آیا ازدواج امام حسین رضی الله عنه با ارینب، در پیش آمد قضیه کربلا نقش داشته است؟

پاسخ شیعه:
با تحقیقی که ما در متون و منابع تاریخی داشتیم تنها کتاب قابل اعتنائی که این واقعه را ذکر کرده است کتاب الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری متوفای ۲۷۶ هق از مصادر تاریخی اهل سنّت می‌باشد. که هر محقّقی با مطالعه این متن، آن را به یک داستان و رمّان شبیه‌تر می‌بیند تا یک اتّفاق حقیقی.
ما جهت اطّلاع از کلّ این ماجرا ترجمه مطالب نقل شده در کتاب الامامه و السیاسه را در این جا می‌آوریم :

عشق یزید و حیله معاویه:
یزید بن معاویه شبى با یکى از ندیمان پدرش معاویه که رفیق نام داشت شب نشینى کرده ، و یزید از پدر خود بدگویی کرد
رفیق این بدگویی او را در پیشگاه معاویه به عرض رسانید.
– معاویه دستور داد: یزید را پیش او بخوانند.
ندیم معاویه پیش یزید آمده ، و او را به پیشگاه امیر دعوت کرد.
یزید با عجله فرمان پدرش را پذیرفته ، و به سوى او حرکت نمود.
معاویه پس از ملامت و مذمت کردن پسرش یزید، اظهار داشت : من به موجب علاقه شدیدى که نسبت به تو داشتم تو را بر اشخاص بزرگ و مردان فضیلت و اصحاب رسول اکرم (ص ) برترى داده ، و بر آنها امیر و پیشوا قرار دادم ؛ و مقام و مرتبه تو را بر دیگران ترفیع داده ، و به خاطر گرفتن بیعت براى تو منزلت آنان را پائین تر و کمتر قرار دادم .
یزید در حالی‌که از شدت شرمندگى و خجلت غرق عرق بود به سخن آمده گفت : من نمى خواستم در مقابل نعمتها و مهربانیهاى شما کفران ورزم ، من به‌خیرخواهى و صلاح بینى و احسان شما اعتراف دارم و چون سخن به اینجا رسیده است ، مجبورم سرّ باطنى خود را افشاء کرده و علت انزجار و گلایه خود را بیان کنم .
همان طور که معلوم و روشن است ، انسان به خاطر ادامه زندگى خود و براى آسایش و تنظیم امور زندگانى خویش : نیازمند به ازدواج و زناشویى است ، و البته در انتخاب زن لازم است بیش از پیش ‍ دقت و توجه کرد. تا زنى که از هر جهت سزاوار و مناسب است اختیار و انتخاب شود.
من هنگامى که کمال ادب و زیبائى و حسن سیرت و صورت دختر اسحاق (ارینب) را مى شنیدم ، در دل خود خاطر خواه و علاقه مند و عاشق او شده بودم ، و کوچک‌ترین احتمالى نمی‌دادم که از جانب شما مسامحه و سستى و تأخیرى در اختیار و خواستگاری از او رخ بدهد، ولى شما به کلى غفلت ورزیدید، به حدى که او را از جاى دیگر خواستگاری کرده ، و به عقد (پسر عمویش) عبدالله بن سلام در آمد.
– معاویه: آرامش قلبت را از دست نداده ، و به من مهلت بده .
– یزید: پس از پایان یافتن و از بین رفتن موضوع، مهلت دادن و فکر کردن و اقدام نمودن چه نتیجه خواهد داشت .
– معاویه: نمیدانم عقل و استقامت و مردانگى تو کجا رفته است .
– یزید: عشق بر خرد غالب شده ، و به خاطر نمایش عشق، عقل و صبر و تقوى و طمائینه دل رخت بر بسته است . و اگر کسى می‌توانست در مقابل سیطره عشق ، تقوى و عقل خود را از دست ندهد، البته حضرت داود (ع ) براى این قسمت پیش قدم و مقدم بود، در صورتی‌که آن حضرت اظهار عجز و ناتوانى و بى صبرى نموده ، و در مقابل محبتى که به زنی پیدا کرده بود، اضطراب نفس و تشویق خاطر پیدا کرد.
– معاویه: براى چه مرا پیش از فوت وقت مطلع نکردى ؟
– یزید: خیال نمی‌کردم محتاج به تذکر باشد، زیرا که توجه و عطوفت شما را نسبت به خود به اندازه اى شدید و کامل می‌دیدم که احتمال غفلت از این قسمت را نمی‌دادم .
– معاویه: راست است ، ولى باید بیش از پیش خود را حفظ کرده و تقوى و عقل و صبر را از دست داده نداده ، و سرّ ضمیر خود را پیش کسى اظهار ننمائى . شاید بتوانم به مقصد نائل آیم .
معاویه به دریاى فکر غوطه ور شده ، و براى حل این مطالب اندیشه ها و حیله هایى طرح مى کرد.
و ارینب که از جهت جمال و کمال و شرافت و مال سر آمد زنان زمان خود و شهره آفاق گشته بود، پس از ازدواج کردن با پسر عموى خویش عبدالله بن سلام (از طائفه قریش ) در مملکت عراق با هم زندگانى می‌کردند.
و عبدالله بن سلام از جانب معاویه مأموریت و حکومتى داشته و داراى فضیلت و مقام و منزلت بلندى بود.
معاویه پس از نقشه کشى ها و اندیشه هاى بسیار، صلاح در این دید که : نامه‌ای به عبدالله بن سلام نوشته ، و او را به جانب شام احضار نماید.
معاویه به‌ این مضمون نامه نوشت و ارسال کرد: چون نامه من به تو رسید بدون تأخیر به سوى شام حرکت کن ، امید است در این سفر خیر بسیار و نتیجه مهمى به تو رسیده ، و نصیب کاملى به دست تو آید.
عبدالله بن سلام پس از رسیدن نامه ، بدون تأخیر به سوى شام حرکت کرده ، و در منزلى که قبلا به اشاره معاویه براى او مهیا شده بود وارد شد.
معاویه ، ابوهریره و ابودرداء (از اصحاب رسول الله ) را احضار نموده ، و پس از مقدمات و ذکر سخنانى چند و رجز خوانی‌ها، گفت : دخترى دارم که موقع ازدواج او فرا رسیده ، و می‌خواستم براى انتخاب همسر او، دقت کامل و توجه تمامى به کار برده ، و کسى را انتخاب و در نظر بگیرم که از جهت فضیلت و دیانت و تقوى و ادب و مروت مورد وثوق و اطمینان من باشد، و به نظر من مصداق این اوصاف شخص عبدالله بن سلام است که از هر جهت زیبنده و سزاوار است
مناسب می‌دانم که شما این نظریه مرا به عبدالله بن سلام ابلاغ نمائید، و البته با دختر من نیز مشورت و مذاکره خواهید نمود، ولى تصور می‌کنم او هم با فکر و تصویب من مخالفت نکرده و از صلاح دید من خارج نشود.
معاویه پس از بیرون رفتن آن دو نفر، به اندرون کاخ رفته ، و به‌ دختر خود توصیه کرد: هنگامی که ابوهریره و ابودرداء با او مذاکره نموده ، و او را براى عبدالله بن سلام خطبه و خواستگارى نمایند، در جواب ایشان چنین اظهار کند که : عبدالله بن سلام بى نهایت مرد زیبنده و مناسب و محترم و پسندیده است فقط مانعى که در اینقسمت موجود است : بودن زن او ارینب است ، زیرا غیرت و خوى من با این امر سازگار نبوده ، و روى اینجهت میترسم سخنى بگویم یا عملى را مرتکب شوم که موجب سخط و غضب الهى واقع شده ، و بر عذاب و گرفتاریهاى همیشگى گرفتار آیم : و تا ایشان با ارینب زناشوئى مى کند: این اقدام عملى نخواهد شد.
ابوهریره و ابودرداء نزد عبدالله بن سلام آمده ، و گفتار معاویه را به او ابلاغ نمودند.
عبدالله بن سلام بى نهایت مسرور گشته ، و شروع به عرض ‍ تشکر و سپاس گوئى نموده ، و از الطاف و مراحم و توجهات معاویه که درباره او مبذول شده است بسى اظهار امتنان و خوشحالى نمود.
عبدالله بن سلام پس از این که در مقابل توجه این نعمت :سپاس خالق را به جا آورد، و از نعمت‌ها و حسن نظر و عطوفت و رحمت معاویه سپاس گوئى کرد تقاضا نمود که آن دو نفر براى خواستگارى رسمى به پیشگاه معاویه رهسپار شوند.
ابوهریره و ابودرداء به عنوان خواستگاری به پیشگاه معاویه مراجعت نمودند. معاویه اظهار داشت : همان طورکه گفتم من از این وصلت بی‌نهایت خوشوقت و فرحناکم ، و چون لازم است با خود دختر نیز مذاکره شده و نظر و موافقت او را هم تحصیل بنمائیم می‌باید شما این قسمت را نیز شخصا انجام بدهید.
ابوهریره و ابودرداء به اطاق مخصوص دختر معاویه وارد شده و نظر پدرش معاویه را براى او به تفصیل فهمانیدند.
دختر به همان شکل که پدرش تعلیم داده بود پاسخ داد.
و در نهایت گفت: عبدالله می‌تواند همسر و کفو مناسبی باشد فقط تنها مشکلی که او هست این این که او صاحب همسر است و من ترس از آن دارم که من با این کار خود غیرت او را علیه خود بر‌انگیخته و موجب سخط الهی گردم.
ابوهریره و ابودرداء نزد عبدالله بن سلام برگشته ، و جریان مذاکرات خودشان را با معاویه و دخترش را برای او نقل کرده ، گفتند: به نظر ما تنها مانعى که موجود است ، وجود ارینب است .
عبدالله بن سلام روى سادگى خود، در حضور آن دو نفر، طلاق زن خود ارینب را جارى کرده ، و آنها را شاهد طلاق قرار داد.
ابوهریره و ابودرداء پس از شنیدن صیغه طلاق ، به سوى معاویه مراجعت نموده ، و جریان امر را به او اطلاع دادند.
معاویه که در این مرتبه حاجت خود را برآورده دید: شروع به غمزه و ناز کرده ، و گفت : من از این عمل به این فوریت متأثر شدم ، عجله و شتاب کردن ایشان سزاوار نبود، بهتر این بود که ایشان صبر می‌کردند و بالاخره کار به یک ترتیبى انجام مى گرفت ، البته آن چه مقدر است به وقوع خواهد پیوست ، هر چه بود خوب یا بد گذشته است ، ما باید پیرامون مقدمات و شرائط کار خودمان روى فکر صحیح و نظر صائب به خوبى تأمل کرده ، و سپس تصمیم بگیریم .
معاویه پس از اظهار این مطالب درهم و مبهم گفت : شما مرخص شده و مراجعت نمائید البته آنچه تصمیم گرفتم به اطلاع شما خواهیم رسانید.
معاویه پس از این جریان نامه به پسرش یزید نوشته ، مژده داد که کارهاى مقدماتى انجام گرفته ، و به مطلوب نزدیک شده ، و اینک عبدالله بن سلام طلاق ارینب را داده است .
پس از چند روز ابوهریره و ابودرداء به سوى معاویه برگشتند.
معاویه اظهار داشت : طوری که مسبوق شدید، رضایت و موافقت دخترم بایستنى است ، و شما فعلا جریان امر را به او تذکر داده ، و براى تحصیل رضایت و اجازه او وارد مذاکره شوید.
ابوهریره و ابودرداء نزد دختر معاویه آمده ، و پس از این که فصلى از مراتب و مقامات و فضائل اخلاقى و شخصیت عبدالله بن سلام ذکر نمودند، گفتند: عبدالله بن سلام به خاطر پیشنهاد شما ارینب را طلاق داده و فعلا موافقت و اجازه پدر شما نیز فقط متوقف به رضایت شما است .
دختر معاویه پس از ذکر مقدمات و سخنهاى چند، اظهار کرد: اگر چه تحقق امور وابسته به تقدیرات الهى است ؛ ولى در کارهاى مهم و بزرگ می‌باید تا ممکن است دقت و فکر نموده ، و روى صبر و تأمل قدم برداشت ، تا موجبات پشیمانى و تاءثر فراهم نیاید، مخصوصا در این موضوع که سرنوشت آدمى را در زندگانیش معین کند، و من به خداى متعال توکل کرده ، و از او استمداد مى نمایم که آنچه صلاح و خیر من است وسائل آن را پیش آورد، و البته نتیجه را به عرض شما خواهم رسانید ابوهریره و ابودرداء از مجلس برخاسته ، و دعا کردند که ، خداوند خیر شما را بخواهد و شما را توفیق و تأیید فرماید.
سپس نزد عبدالله بن سلام آمده ، و جریان امر را نقل نمودند.
در این موقع مردم از جریان امر عبدالله سلام آگاهى یافته ، با همدیگر می‌گفتند: به طور مسلم معاویه عبدالله بن سلام را فریب داده است و این خبر به گوش همه رسیده ، و حتى در شهرهاى دیگر نیز منتشر شده و هر کسی که در هر جایى ، از این قضیه آگاهى مى یافت : از معاویه بد گویى کرده ، و از خدعه و حیله او سخن می‌گفت : و همه یک زبان می‌گفتند: معاویه با حیله گرى خود مقدماتى را جور کرده است که عبدالله بن سلام زن خود را طلاق داده است ، و منظور معاویه این است که : زن او را براى پسر خودش یزید تزویج کند، چه امیر خوبى است که پروردگار جهان او را براى حفظ رعیت بیچاره برانگیخته است !
عبدالله بن سلام براى این که تکلیفش یکسره و روشن بوده ، و از حال تشویش و اضطراب و نگرانى بیرون آید، از ابوهریره و ابودرداء تقاضا کرد تا براى گرفتن آخرین جواب پیش دختر معاویه بروند.
این بود که ابوهریره و ابودرداء باز پیش دختر آمده ، و گفتند: امیدواریم که در این مدت تحقیقات کاملى به عمل آمده ، و آنچه صلاح و خیر بوده است . خداوند روشن و معلوم ساخته است .
دختر معاویه اظهار کرد: پروردگار جهان را سپاسگذارم که مرا در این امر روشن ، و صلاح و تکلیف مرا معین فرمود، من هر چه فکر و تأمل کردم ، رضایت و موافقت خود مرا نتوانستم دریابم ، و چون با دیگران استشاره نمودم : نظر آنان را نیز مختلف و ضدّ و نقیض دریافتم ، این خود یگانه علت ناراحتى و عدم رضایت خاطرم بود.
عبدالله بن سلام چون پاسخ نامساعد دختر را استماع کرد: دانست که فریب خورده ؛ و بى نهایت مضطرب و پریشان شده ، و مهموم و مغموم گشت !
سپس به خود آمده و گفت : خدایم را حمد مى کنم ، و در مقابل نعمت هاى او ستایش می‌نمایم ، البته چیزى را که پروردگار جهان بخواهد قابل تغییر و تبدیل نیست . کسى نتواند قضا و تقدیر او را ردّ و عوض کند، انسان هر چه روى فکر و عقل و تدبیر رفتار نماید باز نخواهد توانست از محیط حکمرانى خداوند خارج شده ، و کوچکترین ضررى را که مقدر است از خود دفع کند، فرح و سرور، آسایش و ناراحتى ، نعمت و نقمت این جهان پایدار نیست ، آدمى باید در مقابل تقدیرات غیبى تسلیم و خضوع کرده ، و صبور و ثابت قدم و محکم باشد.
این مذاکرات بطول انجامیده بود، و ایام عدّه (در حدود سه ماه ) ارینب سپرى شده ، و مانعى براى خطبه او باقى نمانده بود.
معاویه ابودرداء را مأموریت داد که: به سوى عراق رهسپار شده ، و ارینب را براى پسرش یزید خواستگارى نماید.
ابودرداء حرکت کرده ، و به عراق رسید، و در آن حسین بن على علیه السلام در عراق ساکن بوده ، و از جهت علم و معرفت و بخشش و جود و حال و مقام بر همه برترى داشته ، و بزرگ و سیّد اهل عراق بود.
ابودرداء پیش خود فکر کرد که : سزاوار نیست پیش از تشرف به محضر آن حضرت ، به سوى مأموریت خود برود، حسین بن على علیه السلام پسر دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم و سیّد جوانان اهل بهشت بوده ، و بر همه مسلمین فرض و لازم است که : او را تجلیل و تکریم نموده ، و حقوق او را رعایت کنند.
ابودرداء به قصد زیارت آن حضرت ، و براى اداى این حق واجب و دیدن جمال مبارک او، و به عنوان عرض ارادت و محبت خالصانه به سوى خانه پسر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم حرکت نمود.
حسین بن على علیه السلام چون ابودرداء را دید، از جاى خود بر خاسته و با او مصافحه کرد، و از او تجلیل و احترام و تعظیم نموده و فرمود: مرحبا مرحبا به تو اى صاحب و رفیق پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم و همنشین او که اشتیاق مرا به رسول خدا تجدید نمودى ، و احزان و غصه هاى مرا به یاد آوردى !
سپس فرمود: از آن روزى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از دنیا رحلت فرموده است ، کسی را از یاران و اصحاب آن حضرت نمی‌بینم مگر این که بى نهایت متأثر و محزون شده و از شدت علاقه و اشتیاق و محبتى که به آن حضرت دارم ، بى اختیار اشک از چشمهایم جارى مى شود و جگرم مى سوزد.
در این هنگام به خاطر یاد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اشک از چشمهاى ابودرداء نیز جارى شده ، و گفت : خداوند لبانه را بیامرزد که بوسیله او با همدیگر آشنائى و ارتباط پیدا کردیم .
حضرت حسین بن على علیه السلام فرمود: قسم به خداوند که من به تو علاقمندم ، و اشتیاق داشتم تو را ملاقات بنمایم .
ابودرداء گفت : معاویه مرا به خاطر خواستگارى ارینب دختر اسحاق به پسرش یزید به اینجا فرستاده است ، و من هر چه فکر کردم دیدم زیارت و تشرف و عرض اخلاص و سلام و تجدید عهد با حضرت شما، از هر امرى مقدم تر و واجبتر است .
حضرت حسین علیه السلام از یاد آورى و اظهار محبت ایشان تشکر نموده ، و سپس فرمود: من هم در نظر داشتم پس از سپرى شدن ایام عده ارینب کسى را که اهلیت دارد، به عنوان خواستگارى به پیش او بفرستم و الان که شما چنین قصدی دارید از جانب من نیز خواستگارى نمائید.
البته شما براى ابلاغ نظر من از همه لایق تر و سزاوارتر هستید شما در مجلس ارینب از جانب من نیز خطبه نمائید و در نتیجه هر طورى که خدا و او بخواهند انجام پذیرفت ، و در نظر داشته باشید که آنچه یزیدبن معاویه به عنوان مهریه حاضر است بدهد، از جانب من نیز مانعى نیست و حاضرم .
ابودرداء گفت : در انجام این خدمت مفتخرم

ابودرداء به سوى خانه ارینب حرکت کرد، و داخل اطاق شده و نشست ، و پس از بیان مطالب و مقدماتى چند، راجع به تقدیرات خداوند جهان و صبر و تسلیم در مقابل حوادث و تسلى دادن به ارینب از جهت فراق عبدالله بن سلام ، اظهار داشت : من از جانب دو نفر براى خطبه و خواستگارى تو به اینجا آمده ام ، اول امیر این امت و پسر ملک و ولى عهد و خلیفه او یزیدبن معاویه ، دوم پسر دختر رسول الله صلّی الله علیه و آله و پسر نخستین کسی که قبول اسلام نمود و سید و آقاى جوانان اهل بهشت حضرت حسین بن على علیه‌السلام، و البته شما خودتان هر دو تاى آنها را از جهت سن و فضیلت و مرتبت و سائر خصوصیات مى شناسید، پس هر یکى از آنها را که می‌خواهید انتخاب و تعیین نمائید.
ارینب پس از سکوت طولانى گفت : اى ابودرداء اگر چنین پیشنهادى براى من در غیاب شما می‌کردند، من آرزومند می‌شدم که از شما مشورت و صلاح بینى کنم ، و به هر وسیله اى بود خدمت شما رسیده و با شما استشاره مى نمودم ، حالا که شما خودتان حاضر و آگاه هستید عقیده و نظر خودتان را در این موضوع بیان فرمائید؟ من پس از خدا به شما ایمان و اطمینان دارم ، و از شما تقاضا مى کنم که : با کمال بیطرفى و با نهایت خلوص باطن و نیت ، آنچه را که صلاح و خیر من است بیان فرمائید.
– ابودرداء: اظهار نظر و بیان عقیده کردن از من غلط است ، زیرا که من رسولى بیش نیستم ، و شما خودتان مختارید.
– ارینب : خداوند شما را موفق بدارد، من هم دختر برادر شما هستم ، و فعلا با شما استشاره کرده و توقع دارم تنها حقیقت و خداوند را در نظر گرفته و آنچه حق و صحیح است براى من روشن و بیان فرمائید و البته در بیان حق کوچکترین وحشت و خوف و ملاحظات دیگری را به خود راه نخواهید داد.
– ابودرداء: دختر من ! پسر پیغمبر نزد من محبوبتر و بهتر است ، من خود با این چشمم دیدم که رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لبهاى خود را به لبهاى نازنین حضرت حسین بن على علیه السلام گذاشته می‌بوسید، تو هم لبهاى خود را بگذار به محلى که لب هاى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به آنجا گذاشته شده است .
– ارینب : قبول کردم و آن حضرت را اختیار نمودم .
حضرت حسین بن على علیهما السلام ارینب را به عقد نکاح در آورده ، و مهریه بسیار زیادى براى او تعیین نمود.
این قضیه در میان مردم منتشر شده ، و حتى به گوش معاویه هم رسید.
معاویه از شنیدن این خبر بی نهایت غضبناک و متأثر شده ، و نسبت به ابودرداء هم بسیار بدبین و عصبانى گشت .
معاویه می گفت : من باید خودم را ملامت کنم که چنین کسى را براى انجام دادن امر مهمى انتخاب نمودم ، و کوتاهى و جهالت از ناحیه من سر زده است ، و باید نتیجه فکر خام خود را مشاهده کنم .
عبدالله بن سلام هنگامی که از خانه خود خارج می شد، کیسه هائی را که پر از جواهر و درّهاى قیمتى و نایاب بود، مهر کرده و به عنوان امانت به زن خود ارینب سپرده بود، و چون در شام تحت فشار و سختى قرار گرفته ، و مخصوصا از جانب معاویه (به خاطر بدگویى ) و نسبت مکر و خدعه او به معاویه ) محدود و مورد غضب قرار می گرفت صبر و توانش ‍ تمام شده ، و بناچار به سوى عراق مراجعت نمود.
عبدالله بن سلام دارائى خود را که همراه خود برداشته بود در این مدت خرج کرده ، و از این جهت نیز در مضیقه و فشار واقع شده و مى‌خواست از آن جواهر و درّهاى امانتى که نزد ارینب بوده استفاده نماید.
و با این حال احتمال قوى میداد که ارینب به خاطر سوء رفتار و عمل زشت او که بدون جهت و با آن سوابق حسنه خدمت گذارى هاى ارینب طلاق او را گرفته بود از ردّ کردن آن امانت خوددارى کرده و هیچگونه اعترافى به آن مال ننماید.
ولى خواه ناخواه به سوى عراق حرکت کرده و خدمت حضرت امام حسین علیه السلام تشرف حاصل نموده و پس از عرض ‍ سلام و اظهار اخلاص و محبت ، و پس از ذکر جریان اجمالى خود، گفت : هنگام سفر امانتى را که پیش من بسیار با اهمیت و پر قیمت و پر ارزش است به ارینب سپرده بودم و چون امروز مورد نیاز و احتیاج من است تقاضا می‌کنم که شما درخواست بفرمائید تا آنرا مستردّ بدارد، و قسم به خدا که من از ارینب خجل هستم ، زیرا من از او کوچکترین عمل خلاف و ناهنجارى ندیده ام ، و از او راضى هستم ، ولى پیش آمدهاى مخالف مرا مقصر و شرمنده ساخت .
حضرت امام حسین علیه السلام ساکت و آرام نشسته و جوابى نگفت سپس از جاى خود حرکت نموده و به اندرون خانه آمده و به ارینب فرمود: اینک عبدالله بن سلام از سفر شام مراجعت نموده و مذاکره از حسن رفتار و اخلاق و درستى و امانت دارى تو بود، و از شما بی نهایت تعریف و توصیف کرده ، و اظهار خجلت و اسف و شرمندگى مى نماید، و ضمنا می‌گوید: امانتى پیش او دارم که اگر مسترّد بدارد موجب تشکر و شادى خواهد بود.
حضرت امام حسین علیه السلام پس از بیانات فوق ، فرمود، عبدالله بن سلام حرف نامربوطى نمی‌زند، و آنچه می‌گوید صحیح و درست و حق است ، شما نیز مناسب است امانت او را ردّ کنید.
ارینب گفت : راست می‌گوید. امانتى به من سپرده و با مُهر خود مُهر کرده است ، همین طور پیش من محفوظ است .
حضرت حسین بن على علیهما السلام از اعتراف و امانت دارى ارینب بى نهایت خوشحال و اظهار رضایت و تشکر نموده ، و به ارینب فرمود: خوب است که عبدالله بن سلام را اطلاع بدهم ، و حضورا امانت او را به دست خود او برسانم.
سپس آن حضرت پیش عبدالله بن سلام آمده و فرمود: به طوریکه معلوم می‌شود عین امانت شما به همان حالی‌که بود باقى است ، و ارینب به این قسمت اعتراف می‌نماید، و صلاح و خیر شما در این است که خودتان وارد اطاق او شده ، و بی واسطه از دست او امانتى را که به او سپرده بودید پس بگیرید.
– عبدالله بن سلام : آیا اجازه می‌فرمائید که آن امانت را به هر وسیله باشد به من رسانیده ، و احتیاجى به حضور من نباشد؟
حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: نه ، باید خودت حاضر شده ، و به دست خود امانت را پس گرفته ، و ذمّه ارینب را تبرئه کنى !
عبدالله بن سلام وارد اطاق ارینب شده ، و حضرت حسین علیه السلام فرمود: این عبدالله بن سلام است که حاضر شده است ، تا امانت او را به خود او ردّ نمائید.
ارینب کیسه هاى امانتى را حاضر کرده ، و در مقابل او گذاشت .
عبدالله بن سلام بی نهایت خوشحال شده ، و اظهار تشکر نمود.
حضرت امام حسین علیه السلام در این ساعت از اطاق بیرون رفت .
عبدالله بن سلام مهر یکى از کیسه ها را برداشته ، و مشتى از دُرها را به ارینب داده ، و اظهار کرد: این مقدار قلیل را از من بپذیر.
در این هنگام اشک از چشم‌هاى آنها جارى شده ، و صدایشان به گریه بلند گشت ، و به زبان حال بر گذشته تأسف و تحسّر می‌خوردند.
حضرت امام حسین علیه السلام وارد اطاق شده ، گفت : خدایا شاهد باش که من ارینب را سه طلاقه کردم ، خدایا تو عالم هستى که نظر من از تزویج ارینب جمال و مال او نبود، تنها مقصد من این بود که او را براى شوهرش حفظ و نگهدارى کرده ، و از این راه ثواب و اجرى ببرم ، خداوندا جزاى خیرى به من عطا کن .
حضرت امام حسین علیه السلام ارینب را طلاق داده و آنچه براى او مهریه تعیین فرموده بود همه را به او داد.
عبدالله بن سلام ، ارینب را به عقد خود در آورده ، و با کمال خوشى و محبت و صفا با همدیگر زندگانى نمودند.
الامامه والسیاسه، ابن قتیبه دینوری (۲۷۶هق)، تحقیق الزینی ، ج ۱ ، ص ۱۶۷ .
ابن قتیبه بدون هیچ اشاره‌ای به ناقل و راوی این داستان حکایت را از شخص ثالثی نقل می‌کند که برای ما آن شخص شناخته شده نیست ؛ پس داستان از نظر سندی مشکل دارد و قابل احتجاج نیست ؛

پاسخ اهل سنت :
آیا کسی میتواند در مکر و فریب پا به پای شیعه ها پیش برود؟
شیعه در هر سخن سعی میکند حقانیت خود را از کتاب امامه و سیاسه ثابت کند و ما هی داد میزنیم این کتاب را یک شیعه نوشته و نام ابن قتیبه را بدروغ بر سر آن مانده ، شیعه توجه نمیکند
http://islamtxt.net/node/193
شما اگر داستان رمان مانند فوق را بخوانید ، بار دیگر این حقیقت را درمیابید که نویسنده کتاب دارد از حضرت حسین یک شخصیت افسانه ای میسازد و از حضرت معاویه نعوذ بالله شیطان رجیم !
و پس مثل روز معلوم است که نویسنده یک شیعه افراطی است و ابن قتیبه یک سنی افراطی بود پس چکونه ممکن است این کتاب را نوشته باشد ؟
همین داستان که الحمدلله سایت ولی العصر هم قبول کرده که یک داستان بچه گانه است خود دلیل بر این است که نویسنده کتاب امامه و سیاسه انسانی بی نهایت جاهل بوده که حتی صدای همپالکی های خود در سایت ولی العصر را نیز در آورده !! و ابن قتیبه یک انسان عالم بود ، پس جکونه ممکن اسنت این چرندیات را نوشته باشد ؟
پس چرا شیعه ها هرجا که بنفع خود دیدند به این نویسنده جاهل و به این کتاب جعلی استناد میکنند ؟
خب حالا نتیجه
سوال =کی به کتاب سیاسه و امامه استناد میکند ؟
جواب = شیعه و بازهم شیعه و بازهم شیعه !
سوال = آیا سنی ها کتاب سیاسه و امامه را برسمیت میشناسند ؟۱
چواب = نه و نه و نه و باز هم نه
سوال = آیا در دنیای حاضر و گذشته یک سنی رسمی بوده ( کاری به شیعه سنی نما نداریم ) که دلیل جنگ حسین را بایزید بر سر ازدواج با زنی بداند؟؟
جواب = نه و هرگز نه ،من بعنوان یک سنی مطلع به امور ، باور کنید که اولین بار است که این حرف را شنیدم ، یک سخن عجیبی است و و این حود دلیلی دیگر است بر اینکه کتاب امامه و سیاسه پیش ما پشیزی ارزش ندارد و نه ما به ان استناد میکنم و نه حتی میخوانیم .

حالا شیعه جواب دهد که چرا به این کتاب بی ارزش همیشه استناد میکند ؟؟ و آن را در ایران ترجمه کرده و چاپ نموده ؟؟ و چرا در هر سخن از آن کتاب جعلی دلیل میاورد ،شیعه اگر مایل است نظر اهل سنت را بداند چرا مهمترین کتاب آنها یعنی صحیح بخاری را ترجمه و چاپ نمیکند ؟؟چرا چسبیده به کتابی که نه ما قبول داریم و نه ظاهرآ خودش ؟!! چرا ؟؟ و هزار چرای دیگر!

نویسنده: سجودی

مقاله پیشنهادی

راز هستی من در این جهان چیست؟!

راز هستیِ من در این جهان چیست؟! برای چه اینجا آمده‌ام؟! پس از مرگ به …