مفسران قرآن هرگاه که خودشان را در برابر یک آیۀ قرآنی درمییابند که با مقایسه و مقابلۀ آن با آیۀ دیگری از قرآن مجید دلالتش روشنتر میگردد – عین عبارت را بازگو میکند که «القرآن یفسر بعضه بعضاً». حق هم دارند که در تأویل قرآن این روش را دنبال کنند؛ زیرا دلالت قرآن از نظر دقیقبودن و جامعبودن و فراگیر بودن، ممتاز است و بندرت میشود که در قرآن جملهای عام یا مطلق یا مجمل را بیابیم که سزاوار تخصیص یا تقیید یا تفصیل باشد و در جای دیگر قرآن این تتمه که عبارت از تخصیص یا تقیید و یا تفصیل لازم و متناسب است، نیاید. اینگونه دلالت جامع و فراگیر است که توانسته است الهامبخش علمای اسلامی گردد تا اصطلاحات خاصی را وضع کنند که هر یک از آن اصطلاحات، اشاره به یک نشانۀ بارز موجود در هر مطلبی که قرآن به سوی آن دعوت میکند و هر صحنهای که قرآن ترسیم میکند، باشد و از اینجا در مطالعات و تحقیقات اسلامی اصطلاحاتی از قبیل منطوق و مفهوم، عام و خاص، مطلق و مفید و مجمل و مفصل پدیدار شدند و این اصطلاحات و امثال آنها تعریف شدند و شواهد بسیاری عرضه گردیدند. (از سوی دیگر) شیوۀ علما و دانشمندان در مطالعه و بررسی این اصطلاحات با یکدیگر مباینت پیدا کرد: بعضی از دانشمندان که «اصولیون» باشند، این اصطلاحات را بر مبنای تشریع مورد بحث قرار دادند؛ بعضی دیگر که «متکلمان» باشند، اصطلاحات مزبور را بر پایۀ منطق مورد بررسی قرار دادند؛ عدهای دیگر – که ما هم در این بحث، از جملۀ آنان هستیم – ترجیح میدهند که به مصطلحات، از زاویۀ زبانشناسی و ادبیات بنگرند، تا بتوانند با لذت و شعف، شیوۀ سخنگفتن و تعبیرات (قرآنی) را دنبال کنند.
نخستین اصطلاحاتی که در خور شناسایی است «منطوق قرآن» و «مفهوم قرآن» است؛ زیرا این دو اصطلاح، انواع دلالت قرآنی را که از لفظ مستفاد میگردد و یا از معنی استنباط میشود، زیر پوشش خود دارند و «نص»، «ظاهر»، «مؤول»، «فحوای خطاب»، «لحن خطاب»، معانی «وصف»، «شرط» و «حصر» را در برمیگیرد. ما این مسئله را با فراهمآوردن «نمونههای» مختلفی که در گوشه و کنار کتاب حکیم خداوند پراکندهاند واضح خواهیم گردانید.
در تعریف «منطوق» گفتهاند: «عبارتست از آنچه که لفظ در محل نطق بر آن دلالت میکند».([1]) یعنی در تعریف «منطوق» به نظرشان رسیده است که تلفظ به آیه به تنهایی روزنهای است که ما را به دلالت آیه رهنمون میگردد. این توصیف واقعاً در رابطه با «نص» که لفظ احتمال جز آن را ندارد، روشن است، مانند این سخن خداوند که میفرماید: ﴿فَصِیَامُ ثَلَٰثَهِ أَیَّامٖ فِی ٱلۡحَجِّ وَسَبۡعَهٍ إِذَا رَجَعۡتُمۡۗ تِلۡکَ عَشَرَهٞ کَامِلَهٞ﴾ «… و هر کس نیافت سه روز در (ایام) حج و هفت روز هنگامیکه باز گشتید روزه بگیرید. این ده (روز) کامل است…». در اینجا امکان ندارد که از الفاظ آیه و جز تمام روزهای دهگانه که آیه ناطق به آن است و نص در آن است، احتمال دیگری داده شود. حتی در مواردی که اصطلاح «شاهر» به میان میآید و یک معنای متبادر به ذهن را به همراه یک معنای دیگر به صورت درجه دوم، افاده میکند. این هم نوعی از «منطوق» است؛ زیرا دلالت آن بر معنای متبادرش که در درجۀ اول به ذهن میآید در همان محل نطق تمامیت پیدا میکند؛ زیرا (طبعاً) معنای راجع بر معنای مرجوح مقدم داشته میشود. این سخن خداوند، توضیحی را که آوردیم روشنتر میگردانید: ﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَیۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِ﴾ [البقره: ۱۷۳] «… و اگر کسی (برای حفظ جان خود به خوردن آنها) ناچار شود، در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد، پس گناهی بر او نیست…»؛ کلمۀ «باغی» که در این آیه آمده است بر دو معنا اطلاق میگردد: یکی معنای مرجوح (درجۀ دوم) که «جاهل» باشد؛ دوم، معنای راجح (درجه اول) که «ظالم» باشد که رجحان این معنای دوم به خاطر ظاهربودن و متبادرشدن از سیاق آیه است.([۲]) «مؤوَّل» نیز که حمل لفظ بر ظاهر هر معنای آن مُحال است و به معنای دیگری که سیاق آن را تعیین میکند باید کشیده شود، آن هم از نوع «منطوق» است؛ زیرا ظاهر آن که محال است رجحان عقلی ندارد و معنای دیگری که سیاق آن را مشخص میکند، دارای رُجحان است، بطوریکه گویی خودِ لفظ میخواهد، همان معنا را گویا شود و بازگوی کند. از این قبیل است سخن خداوند متعال که میفرماید: ﴿وَهُوَ مَعَکُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡۚ﴾. با ما بودن خداوند را محال است بتوانیم حمل بر این معنا کنیم که ذات خداوند همراه ماست،([۳]) اما تأویل آن به قدرت، علم، عنایت و رعایت خداوندی صحیح است و از طریق خود لفظ هم به ذهن انسان میرسد و نیازی به هیچگونه تلاش، توجیه و ترتیب ساختگی ندارد.
اما «مفهوم»، دربارۀ این اصطلاح گفتهاند: «مفهوم عبارتست از آنچه که لفظ – در غیر محل نطق – بر آن دلالت میکند».([4]) در این تعریف به نظرشان چنین رسیده است که معنای ذهنی تنها روزنهای است که به سوی دلالت اینگونه عبارات و آیات باز میشود. «مفهوم» را اگر از حیث حکم (یعنی دستاورد نهائی عبارت) با منطوق موافق باشد، «مفهوم موافق» و اگر این هماهنگی را با منطوق نداشته باشد «مفهوم مخالف» مینامند.([۵]) هر یک از این دو نوع «مفهوم» فروعی برای خودشان دارند که متعلق به آنهاست. مفهوم موافق اگر دلالت بر مطلبی داشته باشد که به طریق اولی از سخن مفهوم میشود و باید در نظر گرفته شود، «فحوای خطاب» نامیده میشود. مانند این فرمان: ﴿فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ﴾([۶])[البقره: ۱۷۳] «(حتی) به آنها (کلمهی) افّ (= کمترین کلمه رنج آور) نگو، و بر (سر) آنها فریاد نزن» که – به طریق اولی – دلالت دارد بر حرامبودن کتکزدن پدر و مادر؛ زیرا چنین عمل زشتی اولیتر است به اینکه تحریم شود، تا اُفگفتن! اما مفهوم موافق، در صورتیکه دلالت بر معنای دیگری بکند که با منطوق برابر باشد «لحن خطاب» مینامند. مانند ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡیَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا یَأۡکُلُونَ فِی بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَیَصۡلَوۡنَ سَعِیرٗا ١٠﴾ [النساء: ۱۰] «بیگمان کسانیکه اموال یتیمان را به ستم میخورند، جز این نیست که آتش را در شکم خود (فرو میبرند و) میخورند، و به زودی به آتشی برافروخته درآیند». که دلالت دارد بر تحریمسوزانیدن اموال یتیمان؛ زیرا غرض از تحریم، جلوگیری از اتلاف اموال یتیمان است، چه با خوردن اتلاف شود و چه با آتشزدن از میان برود، این دو با یکدیگر کاملاً برابرند.([۷])
«مفهوم مخالف» هم انواعی دارد که مهمترین آنها عبارتند از: «مفهوم وصفی»، «مفهوم شرطی» و «مفهوم حصری».([8])
«مفهوم وصفی» را وسعت میدهند. منظور از مفهوم وصفی فقط «نَعت» نیست، بلکه هر آنچه که افادۀ معنای وصفیت بکند؛ ماننل «حال»، «ظرف» و «عدد» در چارچوب مفهوم وصفی قرار میگیرد.([۹])
مثال «نعت» این است: ﴿إِن جَآءَکُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَیَّنُوٓاْ أَن تُصِیبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَهٖ﴾ [الحجرات: ۶] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! اگر (شخص) فاسقی خبری برای شما آورد، پس (دربارۀ آن) بررسی (و تحقیق) کنید، تا آنکه (مبادا) به گروهی از روی نادانی آسیب برسانید، آنگاه بر آنچه انجام دادهاید پشیمان شوید». مفهوم این عبارت آن است که بر ما واجب نیست در خبری که شخص غیر فاسق برای ما میآورد پیجویی و تحقیق کنیم([۱۰]). بنابراین، اگر آورندۀ خبر دارای وصف و نعت «عدالت» به جای «فسق» بود، آن را میپذیریم و تسلیم آن خبر میشویم و نسبت به آن حسن ظن خواهیم داشت و از همین جاست که (بعضی از) علمای اسلامی واجب بودن قبول خبری را که یک شخص عادل روایت میکند (با آنکه «خبر واحد» است)، استنباط میکنند.
مثال «حال»: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰهَ وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ﴾ [النساء: ۴۳] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا بدانید چه میگویید». هدف این آیه تحریم مرحله به مرحلۀ مسکرات است بر مسلمانان. بنابراین، مسلمانان نباید به نماز نزدیک شوند مگر در حال آگاهی که شخص نمازگزار بداند چه میگوید و در حالت مستی انسان هیچیک از کارهایش را نمیفهمد و بهمین جهت، نمازخواندن برای مسلمانان در حالتی که مست باشند جایز نیست.
مثال «ظرف»: ﴿فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِ﴾ [البقره: ۱۹۸] که آیه آن ظرف مکانی را که باید در آن ذکر خداوند با ذکری خاص انجام پذیرد تعیین کرده است. چنانکه اگر خداوند را جز در این مکان ذکر گویند، تحصیل چیزی را کردهاند که مطلوب نبوده است([۱۱]) و امر تعبدی چون و چرا برنمیدارد و افزودن در آن مانند کاستن از آن معصیت است و قراردادن چیزی است در غیر محل آن. همین سخن را ما دربارۀ سخن دیگر خداوند متعال نیز میگوییم که میفرماید: ﴿ٱلۡحَجُّ أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞ﴾ [البقره: ۱۹۷] «حج در ماههای معلوم و معینی است…» این عبارت ظرفی زمانی احرامبستن حجاج را تعیین میکند، به طوریکه اگر اِحرامبستن در غیر این ماهها واقع شود، درست نخواهد بود.([۱۲])
مثال «عَدَد»: ﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ یَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَهِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِینَ جَلۡدَهٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَهً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ۴﴾ [النور: ۴] «کسانیکه زنان پاکدامن را (به زنا) متهم میکنند، سپس چهار شاهد نمیآورند، پس آنها را هشتاد تازیانه بزنید، و هرگز شهادتشان را نپذیرید، و اینانند که فاسق اند». بنابراین، حد شرعی برای کسی که نسبت زنا به دیگری داده است هشتاد تازیانه است، نه بیشتر و نه کمتر.([۱۳])این چهار مثالی که آوردیم، همگی شواهدی بر «مفهوم وصفی» هستند. با قدری توسعه در تعریف آن.
مثال «مفهوم شرطی»: ﴿وَإِن کُنَّ أُوْلَٰتِ حَمۡلٖ فَأَنفِقُواْ عَلَیۡهِنَّ﴾([۱۴]) [طلاق: ۶] «… و اگر بار دار باشند نفقۀ آنها را بدهید…» که شرایط گذاشتن آبستنی میرساند که زنان (مطلقۀ) غیر آبستن انفاق بر آنان واجب نیست.([۱۵])
مثال «مفهوم حصری»: ﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ﴾ [الفاتحه: ۵] یعنی: «تنها تو را میپرستیم؛ و تنها از تو یاری میجوییم».نص صریح علمای اسلامی بر این است که «موصول و صله» مفهوم (ویژهای) ندارند (مثلاً) در این عبارت: ﴿وَرَبَٰٓئِبُکُمُ ٱلَّٰتِی فِی حُجُورِکُم مِّن نِّسَآئِکُمُ﴾ [النساء: ۲۲] «… و دختران همسرانتان که در دامان شما پرورش یافتهاند…»؛ زیرا غالباً اینگونه دختران همسر که در خانه و زندگی شوهر او بزرگ میشوند (ربیبه) در اتاق شوهران بسر میبرند.([۱۶])
و نیز تصریح دارند بر اینکه جمله شرطیه در آیۀ: ﴿وَلَا تُکۡرِهُواْ فَتَیَٰتِکُمۡ عَلَى ٱلۡبِغَآءِ إِنۡ أَرَدۡنَ تَحَصُّنٗا﴾ [النور: ۳۳] «و کنیزان خود را که میخواهند پاکدامنی کنند… به زنا وادار نکنید» مفهومی ندارد؛ زیرا خواستاری تحصن (یعنی شوهر کردن) برای کنیزان مطابق واقع است. (یعنی فقط واقعیت موجود گزارش شده است و شرط حکم نیست)([۱۷]) پس جایز نیست که کنیزکان را بر آمیزش با مردان اجبار کنند، حتی اگر خودشان به فحشاء تمایل داشته باشند و ارادۀ شوهرکردن نداشته باشند؛ زیرا آیه نمیخواهد شرطی بگذارد، بلکه فقط واقعیت را دربارۀ کنیزان بیان میکند که البته در شرایط سلامت و درستی فکر چنین است و موارد استثنایی را شامل نیشود.
الف- «عام» قرآنی عبارتست از لفظی که در قرآن آمده و در اصل وضع لغوی خودش دلالت بر فراگیری همۀ افراد مشمول معنای خودش داشته باشد، بدون هیچگونه حصری محدود نیز از لحاظ کمیت و عدد.([۱۸])
وقتیکه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَجَآءَ مِنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِینَهِ رَجُلٞ یَسۡعَىٰ﴾ [یس: ۲۰] «و مرد (مؤمنی) از دورترین نقطۀ شهر شتابان آمد…»، لفظ «رجل» عام نیست؛ زیرا دلالت بر یک فرد معین میکند. وقتیکه میفرماید: ﴿فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیۡنِ یَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِیعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِ﴾ [القصص: ۱۵] «… ناگهان دو مرد را دید با هم نزاع (و جنگ) میکردند، یکی از آنها از پیروان او بود، و دیگری از دشمنانش…»، لفظ «رجلین» نیز «عام» نیست؛ زیرا دلالت بر دو شخص معین دارد.
همین سخن دربارۀ آیات دیگری نیز گفته میشود؛ مانند «رجال» [در آیۀ ۴۶ سورۀ الأعراف] که خداوند میفرماید: ﴿وَعَلَى ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٞ یَعۡرِفُونَ کُلَّۢا بِسِیمَىٰهُمۡۚ﴾ «… و بر اعراف (= بلندیهای آن) مردانی هستند که هریک (از آن دو گروه) را از سیما (و چهره) شان میشناسند…». و نیز «اُمّه» در آیۀ ۱۱۳، سورۀ آل عمران که میفرماید: ﴿لَیۡسُواْ سَوَآءٗۗ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ أُمَّهٞ قَآئِمَهٞ﴾ «(ولی همهی آنان) یکسان نیستند، از اهل کتاب گروهی هستند که درستکردارند…» و نیز «الف» در آیۀ ۹، سورۀ الأنفال که میفرماید: ﴿فَٱسۡتَجَابَ لَکُمۡ أَنِّی مُمِدُّکُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَهِ مُرۡدِفِینَ٩﴾ «… پس او (خواستۀ) شما را پذیرفت. (و فرمود:) «من شما را با یک هزار از فرشتگان، که پیاپی فرود میآیند، یاری میکنم». این الفاظ یکایک دلالت بر یک کمیت محصور و یا یک عدد معین دارند و دلالت بر فراگیری و پوشش روی افراد ندارند؛ بنابراین، در آن معنای عمومیت نیست و «عام» به حساب نمیآید.
قرآن – که به زبان عربی مبین نازل شده است – وقتی میخواهد از «عام» تعبیر کند، از الفاظی استفاده میکند که عرب آنها را برای افادۀ شمول و استغراق یعنی فراگرفتن همۀ مصادیق وضع کرده است. یک استقرای کامل حاکی از آن است که (الفاظ عموم) لفظهای «عام»([19]) در قرآن خارج از این الفاظی که پیاپی آنها را ذکر میکنیم و مثالهایی برای آنها از متون قرآنی میآوریم، نیستند:
۱-لفظ «کل»، «جمیع»، «کافه» و کلمات هممعنای آنها، مانند: ﴿کُلُّ مَنۡ عَلَیۡهَا فَانٖ ٢۶﴾ [الرحمن: ۲۶] «هر چه بر روی آن (= زمین) است، فانی شود»؛ ﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا﴾ [البقره: ۲۹] «او (الله) است که همه آنچه را که در زمین است برای شما آفرید»؛ ﴿ٱدۡخُلُواْ فِی ٱلسِّلۡمِ کَآفَّهٗ﴾ [البقره: ۲۰۸] «همگی به اسلام (و اطاعت خدا) در آیید».
۲-اسماء موصول، مفرد، تثنیه و جمع، مذکر و مؤنث، مانند: ﴿مَثَلُهُمۡ کَمَثَلِ ٱلَّذِی ٱسۡتَوۡقَدَ نَارٗا فَلَمَّآ أَضَآءَتۡ مَا حَوۡلَهُۥ ذَهَبَ ٱللَّهُ بِنُورِهِمۡ﴾ [البقره: ۱۷] «داستان اینان همانند داستان کسی است که آتشی افروخته پس چون آتش اطراف او را روشن ساخت، الله نورشان را بگرفت و در تاریکیهای که نمیبینند رهایشان کرد» و نیز ﴿وَٱلَّذَانِ یَأۡتِیَٰنِهَا مِنکُمۡ فََٔاذُوهُمَاۖ﴾ [النساء:۱۶] «و از میان شما، آن مرد و زنی که مرتکب آن (عمل زشت) میشوند؛ آنها را آزار دهید» و نیز ﴿لِّلَّذِینَ أَحۡسَنُواْ ٱلۡحُسۡنَىٰ وَزِیَادَهٞۖ﴾ [یونس: ۲۶] «برای کسانیکه نیکی کردند، پاداش نیک (= بهشت) است و افزون بر آن (=رؤیت باری تعالی است)». و نیز ﴿وَٱلَّٰتِی یَأۡتِینَ ٱلۡفَٰحِشَهَ مِن نِّسَآئِکُمۡ فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَیۡهِنَّ أَرۡبَعَهٗ مِّنکُمۡۖ﴾ [النساء:۱۵] «و کسانی از زنان شما که مرتکب زنا میشود، چهار نفر از خودتان بر آنان گواه گیرید».
۳-الف و لام تعریف جنس مفرد مانند: ﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَهُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَیۡدِیَهُمَا﴾ [المائده: ۳۸] یا جمع مانند: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١﴾ [المؤمنون: ۱] «به راستی مؤمنان رستگار شدند».
۴-جمع تعریفشده با اضافه مانند: ﴿یُوصِیکُمُ ٱللَّهُ فِیٓ أَوۡلَٰدِکُمۡ﴾ [النساء: ۱۱] «الله دربارهی فرزندانتان به شما سفارش میکند…» و نیز: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَهٗ﴾ [التوبه: ۱۰۳] «از اموال آنها صدقه (و زکات) بگیر».
۵-اسماء شرط مانند: ﴿وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ یَلۡقَ أَثَامٗا ۶٨﴾ [الفرقان: ۶۸] «و هر کس چنین کند، مجازات گناه (خود) را خواهد دید».
۶-نکره در سیاق نفی مانند: ﴿وَإِن مِّن شَیءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ﴾ [الحجر: ۲۱] «و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینههایش نزد ماست».
این صیغههایی که ذکر شدند بر حسب وضع لغوی بطور حقیقی – نه مجازی – تعیینکنندۀ عمومیت هستند، تا زمانی که تخصیصدهندهای برای آنها در کار نباشد. اما موارد تخصیص در قرآن بسیار است، به حدی که برای بعضی از علما، تصور «عام» باقی مانده بر عمویتش بدون آنکه قابل تخصیص باشد، نزدیک به محال جلوه کرده است([۲۰]). تنها سیوطی اصرار به خرج داده است که از قرآن مثالی برای آن استخراج کند و آن را در آیۀ ۲۲، سورۀ نساء یافته است: ﴿حُرِّمَتۡ عَلَیۡکُمۡ أُمَّهَٰتُکُمۡ وَبَنَاتُکُمۡ وَأَخَوَٰتُکُمۡ وَعَمَّٰتُکُمۡ وَخَٰلَٰتُکُمۡ﴾ «حرام شدهاست بر شما: مادرانتان، و دخترانتان، و خواهرانتان، و عمههایتان، و خالههایتان» که (مسلماً) عمومیت در این فرمان تحریم کاملاً مقصود بوده و شامل همۀ این محارم میگردد. با وجود این، موضوع تا آن اندازه هم جد و جهد و رنج نمیطلبیده است؛ زیرا «عام» باقی مانده بر عموم خود در قرآن موجود است ولی در مقایسه با «عام»هایی که در قرآن آمده و مراد خصوص است نه عموم، مواردش اندک است. از جمله مثالهایی که عام باقی بر عموم به طور قطع در آنها آمده است، این سنتهای الهی است که تخصیص و تغییربردار نیستند، مانند: ﴿وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ کُلَّ شَیۡءٍ حَیٍّ﴾ [الأنبیاء: ۳۰] «و هر چیز زندهای را از آب پدید آوردیم» و نیز: ﴿۞وَمَا مِن دَآبَّهٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ رِزۡقُهَا﴾ [هود: ۶] «و هیچ جنبندهای در زمین نیست؛ مگر اینکه روزیاش بر (عهدهی) الله است» و نیز ﴿لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌۚ إِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ فَلَا یَسۡتَٔۡخِرُونَ سَاعَهٗ وَلَا یَسۡتَقۡدِمُونَ ۴٩﴾ [یونس: ۴۹] «برای هر امتی سرآمدی است، هنگامیکه سرآمد آنها فرا رسد، پس نه ساعتی تأخیر میکنند، و نه پیشی میگیرند».
مسئلۀ دیگری که مسلم است، این است که «عام» غالباً همراه با قرینهای است که باقیماندن آن را بر فراگیری و عمومیتی که دارد، مانع میشود. مانند: ﴿مَا کَانَ لِأَهۡلِ ٱلۡمَدِینَهِ وَمَنۡ حَوۡلَهُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ أَن یَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ ٱللَّهِ﴾ [التوبه: ۱۲۱] «سزاوار نیست که اهل مدینه، و اعراب (بادیهنشین) که اطراف آنها هستند، از (همراهی) رسول الله باز پس مانند، و نه برای (حفظ) جان خود، از جان او چشم بپوشند» که مراد از اهل مدینه و اعراب در این آیه فقط کسانی هستند که قادر بر جهادند و ناتوان را این تعبیر شامل نمیشود، زیرا عقل داوری میکند که باید این گروه استثنا شوند. و نیز مانند سخن خداوند در آیۀ ۹۷، سورۀ آل عمران: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَیۡتِ﴾ «و برای خدا، حج خانه (کعبه) بر مردم واجب است» که مراد از ناس فقط مکلفان هستند؛ و کودکان و دیوانگان به حکم عقل از این فرمان مستثنی هستند. و نیز از جمله مواردی که «عام» ذکر میشود و منظور از آن «خاص» است، آن مواردی است که انتقال از عموم به خصوص برای یک نکتۀ بلاغتی است که میتواند تعبیر را زیباتر کند و مطلب را روشنتر گرداند، مانند این سخن خداوند متعال: ﴿أَمۡ یَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِ﴾ [النساء: ۵۴] «آیا به مردم (= پیامبر و یارانش) بر آنچه الله از فضل خویش به آنان عطا کرده حسد میورزند؟» که مقصود از «ناس» در این آیه یک نفر انسان است و او محمد رسول الله است، اما به صورت جمع آمده و مفرد نیامده است تا نشان بدهد که آن حضرت مَثَل اعلای انسانیت است.
همچنین وقتیکه خداوند پیامبرش را مخاطب میگرداند و مثلاً میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ﴾ [الأحزاب: ۱] «ای پیامبر! از الله بترس»، این خطاب از طریق دلالت وضعی (یعنی دلالت کلمه بر معنی) امت را شامل نمیشودولی با کمک دلیل دیگری این عمومیت به کلام داده میشود و آن عبارتست از وجوب اقتدا به آن حضرت، مگر در مواردی که دلیل داشته باشیم بر اینکه فلان حکم اختصاص به شخص او دارد.
کما اینکه مدح و مذمت «عام» را از عمومیت خودش نمیاندازد. مثال، این آیۀ ۳۴، سورۀ توبه است: ﴿وَٱلَّذِینَ یَکۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّهَ وَلَا یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٖ٣۴﴾ «و کسانیکه طلا و نقره را میاندوزند (و گنجینه میکنند) و در راه الله انفاق نمیکنند، پس آنها را به عذابی دردناک بشارت ده» و این آیه: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ کَانَتۡ لَهُمۡ جَنَّٰتُ ٱلۡفِرۡدَوۡسِ نُزُلًا ١٠٧﴾ [الکهف: ۱۰۷] «بیگمان کسانیکه ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادند، باغهای (بهشت) برین محل پذیرائی آنان خواهد بود».
ب- «خاص» قرآنی عبارتست از لفظی که وضع شده باشد برای دلالت بر یک فرد واحد همانند «محمد» یا یک فرد از یک نوع مانند «رجل» یا بر افرادی از نظر کمیت و تعداد محصور و محدود؛ مانند: اثنین (۲)، عشره (۱۰)، الف (هزار)، قوم، امه، طائفه و فریق([۲۱]).
لفظ قرآنی خاص گاهی مطلق است و گاهی مقید، امر و نهی هم میتواند باشد.
«خاص مقید» مانند «مسفوحاً» در آیۀ ۱۴۵، سورۀ الأنعام که خداوند میفرماید: ﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِی مَآ أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٖ یَطۡعَمُهُۥٓ إِلَّآ أَن یَکُونَ مَیۡتَهً أَوۡ دَمٗا مَّسۡفُوحًا أَوۡ لَحۡمَ خِنزِیرٖ﴾ «بگو: «در آنچه بر من وحی شده است، (چیز) حرامی را که خوردن آن بر خورندهای حرام باشد؛ نمییابم، بجز اینکه مردار باشد یا خون ریخته شده یا گوشت خوک» که لفظ «مسفوحاً» (ریختهشده) قید است برای کلمۀ «دم» (خون) که به طور مطلق در آیۀ ۴ وسورۀ مائده آمده است: ﴿حُرِّمَتۡ عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَیۡتَهُ﴾ که علما و فقها کلمۀ «دم» در این آیه را که «خاص مطلق» است حمل کردهاند بر «دم مسفوح» در آن آیۀ دیگر که «خاص مقید» است.([۲۲])
«صیغۀ امر» هرگاه در لفظ قرآنی خاص بیاید افادۀ «واجببودن و الزامیبودن» میکند؛([۲۳]) مانند: ﴿فَٱقۡطَعُوٓاْ أَیۡدِیَهُمَا﴾ [المائده: ۴۱]، اما گاهی به کمک قرینه به معنای دیگری منتقل میگردد؛ مثلاً اباحه (مباحبودن) را میرساند، در آیۀ ۳۰، سورۀ الأعراف: ﴿کُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ﴾ یا اشاره به ناتوانی مخاطب از انجامدادن آن کار دارد: ﴿فَأۡتُواْ بِسُورَهٖ مِّن مِّثۡلِهِ﴾ [البقره: ۲۳] «سورهای همانند آن بیاورند» یا تهدید را میرساند: ﴿ٱعۡمَلُواْ مَا شِئۡتُمۡ﴾ [السجده: ۴۰] «هرچه میخواهید انجام دهید» یا تکرار طلب چیزی است: ﴿فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡیَصُمۡهُ﴾ [البقره: ۱۸۵] «هرکس از شما که ماه رمضان را دریافت، روزه بگیرد» که (برای دومین بار) وجوب روزه را برای کسی که شاهد فرا رسیدن ماه رمضان باشد بیان میدارد.
«صیغۀ نهی» هرگاه در لفظ قرآنی خاص بیاید تحریم الزامی را میرساند؛([۲۴]) مانند: ﴿وَلَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَکُم بَیۡنَکُم بِٱلۡبَٰطِلِ﴾ [البقره: ۱۸۸] «و اموالتان را در بین خود بباطل (و ناحق) نخورید»؛ اما گاهی به کمک قرینه به معنای دیگری کشانیده میشود؛ مثلاً دعا را میرساند، مانند: ﴿رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَا﴾ [آل عمران: ۸] «پروردگارا! دلهای ما را… (از راه حق) منحرف مگردان» یا کراهت را میفهماند؛ مانند: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡیَآءَ إِن تُبۡدَ لَکُمۡ تَسُؤۡکُمۡ﴾ [المائده:۱۰۱] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! از چیزهای نپرسید که اگر برای شما آشکار گردد، شما را اندوهگین کند».
حکمی که لفظ «خاص» با دلالت حقیقی وضعی میفهماند، یک حکم قطعی است که هیچ جای تردید در آن نیست. بنابراین وقتی خداوند میفرماید: ﴿فَکَفَّٰرَتُهُۥٓ إِطۡعَامُ عَشَرَهِ مَسَٰکِینَ﴾ [المائده:۸۹] «پس کفاره آن اطعام ده مسکین است» حکم عبارت از اطعام آن ده نفر مسکین است، نه کمتر و نه زیادتر و این به خاطر آن است که «خاص حقیقی» جز «خصوص» را به تصور انسان نمیآورد، بعکس «عام» که پیوسته به نظر میرسد چیزی وجود دارد که آن را تخصیص بزند و به ندرت میشود که بر عمومیت خودش باقی بماند.
مجمَل و مبیَّن در قرآن
«مُجمَل» عبارتست از آنچه دلالتش روشن نباشد؛ یا به عبارت روشنتر: عبارتست از یکی از دو چیز که امتیازی برای یکی از آنها بر دیگری و نسبت به آن وجود نداشته باشد.([۲۵]) داود ظاهری([۲۶]) آمدن چنین کلمه یا جملهای را در قرآن انکار کرده است؛([۲۷]) اما، صحیحتر این است که از این نوع «مُجمل» در قرآن داریم، جز اینکه هرگز «مجمل» قرآنی بر اِجمال «و ابهام» خودش باقی نمیماند (و تبیین میشود) بخصوص در امور شرعی و فرمانهای خداوند به بندگانش.
مجملبودن نص قرآنی همراهبودن آن با نوعی پیچیدگی است که یکی از این زمینهها را دارد:
- غریببودن لفظ؛ مانند «هَلوع» که خود قرآن در روند سخن آن را تفسیر کرده است: ﴿۞إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا ١٩ إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعٗا ٢٠ وَإِذَا مَسَّهُ ٱلۡخَیۡرُ مَنُوعًا ٢١﴾([۲۸]) [المعارج: ۱۹- ۲۱] «یقیناً انسان کم طاقت (و حریص) آفریده شده است. هنگامیکه بدی (و مصیبتی) به او رسد، بیتابی میکند. و هنگامیکه خوبی به او رسد، باز دارنده (و بخیل) میشود».
- مشترکبودن لفظ (در بیش از یک معنی)؛ مانند کلمۀ «عَسعَسَ» [در آیۀ ۱۷، سورۀ تکویر]: ﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا عَسۡعَسَ ١٧﴾ «و سوگند به شب، هنگامیکه (تاریکیاش کاسته شود و) پشت کند» که میتواند آمدن شب را برساند و میتواند رفتن آن را بفهماند.([۲۹])
- اختلاف در مرجع ضمیر، مانند این آیه: ﴿إِلَیۡهِ یَصۡعَدُ ٱلۡکَلِمُ ٱلطَّیِّبُ وَٱلۡعَمَلُ ٱلصَّٰلِحُ یَرۡفَعُهُ…﴾ [فاطر: ۱۰] «سخن پاکیزه به سوی او بالا میرود و (الله) عمل صالح را بالا میبرد» که ضمیر فاعل در «یرفعه» میتواند به همان مرجعی که ضمیر «الیه» باز میگردد – یعنی «الله» – برگردد (که به این معنی میشود: کلمههای طیبه به سوی او – خداوند متعال – بالا میرود و عمل صالح او – خداوند – را بالا میبرد) و نیز میتواند به «عمل» بازگردد که معنی چنین میشود: عمل صالح آن است که آن را کلمههای طیبه بالا میبرند. نیز میتواند به «کلم» بازگردد؛ یعنی: کلمههای طیبه – که همان توحید است – عمل صالح را بالا میبرد؛ زیرا عمل صالح نمیشود مگر همراه با ایمان.([۳۰])
- مقدم و مؤخرشدن؛ مانند: ﴿وَلَوۡلَا کَلِمَهٞ سَبَقَتۡ مِن رَّبِّکَ لَکَانَ لِزَامٗا وَأَجَلٞ مُّسَمّٗى ١٢٩﴾ [طه: ۱۲۹] «و اگر فرمانی که پیش از این از پروردگارت مقرر شده (مبنی بر تأخیر عذاب) و وقت معین، نبود، مسلماً (عذاب الهی) بر آنها محقق میشد». که چنین بوده است: ﴿وَلَوۡلَا کَلِمَهٞ سَبَقَتۡ مِن رَّبِّکَ لَکَانَ لِزَامٗا﴾.([۳۱])
البته، این پیچیدگی عارضی که ناشی از بینابین قرار گرفتن «مجمل» بین دو امر (و دو معنی) است، بیدرنگ از میان میرود و به مجرد آنکه بیانش آمد «مفصل» یا «مفسر» یا «مبین» نامیده میشود.
تبیین مجمل، گاهی به صورت پیوسته و به دنبال آن میآید؛([۳۲]) مانند: «من الفجر» که تعبیر مجمل خداوند متعال: ﴿حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَکُمُ ٱلۡخَیۡطُ ٱلۡأَبۡیَضُ مِنَ ٱلۡخَیۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ﴾ [البقره: ۱۸۷] «… تا رشتهی سپید صبح از رشتهی سیاه (شب) برای شما آشکار شود» را تفسیر میکند و اگر این شبه جملۀ «من الفجر» نبود، کلام اولی با تردید و احتمال همچنان باقی میماند.([۳۳])
گاهی نیز مجمل به طور جداگانه و منفصل در آیۀ دیگری تبیین میشود؛([۳۴]) مانند آیات ۲۲ و ۲۳، سورۀ قیامت: ﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَهٌ ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَهٞ ٢٣﴾ «آن روز چهرههایی تازه (و شاداب) است. به سوی پروردگارش مینگرد» که تا اینجا دلالت بر جایزبودن رؤیت خداوند دارد، اما در آیۀ ۱۰۳، سورۀ الأنعام خداوند متعال تفسیر کرده است: ﴿لَّا تُدۡرِکُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ﴾ «چشمها او را در نمییابند» در حالیکه اگر این تفسیر برای آن در قرآن نیامده بود، آیات سورۀ قیامت معلوم نمیکرد که در مقام نفی رؤیت خداوند است بطور کلی، یا نفی احاطه و حصر را میکند ولی اصل رؤیت را نفی نمیکند.([۳۵])
گاهی میشود که مجمل قرآنی را سنت نبوی تبیین میکند؛([۳۶]) زیرا قرآن و حدیث همواره «شانه به شانۀ یکدیگر در جهت استیفای حق و بیرونکشیدن آن از مدارج حکمت حرکت میکنند، تا آنجا که هر یک میتوانند عموم دیگری را تخصیص بزنند یا هر یک مجمل دیگری را تبیین کنند».([37])
این زمینه بیشتر در الفاظ شرعی که از معانی لغوی خودشان انتقال یافتهاند (و معانی جدیدی پیدا کردهاند) دیده میشود؛ مانند: «صلاه» که گفتنیها و انجامدادنیهای آن را رسول خدا در حدیث نبوی تفسیر فرموده است: «صلُّوا کَما رَأیتُمُونِی أُصَلِّی» «به همان شیوهای که من نماز میخوانم نماز بخوانید» همچنانکه «زکات» را پیامبر اکرم اندازهها و مقدارهای آن را بیان فرموده است و نیز «حج» را مناسک تفصیلیاش را تبیین کرده است.([۳۸])
از همین نمونه است، تفسیر آن حضرت برای «قُرَّهِ أَعۡیُنٖ» در سخن خداوند متعال: ﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخفِیَ لَهُم مِّن قُرَّهِ أَعۡیُنٖ﴾ [السجده: ۱۷] «پس هیچ کس نمیداند چه پاداشهای (عظیمی) که مایۀ روشنی چشمهاست برای آنها نهفته شده است، به (پاس) آنچه که (در دنیا) انجام میدادند» که فرموده است: «در آنجا چیزهایی باشد که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر دل و ذهن احدی گذشته باشد، چیزی غیر از آنچه علم و اطلاع شما به آن میرسد».([39])
در مقام بیان «همیاری سنت و قرآن» و تفسیر مجمل قرآن با سنت، امام ابوالحکم بن برجان([۴۰]) کتاب خودش را به نام الارشاد فی تفسیر القرآن([۴۱]) تألیف کرده است و گفته است: «هر آنچه که پیامبر اکرم بگوید، مسلماً در قرآن هست و اصل آن در قرآن است، چه نزدیک باشد چه دور. فهم قرآن برای کسی میسر است که سنت را بفهمد و در جهت فهم قرآن نابیناست کسی که در فهم سنت نابینا باشد».([42])
نص و ظاهر
منظور از «نص» آن چیزی است که با خود صیغهاش دلالت کند بر آنچه اصالتاً از سیاق آن مقصود است؛([۴۳]) مانند – این سخن خداوند متعال: ﴿وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَیۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْ﴾ [البقره: ۲۷۵] «… الله داد و ستد را حلال کرده و ربا را حرام نموده است…» که معنای اصلی مقصود از این بیان قرآنی، نفی هر نوع از انواع تشابه و همانندی میان خرید و فروش حلال و ربای حرام است. بدیهی است که عمل به چنین نص صریحی واجب است؛ زیرا از مقاصد قرآن است که عبارات آن با دلالت صریح و واضحی بر آن دلالت دارند.
«ظاهر» عبارتست از آنچه که از خود عبارت به ذهن انسان میرسد، بدون نیاز به قرینهای، اما (تفاوتش با نص این است که) مفهوم «ظاهر» اصالتاً از سیاق کلام منظور نیست؛([۴۴]) مانند سخن خداوند متعال: ﴿فَٱنکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَهً﴾ [النساء: ۳] «با زنانی (دیگر) که مورد پسند شماست دو دو، و سه سه، چهار چهار، ازدواج کنید» که معنای نزدیک به ذهن آن بدون آنکه بر قرینهای متکی باشد، آن است که نکاح با زنانی که ازدواج با آنان حرام است (محارم) مباح است، ولی این مطلب اصلاً از سیاق منظور نبوده است و آنچه منظور اصلی این عبارت است محدودکردن تعداد زنان به چهار، یا اکتفا به یک همسر است. عمل به «ظاهر» نیز واجب است؛ زیرا لفظ از معنای نزدیک به ذهن (متبادر) خود منصرف نمیگردد مگر با قرینه. بنابراین، هرگاه قرینهای وجود داشته باشد به معنای غیر متبادر و دور از ذهن آن عبارت عمل خواهد شد.([۴۵])
—————————————————————
[۱]- اتقان، ج ۲، ص ۵۲٫
[۲]- برهان، ج ۲، ص ۲۰۶٫
[۳]- همان مأخذ.
[۴]- اتقان، ج ۲، ص ۵۳٫
[۵]- همان مأخذ.
[۶]- آیۀ ۳۳، سورۀ الإسراء. بنگرید به: اتقان، ج ۲، ص ۵۳٫
[۷]- محاضرات فی أصول الفقه، بدر المتولی عبدالباسط، ج ۱، ص ۱۸۱٫
[۸]- معمولاً از انواع مفهوم مخالفت، پنج نوع را یادآور میشوند: وصف، شرط، غایت، عدد و لقب؛ اما، ما به مهمترین آنها اکتفا کردیم.
[۹]- اتقان، ج ۲، ص ۵۳٫
[۱۰]- همان مأخذ.
[۱۱]- همان مأخذ.
[۱۲]- همان مأخذ.
[۱۳]- همان نأخذ.
[۱۴]- بنگرید به: علم اصول الفقه، عبدالوهاب خلاف، ص ۱۷۹٫
[۱۵]- روشن است که زنان غیر آبستن که شوهرانشان به آنان نفقه نمیدهند، زنانی هستند که با دارایی خودشان بینیاز از نفقۀ شوهرند، مطابق نظام اسلامی که برای زن موجودیت اقتصادی مستقل قائل است، چنانکه برای مرد، بطور یکسان: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبۡنَۚ﴾ [النساء: ۳۲]؛ اما در صورت فقیربودن زن، مرد مسئول مخارج اوست، چه آبستن باشد، چه نباشد: ﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡۚ﴾ [النساء: ۳۴].
[۱۶]- اتقان، ج ۲، ص ۵۴؛ نیز مقایسه کنید با: برهان، ج ۲، ص ۳۲٫
[۱۷]- آیۀ ۳۴، سورۀ نور؛ نیز بنگرید به: اتقان، ج ۲، ص ۵۴٫
[۱۸]- مقایسه کنید با: علم اصول فقه، خلاف، ص ۲۱۳٫
[۱۹]- بنگرید به: فصل «الفاظ العموم» در اتقان، ج ۲، ص ۲۶٫
[۲۰]- قاضی جلال الدین بلقینی گوید: «نمونۀ عام باقی بر عموم خود بس کمیاب است، زیرا هر عامی به نوعی به نظر میرسد که میتواند تخصیص بخورد. مثلاً خطاب خداوند متعال که میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ﴾ (طبعاً) غیر مکلف از استثنا میشود، یا این حکم: ﴿حُرِّمَتۡ عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَیۡتَهُ﴾ در حال اضطرار تخصیص خورده است و از سوی دیگر ماهی و ملخ از تحت شمول آن بیرون گردانیده شدهاند؛ یا آنکه «حرَّم الربا» حکم «عرایا» از تحت شمول آن تخصیص خورده و خارج گردیده است (اتقان، ج ۱، ص ۲۶).
[۲۱]- علم أصول الفقه، خلاف، ص ۲۲۴٫
[۲۲]- بنگرید: همان، ص ۲۲۶٫
[۲۳]- همان، ص ۲۲۸٫
[۲۴]- همان، ص ۲۳۰٫
[۲۵]- اتقان، ج ۲، ص ۳۰٫
[۲۶]- امام اهل ظاهر، ابوسلیمان داود بن علی بن خلف اصفهانی، معروف به ظاهری، دانشمند طراز اول بغداد در روزگار خویش بود. وی به سال ۲۷۰ هـ .ق درگذشت (وفیات الأعیان، ج ۱، ص ۱۷۵).
[۲۷]- اتقان، ج ۲، ص ۳۰٫
[۲۸]- بنگرید به: برهان، ج ۲، ص ۱۷۶٫
[۲۹]- اتقان، ج ۲، ص ۳۰٫
[۳۰]- همان مأخذ.
[۳۱]- همان، ج ۲، ص ۳۱٫
[۳۲]- همان مأخذ.
[۳۳]- برهان، ج ۲، ص ۲۱۵٫
[۳۴]- اتقان، ج ۲، ص ۳۱٫
[۳۵]- برهان، ج ۲، ص ۲۱۶٫
[۳۶]- اتقان، ج ۲، ص ۳۱٫
[۳۷]- برهان، ج ۲، ص ۱۲۹؛ «النوع الأربعون، فی بیان معاضده السنه لِلقرآن».
[۳۸]- اتقان، ج ۲، ص ۱۳۱؛ مقایسه کنید با: برهان؛ ج ۲، ص ۱۸۴٫
[۳۹]- برهان، ج ۲، ص ۱۳۰٫
[۴۰]- امام عبدالسلام بن عبدالرحمان بن عبدالسلام لخمی اشبیلی، معروف به ابن برَّجان، پرچمدار علم لغت و علم نحو در اندلس در روزگار خویش. وی به سال ۶۲۷ هـ .ق درگذشت (بنگرید به: بُغیه الوعاه، ص ۳۰۶؛ شذرات الذهب، ج ۵، ص ۱۲۴٫
[۴۱]- از این کتاب یک نسخۀ عکسی در معهد المخطوطات در جامعه الدُّوَل العربیه موجود است.
[۴۲]- برهان، ج ۲، ص ۱۲۹٫
[۴۳]- علم اصول الفقه، خلاف، ص ۱۸۹- ۱۹۰٫
[۴۴]- همان، ص ۱۸۸٫
[۴۵]- همان، ص ۱۸۹٫