این حدیث را خیثمه بن سلیمان در "المنتخب من فوائده"1و ابن عدی در "الکامل" جلد ۷ صفحهی ۳۶۵ و ابوبکر اسماعیلی در "معجم شیوخه" جلد ۱ صفحه ۴۵۸ و ابو عبدالله الحاکم در "المستدرک" جلد ۳ ص ۱۲۱ و ۱۲۸ و ابنعساکر در "تاریخ ابنعساکر" ج ۴۲ ص ۳۰۶ و ۳۰۷ از طریق یحیی بن یعلی از بسام صیرفی از حسن بن عمرو فُقَیمی از معاویه بن ثعلبه از ابوذر روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: "مَنْ أطَاعَنِی فَقَدْ أطَاعَ اللهَ ومَنْ عَصَانِی فَقَدْ عَصَی اللهَ ومَنْ أطَاعَ عَلِیَّاً فَقَدْ أطَاعَنِی ومَنْ عَصَی عَلِیَّاً فَقَدْ عَصَانِی: هر که از من اطاعت کند از الله اطاعت کرده، و هر که از من نافرمانی کند الله را نافرمانی کرده، و هر که از علی فرمان برد اطاعت مرا کرده، و هر که نافرمانی علی کند در حقیقت مرا نافرمانی کرده است".
ابو عبدالله حاکم گفته: "این حدیث صحیح الاسناد است، امّا بخاری و مسلم آن را تخریج نکردهاند." ذهبی هم با حاکم موافق است.
میگویم: در سند این حدیث دو علّت وجود دارد:
علّت اول: یحیی بن یعلی، او همان اسلَمی قَطوانی است، و آنگونه که برخی گمان بردهاند محاربی نیست؛ زیرا ابنعدی این حدیث را در زندگینامهی الاسلمی آورده و آن را جزو منکرات او قرار داده است. بخاری در مورد این یحیی بن یعلی اسلمی قطوانی گفته: "احادیث او مضطرب است، کنیهاش، ابوزکریا، و او ذاهب الحدیث است (او حدیث را میبرد؛ یعنی او در سند هر حدیثی بیاید حیثیت آن حدیث رفته است و ارزشی ندارد"2.
ابن معین در مورد او گفته است: "او بیارزش است."3
ابوحاتم رازی گفته: "او کوفی است و در حدیث قوی نیست؛ بلکه ضعیفالحدیث است."4
ابوبکر بزار گفته: "در اسانید اشتباه میکند."5
ابن حبان گفته: "ابو نعیم ضرار بن صرد از او نقل حدیث کرده، او از افراد موثق مطالب مقلوب را روایت میکند و من نمیدانم آیا قلب روایت به خاطر نقل ابونعیم از او بوده یا برعکس، چون خود ابونعیم هم بد حافظه و دارای خطاهای بسیار است و نمیتوان جرح را در روایاتی به آنها نسبت داد که به تنهایی روایت کرده باشند. پس واجب است که از روایات مشترک آنان دوری جست، در هر حال باید احتجاج به این دو نفر را رها کرد."6
ابن عدی گفته: "او کوفی و از جملهی شیعیان است." 7
علّت دوم: وجود معاویه بن ثعلبه است، بخاری در "تاریخ" جلد ۷ ص ۳۳۳ و ابن ابیحاتم در "الجرح والتعدیل" ج۸ ص ۳۷۸ وی را نام برده، امّا نسبت به جرح و تعدیل او ساکت ماندهاند. ابنحبّان در "الثقات" ج۵ ص ۴۱۶ وی را از جملهی افراد قابل اعتماد آورده و این عادت ابنحبان است که افراد مجهول را در "الثقات" ذکر میکند.
در حدیث یعلی بن مره ثقفی ، شاهدی برای این حدیث وجود دارد که ابن عدی در "الکامل"8 و ابن عساکر در "تاریخ ابنعساکر"9 آن را روایت کردهاند و ابنمرّه گفته که محمد بن جعفر بن یزید مطیری برای ابراهیم بن سلیمان نهمی کوفی برای عباده بن زیاد برای عمر بن سعد برای عمر بن عبدالله ثقفی و او از پدرش از جدش یعلی بن مره ثقفی حدیث نقل کرده است که گفت از پیامبر شنیدم که فرمود: "هر کس علی را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و هرکس از علی نافرمانی کند، از من نافرمانی کرده و هرکس مرا نافرمانی کند، در حقیقت خدا را نافرمانی کرده است و هرکس علی را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته و هر کس علی را خشمگین سازد، مرا خشمگین ساخته، و هرکس که مرا خشمگین سازد، خدا را خشمگین ساختهاست. [ای علی] فقط مؤمنان تو را دوست میدارند و فقط کافران یا منافقان با تو دشمنی میکنند."
به نظر بنده این سند بسیار ضعیف است؛ زیرا در آن چند علّت وجود دارد:
علّت اول: ابراهیم بن سلیمان النَّهمی است.
دارقطنی در مورد او گفته: "او متروک است."10
علّت دوم: عمر بن سعد نصری.
حافظ ذهبی در مورد او گفته: "او از عمر بن عبدالله ثقفی از پدرش از جدش روایت میکند و اسماعیل بن موسی که در شمار بصریهاست از او نقل نمودهاست که بخاری حدیث او را صحیح نمیداند."11
علّت سوم: عمر بن عبدالله بن یعلی بن مُرّه ثقفی است.
امام احمد در مورد او گفته: "ضعیف الحدیث است."12 همچنین گفته: "او منکر الحدیث است."13ابونعیم گفته: "من عمر بن عبدالله را دیدم و جایز نمیدانم که از او روایت کنم."14
ابن معین گفته: "روایات او بیارزش است."15
همچنین ابن معین گفته: "او ضعیف است."16
ابوحاتم رازی گفته: "او ضعیف الحدیث و منکر الحدیث است."17
ابن ابیحاتم گفته که از ابوزرعه در مورد عمر بن عبدالله بن یعلی، سؤال شد. او گفت: "در حدیث قوی نیست." من گفتم: "وضعیتش چگونه است؟" گفت: "از خداوند [برایش] سلامت میطلبم."18
بخاری گفته: "علما در مورد او سخن دارند (او را ثقه نمیدانند و بر علیه او سخن گفته اند)."19
ابنحبان گفته: "او روایات منکری از پدرش دارد … ، عمر بن عبدالله بن یعلی نسخهای روایت کرده که بیشتر آن مقلوب از پدرش و جدش است."20
ابنحبان در بیان زندگینامه پدرش گفته: "او بیارزش است."21
نسائی گفته: "او ضعیف است."22
دارقطنی گفته: "او متروک است."23
ذهبی گفته: "علما وی را ضعیف دانستهاند."24
حافظ ابنحجر گفته : "او ضعیف است."25و نیز گفته که: "همه در تضعیف او متفق هستند."26
علّت چهارم: عبدالله بن یعلی بن مُرّه ثقفی است.
بخاری گفته: "جای تأمّل است."27
ابنحبّان گفته: "من دوست ندارم که به خبر او احتجاج کنم ـ البته اگر به روایت آن خبر، منفرد باشد ـ زیرا در روایت او، روایات منکر وجود دارد، و پسر او هم بیارزش است، من نمیدانم که آیا این ضعف از جانب خود اوست یا از پسرش منشأ گرفته است." 28
دارقطنی در زندگینامهی فرزندش گفته: "عمر بن عبدالله یعلی بن مُرّه ثقفی از پدرش از جدش روایت میکند و پدرش فقط به واسطهی او شناخته شده است."29
ذهبی گفته: "او ضعیف است."30
نکته:
شیخ آلبانی (رحمه الله) در کتاب "السلسله الضعیفه" گفته:
"تذکر: یک فرد شیعی این حدیث را در "گفتگوهای خود" صفحه ۷۴ ذکر کرده و گفته است که: "این حدیث را حاکم در صفحهی ۱۲۱ جزء سوم کتاب "المستدرک" و ذهبی در همان صفحه در کتاب "تلخیص" تخریج کردهاند، و هر دو تصریح کردهاند که این حدیث بر اساس شروط شیخین صحیح است."31
به نظر من: این جمله دروغی است که بر حاکم و ذهبی بسته شده؛ زیرا این دو تن همان گونه که قبلاً ذکر کردم، فقط گفته بودند: "صحیح الاسناد" و چیزی بر آن نیافزودهاند. و من دوست داشتم که بگویم: شاید نظر آن فرد شیعی از این حدیث به حدیث دیگری متوجه گشته که حاکم و ذهبی آن را طبق شرط شیخین در صفحه ۱۲۱ صحیح دانستهاند و دوست داشتم این کار برای عمل به فرمودهی خدا صورت میگرفت:
(وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى )
"و البته نباید دشمنى گروهى شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است،." (مائده: ۸) اما این امید من هم ناکام است؛ زیرا در صفحهای که ذکر کردم، حدیثی وجود نداشت که حاکم و ذهبی آن را به شرط شیخین صحیح دانسته باشند!!.
البته من قصد دارم که برای آن فرد شیعی حد اکثر عذر را بجویم و بگویم: شاید وی چشمش به حدیث دیگری در صفحهی قبل از آن افتاده و چنین گفته، چون دو صفحهی پشت و رو یک ورق را تشکیل میدهند و شاید اشتباه نموده باشد، اما در آن صفحه همچنین حدیثی ندیدم. نه در حاکم و نه در کتاب ذهبی! پس یقین کردم که این جمله را، آن شیعی به طور عمد جعل کرده است!.
حال انسانهای منصف در مورد چنین نویسندگانی چه میگویند؟!
البته من گناه دیگری هم از او در حاشیهی صفحه ۴۵ دیدم که گفته: "حاکم در صفحه 4 جزء ۳ از کتاب مستدرک از ابنعباس نقل نموده که گفت: "علی لباس خود را فروخت و لباس پیامبر را پوشید …" حاکم به صحّت این حدیث بر اساس شرط شیخین تصریح نموده و ذهبی هم در "تلخیص مستدرک" با او موافقت نموده است!! .
اما اگر خوانندهای به صفحه و جزء مذکور مراجعه کند، فقط این را میبیند که حاکم گفته: "این حدیث صحیح الاسناد است، امّا بخاری و مسلم آن را تخریج نکردهاند." و ذهبی هم گفته: "این حدیث صحیح است."!!
امّا دیگر نمیتوان برای این شیعی (با اگر و کاش) عذر بجوییم؛ زیرا نه در آن صفحه و نه در صفحات پس و پیش آن هیچ حدیثی وجود ندارد که حاکم آن را بر اساس شرط شیخین صحیح دانسته باشد.
علاوه بر این در سند ابن عباس اشخاصی وجود دارند که مانع از آن میشود که آن را به شرط شیخین، صحیح دانست و آن هم روایت ابوبلج از عمرو بن میمون است.
زیرا از ابوبلج ـ که اسم او یحیی بن سلیم ـ است چهار کتاب دیگر غیر از صحیح بخاری و صحیح مسلم، روایت نمودهاند و نیز کثیر بن یحیی در سند آن وجود دارد که هیچ کدام از صحاح ستّه از او نقل ننمودهاند.
هر چند ابوحاتم گفته: "جای صدق است." ابنحبان هم در "اهل وثوق" او را یاد نموده و ابوزرعه هم گفته: "فردی راستگوست" امّا اَزدی گفته: "دارای احادیث منکر است."
البته از این فرد شیعی گناه دیگری هم در مورد حدیث شماره: ۳۷۰۶ هم دیدهام و خود میتوانی به آن رجوع کنی.
و خدا داناتر است.درود و سلام بر پیامبر ما محمد و بر آل و اصحاب او
————————————————————————————————–
پی نوشت:
۱- منتخب جزء اول از فوائد ابوالحسن خیثمه بن سلیمان، ص ۷۲٫
۲- التاریخ الأوسط، ج۲ ص ۱۸۳٫
۳ـ الکامل ابن عدی،ج۷ ص ۲۳۳
۴ـ الجرح و التعدیل، ج۲ ص ۱۹۶
۵ـ تهذیب التهذیب، ج ۱۱ ص ۲۶۶
۶ـ المجروحین، ج۳ ص ۱۲۱
۷ـ الکامل، ابن عدی، ج۷ ص ۲۳۳
۸ـ المیزان، ج۳ ص ۱۹۹
۹ـ العلل و معرفه الرجال، شماره ۱۲۰۴
۱۰ـ سؤالات حاکم نیشابوری از دارقطنی شماره ۴۰
۱۱ـ المیزان، ج۳ ص ۱۹۹
۱۲ـ العلل و معرفه الرجال، شماره ۱۲۰۴
۱۳ـ الضعفاء الکبیر عقیلی، ج۳ ص ۱۷۷
۱۴ـ المجروحین، ج۲ ص ۹۲
۱۵ـ تاریخ دارمی، شماره: ۶۴۰ و ۴۶۲
۱۶ـ التاریخ، به روایت الدوری شماره: ۳۹۳۹
۱۷ـ الجرح و التعدیل،ج۶ ص۱۱۸
۱۸ـ الجرح و التعدیل ج۶ ص ۱۱۸ و ۱۱۹
۱۹ـ تاریخ الکبیر، ج۲ ص ۱۱۳
۲۰ـ المجروحین، ج۲ ص ۹۲
۲۱ـ المجروحین، ج۲ ص ۲۵
۲۲ـ الضعفاء والمجروحین، شماره: ۳۵۷
۲۳ـ تهذیب الکمال، ج۲۱ ص ۴۲۰
۲۴ـ المغنی، ج۲ ص ۴۷۰، الکاشف، ج۲ ص ۶۴، الدیوان، شماره: ۳۰۷۶
۲۵ـ التقریب، شماره: ۴۹۶۷
۲۶ـ لسان المیزن، ج۴ ص ۳۰۷
۲۷ـ الضعفاء الصغیر، شماره: ۲۰۰
۲۸ـ المجروحین، ج۲ ص ۲۵
۲۹ـ الضعفاء والمتروکین، شماره ۳۷۶
۳۰ـ الدیوان، شماره: ۲۳۵۳
۳۱ـ جلد ۱۰، قسم دوم، ص ۵۱۹ و ص ۵۲۱