بلایا، زلزله و آتشفشان، مظاهر وجود شر در جهانند. حال شخص ملحد میپرسد: چرا شر وجود دارد؟
در جواب میگوئیم: شر، بزرگ ترین دلیل بر وجود الله متعال است. خیر وشر، هردو موجودند و خلق شدهاند تا الله متعال به وسیلهی آن، انسان را در بوتهی آزمایش و ابتلا قرار دهد و تسلط اراده خود را بر آنها، ثابت کند، و میفرماید:
{کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَهً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ} [الأنبیاء: ۳۵] یعنی: هر نفسى مرگ را میچشد و شما را به منظور امتحان به بد و نیک خواهیم آزمود و به سوى ما بازگردانیده میشوید.
و میفرماید: {الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ] [الملک: ۲] یعنی: همان که مرگ و زندگى را پدید آورد، تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید و اوست ارجمند آمرزنده.
خیر وشر موجودند، زیرا ما در دنیای امتحان و آزمایش به سر میبریم. مشکل شخص «تئیست» و «آتئیست» این است که به وجود شر معترف است، و آن را معضل و بحران میداند، پس توجیه و دلیلی وجود ندارد که آن را در چهارچوب منظومه دینی حصر کرد! (کما این که آنان چنین میپندارند).
بلکه این تنها منظومه و دایرهی دین است که تفسیر صحیحی برای آن ارائه میدهد.
اما سوال اینجاست: چرا میگوئیم و تأکید داریم که شَر، بزرگترین دلیل، برای اثبات وجود الله متعال است؟
شَر، در اصل باید غیر قابل فهم باشد (البته برای شخص ملحد)؛ چرا که اگر انسان فرزند طبیعت و ماده بوده و قوانین ثابت و حتمی طبیعت بر او حاکم باشد، هیچ وقت وجود «شر» را درک نکرده و ماهیت شر و حتی معنای کلمه شر را نفهمیده است. آیا تکامل یافته ترین حیوانات –طبق نظر داروینیزم– مسئله شر را درک میکند؟ قطعا جواب خیر است!لذا درک و فهم شر، یعنی: ما فرزندان این جهان مادی نیستیم و دنبال جهانی هستیم که «خیر مطلق» بر آن حاکم باشد و این خود، اولین و قویترین دلیل برای صحت نظر دین است.
اس سی اویس می گوید: "دلیل من بر «ضد خدا بودن» این بود که جهان، در نهایت قساوت و ظلم است.
ولی چگونه به مفهوم ظلم وعدل پی بردم؟ شخصی نمیتواند خطی را مستقیم بداند؛ مگر این که ذهنیتی قبلی از ماهیت خط مستقیم داشته باشد. وقتی مدعی بودم این جهان ناعادلانه است، آن را با چه مفهومی مقایسه کردم و چگونه به ماهیت عدل راهیافتم؟ اگر این جهان از «الف» تا «یاء» همهاش بد و پوچ است، پس چرا با ادعای ناعادلانهبودن جهان، خودم را در موضع این واکنش تند، در مقابل دین قرار دادهام با این فرض که من جزئی از این هستی پوچ و بیمعنا هستم؟ (مفاهیم فرا مادی و طبیعی نباید وجود داشته و برایم سوال و معضل باشد).
هنگاهی که انسان در آب سقوط میکند، احساس خیسبودن میکند، چرا که حیوان آبی نیست؛ اما ماهی این احساس را ندارد. لذا برای من ملحد، این گونه شایسته و صحیح است که از مفهوم عدل کنارهگیری کنم و بگویم که سخنم در بارهی ناعادلانهبودن هستی، زاییدهی افکار خودم است و چیزی افزون بر این نیست! این چنین در تلاشم برای اثبات عدم وجود الله مشخص شد که این کار در حقیقت، وجودش را نمایان میسازد. چرا که انسان با انکار وجود عدل در موضوعی، ناچارا باید تسلیم شود که مفهوم عدالت وجود دارد (وگرنه چرا چیزی که وجود نداشته یا از آن اطلاعی وآگاهی ندارد، یا ذهنیتی در مورد آن ندارد را باید منکر شود؟)
و این یعنی: الحاد تفکری بسیار سادهلوحانه است. اگر جهان بیمعنا باشد، هیچ وقت برایمان مشخص نمیشود که بدون معناست.
دقیقا شبیه این قضیه است که بگوئیم: اگر در جهان نور یا مخلوقات دارای چشم وجود نداشته باشند؛ هیچ وقت نمیدانستیم که تاریکی بر جهان حاکم است و این چنین کلمه تاریکی بیمعنا میشد." پس شر، بزرگترین دلیل برای اثبات این قضیه است که ما فرزندان جهان مادی نیستیم و تنها دین است که مالکِ تفسیرِ صحیح و مالک معنا و ارزش است. ولی شخص ملحد دوباره دچار تردید شده و میگوید: «علم خداوند کلی و شامل است، میداند آنچه را که انجام میدهیم. چرا ما را وارد تجربهای میکند که میداند بسیاری از ما در آن راه را گم میکنیم؟»
در پاسخ خواهیم گفت:
اولاً. جز شخص ملحد، انسان عاقلی وجود ندارد با این ادعا، که خدا علم شامل و کلی دارد؛ به او کفر ورزد و منکرش شود.
ثانیاً. آیا علم کلی وشامل خدا، مانع این است که او فرصتی را به ما داده تا خودمان را بسنجیم و با یقین عینی ببینیم ، که آیا مستحق بهشت و جهنم هستیم؟ فرموده:
{إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً} [الإنسان: ۳]
یعنی: ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد و پذیرا گردد؛ خواه ناسپاسی کند و کفر ورزد.
ثالثاً. اگر شخص ملحد بگوید: "اما من این آزمایش را دوست ندارم و میخواهم از آن خارج شوم…" پاسخش ساده است:
خب این زندگی که الله به تو بخشیده را رها کن وهمین الان بمیر وخودت را بکش! قبول کنید هرگز این کار را انجام نخواهد داد و محکم به دنیا دل خواهد بست.
لذا سخنمان متوجه شخص ملحد است که: اگر در مقابل این آزمایش تسلیم شدهای وقبول داری در دنیایی قرار داریم که مورد امتحان قرار خواهیم گرفت، باید حداقل بخشی از مقتضیات و لوازم این اعتراف را که میتوانی انجام دهی و آن سپاس و شکر خدایی است که تو را آفریده و این همه نعمت به تو ارزانی داشته است.
الله متعال خبر داده است که هیچ کافری را رها نمیکند. شخص کافری که به سادهترین بدیهیات که آفرینشش است کفر میورزد و و بر خدا جرأت پیدا کرده و منکرش میشود و استکبار میورزد و مرتکب جرم میشود به این سادگی نمیتواند از سزای کفرش عبور کند:
{إن الله لَذُو مَغْفِرَهٍ وَذُو عِقَابٍ أَلِیمٍ} [فصلت: ۴۳]
یعنی: الله دارای مغفرت و آمرزش و دارای عقاب و سزای دردناک است.
اما آیا الله محتاج شکر و عبادت بندگانش است؟ قطعاً خیر.
او از جهانیان غنی و بینیاز است، ولی میداند تنها عبادت شایسته آنان است و همه ما میدانیم که شخص هر چه به حرامها ومنکرات نزدیک باشد به همان اندازه از خداوند متعال دور است. خاصتاً شخص ملحد که اصلا چیز حرامی برایش معنا ندارد و حتی اگر مرتکب آن هم نشود همین جواز انجام دادنش بسیار شنیعتر از ارتکاب آن است.
نتیجه اینکه: مشکل شخص کافر به سان مشکلِ دانش آموزی مردود است.
در زمان امتحان شخص ملحد ( آتئیست) وجود استاد را منکر شده و در هنگام نتیجه شخص تئیست منکر وجود امتحان میشود. اما معیار را دانش آموز مردودشده قرار نمیدهد، بلکه معیار امتحان را استاد که در اینجا منظورمان الله متعال است قرار میدهد -ولله المثل الأعلی-
حکمت خداوندی هم اینگونه است که انسان را کمتر از حد هوش فطریش آزمایش کند ولی با این وجود مردم بسیاری در آن مردود شدهاند:
{وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ} [الملک : ۱۰]
یعنی: میگویند اگر ما خوب میشنیدیم و تعقل میکردیم الان جایگاهمان جهنم نبود.
پس چیزی به اسم شر در جهان مادی وجود ندارد و اگر اینگونه است چگونه به دنبال چارهای برای رفع مشکل شر هستی؟
اصلا چگونه احساس به وجود شر میکنی؟ چگونه بر قوانین حتمی طبیعت تمرد میکنی؟
اگر الحاد صحیح باشد، انسان نباید به هیچ وجه احساس به وجود شر کند. چرا که در داخل جهان الحادی، معنایی مادی برای شر یا ظلم وجود ندارد. شر وظلم اصطلاحا یعنی قرار دادن چیزی در غیر مکان خود، ولی محل حوادث در جهان الحادی دقیقاً همان مکانی است که قوانین فیزیکی مشخص کرده و خطایی وجود ندارد و چون هیچ ذرهای وجود ندارد که مخالف این قوانین باشد، در نتیجه هر حادثهای در جهان مادی در جایگاه مادی حقیقی خود قرار دارد.
پس باید اینگونه باشد که در مجتمع الحادی و در جهان مادی ظلم یا شری وجود نداشته باشد.
مغز انسان همراه با فعالیت عصبیش از لحاظ مادی خطا نمیکند بلکه تابع تمامی قوانین صحیح فیزیکی است و هیچ وقت از آن تخطی نمیکند و اگر قائل به وجود شر یا ظلم باشیم این دلیل قاطعی است که شخص مسئول از خطا و همچنین مرجعی که بر اساس آن بر خطایش حکم میکنیم در حقیقت واکنشها و قوانین مادی نیست و اینجاست که به اخلاق متافیزیک باز میگردیم.
اگر شخص ملحد مدعی شد که ارزشها واخلاق که انسان بر اساس آن داوری و قضاوت میکند ناشی از قوانین قراردادی طبیعت و نتیجه انفعالات روانی وعادتها و تقلیدهای جامعه و مردم است، اینگونه پاسخ میدهیم که:
تو به این ایمان نداری که این ارزشها واخلاقیات، حالتی روحی است و قائل به مادیبودن آن هستی و ممکن نیست حالتی صرفا مادی و خطاناپذیر وضعیت مادی دیگری را تخطئه کند. حتی برخورد ذرات مادامی که براساس قوانین صحیح فیزیکی باشد خطا محسوب نمیشود.
معادله اینگونه میشود: رفتار سالم مادی در مغز + رفتار سالم مادی در مغز = رفتاری مادی سالم در مغز.
پس این معانی خطا -به تعبیر واقرار شخص ملحد- (یعنی همین اخلاق و ارزشها و مفاهیم فرامادی) که ناشی از این رفتارهای سالم مادی (و به تعبیر او کنش و واکنشهای روانی است) از کجا آمد؟ آیا قرینهای وجود دارد که بین رفتارهای مادی مغز وبین ارزش های اخلاق ارتباط برقرار کند؟
اگر قائل به وجود این قرینه باشیم به متافیزیک در وسیعترین ابوابش بازگشتهایم و اگر قرینهای نباشد هیچ کسی به وجود شر یا ظلم قانع نخواهد شد و تفکر الحادی خود، خود را از بین می برد.
لذا: شر و فهم و درک آن بزرگترین دلیل بر وجود الله متعال و صحت قضیهی دین و تکالیف الهی است.