در تاریخ جهان گروههای بیشماری به چشم میخورند که هر کدام به نوبهی خود به انسانیت خدمت نموده و در پیشرفت و شکوفایی جهان نقش بسزایی داشتهاند و تمام این گروهها خود را خدمتگزاران واقعی بشر دانستهاند و خواهان آنند که نامشان در زمرهی معماران جهان درج گشته و خدماتی که به جامعه انسانیت تقدیم داشتهاند با دیگر گروهها مقایسه گردد تا معلوم شود که امتیاز کدام گروه بیشتر از سایرین است. اولین گروهی که در این زمینه عَلَم ادعا برافراشتهاند و خود را پرچمدار این نهضت میدانند، فلاسفه و حکما هستند. ما چون همیشه از فلاسفه و افکار فلسفی تأثیر پذیرفتهایم، وقتی این گروه را میبینیم، بیدرنگ چنین میپنداریم، که آری! هم اینانند که باعث افتخار و سربلندی انسانها بوده و دامن انسانیت را پر از جواهر علم و حکمت نمودهاند، تعصب را کنار بگذاریم و اندکی آزادانه بیندیشیم، آیا این ادعایشان صحیح است؟ میخواهم، بپرسم، که انسانیت از این گروه چه حظ و بهرهای برده است و کدام تشنگیاش را رفع نموده و اساساً آنان چه دردی از دردهای جامعه را مداوا کردهاند؟
پس از لحظهای اندیشه و تفکر آزاد و درک حقیقت، انسان ناامید میگردد. حال اگر به مطالعهی فلسفه روی آوریم و به زندگی فلاسفه نظر بیفکنیم، به وضوح خواهیم دید که فلسفه در اقیانوس بیکران زندگی همانند جزیرهای کوچک با دایرهای محدود و منحصر به فرد بوده است که حکماء و فلاسفه تمام استعدادهای خدادادی خویش را در آن دایرهی محدود به کار میگرفتند و به مسایل و مشکلاتی که ناگزیر از حل آنها بودهاند و انسانیت بدون آنها نمیتوانست گامی به جلو گذارد التفاتی ننمودند. آنان در جزیرۀ علمی خود در کنج عافیت بسر میبردند و انسانیت همچنان در دریای بیکران مشکلات و مسایل غوطهور بود.
اینک سخن از گروه ویژهی دیگری به میان میآید و این گروه مدعی اختراعات و اکتشافات نبودند و ادعای تخصص در علوم مختلف را ندارد و به ادبیات و فن و شعر نیز نمیبالند. نه اغراق و مبالغه میورزند و نه هم تواضع بیش از حد را لازم میدانند، این گروه «پیامبران» با صراحت و به طور ساده چنین اعلام میدارند که ما سه چیز به جهان عرضه میداریم، ۱- علم درست و صحیح ۲- اعتقاد و یقین بر آن علم، ۳- ایجاد انگیزه عمل بر آن علم و ادامهی زندگی بر اساس آن یقین.
این است عصارهی تعلیمات از عهد آدم علیه السلام تا خاتم صلی الله علیه وسلم حال میپردازیم به اولین ارمغان نبوت یعنی علم درست که پیامبران به انسانیت تقدیم کردند آفرینندهی جهان کیست؟ این اولین پرسشی است که پیامبران خود به آن پاسخ دادند و اظهار میدارند، مادامیکه ندانیم ما را چه کسی و برای چه هدفی آفریده است؟ هیچگونه حقی جهت استفاده از آفریدههای این جهان نداریم، زیرا آنچه در این جهان وجود دارد از جنبش و حرکت گرفته تا خوردن و نوشیدن، همه، جزیی از آن کل عظیم است. تا زمانیکه، مرکز کاینات را نیافتهایم و با هدف کلی آن اتفاق نظر پیدا نکردهایم حق استفاده از آنها را هم نداریم. بدون شناخت واقعی جهان، استفاده از لقمهای نان هم جایز نیست، زیرا هم ما و هم آن غلهای که از دانهاش استفاده میکنیم همه جز ناچیزی از جهان پهناور و بزرگ هستیم. و این جهان گسترده که در آن بسر میبریم به نوبهی خود، جز ناچیزی از کل هستی بیانتهای خداوندی است. اگر شما به نسبتی که زمین با خورشید و سیارات و ثوابت دیگر دارد پیببرید ممکن است از وجود خود و حتی از وجود کشور بزرگتان هم خجل گردید.
حال فکر کنید که چه کسی بین شما و اجزای دیگر نظام هستی رابطه برقرار کرده است؟ آری، این آفریدگار جهان است که بر اساس هدف کلی آفرینش رابطهی فوق را به وجود آورده است. پس اگر شما او را نمیشناسید یا به هدف آفرینش ایمان و اعتقاد ندارید، چه حقی برای خود در جهت استفاده از اجزا و پدیدههای جهان قایلید. فی المثل اگر پاره نانی که در دست شماست به سخن آید، که من آفریدگارم را شناختهام و طبق فرمان او در اختیار شما قرار گرفتهام. آیا تو او را شناختهای و بندگیاش را به جای آوردهای؟ پاسخ شما چه خواهد بود؟ چه تراژدی غم انگیزتر از این که در دنیای امروز، بازارها شلوغ و در درون آن روابط مردم با یکدیگر گرم است. کارهای مهمی انجام گرفته است و به هر مسألهای توجه میشود. ولی متأسفانه احدی فرصت ندارد که تحقیق نماید آفریدگار او کیست؟ و مقصود آفرینش چیست؟
آری، هنگام بعثت پیامبران، ماشین بشریت بیهدف در حرکت بود، فلاسفه و دانشمندان، شعرا و ادبا، فرمانروایان و کشورگشایان و دهقانان و بازرگانان جمله غرق در مسایل شخصی خویش بودند. حاکم و رعیت، ظالم و مظلوم همه از آفریدگار و هدف اصلی آفرینش بیخبر بودند. در بحبوحهی چنین نابسامانیهایی پیامبران الهی قد علم نمودند و کسانی را که زمام امور جامعه بدستشان بود مورد خطاب و باز خواست قرار دادند که چرا به همنوعان خود ظلم و ستم روا میدارید؟ چرا بشریت را از راه راست منحرف میکنید و به بیراهه سوق دادهاید؟
آنها وجدان بشریت را مخاطب قرار دادهاند و او را به سوی حق فرا میخوانند در چنین شرایطی انسانها به دو دسته تقسیم میشوند، گروهی راه خوشبختی در پیش گرفتهاند و به ندای پیامبران لبیک میگویند و گروهی دیگر کجروی را پیشهی خود ساختهاند و دست به انکار میزنند.
نکتهی قابل ذکر دیگر این است که پیامبران هیچگاه مدعی نشدند که ما برای آشکار ساختن اسرار نهان طبیعت آمدهایم، یا میخواهیم نیروهای طبیعی را رام سازیم و اختراعات جدیدی به جامعه بشریت عرضه داریم، بلکه میگویند، ما مسئولیت داریم علمی را که آفریدگار جهان به ما عنایت فرموده است، به دیگران ابلاغ نماییم، آنها میگویند: جهان را ذاتی قادر، بدون همکاری احدی به وجود آورده است و بنا به اراده و حکمت آن ذات در حال حرکت است و نیز بیهدف آفریده نشده است و بدون قصد اداره نمیگردد. پس از زندگی دنیا حیات جاوید دیگری در انتظار انسان است که در آنجا نسبت به حیات پیشین مورد باز خواست و محاسبه قرار میگیرد و به تناسب اعمال نیک و بدش، پاداش و کیفر خواهد دید.
آری، این پیامبرانند که قوانین گوناگون بشری را از سوی خدا آوردهاند و هدف او را از آفرینش جهان بیان میکنند و پیامش را به هر ملت و سرزمینی میرسانند. پیمودن راه خدا بدون وجود پیامبران امکان پذیر نمیباشد. آنچه شرح آن گذشت مطالبی بود که کلیهی پیامبران بر آن اتفاق نظر دارند و احدی با دیگری اختلاف نظر ندارد. در صورتی که بین فلاسفه و حکماء در مورد اعتقاداتشان اختلاف نظر شدید وجود دارد و آنها به هیچ وجه با اتفاق آراء نظری را نمیپذیرند. باید دانست که تنها علم و معرفت بوجود آورندهی یقین نمیباشد. امروزه ما از شناختهای بسیاری برخورداریم در حالیکه ما به اندازهی معلوماتمان نیست بسیار اتفاق میافتد که یک عالم فاقد یقین باشد. اصولاً اکثر فلاسفه از نعمت یقین محروم و گرفتار شک و تردید بودهاند. متأسفانه امروز نیز علم و فلسفه به جای یقین، تولید شک میکند.
لذا بسیاری از دانشمندان و عالمیان نیازمند یقین هستند. پیامبران تنها به ارایهی علم اکتفا ننمودهاند بلکه همراه آن جوهر یقین را در ذات آنها احیاء نمودند. زیرا اگر چه علم نعمت بزرگی است ولی یقین در مقابل آن نعمتی بس بزرگتر است. باید دانست که علم بدون یقین صرفاً نوعی تمرین برای زبان و تنوعی برای فکر است و چه بسا عامل بوجود آورندهی نفاق در قلب انسان میباشد. بنابراین پیامبران در پیروان خود علم صحیح را توام با جوهر یقین احیاء نمودند پیروانشان هر چه میدانستند به آن معتقد بودند و در راه آن فداکاری مینمودند، فکرشان روشن از علم و قلبشان مملو از یقین بود. میتوانید داستانهای یقینشان را در تاریخ مطالعه کنید، سپس در پرتو آن شناخت، وضعیت جامعهی کنونی خویش را مورد بررسی قرار دهید. اگر امروز یقین به معنی واقعی آن وجود میداشت، ظلم و ستم رایج نگشته بود و بازار رشوه خواری پر رونق نمیگردید. آری، همهی این فساد و بدیها بخاطر عدم علم و آگاهی نیست. آیا مردم نمیدانند که رشوه گرفتن حرام است؟ آیا نمیدانند که دزدی و راهزنی گناه است؟ بر عکس امروزه میبینیم که هر جا علم و دانش بیشتر است. آنجا جنایت بیشتری به چشم میخورد.
کسانیکه خود در ذم رشوه خواری کتاب تألیف میکنند، از همه بیشتر رشوهستانی مینمایند. آنانیکه بیشتر از دیگران از عواقب دزدی آگاهی دارند و با تمام ارتکاب این جنایت چندین بار کیفر و مجازات دیدهاند، معذالک بیشتر از دیگران مرتکب عمل شنیع فوق میگردند. پس معلوم میشود که تنها داشتن آگاهی کافی نیست. خوانندگان محترم، باید دانست که با وجود لازم و ملزوم بودن علم و یقین، در این جا یک نکته حائز اهمیت دیگری وجود دارد و آن مرحلهی عمل است. اگر علم و یقین وجود داشته باشد ولی توأم با عمل نباشد باز هم سودی ندارد. اگر به جامعهی خود نظری بیندازید خواهید دید، بسیاری از پزشکان که به مضرات خیلی از چیزها آگاهی دارند در عمل از نزدیک شدن به آنها اجتناب نمیورزند. زیرا انگیزهی اجتناب و نفرت از چیزهای مضر در درونشان وجود ندارد و نمیتوانند با هواهای نفسانی مبارزه کنند. بدین جهت است که پیامبران همراه علم و یقین نیروی سومی که همانا انگیزهی عمل است و به کمک آن انسان میتواند بر خواهشهای نفسانی و خواستههای گوناگون دیگر غلبه یابد، بوجود آوردند و خود توانستند از علم و یقین خویش به درستی استفاده نمایند و به اقتضای آن زندگی نمایند. و وجدان آنها بر اعمالشان نظارت دارد، هنگام ارتکاب کار زشت، آنان را از انجام آن باز میدارد. لذا پیامبران هر زمان به افراد امت خویش سه نعمت یاد شده را عطا فرمودند. در سایهی آن در زندگی صدها هزار نفر از مردم انقلاب و تحول، پدید آوردند. آنها حقیقتاً بر انسانیت به معنی واقعی کلمه، منت نهادند. درود و سلام بیکران بر این خدمتگزاران بشریت باد که انسانیت را از خطر زوال و نیستی رهایی بخشیدند. متأسفانه با گذشت زمان صفات یاد شده ناپدید گشت. علم صحیح از بین رفت. چراغ یقین خاموش و انگیزهی عمل محو گردید تا جاییکه در قرن ششم میلادی صفات معنوی فوق در افراد به قدری کمیاب شد که یافتن آن بسیار مشکل مینمود. به طوری که در یک کشور پهناور یا قارهی بزرگ احدی یافت نمیشد که دارای قلبی سرشار از یقین و سینهای پر از علم باشد. دینی را که پیامبران آورده بودند و با خون دل آبیاری کرده بودند. دستخوش تحریف و دگرگونیها شده بود. با وجود این در ژرفای تاریکیهای شک و تردید و جهل و نادانی، نور علم و یقین که همچون کرمی شب تاب در دل تیره و تار شبهای ظلمانی سوسو میزند، گهگاه میدرخشید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم با فریادی رسا آنچنان ندای توحید را بگوش جهانیان رسانید که تمام ادیان و مکاتب فلسفی را به نحو غیر قابل وصفی تحت تأثیر قرار داد، خداوند به علت حساس بودن مسألهی سجده و عبادت، به فرشتگان دستور داد تا انسان را که اشرف مخلوقات است سجده کنند و به انسان نیز دستور داد تا تنها در برابر ذات ربوبی به سجده افتد و فقط او را عبادت کند. زیرا خداوند، جهان و همه کاینات را به خاطر انسان آفریده است و مسخر او کرده است و انسان نباید در مقابل احدی از موجودات خاضع باشد و آنها را سجده نماید. از روزی که انسان شنید، در برابر همنوع سرخم کردن شرک است، از آن روز به بعد این کار در نظرش بسیار پست و حقیر آمد. گرچه عدهای میکوشند که به نوعی مسألهی فوق را تأویل فیلسوفانه نمایند و در این مورد مجوزی فراهم نمایند. که باز این واقعیت خود دلیل آن است که با ندای توحید در کاخ شرک تزلزل به وجود آمده است.
رسول اکرم صلی الله علیه وسلم نیروی عمل به شناخت و یقین را در انسان بیدار کرد. در سایهی آن وجدان آدمی به قدری نیرومند گردید که در برابر آن قدرت کنترل هزاران پلیس و صدها دادگاه و دهها حکومت ناچیز بشمار میآمد به برکت همین نیروی درونی بود که وقتی یکی از اصحاب مرتکب عمل زنا میشود، سراسیمه به محضر رسول گرامی شرفیاب میشود و عرض میکند، یا رسول الله مرا (توسط اجرای حد) پاک گردان. رسول گرامی چهرهاش را بر میگردند ولی او بار دیگر در برابر آن حضرت قرار میگیرد و جملهی یاد شده را تکرار میکند. رسول صلی الله علیه وسلم دوباره از وی اعراض مینماید. او مجدداً در برابر سیمای مبارک رسول قرار میگیرد برای سومین بار کلام خویش را بازگو میکند، در این زمان پیامبر جهت حصول اطمینان در صدد تحقیق بر میآیند، تا مبادا بیماری روانی بر وی مستولی شده باشد….