او را آتش زنید، و بداد خدایانتان برسید!

به من گفت: از کدام مرجع تقلید می‌کنی؟ لبخندی زده به او گفتم: من از آقا و سرور و محبوبم رسول خدا صلی الله علیه وسلم تقلید می‌کنم. مثل کسی که شوکه شده باشد لختی سکوت کرده سپس منمن کنان گفت: باید از یک مرجع زنده‌ای تقلید کنی، و إلا همه کارها و عبادتهایت ضایع می‌شوند!
گفتم: لطف کنید یک مرجع معصومی که اشتباه نمی‌کند را به من معرفی کنید تا فورا دستم را در دستانش بگذارم و مهارم را به دستش بدهم. چرا در همه چیز از مرجعی تقلید کنم که او نیز انسانی است جائز الخطا. احیانا فتوای درست می دهد و گاهی هم در فتواهایش اشتباه می‌کند؟! تنها در صورتی من به فتوای مرجع قانع می‌شوم که دلیلی از قرآن کریم داشته باشد، اما اینکه بدون دلیل و مدرک فتوا دهد و من هم کورکورانه و چشم و گوش بسته به دنبالش راه بیفتم، این چیزی نیست مگر ایمان قلبی به پیامبری او، هر چند انسان در ظاهر چنین باوری نداشته باشد!

گفت: به نظر شما چه کسی بهتر و برتر است. اینکه از آل بیت پیروی کنی یا از دیگران؟
گفتم: دوست عزیز خودت را گول نزن؛ شما از مراجع تقلید می‌کنید نه از «اهل بیت»! شما را بخدا سوگند؛ به من بگو مذهب اهل بیت در آنچه می‌بینی کجاست؟ مذهب اهل بیت در این فتواهای هوایی که هیچ دلیل و مدرک و برهانی از قرآن و از پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم ندارند کجاست؟! آیا ائمه دین جدیدی غیر از دین محمد رسول الله آورده‌اند، یا اینکه آنها از هر آنچه پیامبر اکرم آورده بود پیروی و فرمانبرداری می‌کردند؟!
تا حالا من هرگز کتابی از کتابهای فتوا که به آنها «الرسائل العملیه» می‌گویند ندیده‌ام که مرجعی تمام فتواهایش، و نه حتی نیمی از آنها را به دلیلی از قرآن و یا احادیث پیامبر خدا رجوع داده باشد.

پس عزیزم؛ پیروی از پیامبر اکرم و اهل بیت کجاست؟!
به من بگو: این حرام است و آن حلال؛ چونکه خداوند متعال چنین فرموده، یا پیامبر خدا در حدیثی چنین فرموده، و یا اهل بیت چنین فرموده‌اند.
سخن مستند به دلیل و برهان بزن قبول دارم. اما اینکه از طرف خودت بدون هیچ دلیلی بگویی این حلال است و آن حرام، و ادعا کنی که این مذهب اهل بیت است، هرگز برای من قابل قبول نخواهد بود.
مذهب من دلیل و برهان است… مذهب من قرآن کتاب رحمان است… مذهب من احادیث صحیح و درستی است که از پیامبر خدا و اهل بیت اطهار روایت شده است. و بنا به فرموده امام صادق «هر کس سخنش مخالف قرآن کریم بود را می‌زنیم به دیوار… »
من برای نامها هیچ اهمیتی قائل نیستم،.. حق را به من بده بعد از آن نامم را هر چه دلت می‌خواهد بگذار، آنچه مهم است کار درست است نه نام براق. اگر نام و نشانهای پر زرق و برق را بدون توجه به کار و عبادت درست ارزشی می‌بود، مسیحیان و کلیمیان نیز بر حق می‌بودند، مگر نه اینکه خود را به دو پیامبر اولو العزم خداوند؛ حضرت عیسی و حضرت موسی نسبت می‌دهند، و نام آنها را یدک می‌کشند؟!

من از پیروان اهل بیتم علیه السلام ام … و از دینی که محمد آورده است پیروی می‌کنم. ولی تو را به خدا بگو ببینم آنچه امروز در حسینیه‌ها و سر قبرها و مزارها انجام می‌دهند از راه و رسم و سنت پیامبر خدا و اهل بیت پاکش است یا از ساخته و پرداخته‌های مراجع و شیوخ و به اصطلاح (!) علماء؟!
آقا واقعا شرم آور نیست؛ حتی یک کتاب فتوایی که بر اساس آیات قرآنی فتوا داده باشد نداریم، و وقتی در کتابهای فتوا می‌خوانیم انگار که فتواهای "جون بول سارتر"، یا "لینین"، و "استالین" و "مارکس" را می‌خوانیم نه فتواهای عالمی مسلمان را؟!
عزیز… ما پیروان قرآنیم نه پیروان شیوخ و مراجع… ما ملت و امت قرآنیم نه امت مراجع و شیوخ…
اگر سخن شیخ مخالف قرآن و سنت ثابت پیامبر بود آنر در دریا می‌اندازیم. اینکه کورکورانه و چشم بسته مهارم را به شیخ و مرجع بدهم و بگویم: چون مرجع فرموده کلاغ سفید است، و اینکه پرید بز است و الاغ شاخ دارد. پس فرق من با یهودیان و مسیحیان چیست. این روش برخورد آنها با کشیشان و احبار و رهبانهایشان است.

امام صادق  می‌فرمایند: هر حدیثی با قرآن موافقت نداشته باشد بیهوده است. و فرموده‌اند: هر روایتی که با قرآن مخالف باشد را دروغی بیش نمی‌دانم (۱ ).
باری با یکی از آنها درباره استغاثه و کمک خواستن از ائمه حرف به میان آمد. چند آیه از کلام الله مجید را که از خواندن غیر خدا منع می‌کرد برایش آورده ، بدو گفتم: قرآن این کار را به هیچ وجه جایز نمی‌داند!
برویم پرخاش کرده با صدای بلند گفت: آقای محترم، چه می‌گویی؛ فلان مرجع و فلان شیخ فرموده‌اند جایز است و هیچ اشکالی هم ندارد. به آرامی به او گفتم: برادر عزیز من دارم به شما می‌گویم: خداوند می‌فرمایند درست نیست، آنگاه شما می‌گوئید: فلان مرجع گفته درست است!..
و از همه عجیبتر اینکه این شیخها و مراجع کاملا مطمئن هستند پیروانشان هرگز دنبال هیچ دلیل و برهانی نیستند و حرفهایشان را چشم و گوش بسته قبول می‌کنند، برای همین بخودشان اجازه می‌دهند هر چرندیاتی به ذهنشان رسید را بخورد مردم بدهند.
این یکی از این آخوندهای شیاد و دروغگوست؛ محمد تیجانی می‌گوید: عبدالله بن عمر حدیث پیامبر خدا را که فرموده‌اند:" خلفاء پس از من دوازده نفرند، و همه آنها از قریشند". را شرح می‌دهد و می‌گوید: بر این امت دوازده خلیفه خواهد بود، آنها عبارتند از: ابوبکر صدیق، و عمر فاروق، وعثمان ذی النورین، معاویه و پسرش؛ دو پادشاه سرزمین مقدس، سفاح، سلام منصور، و جابر و مهدی و امین، و امیر العصب همه از کعب بن لؤی هستند و همه نیکوکار و پارسایند و مثل آنها نخواهد آمد!
تیجانی احمق پس از این دروغ شاخدارش که کسی از او مصدرش را نخواهد پرسید به پرورده مکتب رسول خد ؛ ابن عمر چنین می‌تازد:
چشمهایش را حقد و جهل کور کرده، قلبش را حسادت و کینه پر کرده، او هیچ فضل و مکانتی برای امیر مؤمنان قائل نیست، معاویه جنایتکار و پسر زندیقش، و سفاح مجرم را بر او برتری داده است. وای ویلا… در این دنیا سخنی حیرت آورتر از این نیز می‌توانم بیابم.
سپس در ادامه می‌گوید:" ابن عمر با این دروغ و بهتان بهترین خدمت را به دولت اموی کرده، تاج خلافت بر سر معاویه و پسرش گذاشته، و به خلافت سفاح و منصور و همه فاسقان و فاجران بنی امیه اعتراف کرده است" (2 ).

چنین روایتی جز در ذهن دروغ ساز تیجانی و یا بیمارانی چون او یافت نمی‌شود،
البته تیجانی بدرستی می‌داند خواننده‌اش این زحمت را بخود نمی‌دهد تا از عقلش کار بگیرد، و از خود بپرسد: چطور عبدالله بن عمر تاج خلافت بر سر سفاح و منصور گذاشته در حالیکه سالها پیش از آنها وفات کرده است؟ البته شاید تیجانی ادعا می‌کند ابن عمر از قبرش بیرون پریده و به خلافت آنها اعتراف کرده است؟! و یا اینکه دستور خلافت آنها را قبل از اینکه در رحم مادرشان پیدا شوند داده است؟! راستی کسی نیست از تیجانی بپرسد؛ آیا ابن عمر غیب می‌دانست؟!
خنده دارتر از همه اینها اینکه: روزی با یکی از روشنفکران و از ما بهتران مقدس مآب در مورد خروارها دروغ و تضاد و تحریف و تدلیس که در کتابهای شیخ تیجانی است با دلیل و مدرک سخن می‌گفتم. دوستم چون آتشی که رویش بنزین ریخته باشی از جایش پرید و چون شتر  خشمگین داد و هوار براه انداخت که: تو کی باشی که اینطور در مورد شیخ تیجانی حرف بزنی؟! و هر چه از دهن مبارکش فحش و ناسزا و بد و بیراه درمی‌آمد نثار جان این حقیر کرد.
وقتی کمی خسته شد، به آرامی به او گفتم: دوست عزیز، برای من شیخ تیجانی هیچ مهم نیست، من این بنده خدا را هرگز ندیده‌ام تا با او دشمنی داشته باشم، ولی کتابهایش را خوانده‌ام و حقایقی تلخ را در لابلای حرفهایش کشف کرده‌ام، نویسنده برای من اصلا مهم نیست، من با افراد دشمنی ندارم، دشمنی من با افکار فتنه‌جو و دروغ و مکر و حیله و نیرنگ است.
من با دلیل و مدرک آنچه در کتابهایش بود را خدمت شما عرض کردم. آیا شما نمی‌توانید به خودتان زحمت بدهید و کتابهایش را ورقی بزنید، و به مصادر معتمد مراجعه کنید، تا خودتان حقیقت را دریابید؟ چنین کاری که شرط عقل و منطق است بهتر است یا اینکه خروارها دشنام و ناسزا و فحش و اتهام را روی سر من خورد کنی.
هر کس ـ حتی خود من ـ اگر فکر و اندیشه‌اش را جلوی مردم مطرح کرد، همه کسانیکه حرفش را می‌شنوند حق دارند:
اولا: با مراجعه به مصدر و منبع معلومات او از درست بودن و حقیقت آنچه گفته مطمئن شوند.
دوما: رأی و باور خودش را چه در مدح و ثنا و یا انتقاد طرف مقابل ابراز دارد.. خیلی روشن دارم می‌گویم: انتقاد، نه دشنام و حرفهای سبک و بدور از ادب…
از اینکه کنترلش را از دست داده بود عذر خواهی کرد. سپس گفتگویمان را ادامه دادیم، و من قصدا در بین سخنانم از کتاب "شیعه و تصحیح" اثر دکتر حجت الإسلام موسی موسوی نام بردم تا رد فعل دوستم را امتحان کنم.
فورا در بین حرفهایم پریده گفت: نویسنده این کتاب چنین و چنان است…
به آرامی دستش را گرفته گفتم: دوست عزیز، ببخشید شما غیر از دشنام و توهین و تهمت زدن به هر کس که با شما موافق نباشد چیز دیگری بلد نیستی؟ هر گاه کتابی با مزاج ما موافق نبود باید موضوع کتاب و آنچه در آن است را رها کرده به نویسنده آن بتازیم، و هر چه فحش و ناسزا است نثارش کنیم و قصه ها و دروغهای آنچنانی بر علیه او ببافتم. وقتی من از شیخ تیجانی حرف زدم نه دشنامش دادم و نه تهمتی به او زدم؛ تنها نوشته‌هایش را مورد نقد و بررسی قرار دادم، و از دروغهای شاخداری که در کتابهایش خوانده بودم سخن گفتم: آیا شما کتاب "شیعه و تصحیح" را مطالعه کرده‌اید؟
گفت: و الله نه؛ ولی در موردش بسیار شنیده‌ام؟!
گفتم: سبحان الله! همه این حرفها را در مورد کتابی می‌گویید که ندیده‌اید، و آنچنان بیرحمانه به من در مورد کتابهایی که خوانده بودم تازیدید؟!
عزیزم، آیا خداوند به شما عقل ارزانی داشته تا طوطی وار هر آنچه می‌شنوی را بدون دلیل و برهان قبول کرده، تکرار کنی، یا اینکه خودت دنبال واقعیتها و حقیقت بگردی؟

من چندها کتاب در مورد دکتر موسی موسوی خوانده‌ام که نویسندگان به جای بحث و بررسی و نقد نوشته‌های او به خودش تازیده‌اند که؛ جاسوس و خائن و خود فروخته و نوکر استعمار است. برای من شخص موسوی هیچ اهمیتی ندارد، مواقف سیاسیش هم اصلا برایم اهمیتی ندارد، من زیاد از سیاست خوشم نمی‌آید، آنچه برایم مهم است افکار و اندیشه‌ها و عقایدی است که مطرح ساخته است. اگر او به خاطر اینکه افکارش با شما همخوانی ندارد خائن و خودفروخته است، بسیاری از علما و مراجع شیعه در برخی و یا در بیشتر آنچه مطرح کرده با او موافقند. مثل مرجع سرشناس شیعیان لبنان محمد حسین فضل الله، و استاد حیدر علی قلمداران، و مرجع شناخته شده شیعه عراق علامه خالصی، و مرجع نامدار ایرانی؛ علامه سید ابوالفضل برقعی، و شیخ عباس موسوی، و شیخ حسین راضی، و شیخ طالب سنجری، آیا همه آنها نیز خائن و جاسوس و خودفروخته‌اند؟

———————————
پی نوشت:
 ( 1) نگا: الکافی اثر الکلینی ۱/۶۹٫ و سائل الشیعه اثر الحر العاملی ۲۷/۱۱۰٫
 ( 2) نگا: الشیعه هم اهل السنه اثر تیجانی ص/۱۵۳ ـ۱۵۴٫
 

نویسنده: صادق السیهاتی / روشنفکر شیعه مترجم حسین حسنیی

مقاله پیشنهادی

راز هستی من در این جهان چیست؟!

راز هستیِ من در این جهان چیست؟! برای چه اینجا آمده‌ام؟! پس از مرگ به …