصار: ۴۴۳)= هیچ مرکبى نمى تواند از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده اندیشه به اوج او راه نمى یابد»
به گمانم! اندیشه مالک بتواند به قله دست نیافتنی علم علی برسد! و ایضاً پرنده اندیشه علی نیزبه قله افکار مالک صعود می کند! و این یک دوگانه گویی آشکار است ؛ آن هم در خود نهج البلاغه!

۲٫کمی جلوتر می گوید: «در اندیشه‏شدم که دست‏ تنها بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم» حال به این نکته توجه کنید:
 وقتی از شیعیان می پرسیم : «چرا حضرت علی رضی الله عنه سکوت کرد؟» می گویند: «به وصیت پیامبر عمل کرد زیرا از جانب رسول خدا صلی الله علیه وسلم به صبر امر شده بود!» ولی در این قسمت خطبه حضرت علی می فرماید: «در اندیشه بودم..» یعنی مونده بودم که بجنگم یا نجنگم!! مونده بودم، حالا که یاری ندارم،دست تنها بجنگم یا خیر!! یعنی اگر دست تنها نبود و یارانی داشت، امکان داشت بجنگد!! به زبانی ساده تر؛ اگر یارانی داشت حاضر بود وصیت را زیر پا بگذارد!
 اما اگر وصیت و امر به صبری در کار بود این دو دلی و این شک و تردید معنا نداشت و حضرت علی رضی الله عنه اصلاً اجازه جنگ نداشت که حالا بخواهد به تنهایی این کار را بکند یا همراه یاران!!
پس خواه ناخواه، باید یکی از این سه مورد را بپذیرید:
الف: این خطبه دروغین است (که به یقین، چنین است)
ب: وصیتی در کار نبوده و این همه از روضه خوانی های آخوندهاست.(که باز هم یقیناً چنین است!)
ج: گزینه "الف" و "ب"
و هر کدام از این سه مورد را انتخاب کنید(ترجیحاً گزینه "ج") ؛ مطلوب ما همان است … وسبحان الله العظیم

۳٫در حین خطبه اشاره می کند به «دست تنها بودن» یعنی حیف که تنها هستم وگرنه قیام می کردم، حال که تنها هستم بهتر است صبر پیشه کنم!! اما در  نامه ۶۲ و نامه ۳۶ کاملاً خلاف این سخن ثبت شده است!
نامه ۶۲:«إِنِّی وَاللهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَهُمْ طِلاَعُ الاْرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیتُ وَلاَ اسْتَوْحَشْتُ، وَإِنِّی مِنْ ضَلاَلِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَالْهُدَى الَّذِی أَنَا عَلَیهِ لَعَلى بَصِیرَهٍ مِنْ نَفْسِی وَیقِینٍ مِنْ رَبِّی. »
یعنی: «به خدا سوگند،اگر با ایشان(اهل شام) روبرو شوم،"من تنها باشم و آنها روى زمین را پرکنند،نه باک دارم و نه هراس"،زیرا به آن گمراهی که آنان در آن غرقند و آن هدایتى‏که خود بدان آراسته‏ام، نیک آگاهم.و از جانب پروردگارم با یقین همراهم. »
می پرسم: اگر تنها بودن یا نبودن برای وی فرقی نداشت چرا در خطبه شقشقیه به گونه ای می گوید: حیف که دست تنهام؟…  ولی در نامه فوق الذکر می گوید «چون می دانم آنان در گمراهی هستند و من در هدایتم با آنان روبرو می شوم» مگر غیر از این است که نزد شیعه منکر امامت کافر و مخلد فی النار است؟ و مگر غیر این است که شیعیان معتقدند که اصحاب نه تنها امامت علی را قبول نداشتند بلکه زنش را کشتند و ریسمان به گردنش انداختند و…؟ پس آیا گمراهی از این بالاتر وجود دارد؟ چرا یک بام و دو هوا؟ چرا یک بار با این گمراهان! می جنگد(صفین!) و یک بار با بدترین حزب گمراهان مسامحه می کند؟!!(دوران خلفای ثلاثه)

اگر باز بگویید: وصیت! وصیت؛ امام به وصیت عمل کرد! می گویم: در آن وصیت کذایی شما حضرت علی قسم خورده بود که صبر کند تا زمانی که از دنیا برود، قسم خورده بود که اگر خانه خدا هم خراب شد او دم نزند! اگر قرآن پاره پاره شد! سکوت کند؛ پس می گویم: چرا می خواهد با اهل شام بجنگد در حالی که قسم خورده بود تا زمانی که از دنیا برود سکوت کند حتی اگر سنتها تعطیل شود باز هم دم نزند!! (الکافی ج۱ ص۲۸۲_ دار الکتب الاسلامیه)
در این محل شیعه می تواند یکی از این سه گزینه را انتخاب کند:
۱٫خطبه ی شقشقیه جعلی است!
۲٫ وصیتی در کار نبوده!
۳٫ نامه ۶۲ جعلی است!

اما در این مورد نامه ۳۶ را هم داریم ؛ وی در این نامه در جواب نامه "عقیل بن ابیطالب" (برادرشان) چنین می گویند:
«وَلاَ تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِیکَ ـ وَلَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ ـ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً، وَلاَ مُقِرّاً لِلضَّیمِک وَاهِناً وَلاَ سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ، وَلاَ وَطِىءَالظَّهْرِ لِلرَّاکِبِ المُقْتَعِدَ…»
=«و مپندار که فرزند پدرت،هر چند مردم رهایش کنند،دربرابر دشمن تضرع و خشوع کند یا از ناتوانى زیر بار ستم رود یا زمام خود به دست‏دیگرى دهد و یا به کس سوارى دهد….»
پس تنها بودن و یار نداشتن نمی تواند مانع حضرت علی رضی الله عنه شود! و این علی که به دروغ در خطبه شقشقیه از قول او گفته شده: «در اندیشه بودم که اکنون که تنها هستم …» این علی، علی ما نیست، زیرا علی ما برایش مهم نیست که تنها باشد یا خیر….به عقیده شیعیان خلفای ثلاثه ظالم بودند، پس اگر شیعه راستگوست حضرت علی باید با آنها می جنگید هر چند که تنها باشد! ولی می دانیم که نجنگیدند بلکه روابطی نیکو داشتند؛ پس آیا شیعه می خواهد به ما بگوید: حضرت علی دوگانه گو بود؟ آیا می خواهد بگوید علی ایشان فقط حرف می زد و اهل عمل نبود؟ و یا اینکه ما باید نتیجه بگیریم که شیعه دروغ می گوید و این خطبه جعلی است؟
در این مورد خطبه ۱۹۲ (وهمچنین خ۷۵) را نیز ببینید که می گوید با بیعت شکنان(ناکثین.. منظور طلحه و زبیر!) می جنگم و به اعتقاد شیعه اصحاب نیز، بیعت روز غدیر را شکستند؛ ولی با آنان نجنگید !! پس نتیجه می گیریم که بیعت روز غدیر نیز افسانه ای بیش نبوده است وگرنه باید با آنان نبرد می کرد!

۴٫ در قسمتی از این خطبه آمده است: « دیدم،که شکیبایى در آن حالت‏خردمندانه‏تر است و من‏طریق شکیبایى گزیدم،در حالى که،همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته،و استخوان در گلویش مانده باشد. مى‏دیدم،که میراث من به غارت مى‏رود.»
حال باری دیگر نامه ۳۶ را به شکل کاملتری بخوانید:
«وَأَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأیی فِی الْقِتَالِ، فَإِنَّ رَأْیی قِتَالُ الْـمُحِلِّینَ حَتَّى أَلْقَى اللهَ، لاَ یزِیدُنِی کَثْرَهُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّهً، وَلاَ تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَهً، وَلاَ تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِیکَ ـ وَلَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ ـ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً، وَلاَ مُقِرّاً لِلضَّیمِک وَاهِناً وَلاَ سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ، وَلاَ وَطِىءَالظَّهْرِ لِلرَّاکِبِ المُقْتَعِدَ…»
=«پرسیده بودى که در پیکار با این قوم چه راهى دارم؟به خدا سوگند با این"مردم ‏پیمان شکن" مى‏جنگم تا خدا را دیدار کنم.افزونى پیرامونیان بر عزتم نیفزاید وپراکنده شدنشان به وحشتم نیفکند و مپندار که فرزند پدرت،هر چند مردم رهایش کنند، دربرابر دشمن تضرع و خشوع کند یا از ناتوانى زیر بار ستم رود یا زمام خود به دست‏دیگرى دهد و یا به کس سوارى دهد.
و همچنین در خطبه ۲۴ می گوید: «وَلَعَمْرِی مَا عَلَی مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ، وَخَابَطَ الغَی مِنْ إِدْهَانٍ وَلاَ إِیهَانٍ»=«به جان خودم سوگند! در جنگیدن با کسى که مخالفت حق کرده و در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است، مسامحه و سستى نمى‏کنم».

به اعتقاد شیعه، اصحاب، پیمان و بیعت روز غدیر را شکستند و به این وسیله مرتد شدند، چرا حضرت علی به جای جنگ علیه این پیمان شکنان! با آنها دوست و همکار بود؟چرا زیر بار ستم رفت و زمام خود را به دیگری داد؟!!! چرا این خطبه(شقشقیه) را با سیرت حضرت علی در تضاد می بینیم؟
چرا در نامه فوق گفت: زیر بار ظلم نمیروم ولی در خطبه جعلی شقشقیه می گوید: «همانند کسى بودم که خاشاک به چشمش رفته،و استخوان در گلویش مانده باشد. مى‏دیدم،که میراث من به غارت مى‏رود» چرا اجازه داد به او ظم کنند و چرا اجازه داد ارثش را به غارت ببرند؟!
خواهشاً باز ارشمیدس وار نگویید: یافتم یافتم! به خاطر وصیت سکوت کرد! زیرا باز نمیتوانم درسهای گذشته را برایتان مرور کنم پس خواهشاً سکوت کنید یا چند خط بالاتر را دوباره بخوانید!

۵٫ در این خطبه کمی جلوتر :«هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.»
یعنی اینکه سیدنا ابوبکر و سیدنا عمر از خلافت لذت بردند و از آن سود جستند!!!
تا به حال چنین دروغی را از هیچ کذابی نشنیده بودم که الان آن را (به دروغ) از سیدنا علی می خوانم!
کل تاریخ و سیرت گویای این است که ابوبکر و عمر از تجار عرب بودند، بلکه ابوبکر صدیق از ثروتمندترین و موفقترین تجار عرب بود، ولی با اسلام آوردن خویش، تمام مال و منال خود را در راه اسلام انفاق کرد(یؤْتِی مَالَهُ یتَزَکَّى)حضرت عمر رضی الله عنه نیز چنین بود و وی به ساده زیستی شهره بود، حال چگونه در تخیل می گنجد که شخصی در جوانی کل دارایی خود را بدهد تا بتواند در پیری چند صباحی امیر باشد آنهم چه امیری!! امیری که مانند رعایای خود زندگی میکند و غذایش، غذایی است که رعایا هم حاضر به خوردن آن نیستند!! برای کسی که کمی وجدان داشته باشد همین یک نکته کافیست که بداند چنین گفته گزافی سخن حضرت علی نیست!
حضرت علی که به دروغ از زبانش چنین اراجیفی ساخته شده همان کسی است که از چاهی (چاه رومه) آب می خورد که حضرت عثمان خریده و در راه خدا انفاق کرده بود ؛ حضرت علی در همان سپاهی حاضر می شد که خرج بیشتر تجهیزاتش را ابوبکر و عمرو عثمان داده بودند!!! حال بر اینها که به این راحتی از مال و منالشان می گذرند، چنین ایرادی می گیرد؟؟ ابوبکر و عمر برای اسلام آوردن خود کل دارایی خود را هزینه کردند ولی حضرت علی چه کرد؟ او از اموال همین انفاق کنندگاه استفاده کرد و "به قول شیعه" با سخاوت هر چه تمامتر با چنین سخنان گزافی از آنان تشکر کرد!
سخنی در ذهنم دارم و بغضی سنگین در گلویم؛ افسوس و باز هم افسوس که نمی توانم بگویم! فقط می گویم: اَلا لعنه الله علی الظالمین

۶٫ سازنده خطبه در مذمت دوران خلافت "سیدنا عمر علیه السلام" می گوید: «به خدا سوگند، که در آن‏روزها مردم،هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى.هم دستخوش بى‏ثباتى بودند و هم‏اعراض از حق» حال در همین خطبه، آن هم فقط در چند خط بعد، در مورد دوران خود می گوید : «اما،هنگامى که،زمام کار را به دست گرفتم جماعتى از ایشان عهد خود شکستند وگروهى از دین بیرون شدند و قومى همدست‏ستمکاران گردیدند.گویى،سخن‏خداى سبحان را نشنیده بودند که مى‏گوید:«سراى آخرت از آن کسانى است که در زمین نه برترى مى‏جویند و نه فساد مى‏کنند و سرانجام نیکو از آن پرهیزگاران است‏» آرى،به خدا سوگند که شنیده بودند و دریافته بودند،ولى دنیا در نظرشان آراسته‏جلوه مى‏کرد و زر و زیورهاى آن فریبشان داده بود.»
پس نتیجه می گیریم که در دوران او گروهی از مردم، پیمان شکن شدند و گروهی کافر شدند و گروهی همکار ستمکران و گروهی نیز دنیا پرست!!! حال ببینید که چه تناقض تلخی در این چند خط نهفته است!!! ببینید که جاعل این خطبه چگونه خودش، خودش را نفی می کند!
ای کسی که شیعه می گوید این خطبه از سخنان توست !! توئی که حضرت عمر را و مردم زمانش را مذموم می دانی؛ خودت که (به گواهی خودت)وضع دورانت افتضاح است!! پس لطف کرده و اول یک سوزن به خود بزن بعد یک جوالدوز به مردم!
البته هر آشنا به تاریخی می داند که در دوران خلافت حضرت فاروق اعظم رضی الله عنه نه سرکشی بود و نه کارشکنی وجود داشت و نه شورشی و نه مردم دین زده شدند و نه گروهی رو به گناه آورد و نه کسی می توانست در دوران خلافت با صلابت سیدنا عمر از حق روی بگرداند، بلکه دوره خلافت ایشان دوره طلایی خلافت خلفای راشدین بود.
البته از خود حضرت علی رضی الله تعالی عنه نیز در همین نهج البلاغه نقل شده که وی دوران خلافت سیدنا عمر رضی الله عنه را می ستاید که برای پرهیز از اطاله کلام شما را ارجاع می دهم به لینک زیر:  http://www.islamtxt.net/content/article/1158

ادامه دارد……….

نویسنده: ابوبكر بن حسين (رحمه الله)

مقاله پیشنهادی

راز هستی من در این جهان چیست؟!

راز هستیِ من در این جهان چیست؟! برای چه اینجا آمده‌ام؟! پس از مرگ به …